تاوان یک اشتباه

اولين ايميلي که ازش دريافت کردم و ازم راهنمايي مي خواست يه همچين چيزي بود:

يه 6 ماهي هست عروسي كردم ……اما تو اين 6 ماه يه روز خوش نديدم …..شوهرم همش بهم توهين ميكنه و تهمتهاي بدي ميزنه بهم …..چون منه خره ساده كمي از گذشته ام و خاستگاري كه داشتم و منو ميخواست بهش گفتم …و الان هي توهين وتهمت ميزنه كه تو زن خرابي هستي و فلاني و بهماني ….و هرروز يه بهونه جديد مي اره براي اينكه منو متقاعدكنه كه طلاق بگيرم …. دستت برا من روشده ….و تازه فهميدم تو خراب بودي …..!!!!!!!
.موندم چكاركنم …..به هر راهي متوسل ميشم فايده نداره …..ازشدن يه زن كامل توي خونه ….خوش لباس و خوش برخورد شدن تو خونه ..براش….از صحبت با روانشناس …باخانواده ….مهروبوني …هر چي كه فكر كني كردم ……اما خوبي اش چند روز …بيشتر دووم نمي آره ….و دوباره ميريزه به هم و فحش و ناسزا ميگه ….عادت داره به جيم زدن ازخونه ….وقتي ازش ميپرسم كجا ميري ميگه ادم نبايد هيچ وقت به زن جماعت راست بگه چون ظرفيت ندارن ……خيلي بدبينه و بددهن هستش ….جالبه بگم همه اين رفتاراش دقيقا وقتي زندگي مشتركمون شروع شد ….بروز داد …يعني تو دوره نامزدي و عقد …پرپر ميكرد خودشو برا من.
نميدونم چكاركنم
فقط دعا ميكنم و قران ميخونم خدا ارامش بده بهش .و زندگي مون خوب بشه
اما هر چي ميگذره ….اون فكر ميكنه اونچيزايي كه درباره من ميگه واقعا درسته …..و من دارم باج سيبيل بهش ميدم ……و چون من اروم هستم ….و جارو جنجال راه نمي ندازم و قهر نميرم خونه بابام ……هي بدترميكنه
من 30 سالمه ….و هرچي باشه شما از من بزرگتري و تجربه بيشتري داري
ازتون ميخوام بهم كمك كنيد ……بدجور گيركردم و به چه كنم چه كنم افتادم ….
….جديدا فوق العاده بهم بي اهميتي و بي محلي ميكنه ….مريض ميشم ….درد دارم بي تفاوت ازكنارم ميگذره
انگار نه انگار
من ادمم ..يا زنشم ….چند بارم كتكم زده تو ماشين تو خيابون تو خونه …..سر اينكه گفتم طلاق نميگيرم…
!!!
موندم چه كنم …ازتون كمك مي خوام اگه ميشه …مي دونم تو وضعيت جسمي مناسبي شايد نباشيد كه جوابمو بنويسيد …..اما “

وقتي ايميلش رو خوندم اومدم براش بنويسم بعضي آدمها وقتي جواب نه نمي شنون پررو ميشن و همش رو ميذارن به پاي باحالي خودشون و فکر مي کنن واقعا علي آباد هم شهري شده واسه خودش. وقتي بهت توهين مي کنه و کتکت ميزنه و مي گه طلاق بگير يکبار پا رو دلت بذار و بگو باشه فردا اقدام کنيم شايد اونجوري شوک بهش وارد شه و بدونه تو هم ترسي از چيزي نداري و بشينه عين بچه آدم زندگيشو بکنه … من اصن توکَتم نميره يعني چي زني که موقعيت مالي داره و دستش تو جيب خودشه بايد به پاي مردي بشينه که اجازه ميده کتکش بزنه؟
گفتم بذار بيشتر ازش بپرسم و موقعيتش رو بهتر درک کنم و اين ايميلهاي بعديه که ديدم اصن داستان يه چيز ديگه ست و خوب شد راهنمايي اول و نکردم. اين آدم هنوز از زندگي قبلي بريده نشده و با خودش مشکل داره و فکر مي کنه شايد با چسبيدن به گذشته چيزي رو بتونه جبران يا زنده کنه.
البته که از ابتدا گرفتن تصميم ازدواج با چنين آدمي احمقانه بوده ولي خب کاري که شده و حالا بايد ديد بهترين برخورد چي مي تونه باشه.
ازدواج با آدمي که تجربه قبلي داره و بخصوص پاي بچه هم وسط باشه خيلي کار ظريف و پرخطريه که واقعا از عهده هرکسي برنمياد. لطفا دقت کنيد و هيچ وقت بي خيال سايه همسر اول نباشيد که فقط خودتون رو گول زديد.
مي دونم اين نوشته خيلي طولانيه ولي لطفا حوصله کنيد و بخونيد چون شرح کامل يه زندگي و يه اشتباهه. من سعی کردم به کلیت موضوع دست نبرم .راهکاري به نظر شما ميرسه؟ چه خانم چه آقا.
بعضی وقتها چقدر دلمون می خواد دروغ بشنویم و همش رو باور کنیم.:confused



سعید مدرس- دنیای وارونه

لينک دانلود
“راستش زندگي من اونقدر پيچ خورده كه نمي دانم از كجا شروع كنم و به خاطر حماقتي كه مرتكب شده ام چجوري تعريف كنم كه هم وقت شما رو نگيرم هم هر آنچه كه بوده را تعريف كنم
سعي كردم گل قضيه رو بنويسم ….ديگه ريش و قيچي دست شما …..
اسم من…. من دوسال پيش در شركترضا؟؟ استخدام شدم …در آن زمان با پسري دوست بودم كه بعد از گذشتن از آشنايي مان او ..وعدم تفاهم با او توي مسايل اعتقادي و………لذا از فكر ازدواج و ادامه دوستي با او منصرف شدم ..اما او ول كن نبود …..و من رو خيلي دوست داشت ….وميخواست با هم ازدواج كنيم//////در همين حول و حوش كه من درگير اون بودم در اداره خودمان يكي از همكارانم …. كه متاركه كرده بود و 2 فرزند (1دختر و1 پسر ) داشت…..ديپلمه …..؟؟ سال سابقه در شركت …متولد ؟؟ …..و 6 سال از من بزرگتر ……بچه هايش بعد از متاركه با مادرشان زندگي مي كردن و اين اقا كه رضا نام داشت …بعد از متاركه در خانه اش تنها زندگي ميكرد ….بعد از متوجه شدنه قضيه من كمي مراراهنمايي كرد ….اما تا خودش بفهمد ….ديد كه عاشقه من شده است و من هم اون روزها ……در فشار شديد خانواده خصوصا برادرم بودم ..كه ازدواج كنم …….از طرفي دوست پسرم اذيت و ازار و تهديد هاي بدي مي كرد ….و محيط كارو همكاراي فضول من هم عرصه را بر من تنگ تر ميكردن…..
اينا همش در حالي بودكه من حس ميكردم اصلا نمي توانم فكر كنم و به قولي مغزم هنگ كرده بود ….انگارخل شده بودم و ترسيده بودم ……از همه طرف ..همه چي بهم ريخته بود …..رضا مساله ازدواج خود را بامن مطرح كرد ومن بشدت مخالفت كردم ….چون ازدواج با او و شرايط او ننگي بود براي من ..!!!..اما اون هر روز مي امد و من هر مساله اي كه ميگفتم را يه جوري راه حل ميداد به قولي منو راضي مي كرد ……..
ميگفتم من خانواده ام اگه بدانند تو متاركه كرده اي به شدت بد برخورد ميكنم چون من دختر يكي يكدانه خانواده هستم و تمام فاميل و دورو بر حساب خاصي روي من دارند و خيلي بد ميشه …..
.او گفت كه بهشون نگو من متاركه كردم …..بگو مجردم …..و اين مساله رازي باشد بين منو تو …..گفتم بچه هايت چي …گفت ..اونها پيش مادرشون هستن …همين الان هم من ماهي يك بار مي بينمشون ….گفتم مساله مالي …..مهريه اون خانم چي …گفت …خانه اي كه در ان هستم را مي فروشم …قرض هام رو ميدم و با بقيه اش يه خانه مي خريم …..هرچي من گفتم اون يه راه گذاشت …..چند تا شرط گذاشتم همه را انجام داد …..خلاصه …..نميدانم چطور شد كه اون مرا راضي به ازدواج كرد …..در حالي كه تمام اداره فهميده بودند و كم مونده بود ما رو به حراست و اين داستان ها بكشانند كما اينكه اورا بردند حراست و……… و كلي داستان داشتيم و و مجبور شدم كه بگم بياد خاستگاري ….چون آبرويم رو توي اداره و محل كار برده بود ////////
او قبل از اينكه بياد خاستگاري من …..به تمام اداره گفت كه من با خانم فلاني ازدواج كرده ام !!! يعني قبل از اينكه او بياد خاستگاري در اداره من را زن او مي دانستند
او هم سريع رفت و …..كل اداره 100 نفري ما رو شيريني داد و خبر مثه بمب به همه و هر كي ما رو ميشناخت رسيد……حاضر بودم بميرم و نگاه هاي چپ چپ همكاران و پچ پچ كردنشان …كه : واي اين دختر بود ….چرا با اون مرده متاركه كرده …. ازدواج كرد و …….هزار چيز ديگر رو نشنوم ……..خلاصه …منه نادون بدون هيچ گونه تحقيق درباره گذشته اش ….فقط به حرفاي خودش بسنده كردم و همه چيز را پنهان كردم و ……
بعد از اينكه خبر ازدواج پخش شد …رضا آمد خاستگاري …. و خودشو يه پسر مجرد معرفي كرد …….و چون ظاهر و خانواد ه مناسبي داشت و الحق كه آدمي با ذاتي پاك اما پر از مشكلات دنيايي و قرض و قوله ……مورد پسند همگان قرار گرفت و ما نامزد و سپس عقد كرديم …..قرار شد 3 ماه بعد عروسي كنيم …كه از شانس بد …خورديم به اين سياست هاي اقاي احمد*ي نژ*اد براي مسكن و…….. خانه او فروش نرفت …..و شروع قرض ها و بدبختي ها شد …..او نه تنها نمي توانست خونه اش را بفروشه ….بلكه چون حقوقش بابت نفقه و مهريه و …..صفر مي شد ….مجبوربود براي گذران زندگي قرض كنه …از طرفي عروسي مون هم هي عقب مي افتاد …..خلاصه تصميم گرفتم به اون پول قرض بدم ….و موقتا بريم خانه خاله اش كه خالي بود زندگي كنيم …كه همه اين پول ها را من جور كردم 11 ميليون پيش پول خانه + تمامي هزينه هاي عروسيو ….. خريد و كه حد اقل تا حالا 20 ميليون بهش دادم بدون اينكه جايي ثبت كنم …… و همه را خودم پرداخت كردم !!!
فكر ميكردم كه دارم خوبي ميكنم و زندگي زناشويي يا بايد شروع نميكردم ….يا حالا كه كردم بايد كمك همسرم باشم …..
اما هر چي بيشتر خوبي ميكردم …رضا افسرده تر و ناراحت تر ميشد و فكر ميكرد كه من بعدها سرش منت ميگذارم …..واينكه زير دين من رفته بود …داشت ازپادرمي اومد…..
و غر زدنهاي او و بهونه گيري هايش روز بروز بيشتر ميشد ……و هر روز يه بهانه جديد ……يكبار سر تيپ و لباسم …يه بار سر دوست پسر گذشته ام …يه بار سر گذشته ام …….يه بار سر اينكه ميگفت تو چطور اينقدر تجربه داري و درباره سكث اينقدر واردي …….و در اخر هم منو زني خراب و روسپي مي خواند كه با همه رابطه داشتم ..و…
همسرسابق او از يك خانواده اصفهاني بسيار مومن و افتاب مهتاب نديده و به قول خودش چادريه يك چشمي بود …..و او سعي كرده بود كه خودش را وفق دهد …..در حالي كه به قول خودش و خانواده اش …او هميشه در روياهايش دختري را با چهره و شمايل من ميخواست كه بالاخره به آن رسيده بود ! اما چه رسيدني ………….
همسر سابقش خيلي اذيتش كرده بود …..همه اينها رو خودش و خانواده اش گفته بودن …اما او گاهي همان همسر ش را سر من ميزد و ميگفت او …نجيب بود …خانم بود …فلان بود …بهمان بود !!!
خلاصه به هر بدبختي كه بود ……با وساطت خانواده مشكل مالي حل شد و ما ازدواج كرديم …..از اين واقعه 6 ماه مي گذرد …..از روزي كه عروسي كرديم ….رضا از اين رو به اون رو شد …..و روز بروز بدتر ميشد و فراري از خانه ……رضاي كه طرفه بچه هاش ماهي يكبار ميرفت …الان هر هفته جمعه و تمام روزهاي تعطيل به بهانه !!!!!بچه هاش از 7 صبح ميره تا 8 يا 9 شب بر ميگرده خونه ……هر جوري محبت ميكنم ….اما پيش بچه هايش هم نمي رود …..هر چه به او ..خوبي ميكنم …..فكر ميكنم …يه راه جديد …يه چيزي خوشايند …مسافرت ترتيب ميدم ….با هزينه خودم ….اما دقه نود همه چي رو خراب ميكند و نمي آد جايي ….و هر روز بهونه ميگيرد ….و بدتر از همه اينكه وقتي دعوا مي كند با من ..((.با اينكه من 6 ماه عروسم !!!!!!!!)بدترين فحش هاي دنيا رو به من ميدهد و من و خانوده ام كه اين همه به او خوبي كرديم رو خراب و عوضي و روسپي و …..خطاب ميكند!! وگذشته منو بدجوري ميزنه توي سرم ….و ميگه اگه خوب بودي دوست پسرت ولت نميكردن ……و از اين حرفاي ناجور و سنگين ……و اونقدر بد فحش ميدهد و تحقير و مسخره ميكند من رو …و بد شخصيت من رو خرد ميكنه و ميكوبونه …….كه من تا يك هفته از لحاظ روحي نميتونم از جام بلند شم …و اعتماد به نفسم از بين رفته ….اما از طرفي ………دوروز كه از دعوا ميگذرد …..اونچنان پشيمان ميشود و قربون صدقه ام ميرود كه اگه نشناسي اش فكر ميكنيد مجنون دوم است …..
.اون اونقد قشنگ پيش ديگران فيلم بازي ميكند و رفتارو كردارش پيشه تمام خانواده و فاميل و آشنا به حدي خوب …مهربان …مودب و باوقار اس ….كه او را همه مي پرستن …باورتان نمي شود …..خانواده ام اونقدر دوسش دارن كه نگو و نپرس …..
با يه روانشناس صحبت كردم …..اخر حرفش اينه كه اون دچار حس حقارت شده وچون توي همه چي سرخورده است و خودشو از تو كمتر مي بينه اين جوري داره بروز ميده …..
از طرفي هم هي بد بياري مي آره …و چون بشدت ادم خرافاتي هستش ……همه رو گردن من مي اندازه ميگه تو بد قدمي ….مشكل از وجود توهه …….كيفش را با كل مداركش دزديدن ……ماشينش هر دقه خراب ميشود …..هي ضرر مالي ميبيند ….بدجور …..هردقه يه نامه از دادگاه خانواده براش مياد كه زن سابقش مطالبه مهريه اش رو ميكنه ..و هر دقه ازش پول مي خواد ….و خط و نشون مي كشه …….پشت سرهم مشكل مالي داره …..از طرفي چون بي پوله و هنوز هم خونه فروش نرفته ….با بدبختي و قرض از اين و اون زندگي مي كنيم… … البته همه اطرافيان فكر ميكنند مازندگي شاهانه داريم چون نزاشتم كسي بفهمد كه اون پول نداره و نتونسته خيلي كارهايي كه من ميخواستم رو بكنه و با سيلي صورتم رو سرخ كردم ….و خانواده او همش اينا رو بهش ميگن كه قدر زندگي رو بدون ….نزار مثه قبل خراب بشه زندگي ات ……اما اون قيد همه رو زده حتي با پدر مادرش هم رفت و امد نمي كنه
..منم همه حقوقم رو بابت قسط هايي كه برا پيش پول خونه داده ام ميدم ……..تو اين چند ماه چندين بار دعوامون شده و لق لقه زبونش اينه كه بريم طلاق بگيريم ……تكون ميخوره اينو مي گه …وآخرش هم ميشه ….توهين و فحش و كتك كاري ……….
از مشكل كوچيك تا مشكل بزرگ ……..قهر ميكنه .و فوق العاده كينه اي هستش
خودش ميگه برا اين………… اين همه بد مي آرم ….كه به بچه هام كم مي رسم …..اشتباه كردم با تو ازدواج كردم ….
گاهي كه خوب ميشه ….ميگه تنها دلخوشي ام تويي ….تورو ميبينم اروم ميشم ..اما مساله مالي از پا در آورده منو ……….و ميگه كه نمي خواد به هيچ قيمتي منو از دست بده ……برا همين گير ميده به من …….
گاهي دلم بد جور ازش ميشكنه …….و فرداي اون روز يه مشكل براش پيش مي آد …..!!
خودشم مي فهمه كه دله منو ميشكنه كارش گره مي افته …چون ناحق اين كارو ميكنه ……

گاهي خيلي بي مهري ميكنه …ميزاره ميره …به بهونه ماموريت ..نمي دونم كجا ميره .!!!؟؟….چكار ميكنه …..مطمينم ماموريت نميره ….اما به قولي خودم رو ميزنم به اون راه كه نميدونم ..و نمي فهمم ……..چون حدس ميزنم يا پيشه يكي از دوستاشه كه با اون ميرن يه خيريه كمك ميكنه .!!!!!ميگه اما من باور نمي كنم ….!!! چون چند بار ازش خواستم منو اونجا ببره قبول نكرد ….
ميگه ادم كار خوبي ميكنه در خفا ميكنه ……
اما اين منو راضي نميكنه …..و قبول نميكنم ….فكر ميكنم دروغگوي بزرگيه
اما تو اين هاگير واگير ترجيح ميدم گير ندم …..چون بدتر بهم ميريزه …نميدونم چكار بايد بكنم …..
ايني كه گفتم براي شما راز زندگي ام هست …كسي خبر نداره از واقعيت زندگي من …حتي خانواده ام !!
رضا مرد پاكيه و ذاتش واقعا درسته …..نميخوام بهش شك كنم …..اين كار احمقانه اس …..
من نميگم من كارهام همه درسته …هزار ويك اخلاق بد هم من دارم ….اما با مشكلات ميجنگم ……حق ميدم به رضا……چون كم آورده ديگه …خيلي فشار روشه ……اما نمي خوام زندگي ام رو هم از دست بدم …….
من اون رو انتخاب نكردم ……ناخواسته اين حماقت رو كردم …خودم رو توي مسير رودخونه قرار دادم كه بره همين جوري ………..اشتباه بود …اما بعدش هر كاري از دستم بر اومد كردم …برا اينكه ثابت كنم به خودم و به همه ….كه زن زندگي هستم ……و ميخوام زندگي كنم …تو ارامش ..
من مجرد بودم …..مثه يه پرنده ….هر دقه يه شهر و يه سفر و …..ميرفتم ….و به هيچ وجه راضي به ازدواج نميشدم …برا همين تا 30 سالگي مجرد موندم …….اوايل رضا هرجا ..هر سفري كه ميخواستم باهام مي اومد …….اما حالا كه عروسي كرديم …..نه تنها سفر نمي اد ….. (با اينكه من همه رو ترتيب ميدم و. هزينه ميدم ..))….بلكه يك كوه….. يه پارك منو نبرده!!!!!!!!!!!!!
تمام وقت تعطيلاتش يا به بهونه بچه هاش جيم مي زنه …و ميره…..يا با ماشينش ور ميره ……يا بالاخره نيست و موبايلشو هيچ وقت روم جواب نميده
وقتي مياد خونه …..با اينكه من شاغلم …..(( 5/5 صبح با خودش ميرم سره كار تا 6 يا 7 شب ميام خونه …)))…اما …..بهترين لباس رو براش …. بهترين آرايشو ميكنم ….بهترين غذا رو آماده ميكنم …..اما باز يه بهونه اي ميگيره و همه چي رو بهم ميزنه ….ميره ميخوابه …..!!!ميگه اداي زنهاي خوب و خانه دا رو در نيار من مي دونم توزن خرابي هستي …..هرچي بهش ميگم تهمت زدن بد تاوون داره هاا…….يه دونه شو ثابت كن ….من تمام زندگي مو حاضرم بدم …..ميگه همه مي دونن تو خرابي ..ثابت كردن نمي خواد..!!!!…
فوق العاده بد بين و تهمت زن و دروغگو شده …..و علت و باعث اين كاراش رو وجود من مي دونه ….. باحرفاش داغونم ميكنه
نميدونم واقعا حرفشو گوش بدم بريم طلاق بگيريم …..
ميگه اينجوري دوتايي آرامش مون رو بدست مي اريم …….ميگه تو به اون چيزاي كه ميخواستي نرسيدي …برا همين احساس خوبي نداري …..من هم همين طور …..
اسم طلاق توي جامعه ما ايران خيلي بده
خصوصا با خانواده دل نازك و احساساتي و ساده اي كه من دارم …و مادرم (واي از مادر دل نازك و زحمت كشم )……..
اون داغونه همين الانش هم ….نمي خوام زندگي ام بهم بخوره
نمي دونم چكار كنم
بي اعتنايي و قهر بلد نيستم … نمي كنم …..
زودمي رم اشتي ميكنم و اون بر عكس ….فقط قهر ميكنه و بي اعتنايي ….
پدر ميگه اون مي خواد فقط دارايي تو رو بتيغه و ازت هي پول بگيره ……روانشناسه مي گه اون مي خواد يه اَنگي بهت بزنه مثه زن اولش تو روطلاقت بده ……داداشم مي گم اون تعادل روحي نداره و نمي تونه توي هيچ چيزي تصميم گيري كنه …..ميگن نكنه چيزي مصرف ميكنه …..و هزار و يك چيزه ديگه …..
الان فقط دنبال راهكارم كه چكار كنم زندگي ام را حفظ كنم ….. پيش روانشناس رفتن فايده نداره …..چون يكي از نزديك داره اين درمانو ميكنه و بي فايده اس …….طلاق هم نمي خوام فعلا بگيرم …… تحقير و سرزنش و سركوفت نكنيد تو رو خدا ……فقط كمكم كنيد زندگي مو چه جوري حفظ كنم
اگه زحمت كشيديد ….تو وب لاگتون نوشتي من همون جا مي ام مي خونم ….و اگه نياز شد جواب ميدم ….لطفا هر وقت خواستيب تو وب بزاريش به من قبلش اطلاع بده ….ممنون خانوم گلمم
هر جور كه فكر ميكني مي توني خلاصه اش كنيد و بنويسيد …….انشاله خدا بهتون سلامتي بده به خاطر قلب مهربوني كه داري
مي بوسمت از دور


نظرات شما


  1. باشه خواهش نمی کنم!#kiss
    راستی تو چقدر آنلاين و اصطلاحا جاست اين تايم عمل ميکنييياااا!هنوز کامنت نذاشته تاييد ميکنيشون!!#grin #surprise
    ___________________________________
    تو هم اگه مجبور بودی این همه کامنت تایید کنی دایم آن لاین میشدی#tongue


  2. غريب آشنا در 09/23/05 گفت :

    به یاسی (در جواب کامنت ۶۸)
    نمی دونم از کجا به این نتیجه رسیدی که مردا پیش روانپزشک نمیرن؟ من خودم مرد هستم و حداقل نصف بیمارای این دوتا روانپزشکی هم که رفتم مرد بودن.
    مگه نمیگی شوهرت چند روز در هفته خوبه و حتی ابراز پشیمونی می کنه؟ پس از لحظات خوش اخلاقیش استفاده کن و متقاعدش که دکتر بره و خودش رو معالجه کنه. تو می تونی #flower


  3. مينا در 09/23/05 گفت :

    خود خانوم مورد بحث نظری نداره روی نظرات ما ها؟
    ___________________________________
    چرا به اسم یاسی تو کامنتها شرکت کرده و توضیحات تکمیلی داده


  4. بيد مجنون در 09/23/05 گفت :

    خانوم عزیزم
    کاریه که شده و سرزنش کردن شما بی فایده است… الان باید فکرراه حل بود.
    می دونم برات سخته اما ازت خواهش می کنم که یه مدت بهش بی اهمیت بشی. بهش توجه نکنی. باهاش سنگین باشی. باور کن خودش میاد سمت تو.
    تو با محبت های بی اندازه و کنترل نشده ات لوس و بد عادتش کردی.
    مردها وقتی می فهمند کسی دوستشون داره واقعا سوء استفاده می کنن ؛ اما بالعکس اگر بهشون بی توجه باشی تمام تلاششونو می کنن تا متمایلت کنن.
    امیدوارم اوضاع بهتر بشه و همه چیز دلخواه تو باشه.


  5. راهی در 09/23/05 گفت :

    من در مورد کل ماجرا نظری ندارم.فقط چند تا نکته:
    1-مگه میشه یه آدم اینقد خانواده خودشو محرم ندونه که حتی بهشون نگه خواستگارش نه تنهازن داشته که ۲ تا بچه هم داره؟ مگر اینکه خودشم عاشق و شیفته طرف باشه.
    2- بالاخره خانوادت اونو می پرستن یا پدر و داداشت نظر دیگه ای دارن؟
    3- مگه میشه یه زن اینقدر بی خیال زندگیش باشه که شوهرش به بهانه ماموریت میره و چند روز خونه نمیاد، نره سر از کارش در بیاره ؟شاید اصلا مشکلش از همینجا آب بخوره که اینقد بهانه طلاق می گیره.
    4- حتی یکبار هم نشده حس کنجکاویت گل کنه که چرا شوهرت از زنش جدا شده؟ نخواستی یه بار پای حرفای زن اولش بشینی ببینی اون چی میگه؟
    5- درسته که خونه شوهرت رو واسه فروش گذاشتين.اما مگه حتما بايد خالی باشه؟ چرا نرفتين اونجا زندگی کنين که حالا بايد حقوقت رو بابت ۱۱ ميليون پول پيش خونه بدی؟يا اگه دوست نداری اونجا زندگی کنی و فروش هم که نميره، اونو اجاره بدين که حداقل يه خورده مشکل ماليتون کمتر شه.
    ۶-فراموش نکن که هيچ کس مثل خانوادت دلسوز تو نيست و در هیچ مشاوری رو به خوبی آنها نخواهی یافت.


  6. نقش ونگار در 09/23/05 گفت :

    باز هم سلام
    اينجا که دادگاه نيست بابا خوب اشتباه کرده . و زندگيه خود ما در روز پر از اين تناقض هاست. مهم اينه که به کمک نياز داره واين را درک کرده و مطرح کرده برای من نوشته بود مشاور را برده خانه و آنقدر آقا خوب برخورد کرده که مشاوربه اشتباه افتاده. ياسی تا حالا که وضع اينجوری ادامه پيدا کرده نظر من اينه که يک روش ديگه را امتحان کنی .من با آنهايی که می گن قهر کن موافقم . و اينقدر فکر آبرو و مامانت را نکن . اگر سيب ببينی مامانت بيشتر اسيب می بينه . دخترم من متاسفم که هن.ز اينقدر مشکل داری . خوشحالم که مثل روزهای اول خودت را زير سوال نمی بری وبه خودت شک نمی کنی. اين مهم است يک قدم جلو آمدی . بهر حال اگر بتوانی اعتماد آقا را به يک روانپزشک جلب کنی مثلا بگی خودت مريضی وبای بهبوديت نياز به حضور ش است شايد بشه اميد وار بود که راه خل های مناسبی بهت ارائه بکنه . تا کمتر اذيت بشی.


  7. ويولت جون حالا اگه دوست داشتی می تونی بيای پستمو بخونی!#winking


  8. parastoo در 09/24/05 گفت :

    اصرار به ادامه این زندگی‌ توهین آمیز خیلی‌ عجیبه! به نظر میاد که این آقا چیزی از این خانوم دیده یا شنیده که میدونه این خانوم به راحتی‌ ازش جدا نمیشه به همین دلیل هم هست که برای اذیت کردن و تحقیر کردنش طلاق رو به میون میکشه ( چون میدونه این خانوم بنا به دلایل خودش که آقا هم میدونه حاضر به جدائی نخواهد بود) این خانوم چیزی رو داره پنهان میکنه و می‌خواد که مساله بدون دونستن اون حل بشه که خوب نمیشه چون یه جای کار می‌‌لنگه. دوم اینکه این زندگی‌ از اول بر اساس دروغ و پنهان‌کاری گذشته شده و الان هم برای حل مشکلشون دارن همین رویه رو دنبال می‌کنن) سوم اینکه چرا نمیخواد از کارهای شوهرش سر در بیاره آیا داره به این آقا باج میده؟ و آخر اینکه حتما تکلیف پولها یی که خرج کرده رو مشخص کنه وگرنه هم شلاق خرده هم پیاز!!
    یاسی جان!
    به هر حل عقل سلیم این زندگی‌ و به عبارت بهتر هم‌خونگی رو زیر سوال میبره. ببخشید که رک نوشتم چون نمیتونستم در لفافه اینها رو بپرسم یا بگم.


  9. راهی در 09/24/05 گفت :

    من در مورد کل ماجرا نظری ندارم.فقط چند تا نکته:
    1-مگه میشه یه آدم اینقد خانواده خودشو محرم ندونه که حتی بهشون نگه خواستگارش نه تنهازن داشته که ۲ تا بچه هم داره؟ مگر اینکه خودشم عاشق و شیفته طرف باشه.
    2- بالاخره خانوادت اونو می پرستن یا پدر و داداشت نظر دیگه ای دارن؟
    3- مگه میشه یه زن اینقدر بی خیال زندگیش باشه که شوهرش به بهانه ماموریت میره و چند روز خونه نمیاد، نره سر از کارش در بیاره ؟شاید اصلا مشکلش از همینجا آب بخوره که اینقد بهانه طلاق می گیره.
    4- حتی یکبار هم نشده حس کنجکاویت گل کنه که چرا شوهرت از زنش جدا شده؟ نخواستی یه بار پای حرفای زن اولش بشینی ببینی اون چی میگه؟
    5- درسته که خونه شوهرت رو واسه فروش گذاشتين.اما مگه حتما بايد خالی باشه؟ چرا نرفتين اونجا زندگی کنين که حالا بايد حقوقت رو بابت ۱۱ ميليون پول پيش خونه بدی؟يا اگه دوست نداری اونجا زندگی کنی و فروش هم که نميره، اونو اجاره بدين که حداقل يه خورده مشکل ماليتون کمتر شه.
    ۶-فراموش نکن که هيچ کس مثل خانوادت دلسوز تو نيست و در هیچ مشاوری رو به خوبی آنها نخواهی یافت.


  10. روشن در 09/24/05 گفت :

    سلام
    به ياسی
    هيچ وقت اجازه نده کوچيک بشی حتی تو ذهن خودت هم خودت روکوچيک نکن فکر ميکنم اول بايد خودت رو باور کنی
    تو مجبور نيستی جلوی بقيه زنی باشی که با همه سختيها تحمل ميکنه
    منظورم حتما این نیست که طلاق بگیری .شاید واقعا تونستی ایده آلت رو تو زندگی پیاده کنی. ولی به خودت واون اجازه بده یاد بگیره تو با هر رفتاری نمیتونی بسازی. واین قدر ازاین که نمیتونی با یه آدم دیگه زندگی کنی مطمئن نباش


  11. لي لی در 09/24/05 گفت :

    سلام راستش از صبح پيگير کامنتای اين پستتون بودم و شرايط اين دوست ناديده عزيز رو به خوبی درک ميکنم چرا که خودم در شرايط مشابهی قرار داشتم در ضمن اينکه از خانواده و دوستانمم هزاران کيلومتر دور بودم . من هفت سال با شوهرم زندگی کردم البته اگر اسمشو میشد گذاشت زندکی شوهر سابقم دچار دو شخصیتی شدید بود بعد از هر دعوا و زد و خورد که همیشه زدن از اون بود و خوردن از من و وقتی که میگفتم می خوام ترکش کنم به دست و پام و معذرت خواهی می افتاد و باز فردا همه چیز یادش میرفت به هر بهانه ای به من انگ خراب بودن و فاسد بودن میزد خیلی شبها میشد که اصلآ خونه نمی اومد و هروقت که توضیح ازش میخواستم جوابم فحش و کتک بود و همه اینا در حالی بود که من تو اون کشور هیچکسی رو نداشتم به جزاون باور کند تو این ۷ سال هر راهی رو بگید امتحان کردم واقعآ یک جور مبارزه بود ولی فاییده نداشت یک روز به خودم اومدم که دیدم ۲۷ سالمه و انگار که ۶۰ سال زندگی کردم و بهترین روزهای عمرم رو صرف کاری کردم که سالها پیش باید پدر و مادر همسرم میکردند تا امروز این فرد دچار چنین پارادوکسهای شخصیتی نشه ، دوست عزیز آخر همه راهها طلاق نیست میتونی بمونی و مبارزه کنی شاید موفق بشی ولی یادت باشه اگر ۷ سال دیگه به عقب برگشتی تاسف بهترین روزهای زندگیت رو نمیتونی بخوری روزهایی که میتونست بهترین پیشرفت ها و موفقیت هارو برات داشته باشه روزهایی که میتونستی به جای تحقیر و کتک مزه عشق رو بچشی … میدونم که تو این جامعه و با طرز فکر خانواده ها طلاق گرفتن گاهی وحشتناکتر از ادامه چنین زندگی هایی هستش ولی ۱۰ سال آینده تو میمونی و خودت من روزی که برگشتم ایران هیچ کدوم از اعضای خانوادم از وضعیت بد زندگیم اطلاعی نداشتند و بعد از فهمیدن نه تنها کمکم نکردند بلکه منو مایه بی آبرویی و سرشکستگیشون دونستند و من بدون هیچ پشتیبانی از همسرم جدا شدم روزهای سخت و بدی بود ولی گذشت الان ۳ ساله که از اون روزها میگذره و شاید باور نکنی ولی معنی زندگی واقعی و عشق واقعی رو مردی که الان در کنارمه به من نشون داد من بازم یه جای دورم ولی تنها احساسی که ندارم حس غربته ما تو سپتامبر منتظر یه هدیه خدایی هستیم و اینو از ته قلبم ازت می خوام که بمون زندگیو بساز ولی نذار که یه روزی پشیمون بشی
    با آرزوی بهترینها برات
    لی لی


  12. فريده در 09/24/05 گفت :

    هر کاری چه خوب چه بد اولین بارش سخته
    اگه این اولین بار اتفاق بیفته دیگه اون کار واسه آدم میشه مثله آب خوردن
    توی زندگی مشترک هم اگه حرمت یک بار شکست دیگه شکسته و دیگه اون زندگی ارزش موندن نداره
    بنظر من اگه این خانوم مجبوره که بمونه سر زندگیش با شوهرش جوری رفتار کنه که انگار اون وجود نداره
    یه جوری باشه که انگار داره تنهایی زندگی میکنه
    قهر و بی محلی چیزای خوبی نیستن اما یه جاهایی لازمن از خوب هم خوبترن
    از اینجاش مال ویلیامه
    امروز داشتن خیابون نزدیک خونمون رو نمیدونم چیکارش میکردن(فکر کنم صافش میکردن با غلطک )از صبح شیشه های درو پنجرهمون میلرزید
    کلهم رو ویبره بودیم امروز
    فکر کن همش انگار داره زلزله میاد#laugh
    این جمله رو هم حالشو ببر
    هرروز صبح در آفریقا آهویی از خواب بیدار می شود که میداند بایداز شیر سریع تر بدود وگرنه طعمه او خواهد شد وشیری که میداند باید از آهو تندتر بدود وگرنه گرسنه خواهد ماند.مهم نیست شیر باشی یا آهو، مهم اینست که با طلوع آفتاب با تمام توان شروع به دویدن کنی .
    نلسون ماندلا


  13. یه سوال بی ربط! ويليی ( ممر ) کيه؟!
    ____________________________-
    یکی از بهترین دوستانم


  14. یلدا در 09/24/05 گفت :

    آقای محترم
    ارائه نظر علمی و تشخیصی توهین به هیچ فردی نیست.
    من همیشه به ایرانی بودنم افتخار کرده ام و ذکر کردم” فرهنگ ما شرقیها” یعنی خودم رو متمایز نکردم. شما هم اجازه نداری بدون اینکه من رو بشناسی و عقایدم رو بدونی توهین کنی. ایران به همون اندازه که کشور شماست کشور من هم هست و من هر وقت دلم بخواد برمیگردم .
    معیارهای DSM IV برای تشخیص اختلالات روانی در تمام دنیا،شرق و غرب به صورت استاندارد کاربرد داره .
    اینکه یک آدم بخواد برخلاف اصول اولیه انسانی و شرافتی در یک رابطه Abusive باقی بمونه مغایر فرهنگ و اصالت و سلامت فکری هر جامعه ای است، چه شرق و چه غرب.
    به هر حال بیشتر از این خوشحالم که درجایی زندگی میکنم که آداب مباحثه و احترام به هویت و نظر دیگران رو بلدند و امیدوارم خدا به شما هم سعه صدر و بردباری بیشتری عنایت کنه تا اینقدر به راحتی یک نظریه علمی رو برنتابید.


  15. سمانه در 09/24/05 گفت :

    #flower


  16. حامد در 09/24/05 گفت :

    این کامنت دونی خیلی پربار شده! کلی نظر های خوب و عالی
    من که واقعا لذت بردم.
    در مورد پسرعمتون یادم رفته بود بنویسم اون لوله ها برای تنفسشه. ظاهرا ریه هاش کاملا از کار افتاده. این تلاش پزشک ها هم برای چند صباحی بیشتر زنده نگه داشتن اونه. تو این موارد که ریه سرطانی میشه فقط میشه منتظر موند تا مرگ خودش از راه برسه. میدونم که فایده نداره اما حداقل حسن این کار اینه که به اقوام مریض این فرصت رو میده که خودشون رو آماده کنن و حداقل مرگش به اون دردناکی که بدون این کار هست نباشه!
    شرمنده کامنتم غم انگیز شد.
    در مورد این خانوم هم باز نظر من جدا شدنه. نمیدونم چرا بعضیا فکر میکنن که طلاق پایان دنیاست؟ مگر قبل از ازدواج زندگی چطور بود که حالا دیگه نمیشه به اون حالت برگرده؟ همه چیز بستگی به خودتون داره. من همیشه معتقدم وقتی که میبینی داری تو زندگی تباه میشی این کارا دیگه فداکاری نیست، بلکه حماقته. بعضیا رو دیدم که به خاطر مشکلات خیلی کوچیکی جدا میشن خدا رو شکر تو دور و اطراف خودم خیلی از این مشکلات رو تونستم حل کنم.
    اما این مشکل نه کوچیکه و نه قابل حل شدن. کاری که از اول اشتباه بوده و نباید انجام میشده.


  17. گلی در 09/24/05 گفت :

    سلام
    به نظر من همسرشون رو بايد ببرن پيش يک روانکاو ماهر و تمام سعی شون رو بکنن برای بهتر شدن اوضاع
    و اگر نشد بايد جدا شه
    اونم بايد طوری وانمود کنه که همسرشون فکر کنه که خودش خواسته جدا بشن نه خانمش
    چون اگه بگه خوب بريم طلاق بگيريم يه مسئله ديگه براش درست می کنه و ميگه نگفتم تو می خوای بری زن کسه ديگه ای بشی و اين حرفا


  18. پروانه هيچستان در 09/24/05 گفت :

    سرکار خانم ياسی
    تمامی نظرها رو خوندم … دلم می خواست حالا که می خواهی بقيه هم نظرهاشون رو بگن چيزهايی رو هم بخونی که دلت نمی خواد .. به نظر می اد تو دنبال تاييدی ميگردی برای طلاق نگرفتن و موندن .. يک کمی عميقتر فکر کن … يکی از بهترين نظرها رو يلدا خانم گفتند که به نظرم شايد قضاوتی صريح و زودهنگام بود و شايد تو يک هو بهت بربخوره که چرا اصلا کسی اين وسط تو رو نقد می کنه ولی ياسی خانم بدون که يک پای قضيه می لنگه خيلی سخت و اونم تويی … يک چيزی واضح و اظهر من الشمس است و تو چه بخواهی و نخواهی می دانی و درست است و آن اينه که شوهر تو يک بيمار بسيار سخت روحی است … فقط اميدوارم کتمانش نکنی و وارونه جلوه ندی اش … دوست خوب .. شوهر تو بيماری ست که نه تنها احتياج به روانشناس بلکه روان پزشک قرص و شايد بستری داشته باشه .. و اين فرايند سخت و دشوار کار تو نيست … تو نمی تونی اون رو مجبور به خواباندن و درمان کنی ..در وسط پای خودت هم گير است اون اصلا انقدر شرايطش حاده که تو رو هم خاين و ديوانه ای بيش نمی دونه پس بهتره تو به جای اين داستان وفاداری و درستش می کنم و زن بايد بسوزه و بسازه و هزار دليل ديگری که داری به فکر نجات خودت و شوهرت باشی .. تا تو در کنارشی اون درمان نمی شه چون منبع مشکلاتش تو رو می دونه و هيچگاه نه کسی می فهمه که چشه نه تشخيصی از طرف نزديکانش می شه .. بهت يک قول می دم .. قول می دم تا يک سال ديگه اگر خودت را از اين ورطه نکشی کنار می بينی که ذهن بقيه فاميل و دوست و آشنا رو هم عليه تو شسته و تو تبديل شدی به يک غول … اينو از من داشته باش .. دختر جان تو خودت هم مشکل داری ..کسی که با يک بيمار روحی زندگی می کنه و بجای رويارويی با حقيقت می خواد رل ناجی رو بازی کنه داره خودش رو گول می زنه و مشکل شخصيتی داره … ابيوس رو دوام اوردن يک نوع تحقير شخصيتی است وگرنه کدام آدم سالمی تحقير را از ديگران به اين راحتی دريافت می کند …


  19. پروانه هيچستان در 09/24/05 گفت :

    ادامه
    تو اگر می خواهی به نفع خودت و همسرت کاری کنی … برو تمام اتفاقات رو برای خانواده ی همسرت تعريف کن از اين رابطه بيا بيرون … به آنها هم توصيه های لازم برای روانپزشک و ديگر ضروريات را بکن … خودت هم تحت نظر يک روانشناس درست و حسابی نه اين عوضی هايی که تزشون سوختن و ساختن است قرار بگير و آهسته آهسته لايه های شخصيتی ت رو که ضربه خورده و احتياج به درمان داره رو درمان کن … الان که سنت کمه می تونی خودت را نجات بدی و خودت را بسازی … بهت اطمينان می دم داستان ساختن ها و درست کردن ها با کسی به اين درجه ی بيماری فقط اشتباه محض است ..
    مواظب خودت باش و درست عمل کن .. در پناه خداوند


  20. آلما در 09/24/05 گفت :

    یه جای کار تو حرفای یاسی خانوم خرابه از این که شوهرش بیماره از تو توضحیاتش شکی نیست ولی نوشته خودش هم خیلی تناقض داره شاید خود اون هم مشکل داشته باشه انسان نرمال هیچ وقت این همه تحقیر رو قبول نمیکنه به هیچ دلیلی


  21. سونیا در 09/24/05 گفت :

    سلام
    به این دختر خانوم بگید انقدر بدون اعتمائ به نفس نباش
    جلو ضرر رو از هر جا بگیره منفعته
    اول از یه راه هوشمندانه هر طور که می شه پول هاشو پس بگشره
    بعدم طلاق طلاق طلاق
    مطمئنا مورد های بهتر ی براش پیدا می شه اگر هم نشه مجرد بودن بهتر از خفت کشیدن و باج دادنه


  22. nasi در 09/24/05 گفت :

    khob shayad ye modat door shan yekam faza bedan behesh behtar beshe!
    feshar ziade dige roosh.
    inke ishoon ro too badbakhtie khodesh vared kardan labod narahat konands barsh.


  23. taraaaneh در 09/24/05 گفت :

    shohresh mariztar az unie ke beseh be rahati darmanesh kard. chareh faghat ye chize, jodai.


  24. زهرا در 09/24/05 گفت :

    اين خانم که گفته بود خانوادش چيزی نمی دونن پس چطور بعدش گفت برادرم ميگه مشکل روحی داره؟يه جای قضيه ايراد داره.اين همه تهمت و تحقير رو تحمل ميکنه واسه چی؟اينا چيزی نيست که ادم به راحتی ازش بگذره.به نظرم همه ماجرا رو نگفته.يعنی الان خانوادش نميدونن اون مرد يه ازدوراج داشته؟امکان نداره


  25. :؛ياسي؛: در 09/24/05 گفت :

    با سلام مخصوص به ويولت عزيزم و به همه دوستان ، كه با دادن نظراتشون اينقدر دل سوزوندن و نظرات خيلي مفيد و خوبي دادن
    لازم مي بينم به يه تعدادي از دوستان جواب بدم ….
    عمه خانم …ويولت جان ….شايد براتون باور كردي نباشه …اما بخدا اين واقعيت زندگي منه كه با انتخاب غلطي كه كردم به اينجا كشيده شده …نه فيلمه …نه تراژدي …نه سره كاري ……واقيته تلخه زندگي يك زنه !!!!
    در خصوص اقا كيارش شماره 79 : من اين رو اعلام كرده ام به تمام خانواده اش كه سعي به اين دارند كه من به همسرم كه (از قول اونا بيمار شده ) كمك كنم و زندگي كنم …..به همشون گفتم كه بابا من مددكار نيستم ….منم يه زنم كه فقط ميخوام آروم زندگي كنم …..با تمام مشكلاتي كه براي هر زندگي زناشويي پيش مي آد ….اما اونا سعي بر اين دارن كه اون ساده است و واقعا دوستت داره و تو حرف زبونش رو نبين … اون از ته دل دوستت داره …و فقط چون زير بار مشكلات رفته … بهم ريخته !
    خانم كتايون شماره 82 : منظور شما از بيمار بودن چيه؟؟
    با تشكر از خانم دكتر يلدا (شماره 83)…بايد بگم با آقا كوروش شماره 87 موافقم .. خانم دكتر …من ميگم من سالمم هيچ مشكلي ندارم و ….. شايد هزار و يك مشكل هم من دارم كه بايد حل بشه ….اما در خصوص ارائه راه كارها بايد بگم كه درمان مسايل و مشكلات رواني و زناشويي هر شهر و مملكتي ..مربوط به همون جا ميشه …و شايد درمان اينا توي كشور كانادا از اون روش جواب داد ه باشه …اما ما در ايران هستيم … در .ايران حد اقل به اسم اسلامي! اما باز فرمايشات شما رو قبول دارم …و بهش احترام مي زارم و ممنونم
    در خصوص زن و شوهر سانسور نشده (شماره )93 : اوايل خانواده ام نمي دونستن …و همه خيلي دوسش داشتن ….و احترام مي زاشتن بهش …اما تازگي ها كه ديدن چندين بار منو كتك زده و فحاشي ميكنه ….ديگه بهش بي اعتماد شدن و ديگه قبولش ندارن …..
    غريب آشناي عزيز : باهاش مطرح كردم كه بريم پيشه روانشناس ….قبول نداره اين مساله رو مي گه خودت برو ….مطمين باش اونم بهت ميگه كه بهتره طلاق بگيري …….!!!!
    بيد مجنون عزيز :چند وقتيه اين كارو مي كنم …كمتر بهش زنگ مي زنم كه بهونه نداشته باشه كه چرا به من زنگ مي زني …منو داري چك مي كنه و ……(چون زن سابقش اين اخلاقيات رو داشت و ذهن همسرم فوق العاده سمي شده ) و وقتي دير مي آد يا جايي مي خواد بره كمتر سوال ميكنم ازش …..وامي ايسم تا خودش حرف بزنه …..اين باعث شده كه دعواهامون كمتر بشه ……اما از طرفي …..اين ناراحتم مي كنه كه نمي دونم كجا مي ره …. با كي ميره با كي مي آد ….خودش خيلي به اين معتقده و اصرار داره كه مطمين باش من هيچ وقت بي ناموسي و خيانت نمي كنم …..(منم تا حالا تعقيبش نكردم راستش ….) چون فعلا نمي خوام اوضاع از اين بدتر بشه ….! نمي دونم توي اين اوضاع اين كارو كنم يا نه؟؟؟؟؟
    دوست عزيز …راهي (شماره 105) من نگفتم چند روز ميره ماموريت …..گفتم از اداره به بهونه ماموريت ميره و تا 9 يا 10 شب مي اد خونه ….و اينكه يكي از بزرگترين اشتباهات من همين بوده كه با زن سابقش صحبت نكردم ..ببينم برا چي جدا شده و به حرفاي خودش و خانواده اش در باره علت طلاق (كه مي گفتن بد بيني شديد خانم بوده ) بسنده كردم ….و الان هم فايد هاي نداره …كه بخوام با اون خانم صحبت كنم
    نقش و نگار عزيزم : شما يكي از بهترين دوستان و عزيز ترين هاي من هستي ….شما ازچند ماه پيش شاهد اين قضيه بودي و هميشه دلسوزانه راهنمايي ميكردي ….از خدا سلامتي و دل خوش برات آرزو مي كنم …خانم گل #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower
    خانم پرستو ( كامنت شماره 108) اتفاقا آقاي روانشناسي كه آمد خانه ما با همسرم صحبت كرد …دقيقا همين حرف شما رو زد …و گفت اگه نمي شناختمت ….مي گفتم كه يه جاي كارت مي لنگه و يه چيز پنهان داري …مگه ميشه اين همه حماقت!!!؟؟ ….اما اون هم قبول كرد با توجه به شواهد و قرائن كه اين متاسفانه واقعيت زندگيه منه!!!
    لي لي جان (كامنت شماره 111) اونقدر صميمي و زيبا نوشتي كه ….سرنوشتنمون يه جورايي شبيه هم هست …ممنون از راهنمايي ات عزيز دل …برات آرزوي دل خوش و لبي خندان دارم …اين بزرگترين دعا براي هر انساني هستش ..
    خانم پروانه هيچستان : ممنون از زحمت و وقتي كه گذاشتيد …قبول دارم حرف شما رو …و كاملا احترام مي زارم به فرمايشات شما …#flower
    از ويولت جان بابت اين همه انرژي …وقت …و …..كه صرف كردن صميمانه تشكر ميكنم ….و آرزوي صحت و سلامتي رو از خداوند بخشنده براش دارم #flower #flower #flower #flower
    #flower


  26. emma در 09/24/05 گفت :

    راستش اشتباه اون نیست فقط که به فرد نامنسب ازدواج کنیم هروزی که درین ازدواج هستیم یک اشتباه ولی‌ این اشتباه راهتره چون دیروز و پرریرز هم انجامش دادیم
    —————–
    تعجب نکن که با خوندن چندین خط از زندگی‌ این خانم کسی‌ گفت جدا شو
    اگه تو زندگیت رنجو درد با گوشتو پستت حس کرده باشی‌، ۳ سال رنج کشیده باشی‌ که یه زندگی‌ رو بهم بچسبنی میلیون‌ها میلیون تومن سرمایه‌، ساعتهای طولانی‌ گریه و شب‌های طولانی‌ بی‌ خوابی‌ و غصه خوردن واسه مردی که مثل بچه ۱۰۰ تا مشکل داره هرروز یک مشکله جدید میاد تو زندگیش و انگار این مشکلات رو همه باید کمکش کنه زنش تا این بتونه حل کنه، ماها تلاشو ریختی به پای یکی‌ که پولتو خوردو تهمت زدو یه روز به پات گریه کرد یک روز سرت فریاد کشیدو فحش ناموسی داد یک شب تو خواب کتکت زد آخرش خودتم کارت به دوا و دکتر کشید … این حرف که خانم زده به این آقا هیچ هم لازم نبوده باشه، مردی که شکاکه یچیزی جور میکنه، وقتی‌ بد از ۳ سال خون دل فهمیدی که دیگه فایده نداره و این یروز خوبه و دلتو خوش میکنی‌ که خوبه اوضاع و یک روز بده و تحمل میکنی‌ تا روز خوب بیاد و این گیج کننده و عادت آور میشه ولی‌ یروز دیگه جونت تموم میشه و دیگه خودتو می‌کشید بیرون، بعدش تازه می‌فهمی که حماقت کردی روز اول چشمتو بستی و تلاش بیجا کردی و انرژی بیخود سوزندی.. بعدش یک روزی که میشنوی یکی‌ دیگه داره همون اشتباه رو می‌کنه افسوس می‌خوری که حرف به گوشش نمیره مطمئنی که اون هم به همون جائی‌ که تو رسیدی میرسه… همونجوری که اون هم مثل روز اول تو پر انرژی و پر امید و حرف دیگران گوش نمیداد… شاید ۷ ساله دیگه دیونه بشه خودشم ( در اثر مجاورت با افراد خارج از تعادل آدم کم کم از تعادل خارج میشه و این شک و عدم تعادل روانی‌ تا مدتها می مونه تو روحت) شاید هم شانس بیارد و زودتر خودشو بکشه بیرون… ولی‌ خوب چه میشه کرد… تو هیچ کمکی‌ نمیتونی‌ بکنی‌… جز حرف و جز امیدواری که طرف زجرش کوتاهتر بشه… هرکی‌ میگه بمون زندگی‌ کن به روز بدبختی نیفتاده.. با مرد اینجوری نبوده و مزهٔ تلخ سوختن بیحاصل رو نچشیده… بمون تا روزی که عقلت به سرت بیاد و دورهٔ رنجت تموم بشه تا اون روز خدا حافظ یاسی و یادت باشه اون روز می‌تونه فردا باشه می‌تونه 10 سال دیگه باشه…
    ————
    ویلی.. هیچ توجه کردی دوتا پست آخرت چقدر به هم موردشون نزدیکه… هرچند در ظاهر هیچ ربطی‌ ندارند… هردو رنج میکشن و توان اشتباه قبلیشن رو میدن و حاضر نیستن ول کنن ولی‌ از وضیعتشونم راضی‌ نیستن و هردو در بیهوشی به سر میبرن و گاهی به خودشون میان و میگن این خوب نیست ولی‌ باز دوباره می‌رن به بیهوشی و حاضر نیستن زندگی‌ رنج بار الان رو ول کنن و به زندگی‌ بهتر برسند…. و هردو هیچ کاری جز دعا براشون نمیشه کرد
    ______________
    چه لينک هوشمندانه ايي کردي دوتا پست رو بهم #smile


  27. :؛ياسي؛: در 09/24/05 گفت :

    اصلاح می شود از کامنت قبلی ارسال شده :::
    با تشكر از خانم دكتر يلدا (شماره 83)…بايد بگم با آقا كوروش شماره 87 موافقم .. خانم دكتر …من **نميگم من سالمم هيچ مشكلي ندارم **و……


  28. مهراوه در 09/24/05 گفت :

    بهش بگو
    قربون دستت فعلا بچه دار نشو
    تا بعد ببينيم چه ميشه كرد


  29. سیما در 09/24/05 گفت :

    من عاشق اين آهنگم مرسی که گذاشتيش


  30. آزی در 09/24/05 گفت :

    من يک سری فايل و اطلاعات بدرد بخور در رابطه با روابط خوب دارم که همش اورجينال از آقای جان گری هست یعنی از مجموعه کتابهاش خلاصه کردم که هیچکدومش توی ایران چاپ نشده . می دونيد که اين فرد همون نويسنده کتاب مريخی ها و ونوسی های معروفه . در هر صورت من اين اطلاعات رو دارم تکميل می کنم و حول و حوش ۱۱ فصلش رو درست کردم . اگه اين دوستمون علاقه منده من براش ايميلش می کنم . چون فايلش رو تايپ کردم .
    کامل نيست ولی همون ۱۱ فصلش فکر می کنم بتونه رابطه رو حداقل بدون درگيری بکنه . اينو مطمئنم !


  31. ستاره در 09/24/05 گفت :

    دوست عزيز
    همه پيشنهاد طلاق بهت دادن اما اين اخرين راهه. بنظر من يه مدتی همون کاری رو انجام بده که اون انجام ميده يعنی قهر کرد قهرکن . سعی کن فاصله تو باهاش حفظ کنی يه مدت فکر کن که جدا شدی و نميبينيش فکر کن اصلا؛ زنش نيستی . موقع فحاشيهاش سعی کن به بهترين مدل ازش دورشی تا کمترين آسيب رو ببينی


  32. parastoo در 09/24/05 گفت :

    اگه یلدا ( کامنت ۱۱۴، ۸۳) میگه اکثر خانمهای شرقی‌ وابسته هستن (اضافه کنم: البته به دلیل فرهنگ مردسالاری شرق) درست میگه این توهین نیست واقعیت تلخیه که حتی جامعه مردسالار ما ( مثل کامنت ۸۷!) رو هم بر‌افروخته میکنه. خود یاسی میگه ( کامنت ۵۵) که من وابسته هستم و به تنهائی‌ نمیتونم زندگی‌ کنم حالا اگه کوروش (کامنت ۸۷) میگه نیست در اصل ماجرا تغییری ایجاد نمیشه. ( به خانمها انگ بی‌ نجابتی، بی‌ پروا یی یا ناشزه میزنن تا اونها رو به موندن در خونه، سوختن و ساختن و دم بر نیاوردن مجبور کنن) وقتی‌ فرهنگ اینجوری باشه خود خانوم از ترس همون بی‌ آبرویها موندگار میشه. و صد البته که مرد ماجرا جری تر. خوشبختانه الان شرایط داره به آرومی‌ تغییر میکنه و خانمها بیشتر با حقوق خودشون آشنا میشن ولی‌ خوب حالا حالاها باید صبر کرد و جنگید. من هم از بطن همون جامعه مردسالار میام که وقتی‌ با جاهای دیگه مقایسه می‌کنم میبینم که زنان ما مظلوم ترینها هستن نه اینکه در اینجا( کانادا) از روابط خشونت بار خبری نباشه چرا هست حتی در درصد بالایی از خانواده‌ها خشونت کلامی، فیزیکی، جن سی‌ و روحی‌ علیه خانمها وجود داره ولی‌ جامعه راحتتر به یک خانوم تنها و مطلقه نگاه میکنه. یلدا جان برو که دارمت! منم از همونجا و همون رشته ائی میام که تو میائی‌ و واقعا دلم می‌خواد که بتونم به مملکتم هر چند کوچک کمک کنم.