یک نوشته

یه مطلب از من در مورد فیلم “طلا و مس” تو مجله ” زندگی ایده آل 15 همین ماه چاپ شده، نمی دونم اسمم رو زده یا نه ولی اصل مطلب اینه:
“اینروزا هر طرف که سر می چرخونی، مقاله ایی یا نقد و حرفی بر فیلم ” طلا و مس ” می بینی.
فیلمی که بنا به اصرار کارگردانش، براساس و محور اخلاق ه و نشون دهنده یک عشق پاک و کاملاً پو شیده شده در لفاف ایرانی است و موضوع بیماری زن نقش اول فیلم فقط در خدمت پیش بردن روند فیلم و نشون دادن هرچه بیشتر این عشق پاکه.
ولی برای من ، به عنوان یک بیمار مبتلا به ام- اس تمام فیلم از ابتدا تا انتها این ام- اس و پیامدهای اون توي زندگی اون دوتا بود که حرف میزد و چه بسا بازی می داد.
اولین بار در بنياد سينمايي فارابی برای یک اکران خصوصی دعوت شدم که فیلم رو ببینم. بعلت اشتباه فهمیدن ساعت اکران از اواسط فیلم رسیدم، ولی دیدن همون نصفه هم نَفَس برام نذاشت از بس که گریه کردم و با هر صحنه هم ذات پنداری و از اجراي همون یک ساعت هم لذت بردم و احساس کردم توي این برهوتی که سینما بهش دچار شده بالاخره موفق شدم ادعا کنم یک فیلم خوب دیدم.
بار دوم که فیلم رو دیدم (ولی اینبار بصورت کامل)، جلسه نقد و بررسي و پرسش و پاسخ با عوامل فیلم بود.
جدای از اشکالات فنی که به فیلم وارد بود، از منظر یک بیمار مبتلا به ام- اس که به چشم یک بیننده عادی نخواهد اومد، فیلمی بسیار خوب با داستانی روان و بازی هايی باورپذیر بود.
با تک تک صحنه هایی که خانم جواهریان با این بیماری و ناتوانی های برخواسته از اون دست و پنجه نرم میکرد، زار زدم. بخصوص سر دوتا از صحنه هاش: یکی اونجایی که برای تشخیص برده بودنش بیمارستان و به شوهرش التماس میکنه که ببرتش خونه و بذاره توي خونه خودش بمیره… و دیگری وقتی می خواد دخترش بیاد کمک تا بره دستشویی و با شرمندگی میگه ” روم سیاه، فکر کنم فرش نجس شده، باید آب بکشیدش…”
با پوست و خونم حس میکردم، زهرا سادات رو.
یکی از مسائلی که خیلی خوب بهش پرداخته شده بود و شاید ناخواسته بوده این پردازش و براساس جبر رابطه خشک حاکم بین پزشک و بیمار توی جامعه ما، برخورد سرد و مکانیکی و از سر وظیفه خانوم دکتر متخصص نورولوژی با زهرا سادات و همسرشه. بدون ذره ایی احساس همراهی و همدلی با شخص خبر گیرنده که چقدر با شنیدن این خبر زندگیش دگرگون میشه و احتیاج به حمایت معنوی و صحبت کردن در این رابطه داره و اینکه تاریکی پیش روش برداشته بشه و بفهمه چه بلایی سرش اومده و قراره از حالا به بعد چی بشه. اینی که رو تخت خوابیده یک انسان ه یک بیمار با همه حسهای بد و منفی از شنیدن خبر ابتلا و تنها و بی پناه توی اون لحظه تا کم کم خودش رو پیدا کنه و به خودش مسلط شه ولی هیچ فرد مطلعی مثل دکتر یا دانشجوهاش گوشی نیستند برای شنیدن درددل های زهرا سادات یا همسرش و آرامش دهنده اونها.
ضعفی که تو این رابطه هست و تا درگیر نباشی و مبتلا، متوجه کمبود و نبودش نمی شی.
بحث بر سراسم فیلم شد که چرا؟” طلا و مس” و آقای محمدی جواب داد که خوب اسمه. خواستیم از دو فلزی نام ببریم که به هم قابل تبدیل هستن…
برداشت خود من این بود که اون طلبه که مدام دنبال تحصیل علم بود و به دنبال بحث اخلاق بود در لا و لوی زندگی ماشینی و خشک و حفظ تئوری و مسی بیش نبود با بیماری همسرش،روی دیگه زندگی رو دید و فهمید بخش های دیگه ایی هم هست که تا بحال همسرش بار اونها رو به تنهایی به دوش میکشید و نمیگذاشت ذره ای آقای منزل متوجه این سختی ها و توجه ها بشه ولی حالا با این تغیير اگه می خواست همه چی همون جور بمونه که بوده، همتی مضاعف می طلبید و نتیجه اون تبدیل مس وجودی به طلاست.”


نظرات شما


  1. ژول در 10/07/06 گفت :

    در مورد خودت چیزی ننوشته؟#winking
    مجله مال چه تاریخیه؟


  2. niki در 10/07/06 گفت :

    عزیزم من فکر میکنم دکترها هم تقصیری ندارند .اینجا هم همینجور برخورد میکنند فقط وقتی خبرهای بد اینجوری میدند به بیمار توصیه میکنند که با یک مشاور یا روانپزشک صحبت کنند و بعد هم تموم.به فیلمها و سریالهاشون نیگا نکن.شغلهای بیمارستانی پر هستند از این اتفاقات و کارکنان دیگه در حالی بیت بی تفاوتی عادت و دلزدگی دست و پا میزنند


  3. ستاره** در 10/07/06 گفت :

    سلام ظهرت بخیر :نمی دونی چه قدر دلم میخواد فرصتی بشه وزودتر برم فیلم رو ببینم منم انگیزه دارم برای دیدنش اونم بخاطر بیماری ماما نمه(قبلا بهتون گفته بودم)البته اگه یادتون مونده باشه بهر جهت ،حس وحالتون قابل درکه برای شمایی که با این بیماری دارید زندگی میکنید این فیلم متفاوت تر ه ،تا کسی که از دور دستی بر آتش داره و فقط اسم این بیماری رو شنیده .لبی پر خنده رو برات آرزو میکنم #flower


  4. Salut در 10/07/06 گفت :

    سلام آبجي اين فيلم رو نديدم.
    انشالا تقريبا يکي دو ماه بعد مي تونم اين فيلم رو مي بينم. هر چند در وبلاگتون پيگير بودم اما با نوشته الانتون بيشتر تشويق شدم که فيلمو ببينم.


  5. عموجون در 10/07/06 گفت :

    مطمئن باش خیرت در این هست چون این بیماری باعث شد اینقدر دوست پیدا کنی ومعروف شی#surprise


  6. ليلا در 10/07/06 گفت :

    به عشق این نوشته‌ی تو این شماره از مجله‌ی “زندگی ایده‌آل” را حتما می‌خرم#heart


  7. حديث در 10/07/06 گفت :

    سلام
    #blush


  8. آهان! زهرا سادات جونم خوفی؟#tongue #kiss


  9. نادیا در 10/07/06 گفت :

    سلام. در مورد عدم حمایت عاطفی بیمار کاملآ درست میگی.در ایران و بقیه کشورهای جهان سوم همیشه مسایل مهم نادیده گرفته میشن.در حالی که برای کسی که در معرض چنین اتفاق بدیه هیچی به اندازه حمایت عاطفی دکترش آرامش بخش نیست.یکی از آشناهای ما عکس ریه اش رو برده بود دکتر وایشون هم در کمال خونسردی گفته بود تومور بدخیم داری و خانمش همونجا غش کرده بود.حالا اون بیچاره خودش تو شک بوده باید به خانمش هم رسیگی میکرده. تو سریال پرستاران میبینیم که چقدر تفاوت هست.


  10. خودت دیدی ؟
    این سایت مجله هست
    دانلود هم داره
    http://www.ideallife.ir/


  11. نازنین در 10/07/06 گفت :

    آره عزیزم با اسم ویولت چاپ شده بود.


  12. دکتر حامد در 10/07/06 گفت :

    سلام.تا حالا فيلمشو نديدم ولی اينجور که تو تعريف کرده حتما بايد برم ببينم.


  13. samareh در 10/07/06 گفت :

    چه تعبیر قشنگی داشتی از اسم فیلم#smile


  14. سعید در 10/07/06 گفت :

    لازم شد برم فیلمو ببینم ولی چه حرف عجیبی زده این آقای محمدی! مس و طلا به هم تبدیل می شن؟؟؟ خوب تو اگه می تونستی مس رو به طلا تبدیل کنی چرا اومدی سینما!


  15. aram در 10/07/06 گفت :

    #cry


  16. رهگذر در 10/07/06 گفت :

    باهات موافقم در مورد احساس نداشته پزشکان ما با مریض هاشون.


  17. ژينوس در 10/07/06 گفت :

    بالای مطلب نوشته ويولت اسم واقعي ات رو ننوشته


  18. shirin در 10/07/06 گفت :

    man iran nistam che jori mishe in filmo did?


  19. ساتين در 10/07/06 گفت :

    اتفاقا خوندمش ويلی اما اسمتو نياوردن
    نوشتن از نگاه يک مبتلا به ام اس


  20. ساتين در 10/07/06 گفت :

    اوا عجب خنگم
    چرا اسم ويولت بالای مطلبت هست من نديده بودمش


  21. خاله3حرفی در 10/07/06 گفت :

    امروز انفاقی ایده ال رو خریدم اسم ویولت رو نوشته


  22. سینا در 10/07/06 گفت :

    این مطلب توی سایت اون مجله نیست یا لااقل من نتونستم پیداش کنم. ممنون میشم اگر کسی لینکش رو بذاره.
    #flower #heart


  23. samareh در 10/07/06 گفت :

    misssssu violetiiiiiiiiiiiiiiii


  24. . در 10/07/06 گفت :

    من هم بارها با خوندن نوشته هاي تو ، تو خودم زار زدم.
    ويولت عزيز تو يه جورايي باعث آشتي آدم (من نوعي) با مردم مي شي.
    در ضمن همونطور كه خودت گفتي حواست به اين ضمير ناخود آگاهت باشه، بخصوص وقتي مي خواي رسماً مؤلف بشي … همت مضاعف!
    #flower


  25. سلام ویولت
    ببخشید صبح اصلا خالم خوب نبود. فکرم متمرکز نمی شد که بنویسم در باره حذف تاریخ ایران
    ابطحی رفته بود سینما و در باره فیکم نوشته بود کلی بهش پز دادم که داستانش را دوستم کمک کرده تا بنویسند. !!
    خلاصه حاج اقا از دیدن فیلم بسیار متاثر شده بودند و ام ای ها را دعا کرده بودند. من که فیلم را ندیدم ولی جایی خواندم شوهر خانمه آخونده! اره؟
    من حتی دستم نمی ره اسم این بیماری را درست بنویسم. تغییرش نمی دم.


  26. درنین در 10/08/06 گفت :

    سلام خانومی
    بهترین ها


  27. مینا در 10/08/06 گفت :

    من یک پزشکم.دریک کلینیک خانواده کار میکنم.که 5-6 بیمار ام اسی هم جزو خانوارهاست.من روزی 40 50 تا بیمار می بینم اگه بخوام با همه همدردی کنم. با دردشون درد بکشم با اشکاشون اشک بریزم سر یک سال نشده داغون میشیم.واسه همین سعی می کنم خیلی صمیمی نشم.ادمها فقط هنگام درد و رنج و سختی سراغ ما میان.خود شما چند بار وقتی شادی و سرحال و تندرستی سراغ ماها اومدید و شادیتون را با ما سهیم شدید . اما موقع ناراحتی از ما توقع دایه مهربونتر از مادر دارید.درست نمیگم.یک خردش هم به این خاطره که اونقدر از صبح تا شب و شب تا صبح بیمار می بینیم دیگه واسمون عادی میشه و ادم را نمی شناسیم بیماری را میشناسیم.نمیگم این خوبه اما چاره ای نداریم اگه واسه هر مریضی بخوایم انقدر انرژی بزاریم وغصه بخوریم که داغون میشیم.
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    با عرض احترام فرمایش شما رو قبول ندارم و نوعی توجیه میدونم
    شما در طول روز برای چندنفر تشخیص بیماری لاعلاج میدین؟ که بخواد کار هر روزتون باشه؟
    مسلمه که در بدو تشخیص بیمار گیجه و نامطلع و احتیاج به ساپورت علمی و عاطفی داره


  28. حامد در 10/08/06 گفت :

    سلام
    به تمام دلمشغولی های شما احترام میگذارم و آرزوی صحت وسلامت تنها تحفه ای ناقابل من خواهد بود برای شما
    با تقدیم احترام حامد 18/3/89


  29. shirin در 10/08/06 گفت :

    be nazare man doctoraye iran khoban va in faghat moshkele jahane sevom nist balke moshkekele kole donyast ke doctora say nemikonan be mariz az nazare atefi kheyli nazdik beshan!!shayad dalilesh karesh ziyad va barkhord ba kheyli az bimaran hast ke moshkele moshtarak daran va age gharar bashe ba har marizi hamdardi konan dige nemitonan be zendegie adie khodeshon edame bedan vali begam docotoraye kharej az keshvare iran vaghean badan Big Frown(((man ke azashon khaste shodam Frown


  30. سارا در 10/08/06 گفت :

    فکر کنم یک اشتباهی توی نقل قول شما از کارگردان فیلم هست. من چند روز پيش توی روزنامه شرق نقد ی درباره اين فيلم خواندم. آن جا نوشته بود فيلم نامه نويس و کارگردان از انتخاب اسم طلا و مسَ منظورشان تنبديل شدن مس وجود مرد به طلا بود در طی دوران بيماری زن. (نه همين طوری و دو فلزی که قابل تبديل شدن به هم هستند)
    _________________________
    اگه توجه کنی نقل قول من از تهیه کننده فیلمه که ازش سئوال شد نه کارگردان یا فیلم نامه نویس کار


  31. مرجانه در 10/08/06 گفت :

    گربه ی زاهد اگر پر داشتی تخم گنجشک از زمین برداشتی…………
    تو رو میگه ها…
    تو اگه سالم بودی چی کار میکردی؟
    دیگه خدا رو بنده نبودی.


  32. عطربرنج در 10/08/06 گفت :

    نقدت جالب بود…
    به زیر و بم مسایل پرداخته بودی…


  33. محمدرضا ~.~ در 10/08/06 گفت :

    سلام / صبح بخير
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    سلام صبح بخیر محمدرضا جان


  34. سوگند در 10/08/06 گفت :

    من با توجه به صحبت های شما در مورد فیلم اون را دیدم ولی راستش خیلی تو روحیه من اثر بدی گذاشت تمام وقت داشتم به ویلچر نشین شدن بر اثر بیماریم فکر میکردم و خواب و خوراک نداشتم شاید بازی ها خیلی روان بود که مهنو تحت تاثیر گذاشت!اما یه نکته را باید بگم که هنوز هستند پزشکانی که مریض را درک میکنن .من ساکن اصفهانم و فکر می کنم اشکالی نداره اگه از دکترم که واقعا عاشقانه دوستش دارم اسم ببرم.خانم دکتر اشتری همیشه شادم میکنه گاهی که کسلم فقط میرم ببینمش که روحیه بگیرم.از تمام پزشکای مثل خانم دکتر اشتری ممنونم.
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    از یک احتمال هیچ وقت نباید فرار کنی ولی مبارزه می طلبه که اون احتمال واقعیت نشه
    مسلما تو قشر پزشکان استثنا هم هست ولی این اکثریت رو نفی نمی کنه