کمی درباره من

به بهانه يک کامنت
برای چیزی که می خوای بجنگ
من تو يک خانواده مذهبي، سنتي- روشنفکرو به شدت تحصیلکرده از هر دو طرف بزرگ شدم. همين بس که يکي از پدربزرگهاي من مجتهد بودن( البته مجتهد 50 سال پيش نه به رسم و رسوم الان) و اون يکي فعال سياسي. تو اين محيط پر از تضاد فرهنگي من پا گرفتم و ياد گرفتم که تفاوت فرهنگها و طرز فکر ها رو ببينم و به اختلافشون احترام بگذارم و نخوام چيزي رو به چيز ديگه تحميل کنم. ياد گرفتم تو اين محيط پر اختلاف و تضاد، تربيت و ايدئولوژيم رو خودم انتخاب کنم در مواردي که مي خوام سنتي و مذهبي رفتار کنم يا گرايشم به چيز ديگه ميره؟ ياد گرفتم فکر کنم و هرچيز رو به صرف اينکه بزرگترم گفته اين خوبه نپذيرم و بخوام به خودم ثابت شه. بعنوان تک دختر خانواده بودن زندگي راحتي نداشتم و براي تک تک آزاديهايي که الان به نظر مياد دارم ،جنگيدم و خودم رو ثابت کردم و مجبور کردم که بپذيرنم، در کنار خودشون و نه دورادور.
دختري بودم که يادمه تو سن 15 سالگي تو اوج خواستنها و خواهشها و غرايز وقتي يه شب کنار دريا و کنار چوبهاي آتيش زده شده براي فرار از سرما و فضايي رمانتيک، پسر همسايه ويلا که از قضا خوب چيزيم بود! چه از لحاظ قيافه و کلاس خانواده و موقعيت… به شوخي با زنجير دور کليدش زد رو پام در عوض هر برخورد لوندانه ايي که براي مخ زني اونجا جاش بود گفتم: فکر نمي کنم اينقدر باهم صميمي شده باشيم که اجازه داشتي باشي همچين شوخي بکني!!!
حد و حدود خودم رو هميشه تشخيص دادم خيلي کارهايي هم کردم که يکدونه اش تو کت هيچ عرف و سنت ايراني نميره و شنيدنش موهاي توي نوعي رو سيخ مي کنه… ولي انجام دادم و تجربه کردم و مسئوليت کارم رو هم پذيرفتم.
وقتي خواستم ازدواج کنم يه لشکر مخالف داشتم بخصوص که برخلاف سنت مرسوم نه جشن مي خواستم و نه جهاز. فقط مي خواستم خودم و خودش باشيم. همون شبي که رفتيم محضر فهميدم اشتباه کردم و طرف مرد راه نيست ولي نمي خواستم زود جا بزنم و 4 سال خواستم که بسازم و شرايط رو عوض کنم ولي در نهايت هم نشد …وقتي هم برگشتم خونه هيچ قشون کشي نکردم و درست مثل تصميم به ازدواجم گفتم مي خوام جدا شم و اين دليل بر بد بودن هومان نيست، با هم اينده ايي نداريم و بي سر و صدا جداشدم.
بعد طلاق هم شرايط خيلي سختي داشتم يه زن مطلقه جوون بودم تو اين جامعه نه چندان تميز و بي گناه .زني که يک کار نسبتا خوب رو از دست داده بود و کنار گذاشته بود و حالا هيچ کار و درآمدي نداشت باضافه يک مريضي با آينده تاريک و نامعلوم … باز هم بايد از صفر شروع مي کردم و دوباره خودم و توانايي هام رو ثابت مي کردم و تاثير گذار باقي مي موندم نه تاثير پذير … سخت بود بخدا که سخت بود براي لحظه لحظه داشتنشون جنگيدم.
برادري دارم که هيچ رقمه تساوي يک زن و يک مرد تو کتش نميره و من خواستم که خودم رو بهش ثابت کنم و بهم و خواسته ام احترام بگذاره… فکر نکن منم همه چيز برام مهيا بوده و سقف آسمون با تمام امکانات و آزادي ها و راحتي ها برام باز شده و يا چون بيمارم رعايتم ميشه. اتفاقا شايد مشکل اينجا باشه که هيچکي من و به چشم يک بيمار نگاه نمي کنه و بخواد رعايتم رو بکنه و توقع توقع از يک آدم سالمه و بس.
يادمه اولين شبي که بعد جدايي ام مهموني بودم و برگشتم خونه فردا صبحش مامان و خاله ام که اصن زاد و زندگيش خارج کشوره و تو سنتهاي اينجا گير نکرده بهم گفتن تو الان يه زن مطلقه ايي!! بايد بيشتر رعايت کني! دير نبايد بياي خونه، همسايه ها چي مي گن؟ فهميدم دوباره شروع شد و بايد کفشام رو ور بکشم براي عوض کردن همه چيز … بايد جنگيد.
آره الان 6 ساله که يه دوست پسر فيکس دارم و تو همين خونه ايي با اين تفکرات سنتي يا روشنفکري رفت و آمد ميکنه براي اينکه براش جنگيدم چون ارزشش رو داشته و جاش انداختم البته که خودش هم خوش مايه بوده … الانم دوستان دختر يا پسرم کساني که مورد تاييدمم توي خونه رفت و آمد مي کنن چون قبل هر چيز خواستم که انسان بودنم ديده بشه نه زنانگي يا مطلقه بودنم.
الان دوست پسري دارم که هر از چندگاهي سر تنشهاي عاطفي پيش اومده با هم حرف ميزنيم و مي خنديم به ريش اظهار نظرهايي در مورد غيرت داشتن يا نداشتن مرد يا زن ماجرا! حداقلش اينه که جرات حرف زدنش رو داريم چيزي براي قايم کردن وجود نداره . من مي نويسم از گامبالوئم از اين موجود دوست داشتني، دوست پسرم هم مي خونه و خوشحاله به خوشحالي من … حتما چيزي بوده که اون نتونسته بهم بده و وجود گامبالو بي هيچ خطري پرش کرده و همين کمک مي کنه به بهبود رابطه من و اميد.
حقشه شايد تا يک هفته ديگه هم رفت زن گرفت … خوب بره اونم چيزي رو خواسته که من نتونستم براش ايجاد کنم پس نبايد از حق طبيعيش محرومش کنم. ولي مطمئنم حس دور خوردن ندارم که حتي اگه دور هم زده بشم حتما مستحق اين رفتار بودم.


نظرات شما


  1. رضاريو در 09/14/10 گفت :

    ادب دختر به ز وبلاگنویسی اوست
    خصوصی میزنم تا خودت بخونی دوست داشتی پابلیکش کن…
    اگه تا الان چیزی بهت نگفتم به این خاطر بود که یکی از بازدید کننده هات به من گفته بود که گناه داری فهمیدی؟ (گناه داری) من وقتی این دو کلمه رو دیدم یاد گربه سر کوچمون افتادم که بعضی شب ها تو زمستون که برف کوچه رو پوشیده بود این دنبال غذا میگشت و من تو دلم میگفتم طفلکی گناه داره
    ………..
    گفتی تو خانواده ی مذهبی بزرگ شدی اما تو نوشته هات جز شهوت و هوسرانی چیزی ندیدم.
    زشته پشت یه مرده حرف زد اما انگار پدربزرگ مجتهد سکسی بودن که نوه ای مثل شما داشتن(خدا بیامرزش)
    این حرف رو جدی میگم،تو کمبود محبت داری.تو بچگی بهت توجه نمیشده و الان بصورت عقده در اومده و با چرت و پرت گفتن میخوای خودتو بزرگ کنی(گرداب بهت نامه داده.از قوه قضاییه میخوان ببیننت.تو روزنامه دربارت نوشتن و …)
    اولا که گرداب اگه حس کنه تو مخل هستی میاد و شلوارت رو درمیاره پس الکی نامه تقلبی ننویس
    قوه قضاییه هم اینقدر بیکار نیست که دنبال یه مریض بیفته.
    ………..
    توصیف آخرت بسیار مذخرف بود(انگار یه فیلم امریکایی دیدی و اومدی عینا تایپ کردی)
    به جای اینکه بشینی به قول خودت سیگار بکشی و آشغال بخوری بشین 2 خط قرآن بخون(بعبد میدونم مسلمون باشی) کتاب مقدس بخون.یه کم تو زندگیت مفید باش.به چرت و پرت گفتن کتاب بخون
    اگر شوهرت ولت کرده بخاطر اخلاق گندت و افکار شهوتی تو بوده.
    دخترهایی مثل تو تمام آرزوهاشون تو آلت تناسلی یه مرد خلاصه میشه.
    گفتی خونوادت خیلی بزرگ و تحصیل کرده هستن اما تو نوشته هات این رو نشون میده که کمبود داشتین.
    تو یه خونواده ی با فرهنگ بعید میدونم دختری مثل تو به دنیا بیاد که با یه بوق ماشین شاسی بلند خر میشه .
    این نشون میده عقده داری سوار ماشین مدل بالا بشی(الهی طفلک)
    دوست داری خودتو بزرگ جلوه بدی اما نیستی،تو ترحم برانگیزی.خودت هم دوست داری بهت ترحم بشه که برمیگرده به همون کمبود محبت در کودکی(همش از مریضیت حرف میزنه تا دل بازدید کننده هات بسوزه) الهی طفلک ویولت
    من تو زندگیم خداروشکر همه چی دارم
    اگر هم چیزی نداشتم تو بلندگو جار نمیزدم..
    تا حالا تو پست هات ندیدم بیایی بگی پای چانماز با چادر نماز خوشگل و……… هستم
    به جاش گفتی:” دلم سيگار مي خواد. يه نخ با آتيش شمع ميگرونم. مي دونم برام خوب نيست ولي بي خيال امشب مي خوام مال خودم باشم و هوسهام بدون در نظر گرفتن مصلحتها. پک عميقي به سيگارم ميزنم.
    فقط میتونم بگم(خاک بر سرت).
    ………….
    هوسرانی خودتو میزاری به حساب عشق پاکت(خودتو میخوای گول بزنی؟)با ۶۰تا پسر عشق میکنی بعد میایی میگی عشق پاک(طفلک ویولت)
    این یکی از پست هاته:” دلم مي خواد بهت ت ج ا و ز کنم–… هنوزم دلم مي خواد بچسبونمت به ديوار ازت يه لب آرتيستي بگيرم و شهد لذت رو بريزم تو کامت”
    قدیم ها مشهد میومدی و امام رضا رو هم میشناختی..پارتی مختلط هم میرفتی و با نامحرم میرقصیدی(100%الان نماز نمیخونی)
    جدی میگم امثال تورو زیاد دیدم
    خودت میدونی که حرفام با واقعیت برابری میکنه پس خواهشا دیگه چرت نگو.
    به جای این کارها برو آدم شو(آدم)
    تو الان 35 سالته(حدودا) هم مطلقه هستی هم ترشیده هم بدون ایمان(مثلث بدبختی)
    آرشیو وبت رو خوندم،اون قدیم ها یه کم نجیب بودی اما الان خیلی خرابی
    یه زمانی دم از امام حسین و اسلام ناب محمدی میزنی روز بعدش تو پارتی و …درحال لب گرفتن هستی
    جمله آخر
    ویولت طفلک(آخی..الهییییییی.قربونم بری.)دختر بدی نیستی اما این کمبود محبت کار دستت داده
    نمیدونم تو ترحم برانگیزی یا من خیلی جنتلمن و مهربونم ویو (خانوم)
    اگه میگم خانوم بخاطر تربیته وگرنه مبگفتم ویو….
    یاعلی
    #winking #flower #hand #thinking
    ___________________________
    خیلی کونت سوخته نه محلت گذاشتم نه لینک دادم به وبلاگ درپیت قاذوره ات#laugh
    شاید اینطوری بتونی سرت رو بیاری تو جمع بزرگان
    می خوای کامنتهای خصوصی پاچه خواریت رو رو کنم خیلی دستمال یزدی دست گرفتنات یادت بیفته جوجه حزب اللهی مسلمون نما؟


  2. فروردين در 09/14/10 گفت :

    عالی بود نوشتت. عالی هستی خودت و عالی بمونی هميشه. بگو مگه راه ديگه ای هم هست؟
    فقط يه نکته: ميدونم زندگيه سختی رو پشت سر گذاشتی و صحبتت يا بهتر بگم سيليت به نادر عزيز هم ميگفتی زندگی برای همه سخته. اگه اينجوريه که منم مطمينم همينجوريه – پس کی ميشه اين سختيها عادی بشه که همه يه اين سختیهارو بکشی ولی ديگه اسمش سختی نباشه؟ یعنی میشه؟
    شاد و سلامت و تندرست باشی – هميشه


  3. محمد رضا ~.~ در 09/14/10 گفت :

    هیس.هیس
    سر صبح اومدم اینجا تو یه روز تعطیل که چی بشه؟
    برو بچ خوابیدن.یواش
    سلام // خواهرم
    ؛اینجا که همه لا لا کردن.چرا؟؟؛
    *.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
    // نظرسنجی انتخاب وبلاگ های برتر سال //
    http://persianweblog.ir/topblogs/topblogs.aspx


  4. شقايق در 09/14/10 گفت :

    ويولت جان منظورمو کاملا متوجه شدی!ممنون.
    نوشتید : ؛…. و بهترین گزینه که به حس و حالشون نزدیکتره انتخاب می کنن؛ .. نمی تونم چطوری توضيح بدم. هراسم از توضيحی هست که مقصود رو نرسونه. ولی همين که منظور کليم رو متوجه شدی کافيه.
    دلیل عنوان کردنش هم صرفا این بود که دیدم گاهی نوشته ها چقدر می تونن روی تصمیم گیری های احساسی اثر بذارن…


  5. مريم در 09/14/10 گفت :

    ويلی اين رضاريو رو بذار رو سايلنت!
    _______________________________________
    همینکار رو می کنم


  6. پری ناز در 09/14/10 گفت :

    می دونی چیه ویولت؟ فقط این رو می دونم که خیلی های جنبه ی شنیدن این همه روراستی رو از آدم ندارن.