آنچه گذشت…

خوب حالا که حالم بهتر شده مي تونم در مورد روزهاي خيلي خيلي سختي که گذروندم بنويسم.
روز جمعه پيش نشستم بنويسم ولي اينقدر زار زدم موقع تايپ که مامانم اومد و خواهش کرد ننويسم و گفت با اين حالت جماعتي رو هم ناراحت مي کني چند خطي که نوشتم اين بود:
” فکر کنم تا بحال حال به اين بدي رو تجربه نکردم.
از استيصال و بدبختي، وا دادم حسابي.
گريه مي کنم و گريه مي کنم. فکر کنم تو زندگي ام اينجوري تو يک روز اينقدرگريه نکرده باشم. همانطور که زار ميزنم به مامان مي گم ” خودم رو مي خوام بکشم، خودتون رو ناراحت نکنيدا !!!!” جواب مامان گريه است و گريه و ميگه تا وقتي زنده ام خودم خدمتت رو مي کنم.
بابا ميگه “

به شرايطي رسيده بودم که از جام که بلند ميشدم يهو جريان گرم و نمناکي رو روي پاهام حس ميکردم بدون هيچ هشدار ومقاومتي از طرف من و اين وضع بارها بارها در طول روز تکرار شد در حاليکه دو قدم فاصله داشتم تا توالت و پاهام هيچ ياري نمي کرد. دوردونه (دختر برادرم 10 سالشه) خم ميشد و پاهام رو خم ميکرد که يه قدم يه قدم بيام جلو و بعد توالت شهروز(برادرم) مي اومد و بغلم ميکرد و ميذاشتم رو تخت و من عين يه جنازه خيره ميشدم به سقف بالا سرم … نه صدايي بود براي حرف زدن و نه چشمي براي خوندن.
کلماتي که از دهنم خارج ميشد نامفهوم بود و در حالت خوبش مثل آدمهايي حرف ميزدم که همين الان از يک خواب عميق بلند شدن و هنوز منگ و گيجن و شل.
آب دهنم رو تو خيلي مواقع نمي تونستم جمع کنم و دائم دستمال دستم بود براي پاک کردن صورتم حالا اگه صورتم هم کج و کوله شده بود خبر ندارم و کسي هم بروم نمياورد.
چشمام ديدش کم شده بود درست مثل آدمي که کُلر آب چشماش رو تار کنه.
دست و پاها که مرخص بود. اين موردش تازه نبود عادت دارم به بالا و پايين شدنش.
تمام اعضاي بدن درگير بود يعني رسما آقاي ام اس يه حال و توجه اساسي به تمام اعضا بدن مبذول داشته بود… جايي براي اميدواري باقي مي موند؟ با توجه به اينکه تو بدترين شرايط روحي هم بسر ميبردم.
زار ميزدم از ته دل تا حالا اينطوري گريه نکرده بودم، هميشه اشکهام بيصدا مي چکيد ولي الان ضجه ميزدم. همه هول کرده بودن چون تا حالا من و اينطوري نديده بودن مامان همه رو از اتاق بيرون کرد و گفت بذاريد راحت باشه و گريه کنه احتياج داره.
ميدونم اززمان مسابقه دويچه وله اعصاب من تحريک شد از ديدن و خوندن کامنتهاي بي انصافانه .ولي حال بدم هي شل کن و سفت کن بود تا همين يکماه اخير که عوامل پشت همي مثل رفتن داييم، فوت شوهر خاله ام ،استرس فراهم کردن بهترين و خاطره انگيز ترين سفر براي دوستان توريستم( هرچند به من مربوط نبود ولي اگه به کسي بگم بسم لله تا ته تهش ميرم به هرقيمتي شده) ،رفتن اومدن دندونپزشکي با همه اضطرابهاي عصب کشي و روکش بعدش و رفت و آمد هاش و همزمان آب درماني و خستگي هاي فيزيکي ناشي از ورزشها…فرصت نفس تازه کردن بهم نداد و مقاومتم رو شکست و نتونستم خودم رو جمع کنم و وا دادم به بدترين شکل ممکنه.
يکبار ديگه خدا خيلي جدي و صريح داشت باهام حرف ميزد. تو سر يه دوراهي شفاف واساسي قرارم داده بود. يکبار ديگه سئوال قديميش رو تکرار کرد. ” اين وضعيتته، يه وضعيت سخت و شايد تحمل ناپذير. مي خواي چيکار کني؟ ادامه ميدي و ميجنگي؟ يا تحمل نداري و تمومش مي کني؟
روز دوشنبه تصميم گرفتم خيلي قاطعانه به اين وضعيت گند روحي خاتمه بدم و قرص گور باباش رو بخورم و خودم رو بکشم بالا و واقعا هم تونستم بدون هيچ داروي کمکي برگردم به وضعيت قبل و کارهام رو به تنهايي و بدون کمک ديگران انجام بدم مطمئنم حالا که خودم خواستم داروها هم بهترين کمک رو بهم ميکنن در جهت بهتر شدن. بدون اينکه گريه کنم با خاله ام صحبت کنم و بهش تسليت بگم و حتي دوتا جوک مرتبط هم براش تعريف کنم تا بخنده و بخندم.
راستي خاله از تمام دوستاني که همدردي کردن و تسليت گفتن بسيار بسيار تشکر کرد.

اين اهنگ تقديم به تو- گفته بودم برام مهمی نه؟ ولی خب چه میشه کرد زندگی ادامه داره چه با تو چه بی تو …این رسمشه.
سعید مدرس- زندگی ادامه داره

لينک دانلود


نظرات شما


  1. ع.خ در 09/17/05 گفت :

    تا حالا شده يه روپوش سفيد مزاحم بیاد ازت شرح حال بگيره و اصلا حوصله‌شو نداشته باشی.من يکی از اونام.#winking البته تو بيمارستانهای آموزشی موجوداتی به نام «ما» حضور دارن.اينو از صميم قلب ميگم از امروز يه جور دیگه به آينده نگاه ميکنم.به کارم .به اهدافی که داشت کمرنگ ميشد…خدا تو رو برای همه اونايی تکه اين صفحه رو ميخونن (ومن از امروز به کلوپشون ميپيونم)حفظ کنه.
    ___________________________________
    خوشوقتم روپوش سفید من که همیشه حوصله تون رو داشتم


  2. Lili در 09/17/05 گفت :

    Vili e nazaninam#flower


  3. پريناز در 09/17/05 گفت :

    #heart #heart #heart #heart #heart #heart #kiss


  4. لیلی در 09/17/05 گفت :

    ببین آدمو به چه کارایی وامیداری ها! من کامپیوترم خرابه ولی در حالت عادی عمرا از خونه بیام بیرون واسه اینترنت ! ولی به خاطر تو ویلی نازنین و برای اینکه تو رو وادارم بیای ومهمون من وشهر من بشی اومدم بیرون !!!
    چندسالیه توی شهر ما یه قسمت از ساحل دریا رو حصارکشی کردن و اسمشو گذاشتن پلاژ بانوان..راستش من هیچوقت فکر نمیکردم با استخر فرقی داشته باشه…ولی وقتی چند روز پیش چندتن از نزدیکان تصمیم گرفتن به پلاژ برن ومن رو هم همراه خودشون بردن فهمیدم تا بحال چه اشتباهی کردم! همین که با پای برهنه و لباس شنا وارد آب شدم فهمیدم چه لذتی رو تا کنون از خودم دریغ کردم! وزش باد و بازی اون با موهام لذت احساس پرتوی تیز آفتاب روی پوست وبرخورد امواج به بدن کلا منو مست کرده بود! واقعا با استخر خیلی فرق داره! ضمنا اینم بگم که دریای جنوب خیلی با شمال فرق داره!
    ویلی تونستم باعث بشم هوس کنی بیای؟#grin


  5. شهرزاد در 09/17/05 گفت :

    چقدر روزگار سختی رو گذروندی.
    خوشحالم که تموم شده و به این دوست با اراده و مقاوم افتخار میکنم. بسیار عزیزی.


  6. ويولت در 09/17/05 گفت :

    امروز آب درمانی بودم برای همین نرسیدم کامنتها رو جواب بدم شرمنده#blush


  7. سینا در 09/17/05 گفت :

    متأثر شدم #cry
    #heart #flower


  8. hedyeh در 09/17/05 گفت :

    engar daram sharayete ghablane khodamop mikhoonam !
    cheghdar mese hamim…
    mifahmam chi migi kamelan


  9. سپیده در 09/17/05 گفت :

    و من همچنان به تو افتخار می کنم ويلی ه با اراده……..


  10. Leili در 09/17/05 گفت :

    Khoshhaalam ke haalet behtare. Omidvaaram ke khoob beshi. man az in sar e donyaa har rooz miyaam blogeto mikhoonam ke az haalet khabar daar besham.


  11. حامد در 09/17/05 گفت :

    من خیلی به فکر این بیماری شما هستم.
    امروز داشتم با یه نفر در این مورد بحث میکردم گفت یه دارو هست که کلن از پیشرفت این بیماری جلوگیری میکنه و البته وارداتش محدوده. قیمتش هم خیلی گرون. شما چیزی در این مورد نشنیدی؟ اگه بشه این دارو رو تهیه کرد و از پیشرفتش جلوگیری کنید. بعد از اون میتونید فقط به فکر تقویت و البته درمان باشید. وقتی حمله ای نباشه راحت میشه همه چیز رو درست کرد
    __________________________________
    درموردش توضیح میدم شرحش مفصله


  12. خانم ثابتی در 09/18/05 گفت :

    گاهی دشمن پشت خاکريزه. اسلحه داره و قلب سنگ. کافيه که ازش متنفر باشی و شجاع. اونموقع مردن و زندگی هر دو عين پيروزی تفسير می شه.
    اما گاهی دشمن آروم مياد می شه گوشت وپوست و استخوون آدم. می شه عمق نگاه و نفس. می شه عزت و صلابت و زيبايی نوشتن. گاهی دشمن جزئی از طبيعته که قصد سوئی هم نداشته ولی راهش رو گم کرده و اومده ناغافل توی تن آدم. با اون زندگی می کنيم . انرژي و سلامت و لذت عام رو از آدم سلب مي كنه اما به جاش يك دريچه پيش چشم مي گذاره. البته اين در مورد همه مصداق نداره. اما غالبا در اين جور مواقع يك موهبت در دسترسه كه بايد در هوا چنگ زد.بيداری بيماري يعنی بی خوابی تن و درد. زندگی اون يعنی زندگی ما. ويولت عزيز نوشته ات رو بدقت خوندم. تمام لحظات درد و رنج و احساس ناکامی را تجسم کردم. قبلا تا اين حد نمی دونستم يا قدرت تصورش را نداشتم. يک نور، يک ايمان، يک اميد هميشه ادم رو به ايستادگی و تحمل نويد می ده. و اينکه روح ما ناميرا است. گاهی هزينه ای که جسم می پردازه به سود روح می شه. خیلی هابا وجود یک تن بی درد ممکنه روی تخت بیفتند و هیچ حرفی برای گفتن نداشته باشند. اما تو با این همه حرف، گاهی فقط زبان ات یارای گفتن ندارد. این دومی گنج است. هر چند گاهی نقشه دسترسی به اون گم می شه. دنیا بی قاعده نیست. گاهی سربالایی است و قله و بعد دره ای سبز ، و گاهي فقط و فقط نشستن در اولين عافيتگاه است. من فكر مي كنم عاقبت تمام اين رنجي كه تو مي كشي موهبت عظيم است.


  13. ساناز در 09/18/05 گفت :

    هميشه همينه.. بعد از سخت ترين سختيها محکم تر از هميشه بلند می شيم.. به روحيه ی قويت تبريک می گم..
    راستی! چند روز پيش بود داشتم گريه می کردم و از ته دلم حرص می خوردم جوری که همه اعضای بدنم انگار با روحم داشت حرص می خورد. واسه چند لحظه پای چپم کامل بی حس شد نه می تونستم تکون بدم نه اصلن حسی توش بود. اون لحظه ياد تو افتادم و گفتم پس ام اسی که می گن اينه! حس بدی بود.. درکت می کنم.. ولی تو قوی باش..


  14. emma در 09/18/05 گفت :

    Leili koja zendegi mikoni?
    ______________________________
    جنوب کنار خلیج فارس


  15. نينا در 09/18/05 گفت :

    امروز که سر يه مشکلی با خودم داشتم کلنجار می رفتم به خودم گفتم الکی بهونه نيار زندگيتو بکن ياد بگير با اين مسئله درست بری جلو و همينطور که داشتم پياده می رفتم تو تو ذهنم بودی به خودم می گفتم یه کم سعی کن مثل ویولت باشی انقدر عجز ولابه نکن بیشتر سعی کن از ویل یاد بگیر .وقتی نوشته امروزتو خوندم خيلی بيشتر مصمم شدمُ واقعاْ خارق العاده ای و اميد خيلی از ماها.


  16. نساء در 09/18/05 گفت :

    سلام ويولت عزيز
    اين چند روزه که نيومدم اين وبلاگ چه قدر اتفاقای خوب خوب افتاده واسه تو
    اين دو سه روز به دلايلی يه کم ناراحت بودم ولی الان که شرح حالتو خوندم به حدی خوشحال شدم که ميشه گفت ناراحتيمو فراموش کردم
    به اميد بهبودی کامل ويلی#flower
    راستی راجع به بليچينگ منم دندون سانترالم پر شده بود که به خاطر بلیچینگ اون قسمت پر شده یه کم دو رنگ شده ولی بعد از اتمام کار بلیچینگ مجددا پر کردم دندونمو و الان کاملا یک رنگه


  17. باران در 09/18/05 گفت :

    آفرین.صد آفرین ۱۳۰۰آفرین فرشته ی روی زمین.یواش برو نخوری زمین
    #kiss #kiss #kiss #kiss #kiss #kiss #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause
    به زندگی خوش اومدی عسل بانو.


  18. ليلا بينش در 09/18/05 گفت :

    salam. moratab mizooni dokhtare gol?
    baz chand vaghtiye nistam, ama bedoon man madyoone in webloge toam ke mese ghalbe tapandas… hamishe mano mikeshoone vassate zendegi.


  19. نخاعی در 09/18/05 گفت :

    فقط خدا نکنه این ویروس تا جائی بره که میخکوب وزمین گیرت کنه.اون وقت
    بجای اشک خون از چشات میاد.
    برات ارزوی روزهای بهتری دارم
    _________________________________
    ممنون از امید دادنت#thinking


  20. vahid در 09/18/05 گفت :

    سلام.
    بيماري ام اس و علل ابتلا به آن
    مقدمه
    MSچيست؟‌
    علائم بيماري MS
    انواع بيماري MS
    چه كساني دچار بيماري MSميشوند؟
    علت بيمار شدن گروه اول
    ?ـ‌ حساس بودن‌, زودرنج شدن و عصبي بودن و پيله كردن
    هموستاز چيست؟
    پروتوپلاسم چيست؟‌
    مايعات داخل و خارج سلولي
    ?ـ ‌علت حساس و زود رنج بودن
    ?ـ‌ علت پيله كردن در افراد عصبي و حساس و زود رنج چيست؟‌
    علت بيمار شدن ‌گروه دوم
    طبع چيست؟‌
    pH چيست؟
    اسيد و باز چيست؟‌
    تعادل اسيد و باز
    اثرات اسيدوز و آلكالوز بر روي بدن
    اندامهاي كنترل كننده اسيدوز و آلكالوز
    متابوليسم مغز
    غذاي اصلي سلولهاي مغز
    (دوست عزيز , براي مطالعه متن کامل به آدرس هاي زير مراجعه کن)
    http://tebbeghorani.com/papers/ms.htm
    رژيم غذايي پنج صفحه اي براي بيماران ام اس، صرع و آرتريت رماتوئيد
    http://tebbeghorani.com/Papers/5sheetsregime.htm
    مکالمه تلفني با استاد خدادادي
    http://tebbeghorani.com/contact.htm


  21. م در 09/18/05 گفت :

    خوشحالم که بهترید. قند خون رو پایین نگه دارید. به من که خیلی کمک کرده.
    ______________________________
    درست می گی کورتن قند خون رو می بره بالا و باید کنترلش کرد


  22. مریم عزیز در 09/18/05 گفت :

    ویولت همیشه زنده باشی و تنت سلامت من بخونمت عزیزم


  23. آلما در 09/18/05 گفت :

    سلام
    خوشحالم که خوبی
    کاش میشد همین طور که به صورت مجازی کنارت هستیم می تونستیم تو بیمارستان هم کنارت می بودیم کمکی که از دستمون بر نمیومد ولی حداقلش شاید 2 تا حرف می زدیم می خنددیدی
    فقط دختر خوب یادت باشه
    زندگی ادامه داره چه تو زار بزنی و چه خوشبخت باشی پس سعی کن همیشه تو حالت خوشبختی باشی


  24. emma در 09/18/05 گفت :

    bayad begam in ahange kamtar az baghiye sardard avareh… lyricsesh bad nist va gherye daram nist… good choice ! iSmile
    man ro ahang kheili hasasam hamashon sardard bem midan rabti be entekhabe to va entekhabet nadareh…


  25. emma در 09/18/05 گفت :

    azizma ino ke commente leili fahmidam.. soalam ro behtar bayad miporsidam.. kodom shahreh?
    ___________________________
    اسم شهر رو نگفتم چون شاید نخواد دیگران بدونن کدوم شهره. بهتره خودش بگه


  26. ستاره در 09/18/05 گفت :

    سلام عزيزم تورو خدا حالا که خدارو شکر خوب شدی خاطرات غم انگيزتو مرور نکن حال کن با اين سلامتيت به ما هم حال بده خانوم خانوما آفرين به اين اراده و خواستن اميدوارم ديگه روزهای تلخ رو تجربه نکنی دوستت دارم


  27. ساتين در 09/18/05 گفت :

    ويولت!
    چه دردی تو اين نوشته ات هست!
    روزهای تلخ پر از اشک
    می دونم يعنی چی
    و باز هم تلاش برای بالا کشيدن خود


  28. دارم زار ميزنم خدا جون کجايی شما؟


  29. تو رو جون داييت شاد بمون نشکن فقط. حق داری خيلی اوضاع افتضاحيه من تو عمرم ادمی به اراده تو نديدم ويلی جون نشکن عزيزم


  30. بهار۱ در 09/18/05 گفت :

    سلام ويلی جان خوبی عزيزم #kiss خيلی خوشحالم که حالت بهتر شده خدا رو يه عالمه شکر #sad #kiss … در مورد سفيد کردن دندونم از ۱۵۰ هزار تومتن هست تا ۳۰۰ يا ۴۰۰ هزار تومان بستگی به موتدش داره ويلی جان #smile


  31. Marigold در 09/18/05 گفت :

    ویولت؟
    یعنی واقعا نمیخوای حتی یک کلمه…فقط یک کلمه هم جواب کامنتهای منو بدی؟#sad …افسردگی گرفتم به خدا#cry …


  32. Marigold در 09/18/05 گفت :

    عیب نداره که جواب نمیدی گلم…دوستت دارم چه با جواب چه بی جواب#flower …
    نفس من بیدی!!! (این یه تیکه رو برره ایی اومدم!)
    بوووووووووووووووووووس#kiss
    _____________________________
    چی باید بگم؟


  33. مليك بابا در 09/18/05 گفت :

    خوشحالم برايت. نفسي به آرامي كشيدم و حس كردم كه امروز روزي است ديگر . ديگر تر از روزهاي ملال آور قبل.
    شاد زي


  34. فرزام در 09/18/05 گفت :

    سخته … و می دونم که ما نمی تونيم بفهميم چون تصورش هم ستون پشتمونو می لرزونه. تو اين شرايط هيچی نمی تونی بگی. شوخی ات هم نمی ياد ديگه چون فکر نمی کنی شوخی باشه که تلخی اون روزا رو به کام ويولت شيرين کنه. اصلا هيچی نداری بگی. انگار که مغزت ام اس موقتی گرفته باشه. فقط می خوای يه چيزی بنويسی که بگی منم بودم. منم خوندمت و منم می دونم چی کشيدی. و حالا ويولت جان! اين تويی که نمی تونی حال مارو بفهمی. مايی که دور نشستيم و داريم می خونيمت و دردمون از يه جنس ديگه اس. بذار رک بهت بگم چون می دونم آدمشی. هر بار که يه حمله مياد منم اينجا دچار حمله می شم. وحشت می گيره تمام وجودمو از اينکه نکنه ويولت ديگه ننويسه. نکنه ديگه نباشه. نکنه بشکنه. هر بار که اميد مياد می نويسه حمله منم شديدتر می شه. اگه بنويسه که چند تا ليچار بارش کردی خيالم يه کم راحت می شه که اين بزمجه هنوز نشکسته. بعد که خودت ميای حمله منم می ره تا بعد دوباره کی برسه که باز نباشی و وحشت از ديگه نبودنت بياد سراغمون. تو هيچوقت اين درد رو حس نمی کنی. درد دستهای بسته مايی که دور و برتيم. خوشحالم که دوباره برگشتی بچه پررو#heart
    ______________________________
    دوستت دارم دوست دور مونده من#kiss


  35. نگار در 09/18/05 گفت :

    سلام ویولت عزیز
    من اراده و روحیه شما رو به شدت تحسین میکنم #flower مطمئن هستم که شما بیماری رو از پا در میارین نه بیماری شما رو
    #flower


  36. سالی در 09/18/05 گفت :

    ويلی جون الهی هر روز بهتر بشی. قربونت برم ماچ …
    راستی ويلی جان راه کنترل اين بيماری چيه؟
    فکر می کنم روحيت خيلی اهميت داشته باشه. به خاطر صدها نفری که می يان اينجا روحيتو حفظ کن و بهتر شو.#heart #flower


  37. مرمر در 09/18/05 گفت :

    شرايط سختی رو گذروندی اما حالا خوبی و چه خوب که گذاشتی تا با گريه تخليه بشی. من هميشه حس حالی که بعد از گريه کردن به آدم دست می ده رو تشبیه می کنم به زمانيکه مسکن برای دلدرد می خوری.


  38. باران در 09/18/05 گفت :

    سلام.
    باز هم به زندگی خوش اومدی.دوست دارم هرروز واست کامنت بذارم.خیلی دوست دارم عزیزم.#kiss
    عجب آهنگ قشنگی گذاشتی#heart #heart #heart #heart #heart #heart


  39. پریا در 09/18/05 گفت :

    ويولت جون ايميلم را گرفتی يا نه؟
    ___________________________
    گرفتم عزیزم و ممنون. بهت زنگ میزنم


  40. گلاره در 09/18/05 گفت :

    خيلی ناراحت شدم .اما خوشحالم که حالت الان خوب شده .#flower


  41. فاطمه در 09/18/05 گفت :

    ویولت عزیز وادادی حق داشتی … خیلی تحمل کردی…دوباره بلند شدی … ازت انتظار میره … از کم ادمایی بر می اد…و البته که از تو بر می اد… , ممنون که هسنی و مینویسی ,خیلی زیاد