در حاشيه مراسم

1-بابا اومده پيشم و ميگه سه تا شاخه رز خريدم، يکي اش مال تواه دوتاش مال مامانت!!!.
پدر من که خدا حفظش کنه 75 سالشه براي همين راحت مي تونيد تصور کنيد وقوع چنين رفتاري چقدر مي تونه عجيب باشه با کلي کلنجار ازش پرسيدم کي بهتون گفته بايد براي امشب يه چيزي بخريد؟ دست مردم ديديد؟ ميگه نه خودم مي دونستم. جواب من يه چيزي تو مايه هاي عمرا!!! ولي ورژن محترمانه اش بود … ميگه صبح دايي ات بهم گفت. (قربون دايي ام برم خود خودم):kiss
2-اميد زنگ زده ميگه شب بيام دنبالت بريم بيرون. ميگم نه بابا ترافيکه! اينکارا مال بچه بوچه هاست ما که 5 سال رو رد کرديم تازشم تو که 40 سالت رد شده!!! ديگه نمي خواد جينگولک بازي در بياريم. بعدا همو مي بينيم.
با اينحال عصري اومد دم در با يک کادو وگل … يه خرس بنفش و يه بسته شکلات تلخ و گل رز قرمز.
ممنون عزيزم که هنوزم کله مون و داغ نگه ميداري.:love


دیدگاه ها خاموش