خاطره جاری…

این نوشته به روز نمی باشد.
تو زمان خودش این واقعه و یادآوری خیلی اذیتم کرد.جسته و گریخته تو نوشته هام گریزی هم به حال و هوام زدم که بارزترین نوشته “حرف بزن” بود.
با ادمهاي زيادي ملاقات کردم. بخصوص تو اين پنج سال وبلاگ نويسي، اون هم آدمهايي که کاملا غريبه بودن ومن مي دونستم خوب من ومي شناسن ولي من چيز زيادي ازشون نمي دونم… ولي اينبار سخت تر از هميشه بود اين ملاقات … از هرکسي ديگه اشناتر بود . تو بازيهاي زمان بچگيمون اون هميشه پرنس ماجرابود و من پرنسس اون … ولي حالا اون يک غريبه بود يک غريبه کامل با ويولت حاضر.
بايد تنها مي رفتم و اين کار رو سختر مي کرد با توجه به اينکه يه مسافت پياده روي به زعم من طولاني رو پيش رو داشتم … ولي چاره نبود بايد مي رفتم … همش به خودم دلداري مي دادم که حداکثر سه ساعت ديگه خونه ام و همه چيز تموم شده …
هيچ هيجان خاصي براي آماده شدن نداشتم … خيلي به خودم نرسيدم. حتي ميشه گفت از سرواکني آرايش کردم و لباس پوشيدم. اگه يه قرار وبلاگي داشتم مطمئنم بيشتر از اينها به خودم مي رسيدم و هيجان حضور داشتم.
ديدمش … پشت پنجره نشسته بود و بهم خيره شده بود … سعي کردم قدمهاي بعدي رو مطمئنتر بردارم و کمتر ضعف تو پاهام مشهود باشه …تيغ آفتاب مي زد تو سر و صورتم و همين ضعف چشمهام رو مشهود تر مي کرد … سرم به دوران افتاده بود… از اضطراب بهش زبون درازي کردم!!!!( دقيقا عين 9 سالگيم وقتي بچه ها ريختن دم خونه مون و بهم خبر دادن فلاني عاشقته! و وقتي ديدم پسر ه وايستاده سرکوچه و داره نگام ميکنه، بهش زبون درازي کردم!) ….
در رو باز کرد و اومد طرفم… از زير چشم نگاش مي کردم … خجالت مي کشيدم … من و خجالت؟ اونم با اين سن و سالي که جفتمون پيدا کرده بوديم … خنده دار بود…. نگاه اون هم کاوشگر و پر از سئوال بود … حتما اون هم خجالت مي کشيد… چشمها همون بود… همون نگاه سبز رنگ و شوخ با لبخند کج و پر از استفهام.
بعد اينکه با هم سلام عليک کرديم براي تلطيف جو با خنده گفتم:
– جون من، از کار افتاده به اين خوشگلي و خوش تيپي ديده بودي؟
– نه ولله … لعنت به من اگه دروغ بگم.
– چقدر پير شدي!!! چقدر لاغر شدي چقدر…
– آره؟ داغون شدم،نه ؟… انتظار ايني که مي بيني رو نداشتي؟…حالا برعکس تو.
– من؟ پير نشدم؟ شکسته نشدم؟
– نه ! حتي به جرات مي تونم بگم بهتر از قبل هم شدي، لا مصب ! قالي کرموني … يه نمه از قبل چاقتر شدي . موهات! مدلش عوض شده …کوتاهشون کردي…هيچ وقت با اين مدل مو نديده بودمت. کجا راحتتري بشينيم؟
بقیه مطلب در ادامه نوشته
این آهنگ تقدیم به همه لیلا نامهای خواننده وبلاگ
ممنون از فرستنده آهنگ :love
مجنون لیلا- مازیار
لينک دانلود


.
.
.
– چرا خط لبت رو کج کشيدي؟!!!! سايه چشمت رو هم بايد امتداد مي دادي، خراب کشيدي.
لعنت به من. اصلا حواسم نبود آدمي رو که مي بينم يه ادم عادي نيست و عکاس هنريه!! و در اولين نگاه تمام مشکلات آرايشي وپوششيت رو تشخيص ميده.
… بي خيال،اهميت نداره . دوربينم رو آوردم، مي خواي ببينيش؟
.
.
.
وقتي دوربين خودش رو درآورد، ديدم محترمانه دوربين خودم رو غلاف کنم سنگينترم.
سعي کردم صحبت رو بکشونم تو حوزه عکاسي که اصن حواسش نره به خودمون … از خودمون حرف بزنه و سالهايي که گذشت و عشقي که در سکوت پير شد و رفت و مُرد … بگذاره همه چيز همانطور که تا حالا بوده بمونه … بدون هيچ انتظاري براي آينده و شروعي دوباره.
– برام جذابه که اينقدر به عکاسي علاقه داري … الان تا وقت هست يه ذره کارايي دوربينت رو بهت توضيح ميدم.
نمونه عکسهايي که توي دوربين داشتم رو بهش نشون ميدادم و مي خواستم اشکال هر عکس رو بهم توضيح بده.
– مي خواي عکس دوست پسرم رو ببيني؟
– باشه ببينم.
– ….
– اينه؟……
.
.
.
– بايد آرش رو ببيني، مطمئنم که ازش خوشت مياد.
اگه عادت به ناخن جويدن داشتم …مطمئنم که حالا بهترين زمان بود براي اينکار.
– حتما خوشم مياد … ولي ميدوني چيه! من کودک درونم زيادي قويه.
– اين که عاليه! بچه کلي حال ميکنه با چنين شخصيتي.
– آره … ولي خب همينم سبب ميشه همش با بچه عين خودش کل بندازم واسه همين موقع لزوم ازم حساب نبره.
– از من حساب مي بره، کافيه. بذار با هم زندگي کنيم.
– ببين تند نرو … منم ميشم بچه دومت … من نمي تونم خانم خونت باشم… دنبال دردسر مي گردي؟
– 20 سال صبر نکردم که اين جواب رو بشنوم … وقتي داشتم از ايران مي رفتم فکر کردم هنوز زوده از عشق و عاشقي برات حرف بزنم( اون موقع 16 سالم بود و اون يه پسر 25 ساله) … هرباره ديگه ديدمت، سرت شلوغ بود! هميشه يکي تو زندگيت بود و من فقط تو حاشيه زندگيت صبر کردم …آخرين باري که اومدم ايران که باهات جدي حرف بزنم… ديدم ازدواج کردي!!! به همين راحتي همه فرصتها سوخت شد …الانم وقت زيادي ندارم. فقط يک هفته ايرانم و مي بينم بازم سرت شلوغه! چند سال ديگه بايد صبر کنم؟ بالاخره کي براي من وقت داري؟… حالا هم در ازاي همه اون سالها ميگي دنبال دردسر نباشم براي خودم؟ …از نظر من تو فرقي با گذشته ات نکردي… بدتر از اين هم بشي تو نظر من تغييري ايجاد نميشه … من بيشتر از بيست ساله که عاشقتم … چيزي نيست که امروز و ديروز ايجاد شده باشه.
.
.
.
و موندم با زخمي که سرباز زده.
پ.ن زمان حال: که الان دیگه زخمش دَلَمه بسته و اگه در اثر انگولک و دستکاری خواسته و ناخواسته روش کنده نشه یه آتشفشان سرد و خاموش ه.


نظرات شما


  1. محمود در 09/30/04 گفت :

    اين مطلب رو در بی بی سی ديدم:
    \’تاثیر چشمگیر داروی سرطان بر مبتلایان به ام اس\’
    تحقیقی علمی نشان داده است که یک داروی عمومی سرطان می تواند به طور چشمگیری از خطرات ناشی از وخیم تر شدن یا عود بیماری ام اس بکاهد.
    این مطالعه در بریتانیا با شرکت 1300 بیمار نشان داد که مصرف داروی موسوم به \”کلادریبین\” (cladribine) برای چند دوره کوتاه در طول سال احتمال بازگشت بیماری ام اس (multipe sclerosis) را به کمتر از نصف کاهش می دهد، بدون آنکه عوارض جانبی زیادی داشته باشد.
    پروفسور گوین جیووانونی، کارشناس بریتانیایی، گفت که این دارو می تواند درمان \”ام اس\” را دچار یک تحول اساسی کند.
    شرکت \”مرک سرونو\” که سازنده این داروست اظهار امیدواری کرده که مجوز مصرف دارو برای ام اس را امسال دریافت کند.
    این دارو قبلا برای معالجه سرطان خون مجوز گرفته است.
    پروفسور جیووانونی ارزیابی خود از ارزش بالقوه این دارو برای مبتلایان به ام اس را در نشست آکادمی عصب شناسی آمریکا در شهر سیاتل عرضه کرد.
    براساس این مطالعه احتمال بدتر شدن معلولیت ناشی از ام اس در بیمارانی که کلادریبین مصرف کردند 30 درصد کمتر بود.
    مصرف بی دردسر
    وضعیت 1300 شرکت کننده در این مطالعه برای دو سال و با کمک اسکن ام آر آی تحت نظر قرار گرفت.
    بیماران در طول یک سال دو یا چهار دوره معالجاتی با کلادریبین یا داروهای ساختگی (بی خاصیت) دریافت کردند.
    هر دوره شامل یک قرص در روز برای چهار یا پنج روز بود که مجموع روزهای تحت معالجه در طول سال را به 8 تا 20 روز می رساند.
    کلادریبین اگر در دسترس مبتلایان به ام اس قرار گیرد نخستین معالجه تجویز شده برای ام اس خواهد بود که حاوی تزریق مرتب دارو به بدن نیست.
    پروفسور جیووانونی از مدرسه پزشکی و دندانپزشکی بارتس و لندن که بخش از دانشگاه کوئین مری است گفت: \”این نتایج واقعا هیجان انگیز است. ام اس می تواند یک بیماری علیل کننده باشد و در حال حاضر گزینه ها برای معالجه آن همچنان محدود است.\”
    وی افزود: \”درمانی با کمک قرص می تواند تاثیری عمده بر افراد مبتلا به ام اس داشته باشد…مطالعه ما نشان می دهد که قرص های کلادریبین مانع عود بیماری می شود و پیشرفت آن را کند می کند.\”
    او گفت مهم این است که این نتیجه بدون نیاز به تزریق دائمی که عوارض جانبی ناخوشایندی دارد حاصل می شود.
    به گفته وی داوطلبان این مطالعه همچنان تحت نظر خواهند بود تا وضعیت آنها در طولانی مدت مشخص شود.


  2. #sad #brokenheart
    نمی دونم چی بگم


  3. ال در 09/30/04 گفت :

    با با تو اصلن قشنگی نه خوشگلی وقتی نوشته هات رو ميخونم به ياد لذت انسان بودن ميفتم ولی چکنيم که اين فقط بخش کوچکی از ادم بودنه اره منظورم اين عالم اشتياقه


  4. سیما در 09/30/04 گفت :

    من ۲۳سالمه تو ۱۹ سالگيم عاشق يکی شدم که ۱ماه و ۱ هفته رابطمون طول کشيد و خودم منطقی ديدم که تموم شه و خودم رو شکستم خورد کردم تا از خورد شدن در آينده توسط اون نجات پيدا کنم. اما مطمعنم تا لحظه مرگم خوشحالم که عشق خالص رو تجربه کردم با اینکه الآن دیگه مشروط آدم ها رو دوست دارم و برام تاریخ مصرف دارند.
    اما ویولت جان فکر نمی کنی اگه این ریسک رو بکنی میارزه؟؟یعنی بالاخره هر چقدر هم کوتاه باشه ممکن تا آخر عمر به آدم انرژی بده. البته ممکن که دیگه همه توان رو هم از آدم بگیره. به هر حال من فکر می کنم تو می تونی… تازه بچه هم داره که این خیلی نکته مثبتی…


  5. یاس در 09/30/04 گفت :

    سلام خانم گل
    ویولت مقاوم به درد
    عزیزکم
    گلم بیا به منم سر بزن
    دوست دارم با ادمهای مقاوم به درد ارتباط داشته باشم #grin


  6. یاس در 09/30/04 گفت :

    سلام جونم
    خیلی خیلی این اهنگت قشنگه
    خیلی ملایم و زیباست
    من که بیشتر از ۵ بار گوشش دادم مرسی از انتخابت#flower


  7. نقش ونگار در 09/30/04 گفت :

    سلام ويولت اميد وارم امروز خوب باشی و دندانپزشکی ديروز اذيیت نکرده باشه.زياد .زياد
    طبق معمول تا جمعه عصر مامان داری فول تايم دارم .باران خرابکاری زياد کرده برم ببينم چه خبر شده.
    خدا کند تو امروز خوب باشی و شاد بايک بستنی سالار خوشمزه.۱۷ تا پله را بی کمک طی کنی .توت فرنگی هم بگذار قدش.
    از پست امروزت که محرومم یک جورایی دلم تنگ می شود.
    فک کن یک شنبه گشاده دیگری در راه است وچه زود می گذرد .در کل .ولی لحطه به لحظه طول می کشد روز ها .
    آخر هفته خوبی پیش رو داشته باشی.


  8. emma در 09/30/04 گفت :

    میدونی‌، سخته به گذشته فکر کردن عاو عشق‌هایی‌ که تبدیل به رابطهٔ ماندگار نشدن… تموم ه عشق‌های که اومدنو نقشی‌ زدن و روحی رو به موج و طوفان کشیدن و ساکت شدن و یه گوشه یه خاطره شدن حالا که به پشت سر نگاه می‌کنیم این سوال رو میپرسیم که آیا میشد جور دیگه ای‌ باشه… و آیا هنوزم وقتی‌ هست که جور دیگه ایش کنیم… و بعدش وقتی‌ خوبی‌ دقیق میشیم میبینیم… نه… گذشت آنچه بود… و حتما یه دلیل خوب وجود داشت که فلانی‌ نشد همسرمن و فلانی‌ شد و همچی‌ بینجا کشید … و بهترین همون بود که گذشت دیگه همزدن نداره… و زندگی‌ جریان داره
    gho


  9. يک خواننده در 09/30/04 گفت :

    سلام
    می خواستم کمی درباره ی این نوشته ات وراجی کنم. من همونم که پارسال هم که اون متن “لعنتی حرف دِ بزن” رو نوشتی برات گفتم که به اعتقاد من وقتی طرف مقابل حرف نمی زنه من باید حرف بزنم! و اگر نزنم اشتباه کرده ام.
    اما حالا که این متن رو خوندم می خوام بگم که “از نظر من” باز هم اشتباه کردی! من جای تو بودم نه نمی گفتم! بگذار قدری صریحتر حرف بزنم. من حس می کنم امتناع تو از پذیرفتن پیشنهاد او، بیش از آنکه به خاطر اکراه از تحمیل مشکلات شخصی ات بر دوش او باشد، ترس از این بوده که مبادا پس از گذشت مدتی به خاطر مشکلاتی که متحمل می شود، تو از چشمش بیفتی و این حس عاشقانه اش نسبت به خودت را از دست بدهی. ترجیح می دهی همچنان عاشق دلخسته ات باقی بماند حتی به قیمت از دست دادن تجربه ی منحصر به فردِ لذتِ بودن با او. می دانی من اگرچه همنسل توام اما هیچوقت به خودم زحمت عشق سوزناک و زخمناک! نداده ام! اگر چه در انتخاب یار بسیار سلکتیو عمل می کنم و وسواس دارم اما وقتی کسی از فیلترهایم به سلامت گذر کرد دیگر دلیلی برای فراق و سوز وگداز نمی بینم. تا ته ِ تهِ خط را می روم و لذتی نچشیده باقی نمی گذارم. مهم نیست چقدر با آن آدم باقی بمانم. مهم نیست پس از جداشدن از او چه حسی میان ما باشد. مهم این است که من حق خودم می دانم که از این چهار صباح زندگی ای که از یک طرف ناخواسته برمن تحمیل شده و از طرف دیگر بس کوتاه و غیر قابل پیش بینی است تا آنجا که می توانم لذت ببرم، و می برم. (ادامه دارد)


  10. يک خواننده در 09/30/04 گفت :

    . در رابطه ی تو با این آقا هم به نظر من هیچ دلیلی ندارد که نگران زحماتی باشی که او به خاطر شرایط تو متحمل خواهد شد از نظر اخلاقی هیچ حرجی بر تو نیست. خودش آگاهانه چنین تصمیمی گرفته. مگر نمی گویی که خارج از ایران هم زندگی می کند؟ از کجا معلوم که این تغییر و تحول در زندگی ات سبب تغییر و تحول پیش بینی نشده و خارق العاده ای در وضعیت جسمانی ات هم نمی شد و سبب ساز بهبودی وضع جسمانی ات هم نمی بود!؟ ببین ویولت جان دوحالت بیشتر ندارد: یا این که تو اصولا از این که غم فراق بکشی و رنج ببری لذت می بری، که خوب، این هم ویژگی ایست که برخی آدمها دارند و از آنجا که به نظر من لذت بردن در زندگی اصل اصیل و بسیار حیاتی ای است حال که اینگونه لذت می بری حق داری که ببری و کاملا هم این برخورد تو قابل تحسین و درست بوده چون در راستای کسب لذت بیشتر چنین تصمیمی گرفته ای. اما اگر مثل من غم فراق و این حرفها برایت بی معنیست و لذت را بیشتر در “حضور” می جویی و میابی تا در “فراق” پس باید بگویم که بجنب! تا دیرتر نشده بجنب و فرصت تجربه ها و لذت های جدید و ناب را از خودت دریغ مکن! هیچکدام از ما چهار صباح بیشتر زنده نیستیم. هیچکدام.


  11. آيدين در 09/30/04 گفت :

    واسه برای ثبت در تاریخ کیبوردی شد
    ويلوت جونم منم عشق بستني توت فرنگي ام ولي حسرت توت فرنگي ميكشم خيلي هم كنجكاوم كه بدونم تهران كيلويي چنده .چون در ويرانه اي كه من دران ساكنم ۸۰۰۰۰ ريال است فكر كنم بگم حرام است بهتر باشه
    در مورد عظلات نحيف سركار خانم هم پيشنهاد مي كنم از اون دستگاهاي ماساژور كه به عظله ها امواج لرزه اي ارسال ميكنن استفاده كنيد چون اين امواج اعصاب رو درگير ميكنن فكر كنم اثر مثبتي داشته باشن



  12. فرزانه گ در 09/30/04 گفت :

    سلام ویولت عزیزم
    حست رو درک میکنم به قول یکی از دوستان دل آدم غش میره وقتی به گذشته ها فکر میکنه
    و واقعاً باهات در مورد این جمله در جواب پست یکی از دوستان گذاشتی کاملاً موافقم
    ==آره قشنگه برای همون گذشته و یادآوریش و مزه مزه کردنش که اگه به وصال برسه نه دیگه خاطره است و نه خوشایند ==
    که اگه همه ما به عشقهامون میرسیدیم میشدن همین آقایون غیرقابل تحمل کنارمون #rolling


  13. سمانه م. در 09/30/04 گفت :

    پس چرا نمیذاری فایل صوتی رو؟#sad


  14. شبنم در 09/30/04 گفت :

    خبر امروز بی بی سی:
    ‘تاثیر چشمگیر داروی سرطان بر مبتلایان به ام اس’
    http://www.bbc.co.uk/persian/science/2009/04/090429_si_cancer_ms.shtml


  15. نگين در 09/30/04 گفت :

    سلام عزيزم
    به اون سايت سر زدی؟
    اگه سر زدی بهم بگو و بگو خوشت اومد يا نه؟
    #kiss
    ___________________________________
    آره سر زدم و دوستش نداشتم


  16. saghi در 09/30/04 گفت :

    شيشه پنجره را باران شست
    از دل من اما
    چه کسي نقش تو را خواهد شست
    سلام
    عالي بود مطالب وبت هم زيبا هستن
    منم به روزم اگه خواستي يه سر بزن عزيز
    _____****__________****
    ___***/////***____***__ ***
    __***________****_______***
    _***__________**_________***
    _***____———-____________***
    _***______…………………____ ***
    __***_______…………._____***
    ___***_________________***
    ____***______________ ***
    ______***___________***
    ________***_______***
    __________***___***
    ____________*****
    _____________***
    ______________*(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨ ¸.•*´¨)¸.•*´¨)¸.•*



  17. el در 09/30/04 گفت :

    عجب بلاگ خوبی داری . . و عجب اسم خوبی . . ویولت . . چندی پیش مرتب خواب یک صدا رو می دیدم با چشم هایی به رنگ مروارید . . با موهای خرمایی . . اسم دختر توی خواب م ویولت بود . . این که توی بلاگ تو یه امکان هست که می شه متن رو به اندازه ی دل خواه درآورد عالیه . . چون من می تونم متن رو به راحتی بدون هیچ وسیله ی کمکی بخونم . .


  18. بی نام در 09/30/04 گفت :

    همان دختر ۵ ساله ام ۳۶ ساله که ….همنسل خودت ويولت عزيزمُاينقدر روحم بيمار است که نميتوانم توصيف کنمُعشق برايم مقدس است .بار اول ۱۶ ساله بودم و۴ سال در دلم نگه داشتم بی انکه کسی يا خودش بفهمد.چون ميدانستم او با کس ديگريست ونميخواستم عشقشان را با حضورم به هم بزنم .دختر ازدواج کرد و او تنها ماند…با هم يک روز به هم رسيديم..۴ سال با او ماندم با همه وجودم بی انکه کس ديگری را به قلبم راه بدهم..از زيبايی بی بهره نيستم و اين لطف خداوند است که مرا زيبا آفريده..بسيار بودند که ميخواستند با من باشند ولی من فقط او را ميديدم..بعد از ۳ سال دانستم که با چند نفر ديگه همهست ..گفتم من چيزی جز حقيقت نميخواهم اگر هستی بگو شايد قصور از من بوده ولی انکار کرد و مرا متهم به بدبين بودن و خيلی چيزهای ديگر کرد..بماند که آنها را با هم ديدم و شنيدم ..خرد شدم..اگر حقيقت را ميفت ميماندم ..دوستش داشتم ..اما يک روز گذشتم و رفتم….بعد از ۷ سال بی مرد سر کردنبه کسی برخوردم که فکر کردم تنهايی بسه .آنچه احساسم به من گفت را انجام دادم و با او شروع کردم..و ..همه اولينهای زندگيم با او شروع شد …عزيزم نميدانم چرا دارم ايها را مينويسم ..۲ سال در آسمان سير ميکردم ..ولی مرا از آسمان پرت کرد به اعماق زمين..او با ديگری هم بود ..گفته بودم حقيقت..ميمانم اما باز هم دروغ ..افسردگی .بيوابی گريه های مدام واين تنهايی کشنده ..عشق ما عشقی پنهانی بود چون او ميخواست کسی بداند ومن ساده لوحانه پذيرفتم..معلقم بين ۲ روح…روحی پر از ترديد…روحی پر از عشق…ميخواهم قاتل يکی از ايندو باشم…اماُهر ۲ از من قويترند….من مرده ام و خود نميدانم…خسته ام به خدا ..من فقط يک چيز ميخواستم ..حقيقت.گويا گم شده ُوشبان نيکو ديگر به دنبال برهء گمشده نيست.مرسی که وقت ميگذاری و ميخوانی حرفهای ناگفته ديگران را.خداوندبا تو باشد و تو را حفظ کند
    ******************************************
    نظر من اینه :باید ببنی کفه کدوم حس و نیمه قلبت سنگینتره
    اگه عاشق بودن و حسته پس بهاش رو بپرداز و باهاش بمون به هر قیمتی که
    شده


  19. ندا در 09/30/04 گفت :

    توی سایت بی بی سی فارسی یه مطلبی خوندم که خیلی امیدوار کننده است برای کسایی که ام اس دارن. گفتم بد نیست پستش کنم:
    http://www.bbc.co.uk/persian/science/2009/04/090429_si_cancer_ms.shtml
    اگه نتونستید بخونیدش (به خاطر فیلتر) می تونم متنش را پست کنم.
    ______________________________________
    ممنون از محبتت خوندم و باید با دکترم در این زمینه حرف بزنم


  20. پژمان در 09/30/04 گفت :

    #flower


  21. gg در 09/30/04 گفت :

    سلام . 7 ساله باهاش زندگی می کنم ادعا کرد دوستم داره باور کردم ادعا کردم دوستش دارم باور کرد . همیشه ته دلم حس می کردم که اون منو دوست داره ولی لیلاشو عشق اول جوونیشو دوست داره . امروز از اون روزاست که بی مهریشو نصیبه من کرده و من باز فکر کردم اون دلش پیش لیلاشه . حالا اومدم می بینم آهنگ لیلا گذاشتی و از مردی حرف می زنی که سالهاست دنبال یه عشقه .. می دونی تا چند وقت پیش این حس از درون منو از بین می برد این حس که دل اون پیش کس دیگه ای باشه . ولی حالا تازگی ها دلم می خواد لیلای کسه دیگه ای باشم . توی گذشته خودم کسی نیست که دلم بخواد هنوز لیلاش باشم . حالا با خودم فکر می کنم ایا این مرد عشق منه ایا در سرنوشته من مرد دیگه ای هست . ایا باید خودم رو از این
    رابطه رها کنم چون رابطه ی بهتری در انتظارمه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    _______________________________
    تنها نصیحتی که می تونم داشته باشم اینه کاری رو بکن که دلت و خودت می خوای ولی نه به قیمت برهم زدن زندگی دیگری