نا بخشوده

لازم به تذکره که اين نوشته رو شخصي نوشته که طرف به ظاهر نامَرد يک ماجراي عشقيه و شخص تَرک کننده. و دلايلش رو براي شکستن يک قلب و خارج شدن از يک رابطه عشقي نوشته.
لطفا جواب سئوالها در کامنتها رو خودت بده.
در ضمن با توجه به نوشته ات فکر کنم خانمي درسته؟ اگه آره دست مريزاد بابا(البته شوخي بودا)
یک سئوال برای من پیش اوده. اگه دلایلت برای جدایی از نظر خودت کاملا منطقی و بجا بوده چرا حتی برای انتخاب اسم مستعارت “نابخشوده””unforgiven” رو انتخاب کردی؟ با قضیه کنار نیومدی؟
تذکر: بچه هایی که قصد دارن کامنت خصوصی بذارن، حتما حتما باید تیک ” پیام خصوصی” رو فشار بدن وگرنه کامنت میره تو دید عموم.
عشق! واقعا وجود داره؟
دلم ميخواست کشف کنم چيزي به اسم عشق رو. چيزي که دست هات رو ميرسونه به ماه در حالي که پاهات روي زمينن!
روز اول چشم هاش اونقدر باهام حرف زدن که دلم نمي خواست ازشون دل بکنم. اونقدر نگاهش پاک بود که مي ترسيدم لياقت نداشته باشم نگاهشون کنم.
از بخت بدت از هر چيزي خودتو منع کني فقط عطشت بيشتر ميشه! چشم هامو مي بستم که چشم هاشو توي ذهنم ببينم.
لحنش مهربون بود اما معلوم بود که يه فاصله اي وجود داره. بين خودم و خودش. دلم ميخواست اين فاصله ي لعنتي رو وردارم. يادمه سري اول که نشسته بوديم تمام سعي خودم رو کردم، تمام لوندي و هرچيزي که بلد بودم رو بکار بردم و تنها چيزي که بدستم اومد اين بود که اون هم به چشم هام نگاه کرد. اون لحظه ميخواستم بميرم تا اون نگاه آخرين نگاهي باشه که توي عمرم ديدم. بعد از روز ها تلاش براي کسب رضايتش داشتم از اين يوسف دست نيافتني نا اميد مي شدم که يه روز بهم گفتم در حد خودت دوستت دارم. گفتم اميدوارم لياقت داشته باشم، اميدوارم لياقته اين که دوستت داشته باشم رو داشته باشم. زندگيم عوض شده بود. هم من و هم اون براي اولين بار قلب هامون رو قسمت کرده بوديم. صيح ها وقتي چشم هام رو باز مي کردم احساس مي کردم زنده ام! حسي بود که سال هاي بي عشقي و کنج خونه بودن باعث شده بود طعمش از يادم بره.
اون لحظه نمي دونستم زمان با من چه ميکنه! عشق شروع شده بود. محبت هاي بي دريغ. مسته مست بوديم از شراب عشق اونقدر مست که وقتيکه همديگه رو ميشناختيم و تفاوت نظر هامون رو ميديدم به روي خودمون نمي آورديم.(ويولت:اينجاست که ميگن عشق کور و کَره)
داشتم کم کم تغيير مي کردم، مي شدم اون کسي که ما بين حرف هاش به زبون مي آورد و من بدون اين که فکر کنم تغيير مي کردم. مي دونستم تغيير تا يه حدي بايد وجود داشته باشه، به خودم که اومدم ديدم حالم از اين شخصيت جديدم به هم ميخوره. کسي که از خودش اراده نداره. سالها عقايدم به کجا رفته بودن؟ وقتي خودم رو توي آيينه نگاه مي کردم ديگه اين من جديد رو نميشناختمش! با خودم کلنجار مي رفتم که بايد خوده اوني که من دوست دارم رو هم دوست داشته باشه! آخه من کي بودم؟ يه آدم تنها که مثل جزامي ها از همه ي اون آدم هايي که دنبال رابطه مي گردن فرار مي کنه! آدمي که بيشترين حرفش با کسي که تازه باهاش آشنا شده “سلام” هست. آدمي که حتي يک نفر رو جلوش بکُشن هم عکس العملي نشون نميده!
احساس کردم غمگين شده،
– تورا چه شده؟
– حس مي کنم اونقدري که من تورو ميخوام، تو منو نميخواي. احساس مي کنم ديگه دارم کم کم تموم ميشم اما اصلا به چشم تو نمياد… احساس مي کنم احساسي که اوايل داشتي رو ديگه نداري.
نمي تونستم بهش بگم اين به خاطره اينه که الان تو هم به من علاقه داري. و اين به خاطره اينه که علاقه ات داره روز به روز زياد تر ميشه. نمي تونستم بگم من الان از خودم حالم به هم ميخوره. من اون آدمي نيستم که تو ديديش. فقط نمي تونستم بگم! چون مي ترسيدم قلبش بشکنه، مي ترسيدم غرورش بشکنه. مي ترسيدم فکر کنه دارم بهونه ميارم. خسته بودم، خسته و شکسته.
نه در رفتن حرکت بود و نه در ماندن سکوني، شاخه ها را از ريشه جدايي نبود… (احمد شاملو)
روي تک تک رفتار هام حساس شده بود، به روي خودش نمياورد چون دوستم داشت اما ميديدم وقتي داره ريز ريز مثل دونه هاي تسبيح با هر حرکت ميريزه پايين.
تا جايي که ميتونستم محبت مي کردم اما کم کم محبته من به هيچ چشمي نيومد.
کم تر از قبل مي تونستم حسش کنم .من به دست آورده بودمش، مشکل چي بود؟ چرا بي حس شده بودم؟ اون همون چيزي بود که ميخواستم. هم من رو ميخواست و هم من اون رو ميخواستم. دلم ميخواست برگردم به همون دورانه بي عشقي. دلم ميخواست دوباره تنها بودن رو حس مي کردم. شايد اگر فرصتي مي داد تا با تنهايي هام خداحافظي کنم احساس نمي کردم که به دو تا تيکه تبديل شدم.


کم کم داشتم مي ترسيدم ازاين که اين محبت ها از ظرفيت من خارج بشن. محبتش به حدي زياد شده بود که حاضر بود فقط من باشم. براش فرقي نمي کرد که سره خودش چه بلايي بياد. چه اشک هايي که فرو خوردم و چه شب هايي که بيدار بودم اما نمي دونستم با اين همه عشق بايد چيکار کنم؟ با خودم بايد چيکار کنم؟ با اين همه فرق، با اين که چه آينده اي توي اين رابطه مي تونم ببينم؟ چه روز هايي که تمام وجودم درد مي گرفت اونقدر خودمو مجبور مي کردم تا دستم به تلفن نره و سعي مي کردم کاري کنم که کم کم فراموشم کنه يا شايد احساساتش يه کم کمتر بشن. چقدر زجر کشيدم تا اون هم يک کم متوجه بشه، با گوشه و کنايه “من اون آدمي از خودم رو دوست دارم که قبل از اين که با تو آشنا بشه بودم.” “من از اين همه تغيير بدم مياد. ” دلم براي دوران تنهاييم تنگ شده.”
کم کم فهميدم که واقعا براش فرق نداره که من کي باشم! فقط ميخواد که من باشم! نميخواست اوني که من بودم رو هم بشناسه! چطور ميشه براش مهم نباشه من کي باشم؟ به اين چي ميگن؟
من نميخواستم به عشق تظاهر کنم، به عشق خيلي زياد… من خودم عاشق بودم اما نمي تونستم تظاهر کنم همونقدري که اون من رو دوست داره من هم دوستش دارم. فکر نمي کردم بشه براي عشق حد هم گذاشت! تازه داشتم مي فهميدم که واقعا حد توي عشق چيه؟
دوستش داشتم، معلومه که دوستش داشتم.
يک قسمت از وجودم مي گفت برو و قسمت ديگه مي گفت صبر کن! نمي دونستم چطور دل بکنم و چطور کاري کنم که قلب پاکش رو نشکنم. و چشم هام همون چشم هايي بود که يه نگاه تلخ داشت.
از نگاه هاش فرار مي کردم. برگشته بودم سره خونه ي اولم، کنج ديوار! فقط اينبار وزني معادل وزن ديوار ها روي شونه هام بودن.
اينبار اون زنگ زد؛
-مزاحمت که نشدم؟
-نه مراحمي!
-من ديگه اين ترحم رو نمي خوام! حالم از خودم به هم ميخوره. مي دونم تا فردا هم اسم من يادت نمياد اما اگه يه روزي خواستي يه رابطه مثل اولامون داشته باشيم بدون من هميشه به يادتم و عشقم هيچ وقت از بين نمي ره.
چشم هام رو به سقف دوختم تا اشک هام سرازير نشن و گفتم
اين راه براي جفتمون بهترين راهه.
دو تا نفس عميق کشيدم و دوباره به سقف نگاه کردم تا بغضم نترکه! اما اون نتونست تاب بياره. بغضش ترکيد. يه مرد داشت به خاطره اين که من براش مُردم گريه مي کرد. اون لحظه من کاملا مُردم. روحم پيشش بود و اون رو در آغوش گرفته بود.
به خودم مي گفتم چرا دوباره تلاش نمي کني؟ چرا دوباره پا نميشي؟
نه ديگه نفسي برام مونده بود و نه جوني، هنوزم که هنوزه لبخندي روي لبمه که با چسب نواري نگهش داشتم به خاطر شکستن يه قلب…

عاشق که شدم/ دنيا يه بادکنک بزرگ قرمز شد و رفت هوا / انقدر بالا و بالاتر رفت / که به خورشيد چسبيد و ترکيد / حالا مواظبم دفعه ي بعد که عاشق شدم / يه نخ به سر دنيا ببندم… / که خيلي بالا نره / آخه، مي ترسماين بارهم، يا گمش کنم يا بترکه …
(فالکو)
کوروس-بهش بگو

لینک دانلود


نظرات شما


  1. Unfotgiven در 09/02/12 گفت :

    چشم.
    آره اما بیشتری ها بهم می گن اشتباهی به دنیا اومدم#grin
    بعد از یک مدتی به این نتیجه رسیدم که ما فقط به این دلیل مجبوریم به دنیا بیاییم چون که بخشیده نمی شیم! این عذاب به اسم زندگی فقط باید تاوان یه عملی نابخشیده باشه.
    این چیزی هم که خوندی جایی برای کنار اومدن نداشت!
    مرسی از این که نوشته ام رو گذاشتی#flower
    __________________________
    وقتی خوندمت. فهمیدمت. دلایلت تا حدی قابل قبوله
    ولی یه سئوال. فکر نمی کنی که خودت ناخواسته خودت رو تغییر دادی که مقبولتر باشی و بعد یهو به خودت اومدی که از خود واقعیت دور افتادی. تقصیر اون چی بوده این وسط؟


  2. click در 09/02/12 گفت :

    کار در منزل با حقوق ماهيانه بيش از 500 هزار تومان براي تمامي خانم ها و آقايان و تمامي سنين…
    شما تنها با داشتن يک وبلاگ يا سايت و قرار دادن تبليغات سيستم اشتغال بابت هر کليکي که روي تبليغات شود از 20 تا 1000 تومان مي توانيد دريافت کنيد و از وبلاگ يا سايت خود در اول هر ماه درامد بسيار مناسبي کسب نماييد.لطفاً فقط كليك نماييد


  3. Unfotgiven در 09/02/12 گفت :

    میدونی همونطوری که گفتم علاقه ی زیاد باعث می شه نبینی خیلی چیزارو.
    دلم میخواست سعی می کرد آدمی که من میخوام باشم رو هم بشناسه.
    وقتی من از خودم بیزار شدم چطور اون رو دوستش میداشتم؟


  4. هر چی دوس داری در 09/02/12 گفت :

    واقعیت اینه که بعضی اوقات دوس داشتن کسی انقد بهت مزه میده و ملایمه که حاضری برای جذب این محبت تغییرم بکنی بشی اونی که اون دوس داره
    ولی این وضعیت دووم نمیاره چون خسته میشی از این خود نبودن این خانم(؟) خودشون گفتن که صرف یک تجربه وارد این رابطه شدن تجربه میگه این نوع رابطه ها دووم نمیاره چون تازه طی گذشت زمان سلیقت از خواستن و خواسته شدن دستت میاد و این رابطه ها عادت عجیبی برای دو طرف میاره
    و آخر اینکه برداشت من اینه شما دوست داشتن طرف مقابلتونو دوس نداشتید و این تغییراته شما هم مصوبش خودتون بودید چون محبت می خواستید دریافت کنید


  5. ساتين در 09/02/12 گفت :

    من تقريبا با نويسنده اين مطلب موافقم
    و می فهمم يعنی چه وقتی محبت طرف مقابل اينقدر زياد ميشه که از حد انتظارات آدم بالاتره
    می فهمم مسخ شدن در چنبره عشق يک نفر و تلاش کردن برای بدست اوردن شخصيت اصلی خود چه معنايی داره


  6. ن.د در 09/02/12 گفت :

    به نظرم نميشه اسم اين رابطه رو عشق گذاشت تو اون بيچاره رو کشوندی طرف خودت بعد به دلخواه خودت تغيير کردی آخر سر هم فهميدی اين تغيير رو دوست نداری که اگر عشق باشه بعضی جاها بايد از خود گذشتگی داشته باشی نه اينکه تغییر کنی باید خود اصلیت رو نشون بدی چون نمیشه آدم یهو واسه همیشه بعضی اخلاقاشو بذاره کنار.تو فقط می خواستی بدستش بیاری و وقتی تونستس همه چی رو فراموش کردی و تنهاش گذاشتی.


  7. UnfoRgiven در 09/02/12 گفت :

    | هر چی دوس داری
    مشکل من شاید این بود که از نزدیکی رابطه به اندازه ی کافی صحبت نکردم رابطه اوایلش که دوست داشتن ها به یک اندازه بود فوق العاده بود اما وقتی به حدی زیاد شد که محبت من دیگه به چشم نمی اومد. من هم مسئولیت تغییر هارو به عهده گرفتم! و به خودم این حق رو دادم اونی که میخوام باشم.
    _________________________________________________________________________
    #5 | ساتين |
    خوشحالم که شما بالاخره به این بعد از ماجرا نگاه کردی، وقتی که محبت من به هیچ چشمی نیاد
    ________________________________________________________________________
    #6 | ن.د
    من تنهاش نذاشتم.
    من آدمی هستم که حاضرم به خاطر کاری که میخوام بکنم از جون خودمم بگذرم! از خود گذشتگی کردن آدم برای موقعیه که رابطه با منطق هم همراه باشه. وقتی من حتی نمی تونستم جواب محبتش رو بدم، چطور بازیچه قرارش میدادم؟ پیدا کردن این جور مرد ها که تا این حد آدم رو دوست داشته باشن سخته اما من اگه بخوام به اینش فکر کنم الان ازدواج کرده بودم و 2تا بچه هم داشتم! من میخواستم اونقدر منطق داشته باشه که حاضر بشه منی که عوض می شم رو هم بشناسه


  8. آخ که من عاشق اين جملات آخر از فالکو شدم … دقيقاْ توصيف عشق و وضعيت نويسنده بود … چی ميشه گفت … همش حقيقته … تلخ يا شيرين بايد بپذيريم افراط در هر کاری نتيجه عکس داره حتی در عشق!


  9. نيلوفر... در 09/02/12 گفت :

    تو به تنهايی خودت عادت کرده بودی… می فهممت… ولی خب اون گناهی نداشت اگر همونی بود که می شناختی و تغيير فاحشی بعد از ايجاد رابطه نکرده بود! پس تو مقصری دوست من، اگر تعهدی به هم داده بوديد! ولی اگر قرار براين بود که تا يک زمانی به هم فرصت بديد تا همديگرو بيشتر بشناسيد توی رابطه… اون نبايد اينقدر دل می بست و تو آزاد بودی توی اون مدت زمانی که توافق کرده بودین تصميم بگيری و انتخاب کنی!
    ولی به نظر مياد که مقصر بودی…
    ( ببخش، من فقط راجع به اين نوشته نظر دادم… قصد جسارت نداشتم. )
    برای ويولت:
    من به يادتم… خيلی زياد. آرزوی آرامش دارم برات عزيزم.


  10. مسعود در 09/02/12 گفت :

    سلام. يه چيزايی شبيه به اين اتفاق واسه منم اتفاق افتاده.. يعنی بعد از يه مدت منم به اين نتيجه رسيدم که بايد خودم باشم حالا که چند ماهه که از جداييم ميگذره هنوز نتونستم به خودم برگردم و اينطور که می بينم حالا حالا ها هم بر نميگردم دقيقا با اين حرف موافقم که ادم احساس بی ارادگی و بی عرضگی می کنه … نميدونم شايد از ويژگی های عشق باشه…
    يه مطلب ديگه اينکه بعد از يه مدت نميدونم چی ميشه که ادم سرد ميشه با تمام وجود طرف مقابلو دوست داری ولی مغرور ميشی سرد ميشی و دختر و پسر هم نمیشناسه ….
    يه سوال دارم و اينکه چرا بعضی از خانم ها بعضی اوقات اينقدر مغرور ميشند؟؟؟
    زياد حرف دارم ولی…
    ممنون


  11. اراکده در 09/02/12 گفت :

    اول سلام….
    و بعد اینکه عشق وجود داره… می بینم مرد هوس بازی را که کنار همسر کم توقع و مهربان . عاشق زندگی و ساده دل اش در حال کثافت کاری و ادامه روش اش است… می بینم زنی را با کمترین امکانات توی خونه محقر اش با دو تا بچه نشسته و هنوز امید داره… می بینم زنی رو که شبها هزار جور خستگی و اذیت و ازار بچه های کوچک اش را تحمل می کند ولی حاظر نیست یکبار مرد مثل خسته از کار روزانه را از خواب بیدار کند…
    خدا خودش خوب می داند زن را چگونه آفریده ….
    ساده دل و با قلبی بزرگ…
    مرد هم معلومه…
    یک کلمه : هوس باز و تنوع طلب….
    مرد از همان اوان تاریخ همه چیز را بنفع خودش عوض کرد…
    کسی شنیده که پیامبری زن بوده باشد؟
    پس هیچ دینی نمی تواند حقی برای زن قائل شود….
    هیچ قانونی در خاورمیانه برای زن وجود نداره رفیق…


  12. MaN در 09/02/12 گفت :

    بانو ويولت سلام
    #flower #flower #flower
    —————————-
    ببخشيد يعني شما به اين نتيجه رسيدي كه ارزش اين دوست داشتن رو نداري؟؟؟؟؟  
    شما احساسات يك نفر رو به بازي گرفتي تا خودت رو بشناسي؟؟؟؟؟؟
    و در آخر طرف رو خورد كردي چون به اين نتيجه رسيدي كه تاريخ انقضا عشقتون رسيده؟؟؟؟؟؟


  13. بينام در 09/02/12 گفت :

    لطفا آقايون جواب بدن.
    اگه همسرتون قهر كنه و خونه باباش بره حاضريد بريد دنبالش و ازش عذرخواهي كنيد و برش گردونيد ؟ اينم تذكر بدم كه در اين مواقع همه فكر ميكنن طرف مقابل مقصره پس نگيد بستگي داره من مقصر باشم يا اون. خواهش ميكنم فكر نكنيد كه جواب اين سوالو داريد به همسرتون ميديد چون در اين صورت معمولا جواب منفيه.
    ويولت جان ميدونم خودخواهيه كه سوالمو تو كامنت دوني شما پرسيدم ولي جوابش برام مهمه. اگه ناراحتت كردم عذر ميخوام، خودت حذفش كن.


  14. سپیده در 09/02/12 گفت :

    من نویسنده این مطلب رو خیلی خیلی درک می کنم.
    فقط یه سوال….. چند وقت از این ماجرا می گذره؟ بعدش چی شد؟ بازم تماس گرفت؟


  15. ژول در 09/02/12 گفت :

    راستش من بعد از خوندن این پست کامنت نزاشتم چون عصبانی شدم و شاید جوابی میشد به کسی که همین کار رو با من کرد تازه اون یک دلیل خیلی خیلی موجه داشت ولی باز هم … بزار اینطوری بگم دلایلش به درد خودش میخورد!
    اینکه گفتی من لیاقت این همه عشق رو نداشتم و اون بیشتر دوست و داشت و … فقط یک علت داره اونم اینه که دلت رو زده بود.یعنی همون آیتم هایی که چشم پوشی میکردی حالا رفته بود تو چشمت!بعدم تو باید اون عیبهایی رو که باعث شد به این نتیجه برسی که به درد هم نمیخورین اول ارزیابی میکردی نه اینکه بزاری رابطه شکل بگیره و رشد کنه بعد هم خودت رو داغون کنی هم اونو از بین ببری هم بنیان یک عشق به زعم خودت رو نابود کنی.نگو نمیشه ارزیابی کرد من با یک نگاه یک دل نه صد دل عاشق شدم.اگر اول جلوی رابطه رو میگرفتی سخت بود ولی فراموش کردنش زمانی نمیبرد چون چیزی نبود که بهش فکر کنی و فکر کنه.خاطره ای نبوده لحظه های فراموش نشدنی نبوده و به قول خودت محبت های بی دریغ نبوده.
    طرف من ام اس براش تشخیص دادن و اولین حمله هاش وحشتناک بود رسما فلجش کرده بود.و اصلا … ولش کن شما که هر دو سالم بودین و انشالله همیشه سالم باشین.کار تو از نظر من خودخواهی بوده و همینکه نمیتونی توجیهش کنی واسه خودت انقدر آزارت میده.
    لحظاتی داره برام مرور میشه که هر کلمه اش مثل پتک تو سرم میخورد و اشک میریخت و اشک میریختم و … با این حال هنوز دوستیم و به خواسته خودش دوست معمولی و هنوز هم میتونه رو کمک من حساب کنه و … منظورم اینه که عشق و دوست داشتن تموم نمیشه
    ویولت عزیز امیدوارم روبراه باشی#flower #flower #flower


  16. سيما در 09/02/12 گفت :

    من قضیه رو اینطوری درک کردم:
    طرف رو که به دست آوردی دلت رو زد. توی نوشتت هیچ دلیل منطقی برای تمام کردن یک رابطه ندیدم.


  17. نازمهر در 09/02/12 گفت :

    من فدای تو بشم و فدای دلت
    ويلی!
    يه چيز بگم
    خيلی دلم برای خودامون می سوزه
    حس می کنم هميشه مجبوريم از اونی که دوستش داريم دست بکشيم به خاطر اون مصلحت لعنتی
    خيلی مسخره است
    ويلی عزيزم
    انقدر اين چند روز غصه ات رو خوردم که
    يه جورايی
    يه چيزايی
    برداشت کردم از نوشته های اين روزات
    می خواستم برات خصوص بنويسم
    گفتم چه فايده
    اگه حسم درست باشه که داغ دلت رو تازه می کنم
    اگه درست نباشه هم ناراحتت می کنم
    خيلی برات دعا کردم
    خيلی دوستت دارم
    می دونم و مطمئنم خدا هم دوستت داره
    و به دل مهربونت و روح بزرگت نگاه می کنه
    از خدا می خوام به وسعت همون روحت بهت دل شاد و لب خندون بده
    من فدای غصه خوردن های تو بشم عزيزم
    بدون دوستت دارم يعنی هممون دوستت داريم و نگرانتيم
    اميدوارم اين لحظات مسخره گذارت هرچه زودتر تموم بشه و به آرامشی برسی که دوستش داری
    اون وقت ما هم خوشحال می شيم#flower
    _________________________
    دوستت دارم نازمهر جونم
    و ممنون بابت توجه و نگرانیت
    ولی از پسش برمیام بهت قول میدم


  18. MaN در 09/02/12 گفت :

    به كامنت 13:
    لطفا يك دليل موجه (از نظرخودتون) براي رفتن خانم بياريد تا بشه جواب داد.


  19. shahrzad در 09/02/12 گفت :

    فقط سکوت می کنم
    ____________________________
    من که تو برنامه های عمومی زیاد شرکت کردم. چرا اونجاها نیومدی؟


  20. آشنا در 09/02/12 گفت :

    سلام… . عاشق شدم… خيلي وقته… . گاهی با همين دلايل بی خيالش می شدم و دل می شکستم…. . می گفتم برو… می رفت… . ولی باز وقتی منم می شدم نابخشوده می رفتم طرفش و از نو می شديم… شما خودتو تغيير دادی تا ايشون قبولت کنه… . همه عاشقا اگه بفهمن بايد خودشون باشن هيچکس تنها نمی مونه… . من مدتهاست ياد گرفتم خودم باشم و و دلی رو نشکنم… .
    البته صرف نظر کردم از مشکلاتی که الان داريم با هم… . ولی هميشه دل شکستن آسون ترين راهه… و ما آسونترين راه رو انتخاب می کنيم… يادم نيست اينو کجا شنيدم… . نيم دونم تصميمت درسته يا نه نابخشوده ی عزيز… ولی ما هميشه بايد زندگی رو از کسی نگريم… شياد اونم مثه شما مرد اون لحظه… شايد هنوزم تو طول روز هزار بار می ميره… . همين…


  21. رها در 09/02/12 گفت :

    ويلی…يه ندا بده ببينم چطوری؟نگرانتم نازنين !
    نا بخشوده عزيز…نمی دونم چرا خودت را به معرض قضاوت ديگران گذاشتی؟نمی دونم به چه نتيجه ای ميخوای برسی؟من عاشق نشدم.نتونستم کسی را بی دليل دوست داشته باشم.چون معتقدم حتما کسی بايد يه ويژگی هايی دذاشته باشه٬قادر به ارضای يک سری نيازهام باشه تا خيلی دوستش داشته باشم.نمی دونم تو نگاه اول چه نيازی از تورو براورده کرد که در نگاههای بعدی اينقدر بی اثر شد؟کدوم نيازت بود که باعث شد ناخوداگاه تغيير کنی؟همه اينا به خاطر اينه که خودمون را خوب نميشناسيم.نميدونيم چی می خوايم؟دنبال چی هستيم…بعداز يه ضربه سنگين تازه عفونت می زنه بالا وميبينيم درد يه چيز ديگه بوده….


  22. سلام ویولت
    دنیای عجیبیه!متاسفم .


  23. رها در 09/02/12 گفت :

    ويلی…يه ندا بده ببينم چطوری؟نگرانتم نازنين !
    نا بخشوده عزيز…نمی دونم چرا خودت را به معرض قضاوت ديگران گذاشتی؟نمی دونم به چه نتيجه ای ميخوای برسی؟من عاشق نشدم.نتونستم کسی را بی دليل دوست داشته باشم.چون معتقدم حتما کسی بايد يه ويژگی هايی دذاشته باشه٬قادر به ارضای يک سری نيازهام باشه تا خيلی دوستش داشته باشم.نمی دونم تو نگاه اول چه نيازی از تورو براورده کرد که در نگاههای بعدی اينقدر بی اثر شد؟کدوم نيازت بود که باعث شد ناخوداگاه تغيير کنی؟همه اينا به خاطر اينه که خودمون را خوب نميشناسيم.نميدونيم چی می خوايم؟دنبال چی هستيم…بعداز يه ضربه سنگين تازه عفونت می زنه بالا وميبينيم درد يه چيز ديگه بوده….


  24. رها در 09/02/12 گفت :

    ويلی…يه ندا بده ببينم چطوری؟نگرانتم نازنين !
    نا بخشوده عزيز…نمی دونم چرا خودت را به معرض قضاوت ديگران گذاشتی؟نمی دونم به چه نتيجه ای ميخوای برسی؟من عاشق نشدم.نتونستم کسی را بی دليل دوست داشته باشم.چون معتقدم حتما کسی بايد يه ويژگی هايی دذاشته باشه٬قادر به ارضای يک سری نيازهام باشه تا خيلی دوستش داشته باشم.نمی دونم تو نگاه اول چه نيازی از تورو براورده کرد که در نگاههای بعدی اينقدر بی اثر شد؟کدوم نيازت بود که باعث شد ناخوداگاه تغيير کنی؟همه اينا به خاطر اينه که خودمون را خوب نميشناسيم.نميدونيم چی می خوايم؟دنبال چی هستيم…بعداز يه ضربه سنگين تازه عفونت می زنه بالا وميبينيم درد يه چيز ديگه بوده….


  25. وای ویولت دو روز نبودما! با کسی مسابقه ی آپ استقامت* گذاشته بودی؟ چه خبره دختر! چه ذهن خلاقــــــی داری شما! در حد جنگ سوم جهانی!
    *==> کنایه از دو ی استقامت!#grin


  26. من فکر می کنم . مصلحت و تاریخ انقضا معیار هایی است که خودمان خلقش می کنیم.
    چیز دیگری که در ذهنمان جا نمیافته اینه که همه چیز سر جاش درست باشه. فکر می کنیم عشق مال داستانها یا دیگران است. وباید عشق جاودانه شود مثل شیرین و فرهاد. در فراق
    در واقع زمانی که خوشبختی خوشخال بودن به ما رو می کند. خودمان را لایق نمیدانیم. و با سوز ناله خرابش می کنیم. شاید هدف نهایمان را درست نمی شناسیم.
    هیچ چی نمیدانم. نا بخشوده امید وارم دوباره شادی را تجربه کنی.


  27. ???????????? در 09/02/12 گفت :

    واقعاً نمی دونم چی بگم #worried


  28. ... در 09/02/12 گفت :

    چون کاری رو که به نظرش درست بود رو انجام داده قابل ستایشه . جراتشو داشت حداقل . در مورد خود عمل نمیشه حرف زد . چون من توی اون شرایط نبودم تا بتونم بگم که درکت می کنم و از این حرفا ! واقعا نمی تونم تصور کنم و تصمیم بگیرم .


  29. سيامک (يار دبستانی ) خبر فوری در 09/02/12 گفت :

    امروز اصفهانيها به دروغ و فريب جواب نه دادند


  30. سيامک (يار دبستانی ) خبر فوری در 09/02/12 گفت :

    چند روزی است که شبکه اصفهان داره شبانه روز توی سر وکله اش ميزنه که روز چهارشنبه ناهارتونو که خورديد يه سری بيايد ميدون نقش جهان هم خريد کنيد هم ميدون را پر کنيد آخه ميخواد رييس جمهور محبوبتون بياد تصاوير را دارم از طريق ماهواره ميبينم در ژوست خود نميگنجم با همه تبليغاتی که کردند نتونستند حتی نصف ميدون را پرکنند اوضاع استقبال کننده ها بسيار افتضاحه تخمين جمعيتی که ميشه زد کمتر از ۱۵ هزار نفره که با در دست داشتنپوستر در يک دست وژرچم در دست ديگر قصد دارند تعدادشان را بيشتر از حد واقعی نشون بدهند#laugh


  31. نگارش در 09/02/12 گفت :


    خب، من فکر می کنم ايشون برای خودشون دليل داشتن.همينطوری بی دليل کسی را رها نکردن. یا از روی تنوع طلبی و دل زدگی…
    يه معضل بزرگ در روابط، تنهاييه ويولت…
    تنهايی که با وجود يک آدم ديگه هم از بين نميره.. خلائی که هميشه وجود داره..
    شايد ايشون می خواستن خلائی که داشتن کامل پر بشه..
    نمی دونم. من صاحب نظر نيستم. فقط اين به ذهنم رسيد.


  32. سيامک (يار دبستانی ) خبر فوری در 09/02/12 گفت :

    ياد روزهای قبل از انتخابات افتادم که سيد محبوب ما خاتمی عزيز راهی اصفهان شد و علاوه بر ميدان نقش جهان خيابانهای اطراف هم پر از جمعيت بود و شبکه های خبری جهان تخمين از ۱۲۰ هزار نفر جمعيت در استقبال از خاتمی عزيز را داشتند يادمان باشد خاتمی بدون کمک از تبليغات در صداوسيما توانست ۱۲۰ هزارنفر را به ميدان نقش جهان بکشاند اخه اون بر قلبها حکومت میکرد بهرحال لازم ديدم تشکر و سپاس خودم را از اصفهانيهای عزيز اعلام کنم واين را هم بگم که من نه اصفهانیهستم ونه ساکن اصفهان


  33. سعيد در 09/02/12 گفت :

    سلام.اون سوالی که خانم کامنت۱۳ پرسيده بود اولا مگه اين اتفاق ميافته که خانوم قهر کنه بره خونه پدرش؟فکر ميکنم اين مسايا برميگرده به اوايل زندگی البته فکر ميکنم برای يکبار بشه رفت دنبالش ولی اگر اين کار باعث عادت در تکرار کار خانمها بشه بعيد بنظر ميرسه که برای بار دوم کسی دنبالش بره .


  34. بينام در 09/02/12 گفت :

    دليل اينکه اون آقا نتونه عصبانيتشو کنترل کنه . اينکه تو خيابون جلوی مردم سر زنش داد بزنه توی مهمونی جلوی فاميل خودش و زنش سر اون داد بزنه در حالیکه ۶ ماه از ازدواجش نگذشته. عليرغم اينکه بارها و بارها بهش قول داده که عصبانيتشو کنترل کنه و اون خانم هم بارها بهش گفته باشه که داد و فرياد کردن همسرش تنها چيزيه که نميتونه باهاش کنار بياد و تحمل کنه.
    دليل موجه اينکه اون آقا همسرشو فقط واسه کار خونه و — لازم داره و همه برنامه ريزيا و تصمیماشو خودش يا با نظر پدر و خونواده خودش انجام بده و وقتی همسرش خيلی ملايم اعتراض کنه به اين کار باز عصبانيت و داد و بيداد شروع بشه . اينکه آقا بخواد به روش زمان ناصرالدين شاه زندگی کنه : هيچ مسووليتی تو خونه نپذيره با اين که زنش شاغله ميگه نبايد کارگر بياری واسه نظافت خونه خودشم هيچ کمکی نميکنه چون کار خونه زنونه هس. حرف فقط بايد حرف خودش باشه .حتی تو خيابون اگه بسته يا ساکی دست زنش باشه نميگيره دستش چون زشته واسش افت داره اين چيزا کار زناس و ….
    کاملا مرد سالاری


  35. miss-she در 09/02/12 گفت :

    يه خواهش دارم. ميشه خودتون يا يك نفر لينك اون پستي كه آهنگاتو يه جا گذاشته بودي بذاره ؟لطفا؟
    ______________________
    منظورت رو متوجه نشدم.کدوم پست؟


  36. خانوم كوچولو در 09/02/12 گفت :

    ما که اين همه براي عشق
    آه و ناله ي دروغ مي کنيم
    راستي چرا
    در رثاي بي شمار عاشقان
    -که بي دريغ-
    خون خويش را نثار عشق مي کنند
    از نثار يک دريغ هم
    دريغ مي کنيم؟
    قيصرامين پور.


  37. احسان در 09/02/12 گفت :

    #smile #flower


  38. نازلی در 09/02/12 گفت :

    #sick


  39. UnfoRgiven در 09/02/12 گفت :

    دوستان جواب هایی نوشته بودم برای تک تک دوستانم که برقمون رفت و پاک شدن! دوباره می نویسمشون ببخشید که دیر میشه


  40. پریسا در 09/02/12 گفت :

    عین زندگیه منه.اما با این تفاوت که من ترحم کردم و موندم و الان طرفم می فهمه که من راست میگفتم و اون کور عشق بوده.جدایی هم هیچ فایده ایی نداره.دو تا آدم با روحیاتی که زمین تا آسمون فرق دارن.بالا جبار با هم بودن ابن بدترین چیزه.


  41. اقليما در 09/02/12 گفت :

    پيام خصوصی:سلام ويولت جان… خوبی؟
    اين پست و کامنت های اون رو که خوندم ياد دو تا از نوشته های خودم افتادم. لينکش رو برات می ذارم. دوست داشتم از نابخشوده هم آدرسی داشتم تا برای اون هم بذارم. اين کامنت رو خصوصی می فرستم چون دوست ندارم کسی فکر کنه دارم برای خودم تبليغ می کنم (اگر تشخیص دادی، عمومی کردنش با خودت) اما خب چون نوشته های هر آدمی از تجارب خودش نشات ميگيره، حس کردم خوندنشون شايد خالی از لطف نباشه و يادآوری ای باشه در باب اينکه ما آدمها گاهی ناگزيريم و گاهی هم بسيار شبيه هم.
    http://eghlimaaa.persianblog.ir/post/438/
    http://eghlimaaa.persianblog.ir/post/549/
    ______________________
    نه عزیزم تبلیغ نیست
    به اشتراک گذاشتن تجارب ه


  42. UnfoRgiven در 09/02/12 گفت :

    اول از همتون تشکر می کنم که نظری دادین و بعد از ویولت عزیز به خصوص با آهنگ زیبایی که انتخاب کرده بودند
    و البته به همه ی دوستان : قاضی به خدا عشق جنونیست غریزی/ فرق است میان تب احساس و جنایت …. (بهزاد همیالی)
    #8 | دختر مستقل
    افراط همیشه باعث عدم تعادل و نابودی میشه
    ——————————————
    #9 | نيلوفر…
    من کی باشم که بخوام ببخشم
    ایشون از من درخواست داشتند برای ازدواج اما من به علت مشکل جسمی که احتمال داره گریبان گیرم بشه رد کردم.
    منطق و عقلش تقریبا از بین داشت می رفت! من گفته بودم رابطه ممکنه بی آینده باشه. البته نه اون اوایل چون اصلا نمی دونستم منو میخواد یا نه!
    ——————————————
    #10 | مسعود
    شنیداریم حرفاهاتان را
    اون سرد بودن نیست، وقتی از آدم این آدم بی عرضه و بی اراده رو میبینه حالش از خودش به هم میخوره.
    من مغرور نشدم دیگه به احساسم اجازه تصمیم گیری ندادم و دیگه هم نخواهم داد!.
    ——————————————
    2009-12-3 12:08 AM | Link
    #11 | اراکده |
    من یکی از دوستام بهم می گفت تو اولین پیغمبر(ه) ی تاریخ هستی Big Smile)))
    ——————————————
    #12 | MaN
    من کی باشم که ارزش برای چیزی معین کنم؟ لیاقت میخواست، نداشتم
    وقتی که خودم رو شناختم دیدم بازیه نا جوانمردانه ای بود
    حداقلش هنوزم فکر می کنه من نامردم. تاریخ انقضا؟ شاید بی خوابی نکشیدی تا بفهمی کابوس یعنی چی!
    از جمله ی آخرت خوشم نیومد!
    ——————————————
    #14 | سپیده
    بیش از 6 ماه. بعد از اون یک بار سالگرد آشناییمون قدم زدیم که خیلی سخت بود و واقعا اشتباه بزرگی بود. هر از گاهی هر چند ماه احوالی می پرسیم از هم!
    ——————————————
    #15 | ژول
    به نظر من همیشه توی روابط آدم باید با عیب ها کنار بیاد طوری که براش مهم نباشه. میدونید چقدر بعضی از حرکات من رو واقعا نمی تونست تحمل کنه که توی خونم بود و نمی تونستم عوضشون کنم. من مشکلم این بود که یه کم برای عاشق شدن عجله داشتم و اشتباهم رو قبول دارم و حاضرم تاوانش رو پس بدم و همین که میبینم اون ناراحته واسم بدترین عذابه!
    خوب من مشکوک به بیماری RP هستم و ژن این بیماری رو توی بدنم دارم و اگر میخواستم بچه دار بشم احتمال 50% وراثت به بچه هم می رسید. من از همون اولش بهش گفته بودم به ازدواج اعتقاد ندارم و وقتی هم که نمی تونم بچه دار بشم هیچ وقت ازدواج نمی کنم. شاید با یکی تا آخر عمرم باشم اما ازدواج نخواهم کرد.
    ممنونم از آرزوی سلامتی و از اتفاقی هم که افتاده متاسفم.
    ——————————————
    #16 | سيما
    اگر سوالی بود جواب می دادم! اینم نظره دیگه!
    ——————————————
    #20 | آشنا
    من منطقم رو به احساسم قلبه دادم عشق تا به این حد زیاد یکی دوسال نهایت ده سال دووم داره اما وقتی بفهمه چقدر فرق داریم …
    ——————————————
    #21 | رها |
    میخواستم ببینم آدم ها چطوری وقتی کسی رو نمیشناسن درباره اش قضاوت می کنن؟ چقدر راحت….
    آدم ها همیشه باید قبول کنن عیب وجود داره و باهاش کنار بیان و آدمی که از همه لحاظ تکمیلت کنه وجود نداره.
    نگاه اول پاک بودن و خالص بودنش که خودت می دونی توی این دنیا چقدر کمیابه من رو به شدت جذب کرد.
    نیاز نبود، نا خود آگاه بود. شاید ترس بود!
    ——————————————
    #26 | نقش ونگار اورجینال |
    ممنونم
    ——————————————
    #28 | …
    خوبه که قضاوت نمیکنی.
    ——————————————
    #31 | نگارش |
    من فقط به تنهایی عادت داشتم و همه ی انسان ها نسبت به عادت هاشون نوستالزی عجیبی دارن!
    ——————————————
    #34 | بينام
    جدا شو تو هم Big Smile)))
    ——————————————
    #40 | پریسا
    حداقلش درباره ات اینطوری قضاوت نمی کننا! Big Smile))))


  43. ویولت در 09/02/12 گفت :

    به نابخشوده:
    ممنون که خودت داری کامنتها رو مدیریت می کنی#flower


  44. رز در 09/02/12 گفت :

    پست دیروزت و امروز خوندم با تمام کامنتاش. بهت حق دادم.تاییدت کردم.
    چشم افتاد به عکستون بالای وبلاگ. بغض کردم.امیدوارم همیشه موفق باشی


  45. خانم ثابتی در 09/02/12 گفت :

    کامنت ها را نخوانده ام. بلافاصله از متن آمدم سراغ اين باکس. فقط برای گفتن حس ام . ويولت عزيز دور اسم اميد و حضور او در نوشته های اين وبلاگ ( عالم خارج ازاین مجاز را نمی گويم چون صد در صد از چند و چون آن خبر ندارم) يک محدوده ی بزرگ خط بکش. دور از دسترس اش کن. بگذارش در گنجه ی جواهرات بزم های عالی. اميد در نوشته های تو می درخشه. انرژی حضور او وقتی دارد از نگاه تو نوشته می شود ، در هر پستی که نامی از او برده می شود و یا ماجرا حول او می چرخد ، برای تعدادی از مخاطب هايت تا چندين و چند پست حرمت و غرور و اعتلا هدیه می آورد. وقتی او هست مرداد است ، زندگی و روز های بلند. وقتی او نیست غروب بهمن و سرما و انتظار بهار.
    ماجراهایی از این دست که در پست آخر آمده هزار هزار اتفاق می افتد. اصلا قصد ندارم بگویم ماجرای این رابطه ها خیلی خیلی عادی است یا نه. اماخیلی نزدیک به حس های تو ، وصل تو و قصد به جدایی تو نیست. امید نایاب است. گوهر وجود او را نمی شود با هیچ سنگ گرانبهای دیگری محک زد. و تو. وتو هم استثنایی هستی در این عشق و تفاهم و دوستی. ماهی شدن و رود شدن و به دریا رسیدن هرگز ازخاطر هیچکداممان نمی برد که در تور صیادی تو پری مهربان دریایی ای با یک سبد زندگی صید شده بود که تو فقط برای رفتن به عمق عاشقی و شعف دو طرفه او را در جزیره جا گذاشتی. امیدی که از این به بعد در نوشته های تو حضور خواهد داشت و دستی از تو که او را لابلای کلمه پنهان خواهد کرد دیگر گهگاه نیست. همیشه بودن برازنده اش شده. مثل جوهر که از قلمدان می ریزدروی صفحه و دیگر پاک نمی شود. او را از قفس رها کردن و توی هوای باز پر دادن است. مثل علامت به پای کبوتر بستن که برود زندگی کند اما کسی همیشه برای خستگی اش و سرزمین هایی که می رود نگران باشد. شاید هرگز نباید یک مرد را اینطور دوست داشت که شاید تو دوست داشتی. اما مگر تو همه کسی و امید مثل همه کس.اصلا آدم بعضی وقتها از کسی جدا می شود چون می خواهد برای همیشه داشته باشدش.
    من را ببخش . اگر زیاده روی کردم در خصوصی ترین حس ها تو و آدم متعلق به تو . فقط طاقت نداشتم قصه ی ماجرای اصیل و یگانه ی تو را در تا این حد نزدیک به نوشته های معمولا ببینم.
    باور کن توی ذهنم دو روز است که ماهی و آب است و امیدی که قدش از همیشه بلند تر شده.


  46. MaN در 09/02/12 گفت :

    بانو وولت
    چرا هميشه آدمها فكر مي كنند مشكلا تشون بزرگ ترين مشكلات دنياست و هيچ كس نمي تونه اون مشكل رو درك بكنه؟
    ——————————–
    unforgiven:
    آدمي با افكار شما كه به خودتون اجازه مي دين به جاي همه تصميم بگيرين و اون رو به خاطر پوشش دادن به ضعفهاتون عملي كنيد باز هم مي تونه عاشق بشه.
    خوبي افكار شما اينه كه مي تونين با اون افكار خودتون رو قانع كنيد و فكر كنيد دلايلتون خيلي منطقيه.
    كاري كه شما مي كنيد با كاري كه ويلت مي كنه يكيه اما دلايل شما كجا و دلايل ايشون كجا.
    (من اگر ميدونستم ممكنه گفتن يكي از واقعيتهايي كه شما احتمالا نديدين ناراحتتون مي كنه اصلا در موردش حرف نمي زدم)


  47. UnfoRgiven در 09/02/12 گفت :

    #46 | MaN
    نه نه نه! هیچ وقت فکر نکنید که من خودم رو حتی به مقدار خیلیییییییییییی کمی با ویولت عزیز مقایسه می کنم. ایشون با شخصیت محکمی که دارن اصلا با من قابل مقایسه نیستن.
    خوب شما که اینقدر خوب من رو میشناسین که مطمئنین میتونم دوباره عاشق بشم چرا خودتون رو به زحمت میندازین و برای این نوشته کامنت گذاشتید؟
    در ضمن من به جای ایشون تصمیم نگرفتم به عنوان یک انسان به خودم اجازه دادم برای خودم تصمیم بگیرم.
    در ضمن من فقط نظرم رو نسبت به جمله ی آخر گفتم!
    شما که منو نمیشناسید! منم که شمارو نمیشناسم! انتهای آشنایی من و شما می تونه بستن همین صفحه باشه! لطفا من رو ببخشید اگر نوشته ام ناراحتتون کرد