نیستم…

امروز صبح خونه نیستم…:wink



شرح یک قرار فرهنگی

بچه ها قرار بود حدود …دم گيشه بليط فروشي باشن. يکي از بچه ها (خوانندگان) قرار بود بياد دنبالم. سر ساعتي که قرار داشتيم زنگ زد که رسيده. وقتي سوار ماشين شدم گفت ساعت … از جام پريدم با سرعت نور حاضر شدم و تو ماشين دستم رو بوق بود که برين کنار ديرم شده!! همش خدا خدا مي کردم دير نرسم چون سابقه ذهني از روي نوشته هات داشتم و مي دونستم رو بدقولي حساسي و يه بنده خدايي که سر قرارتون دير کرده بود چه حال مبسوطي بهش دادي!!! خنده ام گرفت گفتم عجب جذبه ايي دارم من! گفتم نه بابا اون يه آدم خاص بود که خدا ديگه لنگه اش رو تو بدقولي نساخت و از آفرينشش پشيمون شد!
وقتي رسيديم سينما تقريبا همه بچه ها اومده بودند و با ديدن علامت مشخصه من ( ويلچر) جمع شدن. يه چيزي حدود 30 نفر بوديم تو سه دسته با خصوصيات مشترک. راحت ميشد با اين تعداد شروع کننده يه تجمع اعتراض آميز باشيم!
از ديدن دوستاني که مدتها بود از پشت مانيتور و از طريق اينترنت باهم آشنا بوديم کلي مشعوف شدم.
فيلم رو ديديم. من قبلا يکبار ديگه فيلم رو ديده بودم و از نظر من فيلم دوست داشتني و باورپذيريه با بازيهاي خيلي قوي در صورتيکه همه بازيگر حرفه ايي نيستند ولي حتي ماني حقيقي که کارگردانه، بي نظير بازي مي کنه. به نظر من فيلم دروغ رو تو کارکترها و شخصيتهاي مختلف و زواياي گوناگون نقد مي کنه.
بعد از فيلم بعضي از بچه ها ازمون خداحافظي کردن و جداشدن و تعداد باقي مونده بعد يه تور توالت گردي! مشالله همه شا… بنام من به کام بقيه ،رفتيم کافي شاپ و بعد چسبوندن سه تا ميز 6 نفره به هم مستقر شديم.
در ابتدا فرجام عزيز(همسر آلوچه خانم) محبت کرد و من و نشوند تو فضاي پِرت دو ميز که بعلت بيضي بودن ميزها هيچ ميزي جلو من قرار نمي گرفت!!! و منم در يک اقدام انقلابي از روي ويلچر بلند شدم و نشستم رو صندلي که لااقل ميز جلوم باشه و توطئه اش رو در نطفه خفه کردم!
آويشن بستني با طالبي سفارش داده بود که داخل يه نصفه طالبي بستني سِرو ميشد!ولله که تا حالا نديده بوديم . همه طالبيش رو من خوردم.
بچه هاي ايران ام اس هم بودند و باز من به اين نتيجه رسيدم که خدا در مورد اين بيماري بنده هاش رو گلچين کرده.:smug
در کل بعداز ظهر و شب خيلي خوبي بود و ظاهرا همه از وقتي که گذاشتن راضي بودن و قرار شد از اينکارهاي فرهنگي و انقلابي بيشترانجام بديم.
پ.ن: بچه هايي که من رو ديديد، من چقدر به تصوري که ازم داشتيد نزديک يا دور بودم؟



دوردونه دختر برادرمه که ده سالشه.
– پاشو برو بالا شام بخور.
– نه نمي خورم.
– چرا؟
– آخه رزيم دارم!!!!!
– :surprise
_________________________________________
بچه هایی که میان سینما، توجه و اقدام کنید برای رزرو بلیطتون …علی نمونه و حوضش:tounge



1- دوشنبه بعداز ظهر با چندتا از دوستان قراره برم فيلم ” درباره الي ” سينما پرديس ملت. اگه دوستي دلش مي خواد که بياد به من ايميل بزنه که ساعت دقيقش رو بگم.
2- باز با چند تا از بچه ها تصميم گرفتيم يک کار نمادين انجام بديم و پنج شنبه بريم خون بديم. تصور کن اگه تو نوعي هم همراه بشي …چه جمعيت غرور آفريني ميشه … از شيره وجودت مي بخشي به هم وطنت.
3- حال جسميم اصن خوب نيست. چرا؟ نميدونم و برام يه جورايي به جهنم… شده عين شوهري که يه بند ناز مي کنه و ناز مي خري و ديگه يه جايي ميرسي که تهوع ميگيري از اين همه ناز بي علت و يه به جهنم حواله اش ميدي.
4- بچه هايي که پيشنهاد دادن روي پول شعار نويسي کنيم. فکر نمي کنم اينکار درستي باشه. هيچ کشور متمدني روي اوراق بهادارش چيزي نمي نويسه و ما اگه بخوايم حتي تمرين متمدن بودن رو انجام بديم بايد از همين تکنيکهاي کوچيک شروع کنيم و براي پولمون ارزش قائل باشيم … نميدونم ، اين نظر منه.
5- اس ام اس نمي زنم- نزديک دو هفته به صلاحديد آقايون اس ام اس قطع بود چي شد؟ براي من هيچي و کارم گذشت و فقط يه ضرره 14 ميلياردي موند رو دل مخابرات. حالا هم اس ام اس نمي زنم، کارم راه ميفته و اميدوارم اين ضرر با همکاري ديگران مجدد ايجاد بشه.
6- معلومه نامهربان و بي حوصله ام؟



دچار سندرم ” شنبه گشاده” شدم.
تو مود نوشتن نيستم. حال و حوصله هيچکاري ندارم. هر کاري تصميم مي گيرم انجام بدم با يه ” به جهنم” غليظ سر و تهش رو هم ميارم.
حتما بهتر ميشم ولي احتياج به زمان داره تو برگردم سر خُلق درست.



دریافت شده از یک ایمیل:
يک روز بعد از ظهر وقتي اسميت داشت از کار برميگشت خانه، سر راه زن مسني را ديد که ماشينش خراب شده بود.
اون زن براي او دست تکان داد تا متوقف شود.اسميت پياده شد و خودشو معرفي کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.
زن گفت صدها ماشين از جلوي من رد شدند ولي کسي نايستاد، اين واقعا لطف شماست …
وقتي که او لاستيک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد, زن پرسيد:” من چقدر بايد بپردازم؟”
و او به زن چنين گفت: ” شما هيچ بدهي به من نداريد. من هم در اين چنين شرايطي بوده ام.
و روزي يکنفر هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم.اگر تو واقعا مي خواهي که بدهيت رو به من بپردازي¸بايد اين کار رو بکني.
نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه!”
چند مايل جلوتر زن کافه کوچکي رو ديد و رفت تو تا چيزي بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولي نتونست
بي توجه از لبخند شيرين زن پيشخدمتي بگذره که مي بايست هشت ماهه باردار باشه و از خستگي روي پا بند نبود…
وقتي که پيشخدمت رفت تا بقيه صد دلار شو بياره ، زن از در بيرون رفته بود ،
درحاليکه بر روي دستمال سفره يادداشتي رو باقي گذاشته بود.
وقتي پيشخدمت نوشته زن رو مي خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.
در يادداشت چنين نوشته بود:” شما هيچ بدهي به من نداريد.
من هم در اين چنين شرايطي بوده ام. و روزي يکنفر هم به من کمک کرد،همونطور که من به شما کمک کردم.
اگر تو واقعا مي خواهي که بدهيت رو به من بپردازي،بايد اين کار رو بکني.
نگذار زنجير عشق به تو ختم بشه!”.
همان شب وقتي زن پيشخدمت از سرکار به خونه رفت در حاليکه به اون پول و يادداشت زن فکر ميکرد به شوهرش گفت :”دوستت دارم اسميت همه چيز داره درست ميشه
این فقط یک مثال در زندگیه برای خوب بودن خوب فکر کردن و خوبی نمودن و منو یاد این شعر میندازه:
تونیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
به دیگران کمک کنیم بلاخره یک جا یکی به ما کمک میکنه
و قول بديم كه نگذاريم هيچوقت زنجير عشق به ما ختم بشه



بدن چه متعلق به يک مرد و چه يک زن مثل يک ساز موسيقي اصيل مي مونه و اگر فقط يکبار، فقط يکبار درست نواخته شه ديگه هيچ نوازنده ناشي و فالش زني نمي تونه ادعا کنه مي تونه اون صداي جادويي رو بارديگر از جعبه اش خارج کنه.