سلام به گاو 88

بالاخره همه بدو بدوها و شتابزدگي ها با ترکيدن توپ ساکت شد و آروم گرفت و رفت به استقبال رخوت يکسال آينده و تا اسفندي ديگر و تکراري مجدد.
امسال خواستم برخلاف همه سالهاي گذشته به استقبال و پيشواز سال جديد نرم. حدود دوساعت مونده به تحويل سال با دايي رفتيم پارک و با دوتا از وسايل اونجا چندحرکت ورزشي انجام دادم و بعد درحاليکه هردو بلند بلند آوازهاي مَن درآوردي مي خونديم سرخوش برگشتم خونه.
حموم نرفتم .نياز نديدم خودم رو تو زحمت زيادي بندازم تو دقايق مونده به تحويل سال.هرسال تميز و اتوکشيده منتظر اومدنش بودم،چي شد؟هيچي… پس شايد متفاوت بودن تحوّل بياره،شايد.
از بچگي اعتقاد داشتيم که زمان تحويل سال بايد يه تيکه رخت يا وسيله نو همراهمون باشه حتي شده يک جفت جوراب. براي امسال خريدي نکردم ولي شوخي شوخي و به مدد عيدي، سرتا پام نو شد هرچند که ناخواسته بود.
سر سفره يه بسته بزرگ کادويي داشتم از يک دوست راه دور. وقتي بازش کردم انتظار اون همه کادوهاي ريز ريز هيجان انگيز رو نداشتم. ممنون دوست خوبم… شروع سالم رو ساختي با انگيزه ايي قوي.:love
پ.ن: عدد ایمیلهای باز نشده ام رقم 666 رو نشون میده…. چه عدد خطرناکی!!:nailbiting



خداحافظ موش 87

دو روز گذشته رو کامل وقت گذاشتم براي زندگي حقيقي ام و آدمهايي که به واسطه اون باهام در ارتباطن.
در مجموع بخوام بگم سال 87 سال چندان خوبي به لحاظ جسمي و سلامت برام نبود برخلاف سال قبلترش. اتفاقات مهم و بعضا ناخوشايندش تصادف بابا، شکستن پاي مامان، بستري شدن پدر تو بيمارستان و شکستن انگشت مامان بوده…
حالا مهم نيست ديگه گذشته، اميدوارم سال جديد پر از اتفاقات خوب براي هممون باشه. دعا نمي کنم که به هرچي تو دلتونه برسيد بلکه از خدا مي خوام هرچي به صلاحتونه براتون اتفاق بيفته. :love
پ.ن: ممنون از بچه هایی که چه به صورت ایمیل، اس ام اس، تلفن، کامنت و یا تو Face book سال نو رو بهم تبریک گفتن و شرمنده از اینکه نمی تونم جوابگو تک تکشون باشم…. لطفا تبریک متقابل من رو از این طریق بپذیرید.:kiss

TT29890821.jpg



با اصرار دايي، امشب از خونه رفتم بيرون. با کلي مهمات.
ولي چه هواي سرد و چه سوز گداکُشي!! امسال برخلاف هميشه همه کوچه ها سوت و کور بود ودريغ از دوتا بوته آتش. شايد دليلش تهديد نيروي انتظامي ه که گفته بود اگه کسي دستگير بشه تا 13 تو بازداشت مي مونه.
از وقتي برگشتم چپيدم زير لحاف که سرما از تنم خارج شه با وجوديکه علاوه بر اورکت يه پتو هم روم پاهام کشيده بودم ولي يخ زدم.
امسال چهارشنبه سوريش هم گذشت
چهارشنبه سوری تو شهر شما چطور بود و چگونه گذراندیش؟



فصلي جديد از لاغر شدنم آغاز شده.
دفعه قبل تا 46 کيلو رفتم پايين و عملا 9 کيلو وزن کردم بي هيچ دليل خاصي ولي رو همون وزن متوقف شد و بعد 2 يا 3 کيلو چاقتر شدم که دکتر گفت همين اضافه کردن وزن دليل خوبيه و ديگه جايي براي نگراني نيست.
حالا مجددا اشتهام به صفر رسيده و مي تونم بگم تقريبا با يک وعده غذا در روز، روزگار ميگذرونم و همينم سبب ميشه همون يه ذره انرژيم هم ته بکشه و قدم دوم به سوم به نفس نفس بيفتم.
گفتم مهمون دارم براي همين نمي تونم تمرکز کنم و بشينم يه متن درست درمون بنويسم. هرچند که ميدونم تو اينروزا همه اينقدر گرفتارن که کسي فرصت و حوصله کامنت گذاشتني مبتني بر دليل و مدرک نداره.
سال 2005 که داييم داشت ميرفت شب آخر بهم گفت ” نکنه يه وقت ننويسي ها، هر روز نوشته بذارم، من پيگيرم” يکي از انگيزههاي قويم براي مستمر نوشتن داييم بوده. روزي که نوشتم حالم خوب نيست يا مامان يا بابا اِل، شبش تلفن زنگ خورده از اونور دنيا که چي شده؟
حالا خودش اومده و پيشمه و تقريبا قسمت اعظم ساعتم رو وجودش پر مي کنه. تحمل نداره نيم ساعت کنارش نشينم. کامپيوتر انگار هووشه هي ميره مياد مي پرسه تموم نشد؟
تهوع و سرگيجه دست از سرم برنداشته ديگه نميشه انداختش گردن دوز دارو. به يه نتيجه ديگه رسيدم.تطابق ديدم به شدت ريخته بهم و همين سبب سرگيجه و متعاقب اون تهوع ميشه.



اجرت با امام زمان.:teeth
یعنی از خوندن متنت اینقدر خندیدم که انگاری همین الان تمام اتفاقات افتاده.
هرچند به میزان یک وجب روغن داغش رو زیاد کردی ولی خب اینا رو نگی چی می خوای بگی؟ تسلیم شدنت و اومدنت به کنسرت و در ادامه سکوت بیش از 10 روزت عجیب من و یاد این داستان میندازه که در ادامه آوردم….مهم نتیجه و پایان کاره حالا هرچند بظاهر نشدنی و دور از عقل به نظر بیاد.
خوش باشی جوون به من که خیلی خوش گذشت.:wink

Continue Reading »



مزه اولين بوسه زندگيم رو هيچ وقت يادم نميره هرچند خنده داره اسم بوسه روش گذاشتن، يه ماچ ماچ بازي بپچگانه ولي مزه اش خوب بخاطرمه شور شور بود. هيچ وقت ديگه چنين مزه ايي رو تجربه نکردم… بوسه هم بوسه هاي قديم شور و پرحرارت.



1-دوستي ميگه، باز عکس گذاشتي زودي برداشتي؟ حالا آه و ناله ست از سمت اونايي که نتونستن ببينن.
مي بينم راست ميگه ها. ميگم چرا حالم روز به روز بدتر ميشه! نگو از بس دست دستي آه و ناله مي خرم واسه خودم!!!
2- رفتم فيزيوتراپي براي برآورد توانايي هام. به سلامتي و ميمنت حتي يک حرکت رو نتونستم بدون کمک انجام بدم. خانمه هي مي گفت پاتو از زانو خم کن! ديگه آخر عصباني شدم با حرص گفتم خانم عزيز بهتون ميگم مشکل اصلي من اينه که زانوم خم نميشه اگه مي تونستم که ديگه لازم نبود بيام خدمت شما.
3-بعضي وقتها فکر مي کنم مرده شور حسهام رو ببرن که قبل هرکاري يه حس مياد سراغم و تکليف رو تا آخرکار معلوم ميکنه… مثل الان که حس مثبتي نسبت به اين خانم کاردرمانگر ندارم و با خودم ميگم پس فايده نداره، بي خيال……… لعنت.Shockh
4-اونروزي که رفتم ظهيرالدوله اون خانم خيلي پيره متولي گورستان بودش و نميذاشت من برم تو. مي گفت موتور!!!(ويلچرم رو مي گفت) نميشه بره تو. از رو موتور پاشو خودت برو!!! حالا همه جمع شده بودند حاليش کنن که مادر اين موتور نيست اين خانم نمي تونه راه بره نشسته رو اين بعد مي گفت خب خدا شفات بده حالا اومدي اينجا از فروغ شفا بگيري؟!!! خدا بايد شفات بده متوسل شو به علي. آخر سر همراهم زمزمه کرد عينک آفتابيت رو درآر چشمات رو ببينه. و واقعا هم وقتي عينکم رو درآوردم گذاشت برم تو.