حس گند مرگ

احساس خيلي گند و مزخرفي دارم.
با وجوديکه اين همه آدم دور و برمند و ظاهرا همه هم خيلي دوستم دارند ولي احساس تنهايي داره خفه ام مي کنه.
سنگ صبور همه ام و ازديد بقيه مثل کوه مقاوم. ولي همين کوه يه زمانهايي هم دلش مي خواد در سايه يه ابر کوچولو يک استراحت کنه و يادش بره مظهر اميد خيلي هاست و نبايد بشکنه يا لااقل نبايد کسي شکستنش رو ببينه.
شرايط بدي دارم چه وضعيت بهم ريخته خونه. چه فشارها و استرس هاي اينترنتي. چه …
آيينه رو گذاشتم جلوم و براي خودم گريه کردم. هي لب برچيدم و گريه کردم و خودم دلم براي خودم سوخت و خودم قربون صدقه اي خودم رفتم و خودم رو دلداري دادم…بده سعي کني همه رو بفهمي و به موقعش هيچکي تو رو نفهمه … از بد حادثه قربون صدقه دونيم پر ِ پر و چاکرم، مخلصم ارضام نمي کنه يه چيزي واقعي تر مي خوام خالص تر.
خسته ام يکم استراحت کنم دوباره راه مي افتم، اجازه ميدي يک کم تو آغوشت آروم بگيرم؟
پ.ن: نماز جمعه نمي تونستم شرکت کنم…دليلش رو بايد توضيح بدم؟


دیدگاه ها خاموش