برای ثبت در تاریخ کیبوردی شد

بعد از ظهر قبل اینکه بیام پایین یه بستنی سالار توت فرنگی رو با لذت هرچه تمامتر خوردم… بعد از تناول احساس کردم چه حال خوبی دارم و چقدر پر انرژیم و رفتم سر یخچال و ظرف توت فرنگی رو برداشتم و از خجالت چندتاییش دراومدم( راه اضافه ایی که در حالتی غیر این، امکان نداشت برم) بعد هم که اومدم از 17 تا!!! پله پیش روم بیام پایین برخلاف همیشه که یه پا یه پا با احتیاط هرچه تمامتر میام، راحت با کمک هر دوتا پا اومدم و قسمتی رو هم که باید راه میرفتم با اتکا یک دست به دیوار ( نه هر دو دست) در حالیکه پاهام رو روی زمین نمی کشیدم بلکه گام برمیداشتم طی کردم.
وقتی رسیدم تو از ذوقم گوشی تلفن رو برداشتم و گزارش کارم رو دادم به امید. اونم خوشحال گفت پس پاشو تا میتونی راه برو. گفتم: نه دیگه تنبلیم میاد و تازشم خسته میشم.:smug

زنده باد بستنی سالار


دیدگاه ها خاموش