تولدت مبارک

تا حالا مرگ رو به این نزدیکی و واضحی نخونده بودم.:sad
بالا بیار برادرم، ما همه با توییم شانه ها و چشمهای جویای هرکدوم از ما تسکین دهنده غمت:
“پيام خصوصی:فقط براي شبنم عزيزم …
شبنم جان سلام، ميدوني امروز چه روزيه؟ روز تولدت. 22 مهرماه. ميخواستم از اون روز بگم. توصيفش كنم. اما نمي تونم. چون چيز زيادي نمي دونم. نميدونم وقتي دنيا اومدي چي كاركردي. بقيه چي كار كردن و چي گفتن و… . پس نمي تونم روز تولدت رو تعريف كنم. اما به جاش روز مرگت رو خوب يادمه. ميخوام 14 شهريور رو توصيف كنم. روز پَر كشيدن و اوج گرفتنت رو. مطمئنم اگه ميدونستي قراره اون روز به من چي بگذره، هيچوقت تركم نميكردي.
ساعت 9 صبح، روز چهار شنبه ، سر كارم هستم. موبايلم زنگ ميخوره. پشت خط ، خواهرِ بزرگمه. (مامان ليندا و پوريا) . صداش مي لرزه. ميگه نادر ، سريع خودت رو برسون بيمارستان.
– چيزي شده؟
– نگران نشو. شبنم حالش خوب نيست.
قلبم داره سقوط ميكنه. نميدونم رو خيابون دارم رانندگي ميكنم يا رو آسمون. هر طور شده خودم رو ميرسونم . كلي آدم تو اتاقه. بيرون اتاق هم هستند. مي شناسمشون ولي يادم نيست ، كجا ديدمشون. يكيشون فكر كنم شوهر خواهرمه، ميخواد بغلم كنه، ميگه : فقط آروم باش. چند بار اين جمله رو تكرار ميكنه. دستش رو پس ميزنم و مات و مبهوت اطرافم رو نگاه ميكنم. پدرم صورتش رو با دستهاش پوشونده. وارد اتاق ميشم. يادم نميآد امروز كي پيش شبنم بوده. دستام داره ميلرزه، پاهام هم همين طور. فقط ميخوام بشينم. زير لب زمزمه ميكنم : چي شده؟ مامان دستام رو ميگيره و فشار ميده، آروم باش . آروم باش. نگاهم ميافته به تخت. نميدونم روي تخت كي خوابيده. ملافه روشه. دل و رودم ميپيچه به هم. قلبم داره منفجر ميشه. هنوز هم باور نكردم. ملافه رو كنار ميزنم. صداي جيغ و فرياد بلندتر ميشه. نه نميتونه شبنم باشه. من خودم صبح پيشش بودم. نميدونم چه حاليه اما قلبم داره از سينم ميزنه بيرون. يخ كردم. فقط ميخوام بالا بيارم. رنگش سفيده سفيده. دنبال چيزي هستم. دستهاش. دستم رو تو دست بي جونش ، قلاب ميكنم. شبنم جان چرا؟ چرا اينقدر زود؟ حتي نذاشتي يه خداحافظي باهات بكنم. گرماي دستش رو حس ميكنم. شايد به اين خاطر كه من سردتر از اونم. جاي جاي تنش كبوده. كبودي هايي كه هيچوقت به من نشون نداد. خشكم زده. نميدونم دارم چي كار ميكنم. حلقه ازدواجمون هنوز دستشه. انگشتر رو در ميارم و به جاي خاليش نگاه ميكنم. به ردِ حلقه اي كه هميشه دستش بود. تو مشتم محكم فشارش ميدم. از تخت دورم ميكنند. فقط التماس ميكنم كه بذارين باهاش حرف بزنم. بذارين خداحافظي كنم. اما نميذارن.
مادرش داره ضجه ميزنه. شراره رو ميبينم. رو زمين نشسته و زانوهاش رو بغل كرده. يادم ميآد كه از شب قبلش ، با شبنم بوده. ميرم سمتش. شراره خانم چي شد؟ اونم مثل من خشكش زده. زبونش بند اومده. بريده بريده ميگه : نفهميدم كِي رفت. حالش خوب بود. حالش خوب بود. اين جمله رو چند بار تكرار ميكنه.
نميدونم چه طور، كِي و بعد از چند ساعت، ميرسيم قبرستان. خاك كردنش يادمه. خيلي سردمه. يكي كُتش رو ميندازه رو شونه هام. نميدونم از كجا فهميد. من كه نگفتم سردمه. اشك صورتم رو پوشونده. اما گريه نميكنم. جزئيات يادم نيست اما موقع خاك ريختن، فرياد ميكنم كه شبنم زنده ست. خودم گرماي دستهاش رو حس كردم.
نمي دونم آروم شدم يا رمقي ندارم. بلندم ميكنند و سوار ماشين ميشيم. مثل اينكه اينجا رو ميشناسم. نزديك خونه خودمون. ميگم پياده ميشم. ميخوام برم خونه. مادرم نميذاره. ميگه حالت خوش نيست، كار دست خودتت ميدي. ميدونم منظورش چيه. اما به زور هم كه شده ، پياده ميشم. خواهرم اصرار داره بياد تو. اما ميخوام تنها باشم. لباسهامو پرت ميكنم رو مبل. كفشهامو وسط پذيرايي در ميارم. عصبيم. همه جام گِلي شده. كجا؟ نميدونم. ميرم حموم و يادم نميآد چند ساعت زير دوش ميشينم. سرم رو ميكنم تو سينك توالت. ميخوام بالا بيارم. معدم خاليه. فقط اوغ ميزنم. ميآم بيرون و يه پيرهن مشكي پيدا ميكنم و مي پوشم. سرم داره ميتركه. چشمهام ميسوزه. هنوز سردمه. چند تا قرص مسكن و آرام بخش و خواب آور گير ميآرم و پتو رو دور خودم ميپيچم و رو كاناپه خوابم ميگيره.
صبح شده . صداي اذون ميآد. دارن در ميزنن. به خودم ميآم. در نميزنن. دارن در رو ميشكونن. در رو باز ميكنم، پدر و خواهرمند. ديگه چيزي يادم نميآد. چشمهام رو باز ميكنم. تو بيمارستانم. بهم سرم زدن. دكتر ميگه فشارت افتاده. چيزي نخوردي؟ بابا ، كيك و يه پاكت شيركاكائو دستشه. ميده به من ميگه بخور واست خوبه. ميگم مراسم شام غريبان چي شد؟ خواهرم ميگه همه سراغت رو ميگرفتن. خشكم زده . پس من كجا بودم؟ پدر شونه هامو ميماله. آروم باش . لازم نيست خودت رو سرزنش كني. همه با من مهربونند. اما چرا؟ خواهرم ميگه : ديگه نميذارم بري خونه. اما هرطور شده مجبورشون ميكنم جلوي خونه پيادم كنن. ميگم نگران نباشين كار احمقانه نميكنم.
همه چي رو يه بار ديگه تو ذهنم مرور ميكنم. تنها چيزي كه يادمه، رد حلقه رو انگشتته. يادم نميآد چي پوشيده بودم. لباسهام رو زير و رو ميكنم و بالاخره گيرش ميآرم. اندازه هيچ كدوم از انگشتام نيست. ميندازم تو زنجيرِ دورِ گردنم. حلقه خودم رو در ميآرم. ردي رو انگشتم نيست. ميگيرمش رو آتيش اجاق. سرخِ سرخ شده. فورا ميكنمش تو انگشتم. آتيشم ميزنه. اما مهم نيست. درش نميآرم. ميذارم همون جا سرد شه. خون از انگشتم مي چيكه رو فرش. اما توجهي نميكنم.
يه بار كه خودم تنهايي ميآم سرِ مزارت، بارون ميگيره. بعدِ بارون بوي خاك نميآد. يه بوي عجيب. بوي آسمون. اما ما زمينيها بي بوي خاك نفسمان بند ميآد. فورا اونجا رو ترك ميكنم.
بقيه روزهام تعريفي نداره، خلاصه ميشه تو سر خاك رفتن و تنهاييم تو خونه. نميخوام بگم وسوسه نشدم و فكرهاي احمقانه به سرم نزد. نه. چند باري تا مرزش پيش رفتم. ولي جرئتش رو نداشتم.
دو ماه از مرگت ميگذره و هنوز پيرهن مشكي پوشيدم. به اجبار اطرافيان بالاخره تصميم ميگيرم يه سفر برم مشهد. بيست روز ميمونم. عوضم ميكنه. يه آدم ديگه ميشم. ياد بچه ها مي افتم. يعني كم كم داره همه چي ، يادم ميآد. دو تا بچه داريم. اما كجان؟ چرا از اون موقع تا حالا نديدمشون؟ زنگ ميزنم به شراره و چيزي رو كه تا حالا ازش نپرسيده بودم، ميپرسم. ميپرسم: شبنم قبل از مرگش چيزي نگفت؟ سفارشي نكرد؟
ميگه: «چرا . فقط گفت نگرانم ، شراره . نگران بچه ها. نادر بهم گفته اگه تو نباشي، بچه ها رو هم نميخوام. نذارين جاي خالي مادر و پدر رو با هم حس كنن. » بايد برگردم. منتظرم هستند.
شبنم جان ، حالي برام نمونده كه بقيش رو تعريف كنم. كاغذ خيسه خيسه. غير از چند شاخه گل ، تدارك ديگه اي نديدم. فقط خواستم بگم ، تولد 28 سالگيت مبارك.
خصوصي واسه خودِ خودت نوشتم. اگه خواستي پابليشش كني مختاري. “

ممنون بابت اجازه آخر نوشته ات.
فردا خونه نیستم
این مطلب برای فردا


نظرات شما


  1. لیلی در 09/14/10 گفت :

    #sad


  2. مسعود در 09/14/10 گفت :

    هی بچه ها اوضاع روحی خرابه ها
    تولدت مبارک شبنم#worried #flower
    از غروب متنفرم


  3. مسعود در 09/14/10 گفت :

    هی نادر خان
    هر چيم تلخ باشه و تحملشو نداشته باشيم ميخونيم
    اگه اينجوری اروم تر می شی حرفی نيست
    باهاتبم
    به امید شادیت با یاد شبنم عزیز
    #flower #flower


  4. تـــــرانه در 09/14/10 گفت :

    خيلی ناراحت کننده است خيلی #cry
    يه بغضی دارم که دوست دارم های های گريه کنم اما اينجا الان نمی شه فقط داره خفه ام می کنه.. خدايا چرا خوب هاتو گلچين می کنی #sad
    چقدر ما بی انصافيم که ميگيم فراموشش کن.. مگه ميشه همچين عشقی رو از ياد ببره.. خيلی سخته خيلی اما طاقت بيار رفيق به خاطر بچه ها.. دمت گرم که تا الان هم به فکرشی.. خاک تو سر مردهايی که هنوز کفن خانوم خشک نشده هنوز به چند ماه نکشيده ميرن تجديد فراش می کنن.. عشقت ستودنيه..
    کاش شنبم بود و از عشقت لبريز ميشد.. يعنی فقط ۲۶ سالش بوده!#sad خدايش بيامورزد..
    هر چی آب می خورم اين بغض پايين نميره..


  5. emma در 09/14/10 گفت :

    #sad


  6. تینا در 09/14/10 گفت :

    نميدونم چی بگم!#worried #flower
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    احتیاج نیست چیزی بگی نادر احتیاج داره خونده شه و به نظر من با اینکار تالماتش رو بالا میاره
    ما به عنوان دوست بدون رو ترش کردن باید شونه هاش رو نوازش کنیم تا ته ته دلش هم هم بخوره و این دوسال که کم نبوده بالا بیاد
    فکر نمی کنم انتظار دیگه ایی داشته باشه
    حتی گذاشتن یه شاخه گل یعنی فهمیدمت هم کافیه…به نظر من


  7. مليکا در 09/14/10 گفت :

    ويولت ؛توی لحظات نا اميدی ؛جمله تاکيديت واسه اميد دوباره دادن به خودت چيه؟
    _______________________________
    نا امیدی های من اینروزا بیشتر جسمیه پس مرتب تکرار میکنم “تو می تونی.آفرین. فکر کن بهترین موقعیت رو پیدا کن”
    ولی در هر شرایطی می گم اینم میگذره…تحمل کن


  8. بهار در 09/14/10 گفت :

    فقط می تونم بگم خوش به حال شبنم ، همین


  9. گلامور در 09/14/10 گفت :

    تولدت مبارک شبنم عزيز… روحت شاد#flower


  10. .بايد معادلات را به هم ريخت و برای رسيدن به هدف ديوانه شد


  11. Roza در 09/14/10 گفت :

    tavalodet mobarak shabnam joon #flower


  12. رها(دختر اسفند) در 09/14/10 گفت :

    نادر جان…گوش کن…این صدای زمزمه ی شبنم ِ که داره واست میخونه،گوش کن:
    آنگاه که در آستان مرگم
    دستهایت را بر روی چشمهایم بگذار
    آنگاه که در آستان مرگم
    بگذار گندم دستهایت
    طراوتشان را یکبار دیگر
    بر فراز من پرواز دهند
    بگذار لطافتی را که به تفسیر سرنوشتم انجامید
    احساس کنم
    آنگاه که در آستان مرگم
    می خواهم وقتی که می میرم باز هم زندگی کنی
    می خواهم گوشهایت باز هم صدای باد را بشنوند
    می خواهم به واسطه ات
    عطر خوش دریا را که هر دو دوست می داشتیم استشمام کنم
    و به قدم زدن به ساحلی که در آن گام بر می داشتیم
    ادامه دهم
    تا با تو زنده باشم
    تا در تو زنده باشم
    می خواهم هر آنچه را دوست می داشتم زندگی کنی
    و توئی آنکه بیش از هر چیز دوست می داشتم…


  13. علی در 09/14/10 گفت :

    تولدت مبارک شبنم خانوم
    #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower


  14. رها(دختر اسفند) در 09/14/10 گفت :

    اگر مردم مرا احیا کن
    اگر مردم مرا دوباره احیا کن
    با قدرتی که به واسطه اش نخلی را برپا میکنی
    چشمهایت را روشن کن
    از جنوب تا جنوب
    از خورشید تا خورشید
    و دهانت را که چون گیتاری آواز بخواند
    گامهایت را به سوی تزلزل نمی خواهم
    پس به عزایم منشین
    در غیبتم زندگی کن
    چنان روزمره
    گوئی که هستم.
    غیبت خانه ای بزرگ را مانند است
    که تو در میان آن قدم میزنی
    و خاطراتی از من را
    در هوای پاک می آویزی
    غیبت خانه ای روشن را مانند است…
    عشق من!
    در رنجت اگر ببینم
    برای دومین بار خواهم مرد…


  15. فقط گریه کردم همین.
    ویولت امید وارم وضع جسمانی خودت هم خوب باشه برای سلامتیت همیشه دعا میکنم همیشه…مرسی که با اینکه خودت مشکلات زیادی داری بازم خودت مرهم درد دیگرانی این خیلی خوبه که تو اینقدر خوبی و همدم دیگران امیدوارم خداونذ به خاطر این روحیه دوست داشتنیت همیشه بهت صبر و لحظات خوش تو زندگی بده.


  16. آويشن در 09/14/10 گفت :

    زاد روزش مبارک… خدا رو شکر عشق به اين زيبايی نصيبت شده. امروز خودم دلتنگ کسی هستم که بدرقه اش کرده ام رفته و حالم خوش نيست نمی تونم برات کلمه های خوب رو بنشونم توی جمله تا بهت هديه بدهم…فقط می گم خوش به حالت که همچين عشقی رو تجربه کردی يه عمر می تونی به خودت ببالی … خيلی ها در سردی و تنهايی حتی با اينکه ازدواج کرده اند روزگار می گذرونن مرد باور کن…همين حالم خوش نيست عزيز…اميدوارم دلت آروم بشه و به قول ويولت زود بتونی راه بهتری برای ادامه پيدا کنی …


  17. رها(دختر اسفند) در 09/14/10 گفت :

    سلام ویولت جان و عرض ادب خدمت شما…و این قطعه هم براستی در خور توست:
    ای دختر دریا
    ای خواهر پونه ی کوهی
    ای شناگر
    ای که تنت پاکتر از آب چشمه ها
    ای پرنده
    ای که خونت سرختر از سرخ
    با تو زمین به بر می نشیند با هر نَفَست…
    ((قصدم پاچه خواری یا تملق نبود!!صرفا فوران احساساتم بود نسبت به تو که این همه خوبی و به فکر همه هستی،عاشقتم!))
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    ممنون عزیزم
    تو بهتری؟عمل موفقعیت آمیز بوده؟


  18. ويولت در 09/14/10 گفت :

    نوشته اش دقيقا ترسيم يه مرگ واقعيه…روبرو شدن با چهره تلخ حقيقت
    هرکدوم از ما حتی بتونيم يه لحظه خودمون رو تو اون موقعيت سخت قرار بديم… داغون ميشيم داغون
    و فقط به نظر من در سکوت نگاه کنيم ضجه زدنهای يک مرد رو …يک دوست
    و سعی کنيم قوی باشيم تا بتونه سنگينی غمش رو با ما تقسيم کنه


  19. فریبا در 09/14/10 گفت :

    سلام ای غروب غريبانه دل
    سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
    سلام ای غم لحظه های جدايی
    خداحافظ ای شعر شب های روشن
    خداحافظ ای قصه ی عاشقانه
    خداحافظ ای آبی روشن عشق
    خداحافظ ای عطر شعر شبانه
    خداحافظ ای همنشين هميشه
    خداحافظ ای برگ و بار دل من
    خداحافظ ای سايه سار هميشه
    اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
    خداحافظ ای نوبهار هميشه#sad


  20. رها(دختر اسفند) در 09/14/10 گفت :

    قربونت برم من…فکر کردم منو یادت نمیاد!من توپم!عالی…بهتر از این نمیشه دیگه… کمی سخت میگذره ولی خب دیگه میگذره…عمل خوب بوده،یه چیزی از خوب اون ورتر…با شرایطم هم کمابیش کنار اومدم.اگه کمی بیشتر تحمل کنم همه چیز دوباره به وضع نرمالش برمیگرده…#heart #heart #kiss


  21. مليکا در 09/14/10 گفت :

    نميدونم چرا هرچند وقت يکبار بد خواه پيدا ميکنی#heart


  22. اوتیست! در 09/14/10 گفت :

    تولدت مبارک شبنم عزیز!!
    من میگم آقا نادر یه وب بزنن نوشته هاشونو خودشون اونجا بذارن!!


  23. ماه در 09/14/10 گفت :

    به ويولت عزيز
    تو خوبی و این همه اعترافهاست.
    به آقای نادر
    آنچه نوشتید و می فهمم و یه جور دیگه تو زندگیم حس کردم.
    من پدرم و بعد از سه روز سرماخوردگی ازدست دادم
    بعدا دکترها گفتند سکته قلبی بوده
    پدرم و مادرم عاشق هم بودند
    حتما شما هم ضربه بزرگی که به ما وارد شد رو می فهمی.
    من به مادرم افتخار می کنم که خیلی مقاوم بود در همه مشکلات.
    خیلی خوبه که بنویسی حست رو.
    منم چون خیلی بابایی بودم همه دلتنگیهام رو می نوشتم و اشک می ریختم و سبک می شدم.
    الان از ان شب ۱۴ سال می گذره.
    یادش شاد
    خداوند با شما باشد
    #flower #flower


  24. توتیا در 09/14/10 گفت :

    ببين اقا نادر ار انه رفته را رها ننی روحش عداب می شد ٫س سعی ن بفهمی ه ريه هايت او را می لرزاند و دستش ازت وتاهست


  25. یه خواننده در 09/14/10 گفت :

    در سکوت نگاه کنيم ضجه زدنهای يک مرد رو …
    سلام ويولت عزيز
    سلام آقا نادر
    هميشه خاموش بودم … اما الان فقط به خاطر شما اومدم بگم که تمام کسانی که اینجا رو میخونن میخوان یه گوشه ای از بار سنگین دلتون رو بردارن … اونقدر که دیگه باری نمونه …
    در حمل بار غصه ات با شوق شرکت می کنیم …
    بگین … اینقدر بگین تا تمام نگفته هاتون تموم بشه و سبک بشین …
    تا روح شبنمتون هم آروم و سبک بشه … مثل فرشته ها …
    ویولت عزیزم
    بهتون افتخار میکنم …
    خدا نگهدارتون باشه


  26. خارپشت در 09/14/10 گفت :

    #flower
    برات با تمام وجودم گذشتن از این مرحله و این روزهای سخت رو آرزو می کنه و آرومی این بی تابی هات …
    تولدت مبارک شبنم عزیز…!#flower


  27. یاسمن در 09/14/10 گفت :

    ويولت اين اولين باره كه نتونستم يه پستتو كامل بخونم. حالم اونقدر بد شد كه وسطهاشو نخوندم و رفتم چند خط اخر…


  28. shadi در 09/14/10 گفت :

    salam
    خدا رحمت کنه .حتما شبنم خانم خیلی فرشته خوب و دوست داشتنی بودند که اینقدر در نبودش سوگواری می کنید
    من متعجم !پدرم بعد از مرگ مادرم سریع به دنبال زن بود .شوهرم هم بسیار بدجنسه و هرچی سعی کردم و محبت کردم جز ازار و اذیت چیزی ندیدم
    ان وقت شما یک مرد عاطفی و مهربان
    امسال شما نایاب هستند ..
    هنوز سرم درد میکنه جمعه برای اینکه گفتم من رو دندان÷زشک ببر بد جور محکم ضربه زده …
    به خاطر همین تعجب میکنم


  29. تنهادرغربت در 09/14/10 گفت :

    شبنم عزيزم
    تولدت مبارک روحت شاد#flower #cry


  30. تینا2 در 09/14/10 گفت :

    #flower
    #sad #cry


  31. little dr در 09/14/10 گفت :

    #flower
    سعی میکنم بفهممت …


  32. اِلی در 09/14/10 گفت :

    #flower #flower #flower #flower #sad اگه خوندن من کمکی به آقا نادر می کنه خوندم خدا کنه که حالشون مساعد شه و به روال عادی زندگی برگردن هرچند که اين خاطرات فراموش نشدنين اما بايد به عشق بچه ها روح دوباره ای به خونه داد و از اين حال و هوا کم کم بيرون اومد . به هر حال بدونن شبنم خانوم هميشه کنارشونه و اگه دقت کنن و بی تابی نکنن می تونن بودنش رو حس کنن.تولدت مبارک فرشته ی اقا نادر#flower


  33. سبز در 09/14/10 گفت :

    #flower
    نادر عزيز بنويس . هرچی که توی اين ۲ سال کشيدی رو بنويس #flower


  34. emma در 09/14/10 گفت :

    #flower #flower #flower #flower #flower
    fahmidamet!


  35. emma در 09/15/10 گفت :

    emroz fahmidam ke yeki az daneshjohaye phd chemistrye ma ham raft, nemidonestam marizeh…bichareh shoharesh… breast cancer…
    midoni dokhtare to facebookesh chi neveshte bod …
    “”I believe that each day is a gift and not a given right.””


  36. ندا در 09/15/10 گفت :

    سلام
    هميشه مطالبت رو ميخونم وبرام خيلی جالب اميدت و ديدگاهت به زندکی دوستی دارم که جند ماه فهميده ام اس داره اونم وبلگت رو میخونه و خیلی هم کمکش کرده
    راستش من یه حرف کوچیکی دارم واسه مهمونی که چند وقته زندگیش رو مینویسین
    دوست عزیز خاله من با همین بیماری فوت شد و من خانواده ای رو دیدم که مثل شما خودشون رو نابود کردند
    حق داری سرطان فرصت فکر کردن و خواهش و دعا و التماس نمیده و اگه میداد ما که زنده هستیم و سالم نمی فهمیدیم چقدر سخته
    دوست عزیز تا حالا مریش صرتانی دیدن که مدت بیشتری زنده باشه؟
    التماس هاشو واسه مردن شنیدین؟
    دیدیین چه شکلی میشه؟
    دیدن کبودی های روی بدنش چقدر زیاد میشه؟
    دیدین پوست سفیدشون کامل سیاه میشه؟
    وقتی امپول میزنن چطور پوستشون پاره میشه؟
    انعقاد خون ندارن؟
    فکر کنم خیلی هاشو ندیدی چون همسرتون زود فوت شد و چقدر خوش بخت بود
    اگه میگین عاشقش بودین چطور دلتون میاد زنده بود ولی هر روز زجر میکشید هر روز براش روز اخر بود
    هر روز به امید این که راحت بشه بیدار میشد
    یک کم واقع بین باش
    اگه جسمش به خاطر بیماری تو این دنیا زجر کشید با کار های شما فکر نکنم روحش بتونه اروم باشه
    اون میتونه شما رو ببینه و دل تنگ نباشه این ما هستیم که رفته ها رو نمیبینیم
    این خود خواهی که به بهانه ندیدنشون همه ی اطافیانمون رو ناراحت کنیم
    فکر کنم ویولت راست میگه بهت زدگی کافی


  37. مارال در 09/15/10 گفت :

    سلام آقا نادر. اول از هر چيزی بايد بگم که اين نوشته ها واقعا ناراحت کننده بود و واقعا و از ته قلبم براتون آرزوی صبر دارم. ولی ازتون يه خواهش دارم. من وقتی ۴ سالم بود مادرم رو از دست دادم يه خواهر يزرگتر دارم که اونموقع ۶ سالش بود. مادرم ۲۷ سالش بود وقتی رفت. پس يه جورايی کم شرايط کنونی بچه های شما رو تجربه کردم. ازت خواهش می کنم و التماس می کنم هرگز پشت بچه ها رو خالی نکن. هرگز. آدما عوض می شن. درد اين مصيبت هرگز برات کهنه نمی شه همونطور که برای پدر من نشد ولی باز هم می گم خواهش کی کنم حواست بيشتر به اون طفل معصوم ها باشه. شما می تونی دوباره ازدواج کنی ولی آدم فقط يه بابا و فقط يه مامان داره. جای خالی هر کدومشون می تونه وحشتناک باشه. مسئوليت خيلی سنگينی داری. اميدوارم بتونی سربلند بيرون بيای.
    ويولت عزيز من اولين باره که کامنت می زارم. اميدوارم ايميل معلوم نشه. لطفا پابليش نکن اگه ايميلم معلوم ميشه. دوستت دارم.#flower


  38. شوکا در 09/15/10 گفت :

    #flower


  39. سارا در 09/15/10 گفت :

    متاسفم متاسفم


  40. Shahrzad در 09/15/10 گفت :

    #flower


  41. آسمان۱ در 09/15/10 گفت :

    نثر اين آدم فوق العاده ست.من توی کتابخونهء‌ دانشگاه خوندم اين پستت رو واقعاً نميتونستم جلوی اشکم رو بگيرم.اين آدم اگر داشتان زندگيش رو کتاب کنه يکی از پر فروش ترين ها ميشه به نظر من.چون هم نثر قوی و زيباست و هم احساسی که داره واقعيته.من از صميم قلب برای خودش و اون دو تا فرشتهء‌کوچولو روزای خوبی رو آرزو ميکنم که ممکن نيست مگر خودش بخواد دوباره از زندگی لذت ببره#flower


  42. يک روحانی در 09/15/10 گفت :

    سلام عليکم
    همگی قبول کنيد خيلی سخته خيلی
    بايد به آقای نادر فرصت داد
    نميشه از ايشون که ۲ساله عزيزی رو از دست داده و سنگ صبوری هم نداشته تا درددل کنه توقع داشته باشيم تا ظرف مدت چند روز خودشونو پيدا کنند
    از خواهرم تقاضا دارم در هر پست اجازه بدن آقای نادر حتی در چندسطر هم که شده درددل کنندوما هم با کمال ميل می شنويم
    ای کاش خانم شبنم بودند تا همگی به خودشان تبريک می گغتيم
    #flower #flower #flower #flower #flower #flower
    برای شادی روح ايشان همه با می خوانيم يک حمد و سه قول هو الله
    جند سطری برای التيام آقای نادر
    بنویس نامه نویس ، برای یارم بنویس
    از سرگذشت غربتم ، تا روزگارم بنویس
    اگه جوهری نمونده، با خون رگهام بنویس
    اگه کاغذت تمومه، رو تن شبهام بنویس
    بنویس نامه نویس ، از دل زارم بنویس
    طفلکی دل دلکم، مرد روز و حالم بنویس
    از غصه های بی صدام ، که آب می شن رو گونه هام
    خاطره گذشته ها ،که جون میدن پیش چشام
    از سردیه فاصله ها ، جون میکَنم تو غصه ها
    یه دل دارم تو سینه و ، هزار حدیث از گریه ها
    بنویس نامه نویس ، از دل زارم بنویس
    طفلکی دل دلکم ،مرد روز و حالم بنویس
    بنویس نامه نویس، روی ماسه های خیس
    داره می سوزه تنم ، واسه دریا بنویس


  43. shadi در 09/15/10 گفت :

    Che ziba neveshty Nader. che eshghe zibayee. Rohesh shad.
    meeduny, sheneedam har kas to in donya , yak zaman moshakhase dare baraye zendeghee, kareesh ham nemeeshe kard. Shabnam, to 26 sal, farzand shod, khahar shod, ashegh shod, hamsar shod, madar shod. kudesh keylieye. . . na? meedunam kheily kehily zood rafte. ..jasho heech kas neemeetune por kone. Hagh daree. Valy gharar ham neest kasy jasho begheere. . .Har goly booye khodesho dare. Nader jan. Rootkhane jareest. cheghard vaseye ma ke bayad bahas laye sangha peesh bereem sakhte ghahee#flower


  44. mahi در 09/15/10 گفت :

    http://soundcloud.com/mahinameh/ey-sareban
    این هم آهنگ درخور متن #flower


  45. pejdad در 09/15/10 گفت :

    فقط با خوندن نوشته هات اشك ريختم, مي دونم خيلي سختي
    كشيدي. اميدوارم از اين به بعد به همراه گلهاي زندگيت روزهاي بهتزي را بگذروني. اين لينك (نويسنده داستان واقعي زندگي خودش را نوشته:
    پاورقی ) را براي اين مي ذارم كه ببيني تنها نيستي.
    http://www.shatrangeeshgh.blogfa.com/post-19.aspx


  46. دافی نگار در 09/15/10 گفت :

    سلام. من هم تبریک می گم ولی نمی دونم که این تبریک با غمه یا شادی…. با هر چی که هست،‌باز هم می شود زندگی کرد….


  47. نیک ناز در 09/15/10 گفت :

    بنویس
    از دردی که همه روزی خواهیم کشید بنویس…از زنده موندن بعد از اون درد هم بنویس
    تک تکِ ما مسافرانِ فراموش کارِ یک جاده ایم …در این جاده از ما جلو تری نادر چون دیده ای ۲ سال پیش آنچه را که ما دل خوشان امروز ،فردا خواهیم دید.از ندیده های ما بگو که در این ماراتنِ نفس گیر از همگی جلوتری رهرو….خوش به روزگارت دوست


  48. سیمین در 09/15/10 گفت :

    اعتراف ميکنم منی که سخت تحت تاثير قرار ميگيرم اشکم در اومد.
    اميدوارم خداوند کمکش کنه هرچی زودتر به شرايط عادی برگرده.
    ويولت جان شما رو خيلی دوس دارم.#heart #flower


  49. m.e.f در 09/15/10 گفت :

    آخ خيلی حرف داشتم که بزنم ولی بغضی که ترکيد امونم رو بريد شايد وقتی ديگه…


  50. پريا در 09/15/10 گفت :

    خيلی واقعی و گزنده بود#worried
    حالا علاوه بر حس همدردی زيادی که برام بوجود اومد، موقع خوندنش مدام به اين فکر ميکردم که کاش اين آقا شروع کنه به نوشتن. هم حس رو خيلی خوب منتقل ميکنه، هم فرم داستان نويسی رو خيلی عالی رعايت ميکنه. و هم علاوه بر همه اينا خودش خالی ميشه با نوشتن#flower


  51. نازنين در 09/15/10 گفت :

    #flower


  52. ساتين در 09/15/10 گفت :

    #brokenheart


  53. ژول در 09/15/10 گفت :

    وای خدای من

    تولدت مبارک شبنم خانم گل#flower


  54. ساعت شنی در 09/15/10 گفت :

    مرگ هم یکی از بخشهای زیبای زندگیه !#flower


  55. رازقی در 09/15/10 گفت :

    #flower


  56. یک دوست در 09/15/10 گفت :

    سلام ویولت عزیز.ببخشید اگه کامنت بیربط میزارم اما از مادرم شنیدم که قراره امشب(5شنبه شب) از تلویزیون دیدار برنامه ای درمورد ام اس پخش بشه که گویا آقای دکتری درمورد سلول بنیادی حرف می رنن ولی تاجایی که یادمه شما نوشته بودین این روش رو تست کردین ، بهرحال من وظیفه خودم دونستم که بگم ،گفتم شاید بتونه مفید باشه.درمورد آقا نادر هم خیلی ناراحت شدم،ایشالا خدا صبر بده و ایشالا بتونن یه همسر خوب پیدا کنن ، راستی بد نیست اگه یه وبلاگ درست کنن ،شاید یه فرجی شد و از این طریق تونستن همسری پیدا کنن ! #flower


  57. فردا دير است... در 09/15/10 گفت :

    lسلام برادر عزیزم
    هیچ چیزی ندارم بگم که مرحمی باشه گلوم درد گرفته از بغض خیلی سنگینه منم دلم نمی اد بگم فراموش کن نه ولی زندگی هم بکن ترو خدا من می خوام نوشتتو راجع به اینکه با یاد شبنم هم لذت می بری بخونم از منتظریما خیلی قوی بودی باور کن یادشو نگه دار تو قلبت
    عزیزم شبنم تولدت مبارک
    نادر باید به منم یاد بدی چجوری طاقت اوردی منم عزیزترینم هر بار که میره نمی دونم بر می گرده یا نه! می فهممت با همه وجودم


  58. کتایون در 09/15/10 گفت :

    زادروز شبنم عزیز خجسته
    نادر جان هر چی می تونی بيشتر بنويس و بگو. تخليه کن خوت رو.
    به عشقی که داری افتخار کن ازش مرثيه نساز. به اون دو تا فرشته فکر کن و سعی کن همون طورکه شبنم می خواست تربیت بشوند.
    ويولت عزيز هيچ چيزی نمی تونه محبت های تو رو جبران کنه #flower


  59. مرسده در 09/15/10 گفت :

    به نام خدا
    سلام . متن چند روز پیشت که در واقع درد دل نادر بود رو خوندم .نمی دونم چرا می خوام اینا رو بنویسم ولی میگم که ایشون بدونن و چون ظاهرا وبی ندارن اینجا مینویسم
    من مرسده ام ۲۷ سالمه و وقتی ۴ سالم بود مادرم رو بخاطر یک بیماری قلبی از دست دادم اون وقت اون ۲۸ سالش بود و من یک خواهر ۲ ساله داشتم . حرفهای هلیا رو که از زبون شما شنیدم یاد حرفهایی که اون روزا خودم به پدذم میزدم افتادم نمی دونم چقدر به دردت می خوره ولی :
    من پدرم رو می پرستم چون می دونم برای من از هیچ کاری دریغ نکرده تابستون سالی که قرار بود برم مدرسه بالاخره بعد سه سال ازدواج کرد به قول خودش برای اینکه روز اول مهر من با مامانم برم مدرسه باورش میکنم چون تو محرم ازدواج کرد .
    مامانم فوق العاده است دستش رو می بوسم و مطمئنم که بهترینه تا حالا بهش تو نگفتم ولی یه چیزی :
    این جور زندگیها مشکلات کاملا مخصوص به خودش رو داره و خیلی سخته حتی اگه با یه فرشته زندگی کنی من اینو دارم تو زندگی پدرم میبینم .خیلی حساب شده و با وسواسی ۱۰۰۰ برابر شبنم جان ازدواج کن و خودتو آماده کن که از این به بعد شاید هیچ چیز تو با معیار های یک زندگی طبیعی زناشویی جور در نیاد باید اروم تر و صبور تر و منطقی تر و منصف تر از سابق باشی .
    من به جای هلیا بابت این کارت (ازدواج مجدد) ازت تشک میکنم و بهت قول میدم بچه ها خیلی بیشتر از اونچه که فکر میکنی شرایطت رو درک میکنن و کار کردنشون تو خونه رو هم هدیه ای به تو می دونن .پس با یادگاریهای همسرت روزهای خوبی داشته باش .


  60. محمد رضا ~.~ در 09/15/10 گفت :

    سلام // به همگی
    از يک طرف تمایل دارم تولد شبنم عزیز رو تبريک بگم ولی از طرفی اين دست نوشته های نادرِه که داره جلو چشم هايم رژه ميرن.
    و من ««« هنگ »»» کردم
    نثر زيبای داريد دوست من نادر!
    کاش منهم ذره ای از محبت و عشق پاکتان را در وجودم ميافتم.
    قدرش را بدانيد.
    ۲ یادگار بهشتيت را پاس بدار.
    *.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*
    اینهم برای خواهرم// ویولت
    // نظرسنجی انتخاب وبلاگ های برتر سال //
    http://persianweblog.ir/topblogs/topblogs.aspx


  61. ایده در 09/15/10 گفت :

    بلند بلند توی تنهايی خونه گريه می کنمُ نمی دونم برای خودم يا برای اين نامه و مرگ وتنهايی


  62. باران در 09/15/10 گفت :

    فقط های های گريه ميکنم
    من مدتهاست که وبلاگ شمارو ميخونم اما هرگز نظری ننوشتم. امااين باربرای نادر عزيز مينويسم که درد اورا ازنزديک ياهمه ی وجودم چشيدم بزرگی اين درد در کلام نميگنجه. اما چاره چيه که جزگفتن چاره ديگری نيست.
    وقتی نوشته های نادر ميخواندم جمله جملش رو احساس ميکردم. چرا که از اين غم سنگين بی نصيب نبودم.نيامدم ازخودم بگم چرا که به سکوت عادت کرده ام امدم با دستان لرزانم برای نادر عزيز بنويسم که همواره درکنارتيم.ودعاگويت. ازخداوند برايت آرامش و عظيم و ابدی ميخواهم.
    شبنم عزيز ززززززززززززززززززززززززززززززززززز تولدت مبارک#flower #flower #flower #flower #flower


  63. يکنفر در 09/15/10 گفت :

    من اولين بار بود اتفاقی به وبلاگتون اومدم.و اين يادداشتتون رو خوندم.خيلی غم انگيز بود.نه ميدونه نادر کيه نه شما.فقط يک چيز متاثرم کرد دردی که ۲ بچه شبنم ميکشند.من يه مادرم هر وقت به مرگ فکر ميکنم رنج فرزندم بعد از مرگم عذابم ميده حتی شايد بيشتر از ترس از مرگ .خدا ميدونه روح شبنم چی ميکشه.اين آقا خيلی خودخواهه.خيلی………..بچه ها که مادر ندارند .کاری نکنه که بی پدر هم بمونند.


  64. قاصدک تنها در 09/15/10 گفت :

    #flower #flower #flower #flower #flower


  65. یه خواننده در 09/15/10 گفت :

    ***لطفا آدرس میلم نمایش داده نشه****
    در ادامه و تایید کامنت ۳۶ – ندای عزیز
    منم کاملا باهات موافقم عزیزم
    من سال ۷۵ مامانم رو بر اثر سرطان سینه از دست دادم . بیماریش ۵ سال طول کشید. ۳ ماه آخر دقیقا همونطوری شده بود که گفتی. اول سه ماه که بیماری عود کرده بود همش ناله میکرد چرا؟ و ای کاش یه عضو بدنشو از دست داده بود و سرطان نداشت ولی آخراش آرزوی مرگ میکرد. از خانمی که میومد بهش مورفین تزریق کنه خواهش میکرد هوا بزنه تا زودتر خلاص شه.
    نمیتونین وضعیت روحی من و دو خواهر دیگمو تصور کنین چطور بود. من الان خودم مادرم و ۱۳ سال از اون روزا میگذره ولی هنوز گاهی که از نظر روحی نامیزونم کابوسهام فقط اون روزان.
    گاهی به کسائی که مادرشونو بر اثر تصادف در یه لحظه از دست دادن غبطه میخورم.
    یه دائی داشتم که اونم بر اثر سرطان سال ۷۸ فوت کرده. مردی فوق العاده زیبا و خوش قد و بالا. آخرش قابل شناسائی نبود و فقط پوست و استخون بود. در عرض ۴ الی ۵ ماه اونطور شد.
    گفتن و خوندن اینها راحته ولی خدا نکنه از نزدیک ببینین و لمسش کنین دیگه واقعا تحملش وحشتناکه.
    دوستان خوبم از همه شما خواهش میکنم قدر سلامتیتونو بدونین. غیر از ورزش و استفاده از غذاهای مفید لطفا به روح و روان و آرامش داشتن در زندگی بیشتر اهمیت بدین.
    عامل اصلی این بیماری وحشتناک فشارهای روحیست.
    با آرزی بهبودی برای تو دوست عزیزم ویولت


  66. ابنوس در 09/15/10 گفت :

    نادر عزیز زندگی ادامه داره پس به خاطر بچه ها دوباره شروع کن!#flower


  67. مرمرخان در 09/15/10 گفت :

    با اجازه خانم ويولت:
    ————————
    اون كه روحش شاد، كبودي جسم و جانش رو به تو كه همسرشي هم نشون نداده، اونوقت تو كبودي روحت رو اونم بعد از اينهمه مدت سر گذر جار ميزني !!
    لطفا اين كاسه كوزه رو جمع كن اخوي!. اين نه عشقه، نه محبت، نه معرفت،… چيزي جز ضعف نيست، البته اگه فقط همينايي كه گفتي باشه .


  68. نساء در 09/15/10 گفت :

    خوندن اين پست یکی از سختترین متنایی بود که خوندم.
    نادر جان امیدوارم هر چه زودتر با این اتفاق دردناک کنار بیای#flower


  69. satptar در 09/15/10 گفت :

    عجيبه ……يه مدتيه كه هر گونه حس اعتمادم رو به اجناس مذكر از دست دادم …..همش فكر ميكنم عشق هيچ مردي پايدار نميمونه ……
    اين نوشته ها عجيب من و به خودم آورد …


  70. haleh در 09/15/10 گفت :

    shabname aziz tavalidet mobarak#flower to che khoshbakht boodi ke fahmidi eshgh yani chi…
    che ghadr khoda dooset dashte ke hamchin mardi dooset dashte va hanooz tavalodet yadeshe#flower
    ma ke…begzarim