اولینهای زندگی

ديشب تا خود صبح شايد 2 يا 3 ساعت خوابيده باشم اونم با هر نيم ساعت با يک پرش بيدار ميشدم.
عضلات پام ديشب به شدت مي پريد و از شدت پرش و لگد حاصل از اون از خواب بيدار مي شدم.بخواي يک کم بهش فکر کني مي بيني چه وضعيت اسفباري مي تونه باشه.دم دستم هم قرص آرام بخش نبود بخورم يک کم بدنم ريلکس شه براي همين الان مي خوام برم تخت بگيرم بخوابم بخصوص که هوا هم هواي تنبليه.
در اوج بي خوابي نمي دونم چرا ياد اولين آموزشهاي زندگيم افتاده بودم و اونها رو در فواصل پرشها مرور مي کردم!!!.
ياد اولين عمليات حموم رفتن به تنهايي، ياد اولين شستشو به تنهايي بعد ِ قضاي حاجت، ياد اولين خريد از بقالي سر کوچه که چه حالي داد يادمه کره خريدم و بعدش هي از ذوقم به مامان مي گفتم ديگه چي مي خواي بگو برم بخرم! ياد اولين روز مدرسه،ياد اولين روز دانشگاه، ياد اولين کتکي که خوردم، ياد اولين عشق به ياد موندنيم تو 9 سالگي که عميق و با نقشه واسه آينده عشقيمون عاشق شدم! يادمه وقتي براي کادوي تولدم يه عروسک سگ پشمالو کادو آورد کلي بهم برخورد که چرا جديم نگرفته!!! البته بگم ها يه بيست سالي تفاوت سن داشتيم ولي خب پدرعاشقي بسوزه، ياد اولين بوسه تو 18 سالگي با دنيايي بي تجربگي و خامي و آموزش اون، ياد اولين مرد زندگيم و ياد ورود به دنياي زنانگي….
ساعت 7:30 صبح رسما بيدار شدم و به تلاش مذبوحانه براي خوابيدن و مرور بي سرانجام اولينها پايان دادم.:yawn
شما اولينهاتون يادتون مياد؟خاطره ايي ازش داريد؟


نظرات شما


  1. Mahshid در 08/28/10 گفت :

    خوابای خوب ببینی#kiss #heart


  2. ويولت جان همشهری جوان رو ديدم. مرسی که از من هم ياد کردی!


  3. سميه در 08/28/10 گفت :

    آره … حالا بعد شاید تعریف کردم اینجا… شما برو فعلا لالا کن عزیزم#heart


  4. عباس در 08/28/10 گفت :

    بابا عجب حافظه اي!!!! #surprise
    يکي از دوستان دیشب اومده بود خونه، می گفت که 3 4 سال پیش دو سه بار ديگه هم اومده خونمون! اما من اصلا یادم نمياد. حالا چه توقع زيادي که اولين ها يادم بیاد#laugh


  5. negar در 08/28/10 گفت :

    man o Rana o Parnian ham behet ray dadim.Smile#grin


  6. ليلا در 08/28/10 گفت :

    يعنی دوم ؟!#grin


  7. هملت در 08/28/10 گفت :

    اولینها؟
    موضوع جالبیه و آدم به فکر فرو می بره
    به تمام سالهای گذشته تا یه کم برگرده و به گذشته فکر کنه
    به جاپاهای که روی برف گذاشته
    ولی کمی سخته
    کمی گاهی اوقات خجالت آورده
    کمی گاهی اوقات مبهم


  8. ليلا در 08/28/10 گفت :

    عجب سوتیییی #grin ششم کجا ؟ دوم کجا ؟


  9. ليلا در 08/28/10 گفت :

    هیچی بیشتر از بی خوابی و کم خوابی منو اذیت نمی کنه… امیدوارم خوب خوب بخوابی و جبران کمبود خواب دیشب ات بشه . در مورد “اولین ها” هم من خاطره کم ندارم . تقریبا بیشتر چیزایی که تو هم بهش اشاره کردی . من هم بچه که بودم (منظورم قبل از بلوغه ) عاشق پسر همسایه ای بودم که اون زمان دانشجو بود و کلی تو خواب و خیال نقشه کشیده بودم که زنش بشم !!! اما خاطره اولین عشق مثلا جدی دوره نوجوونی مربوطه به چهارده سالگی . بعد از اون سال های طولانی ازش خبر نداشتم تا تقریبا هفت ماه قبل قبل از تعطیلات نوروز آخرای اسفند خیلی تصادفی یه آگهی ترحیم روی دیوار دیدم و دو تا چشم آشنا در قاب یک عکس : هنوز هم چنان با صلابت و غرور نگاه می کرد که انگار هنوز خوش تیپ ترین و خوش قیافه ترین پسر دنیاست که هزار تا کشته مرده داره ! مرگ نابهنگام در چهل و چهار سالگی به دلیل ایست قلبی ! با این اتفاق خاطره اش جاودان شد … از اولین های عشقی که بگذریم لذت بخش ترین “اولین ” هایی که در خاطرم هست یکی مربوط به زمانی ست که موفق شدم اولین “کلمه” را بنویسم و دومی مربوط به اولین باری که برای اولین بار به تنهایی فاصله خونه تا مدرسه را تنها طی کردم پیاده حدود چهل دقیقه ای طول می کشید . قبل از آن همیشه یا پدرم می آمد دنبالم یا سرویس . وقتی رسیدم خونه انگار رو ابرها سیر می کردم . یادش بخیر .


  10. روح الله در 08/28/10 گفت :

    اولین روز مدرسه یادش بخیر ساعت 5 صبح بیدار شدم هاج و واج که چه خبره کجا باید برم،بعدشم اون اتوبوس دو طبقه ها و مدرسه…#smile #flower


  11. يكي از معدود اولين هايي كه يادمه اولين وبلاگي هست كه خوندم و اونم همين جا بود.


  12. آيسودا در 08/28/10 گفت :

    سلام ويولت جان
    اولينها بزار اولين روز مدرسه ام رو بگم از اونجايی که مدرسه نزديک خونه بود ميخواستم خودم تنهايی برم برای اينکه کسی نياد با من به عبارتی از خونه فرار کردم به همين خاطر هل شده بودم و به جای کفش با دمپايی رفته بودم خودم هنوز نميدونستم اما يک دفعه مامان جونم رو ديدم که کفشهای من تو دستش اومده خلاصه اونجا بود که قدر مامانم رو دونستم مدرسه#worried #worried بازم موقع کلاس بندی که شد خانوم ناظم ۳ بار اسم منو خوند اما من همين جوری منتظر بودم تا اسمم خونده بشه که مامانی صدام زد و گفت برو ترو صدا ميزنن به خاطر دنباله فاميلی که من تا اون موقع نميدونستم به همين خاطر فکر کردم کس ديگه ای رو دارين صدا ميزنن#thinking


  13. ژول در 08/28/10 گفت :

    عجب حافظه قوی دارين#surprise
    آره منم از اين اولين ها يادم هست ولی نه زياد.خيلی دوست دارم بنويسم ولی به خاطر قضيه شرکت و اينا نمی شه.سعی ميکنم با اسم مستعار بگم(نگم می ترکم)#grin
    من قبلا وقتی بدخواب می شدم يا با سر و صدا بيدار می شدم کلی حرص می خوردم ولی الان نه ميگم خوب بعدا می خوابم جبران ميشه#smile


  14. ياس در 08/28/10 گفت :

    اولينها که تو زندگی آدم خيلی زياده اما يکيشو اگه بخوام بگم ماجرای اولين باری بود که رفتيم هتل. وقتی جلو در ورودی رسيديدم و چشمم به اون موکت قرمز با نوارهای سفيد افتاد در کمال ادب کفشهامو درآوردم و بقيه مسير رو طی کردم بعد که تازه وارد اتاق شديم مامانم فهميد کفشهام نيست #grin


  15. سميه در 08/28/10 گفت :

    فعلا که با ۱۹٪ اولی #hug
    نیگا کن
    http://www.thebobs.com/index.php?l=fa&s=1154893154682279QQCXSYUE-1194172027386230TIHAHQRQ
    کنار اسمم هم میتونی کلیک کنی


  16. سمیرا در 08/28/10 گفت :

    من اولین باری که املا گفتن بهم تو مدرسه، املامو ندادم معلممون هر چی اصرار کرد و گفتم باید بدم به مامانم و بردم خونمون!


  17. سلام . باعث افتخار منه که يه نفر از کشورم بتونه مقام بياره تو اين مسابقه . يه بار که سهله ۲ بارم رای ميديم ! #winking #flower


  18. و اينکه اميدوارم حالتون مساعد شه و بهبودی حاصل کنين تا از اين اوضاع جانفرسا رها شين . #smile


  19. راستی تو اين فصل آلمان سرده . مواظب باشين لباس گرم با خودتون ببرين … ( چون ميدونم انتخاب ميشين ) #flower #flower


  20. مرمرجان در 08/28/10 گفت :

    ويولتکم
    اولينهای من تا جايی که يادم مياد:
    اولين روز مدرسه که صبر نکردم مامانم بياد منو ببره و خودم تنهايی رفتم.
    اولين بار که چای دم کردم که مصادف بود با افتادن اولين دندون شيريم
    اولين بوسه فرانسوی!!که من تا همين الان بوسه شهرستاني ( از همونهايی که از لپ با صدای بلند می گيرند) را به اين بوسه های فرانسوی ترجيح می دم.
    #flower


  21. سمانه م. در 08/28/10 گفت :

    خوابای خوب ببینی#smile
    اولین حقوقی که گرفتم تو چند روز به سادگی خرج شد#sad


  22. سینا در 08/28/10 گفت :

    يادمه روز مادر بود معلم کلاس اولمون گفت که برای مادراتون نقاشی بکشید. منم تنها چيزی رو که می تونستم بکشم يعنی يه قايق کج و کوله و دوزاری کشيدم و بالاش اسم کوچیکم رو نوشتم و پشت سرش با بدبختی و سرهم کردن حروفی که خونده بوديم فاميلم رو هم نوشتم. اين اولين باری بود که فاميلم رو می نوشتم! وقتی پدر مادرم گفتند درست نوشتی از خوشحالی باورم نمی شد! #grin


  23. Marjan در 08/28/10 گفت :

    قربونت چرا کافی نت !
    در حال حاضر ۳ تا کامپیوتر جلومه
    ۱- دسک تاپ ویندوز
    ۲- دسک تاپ اپل
    ۳- لب تاب اپل
    از همه شون رای میدیم
    تازه هم اینترنت بی سیم داریم هم بی سیم
    پس حسابی رای میدیم


  24. آزی در 08/28/10 گفت :

    من اولین کسی رو که بوسیدم یه پسر وبلاگ نویس بود که دیده بودمش و تو اوج افسردگی و بی پناهیم بود . اونم اونقدر نامرد بود که بلافاصله از حال من کمال سوء استفاده رو کرد . همون موقع که من اصلا نمی فهمیدم تو چه حال و هوایی هستو و دارم چکار می کنم پلیس هم ما رو گرفت و برد و …..
    دیگه به غلط کردن افتاده بودم . که پسره فقط برداشت ۵۰ تومن رشوه داد . اونروز توی اون حال بد روحی چنان شکه شده بودم که نمی تونستم نفس بکشم و سر پا وایستم . پسره فکر می کرد تو دستشویی که رفتم و دیر اومدم دارم رگ خودم رو می زنم !!!!
    که اون موقع بود فهمیدم که ای دل غافل ! خیلی از این وبلاگ نویسا برخلاف وبلاگشون اصلا انسان نیستند .
    البته دور از جون خیلی از آدمهای درست .


  25. سارا در 08/28/10 گفت :

    سلام ويلی جون آره يادمه ياد اون گاهی آدمو خوشحال می کنه و گاهی ناراحت و بعد گاهی افسوس و افسوس …#smile


  26. سارا در 08/28/10 گفت :

    ويولت عزيز برو راحت بخواب #yawn از من ميشنوی از هر فرصتی واسه خوابيدن استفاده کن#angry من که گاهی حس ميکنم يه بيخوابی چندين ساله رو دارم هر روز يدک ميکشم و به اين فکر ميکنم کی؟ فرصتی پيش مياد راحت و ريلکس بی هيچ استرسی ۲۴ ساعت کامل بخوابم . اولين فراموش نشدنی من موقعی بود که برای اولين بار حضور واقعی خدا رو موقع عمل قلب پدرم احساس کردم . هنوز هم هر موقع يادش ميفتم بدنم ميلرزه و خدا رو شکر ميکنم پدرم رو نجات داد … تا ابد اين اولين رو فراموش نميکنم ….#flower #heart


  27. نگار در 08/28/10 گفت :

    ما که تا ميايم ازاين چيزا بنويسيم بهمون ميگن جو گير … نه که خيلی کوچولوئيم ! #sad


  28. negar در 08/28/10 گفت :

    تو خیلی حافظت خوبه. من این همه چیزای دور یادم نمی اد اما اونایی که از بچگی یادمه
    ۱. اولین باری که بابام چرخ کمکی های دوچرخمو باز کردو بدون اینکه کسی پشت دوچرخه رو بگیره تنهایی تونستم خودم دوچرخه سواری کنم
    ۲. اولین کلاس ژیمناستیک تو مهد کودم . یه معلمی داشتیم مجبورمون می کرد از این مدل چهار زانو ژیمناستیکی ها که کف پاها رو باید به هم چسبوند و سعی کرد زانوها رو به زمین رسوند بشینیم بعد با اون وزنش میرفت روی زانوهای ما که به زمین نمیرسید وای میستاد که مثلا موفق شیم. فرض کن طرف چه زجری به ما داد در پنج سالگی
    ۳.اولین باری که یه نمره کمتر از ۱۹ گرفتم . ۱۰.۵ تو ریاضی. برگشو نابود کردم مامانم نبینه ۱۱ سالم بود
    ۴.اولین باری که خونه تنهایی موندم. انقده میترسیدم که در خونرو باز گذاشته بودم و صدای تلویزیونو بلند و دم در رو صندلی نشسته بودم که لازم شد در رم از خونه!۱۲ سالم بودا ولی خیلی از تنها موندون تو خونه وحشت داشتم.مامانم که رسید از دیدن من تو اون وضعیت سکته کرد .فرض کنین اگه یه آدم نابابی از اونجا رد میشدو در بازو یه دختر بچه تنها تو خونه
    ۵.اولین باری که تو خیابون بهم متلک گفتن. ۱۰ /۱۱ سالم بود!یه یارویی یه چیزی گفت راجع به رون پای بنده!انقده شاخ در آورده بودم که نگو
    ۶. اولین روز دانشگاه و اولین باری که اونایی رو دیدم که بعدن کلی دوست خوب شدن برام
    ۷. اولین جامدادی جعبه ای که خریده بودیم با پسرخالم که هم سنم بود. کلاس اول بودیم. اون روزا جنگ بود و کالاهای لوکس خیلی نبود . قبلش یه جا مدادی قهوه ای چرمی خیلی بی ریخت داشتم . ولی بعد مامانم و خالم برامون از این جامدادی جعبه ای خوشگله خریده بودن که مال من قرمز بود و روش عکس کارتون بنل و داشت. بعد من و پسرخالم با هم مشق مینوشتیم. یه نقطه با مداد قرمز میذاشتیم بعد زود میذاشتیمش تو جامدادی.مداد سیاهو در میآوردیم یه کلمه مینوشتیم میذاشتیمش تو جامدادی دوباره قرمزرو در می آوردیم…
    ۸.اولین روزی که جناب آقای همسرو دیدم که تو دانشگاه داشت با یکی از دوستام حرف میزدو اصلا به من نگاه نمیکرد.الانم میگه که اون روز و یادش نمیاد!
    ۹.یه عالمه خاطرات هم در مورد اولین احساس عاشقانه و اولین دلشکستن ها و گریه کردنهای عاشقانه . مثلا اولین باری که تونستم حال اولین عشق زندگیمو بگیرم . یعنی که ما باهم به هم زده بودیم و لی من وضعیتم تو مایه های -ای کاش که من خاک کف پای سگ کوی تو باشم بود/ LOL خلاصه ماجرا این بود که باشه همین جوری باهم دوست عادی باشیم وقتی با من به هم زده بود من هیچی نگفته بودم ادامه داده بودم به حرف زدن باهاش نه بدو بیراهی نه جوابی به حرفای سنگینش یه جورایی فقط دلم می خواست که اون بودنم با هم چند ثانیه هم که شده ادامه پیدا کنه . من انقده رو دلم چیز بود که میخواسم بهش بگم و اینکه دیگه نمیخوام ببینمش اما نمیتونستم. اصلا اسممو صدا میکرد می افتادم از خوشی کف زمین. خلاصه بعد از مدتها دوباره ما یه جورایی داشتیم با هم دوست میشدیم که آقا دوباره حال ما رو گرفتو دبه در آورد و باز موضوعو پیش کشید که با هم دوست عادی باشیم . دلم باز بد جوری شکست ولی دیگه اون دختر کو چولوی عاشق قدیمی نبودم خلاصه یه کولی بازی ای در آوردم و هر چی رو دلم بود فوران کرد. البته اشکام واقعی بود اما کولی بازیام نه. یک احساس رضایت خاصی از اینکه میدیدم رو اعصابشم بهم دست داد#grin #devil


  29. سمانه م. در 08/28/10 گفت :

    http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2008/10/
    081027_mg_momeni.shtml
    امیدوارم یه روزی این نگرانی های گاه و بیگاه تموم بشه!


  30. سارا در 08/28/10 گفت :

    ويلی من ميخوام آهنگ و متن وورد تو وبلاگم لينك كنم بلد نيستم راهنماييم مي كني ممنون#blush


  31. مريم در 08/28/10 گفت :

    منم ياد اولين بوسه افتادم. يادش به خير… ياد اولين پرش دلم. ياد اولين نگاه پسرم بعد از به دنيا اومدنش، وقتي كه چشمشو باز كرد… ممنون كه يادآوري كردي.


  32. مريم در 08/28/10 گفت :

    سلام
    وب جالبی داری
    اولين ها هميشه به ياد می مون
    خوشحال ميشم به وب منم سر بزنی


  33. خيلی با احساس و زيبا مينويسی
    خيلی معصومانه و بدون ريا واقعا زيباست چه دنيای قشنگی داری#flower


  34. سلام
    لینک مسابقه نایت اسکین ..حتما” سربزنید
    http://night-skin.com/topblog/rg


  35. اصلان در 08/28/10 گفت :

    آخرين «اولين مرتبه» که خيلی بهم چسبيد يک سال پيش بود که اولين بار و آخرين بار در اين کامنت دونی اول شدم … آی حال داد ، آی چسبيد ، مخصوصا که خيلی سنگين ، اصلا به روی خودم نياوردم که چه ذوقی کردم . نه داد زدم «اول» نه تو نوشته ام اشاره ای به اين موضوع کردم.
    خعيلی خوش گذشت .#party


  36. fh در 08/28/10 گفت :

    اي خدا ما يك روز اينترنت نداشتيم تو هوارتا پستيدي! بابا يواش! #grin ما فعلا بريم حضور هميشه در صحنه مونو بار ديگر به رخ جهانيان بكشيم راجع به اون پست عميقت هم بعدا فكر ميكنيم. اولين خاصي يادم نمياد اما يادمه اون اولها منو ميبردن گلاب به روتون دست به آب ميگفتن جيش كن ما ميگفتيم جيششششش ولي اسفنكتر مربوطه رو عمرا شل نميكرديم بعد به محض خروج از اون مكان مبارك زندگي مادرمان را نجس مينموديم. بعله. آها! يادم اومد! ضايعترين اوليني كه من داشتم احتمالا ترم1 پزشكي بود كه رفته بودم خر (به كسر خ به معناي يقه يا گريبان) استاد نورو رو گرفته بودم بيا من باهات تحقيق كنم! ناراحت كننده ترين اولينم هم اولين مريضم بود كه روز دوم فوت كرد.


  37. شيوا در 08/28/10 گفت :

    اوووووووووه
    من اينقدر چيزا يادمه!
    منم هميشه گيج خوابم. #yawn


  38. هملت در 08/28/10 گفت :

    از این موضوع مطلع بودید؟
    http://www.cnn.com/2008/HEALTH/10/23
    /ms.treatment/index.html
    می توانید به قایل صوتی آن هم گوش دهید
    http://www.radiocp.com/mp3/program175
    /medical_studies.mp3
    امیدوارم که اگر نمی دانستید کمی باعث خوشحالی و دلگرمی شما شده یاشم#smile


  39. مونايی در 08/28/10 گفت :

    آره اولين ها بيشتره مواقع ياده آدم ميمونه ولی امان از روزی که اين اولين بد و تداعی گر يک خاطره ی بد باشه!


  40. y در 08/28/10 گفت :

    من به روزم


  41. ماندانا در 08/28/10 گفت :

    شايد برای من دل انگيز ترين خاطره تجربه اولين قرارهای يواشکی عاشقانه توی دوره زمونه ما که از در و ديوار پاسدار ميريخت و حتی اولين بار که سوار ماشين گشت شدم…..باشه


  42. رز در 08/28/10 گفت :

    سلام
    چقدر این اولین چیز ها قشنگند#flower خوب بخوابی#grin


  43. آدمک در 08/28/10 گفت :

    آپ هستم با یک نامه ی تکان دهتده !
    ” مرگی که هرگز فراموش نخواهد شد ! ”


  44. يه دونه آدم در 08/28/10 گفت :

    سلام
    من راي خود را به صندوق انداختم. موفق باشی #heart


  45. مهسا در 08/28/10 گفت :

    #yawn


  46. سپیده در 08/28/10 گفت :

    اولينها؟؟
    هومممممممم
    آخرين ها رو بهتر يادمه ننه
    #tongue


  47. پرنسس جني در 08/28/10 گفت :

    اول اين كه بهت راي دادم. دوم اين كه اولين باري كه همسر آينده ام من رو بوسيد حالم به هم خورد . بد بود بد…………


  48. پژمان در 08/28/10 گفت :

    سلام
    #thinking
    ميگم از شما تا حالا دعوت نشده تا برای کشاندن مردم به پای صندوق های رای با وزارت کشور همکاری کنيد؟؟؟؟
    رای دادم اما یه جور هایی احساس میکنم یه کاسه باید زیر نیمکاسه باشه
    #smug


  49. ocean در 08/28/10 گفت :

    Hi violet jan, be yad avardan bishtar avalin ha jaleb ast va adam ra be hayajan miareh. Makhsosan avalin eshgh! Omidvaram ke emshab khoob bekhabi.


  50. سلامممممممممممSmile
    اولين باری که تو امتحان تقلب کردم.. کلاس دوم دبستان امتحان ریاضی کلاسی (ثلث نبود) از روی بغل دستيم نگاه کردم و از قضا اونم اشتباه بود!!!
    اولین باری که تنهایی رفتم خرید. یه اسکناس ۱۰۰ تومنی دستم بود و رفتم سوپر محل. یادم نیست چی میخواستم بخرم که میشد ۵۰ تومن. فکر کردم اسکناسم ۱۰ تومنیه و پول کم دارم. برگشتم دست خالی!!!
    اولين باری که دوستت دارم رو شنيدم.. پشت تلفن بودم. چنان مکث عميقی کردم که اون گفت چی شد؟ کشته شدی؟
    اولين باری که گفتم دوستت دارم.. فکر کنم خيلی از گفتن اين جمله طفره رفته بودم چون بلافاصله بعدش گفت: ديدی گفتنش درد نداشت؟!!
    بازم اولين بارها داره يادم مياد.. نوشتن نداره ديگه.. خودش دو سه تا پست ميشه


  51. دن کيشوت در 08/28/10 گفت :

    اولين باری که بدون سرنشين پشت فرمان نشستن واقعا عالی بود#grin #winking


  52. لاله(بارانی باید) در 08/28/10 گفت :

    تبریک میگم خانومی تا حالا که اولی.ایشالا که تا آخرش اول باشی#kiss


  53. سینا در 08/28/10 گفت :

    ویلی جان تبریک میگم. با ۲۵٪ یک سروگردن از رقیبات جلو هستی#party
    #heart #flower #flower


  54. MARCH در 08/28/10 گفت :

    رای گیریت
    در بالاترین لینک داده شد!
    ” و هنگامی که منادی ، ندای « هل من ناصر ینصرنی » را با تمام وجود فریاد می زند !!! ”
    https://balatarin.com/permlink/2008/10/28/1432928
    #devil


  55. آونگ در 08/28/10 گفت :

    از اونجایی که هر هفته 10-12 هزار تومن (با این زندگی دانشجویی) کتابفروشیا بهم لطمه میزنن، خیلی وقتا یاد اولین کتابی که با سواد خودم خوندم می افتم. جایزه ی ثلث اول کلاس اول دبستان یه کتاب قرمز کلفت و بدون عکس به اسم “داستانهای تازه از کتابهای کهن” از مهدی آذر یزدی داستان خیر و شر رو خیلی دوست داشتم. کتابه اینقدر کلفت بود که توی دستام جا نمی شد. ولی گمون کنم عامل اصلی بدبختی جیبم در این روزها بر می گرده به همون کتاب.
    یه پیشنهاد دارم: ما به بازی جوانمردانه اعتقاد داریم. لذا برای رای دادن به وبلاگهای دیگری که دوست داریم می توانیم دانه دانه تمام کامپیوتر های سایت دانشگاه را بچرخیم و با آی دی های مختلف به وبلاگهای مورد علاقه مان رای بدهیم.


  56. emma در 08/28/10 گفت :

    i try not to think about it. i don’t want to go back to my memries. they are painful even if they were sweet to begin with. it is sad.
    thank you for sharing though. it is nice to hear yours.#smile


  57. میخک در 08/28/10 گفت :

    من اولين باری که برای خونه تنهايی خريد کردم را يادم مياد. من از بجگی عاشق آش رشته بودم. مامانم آش درست کرده بود ولي کشک نداشتيم. من را فرستاد به مسافت دوری که کشک بخرم. آخه خونمون تو يه شهرک تازه ساز بود و تا اولين مغازه بقالی ۲۰ دقيقه راه بود… کشکش باز بود يعنی درش پلمپ نبود. تا برسم خونه نصف کشک را ريخته بودم رو روپوشم. آخه هنوز روپوش مدرسه ام تنم بود.


  58. میخک در 08/28/10 گفت :

    يادم رفت بگم فقط ۶ سالم بود.


  59. عادله در 08/28/10 گفت :

    سلام ويولت عزيز
    تو انتخابات شرکت کردم #winking
    امیدوارم سر افراز باشی که شایسته ی پیروز شدن در اين رقابت هستی
    #flower
    و اما … اولين های زندگيم
    نوشته هات ذهنم رو برد تا بچگی هام
    یاد اولین روزی افتادم که دزدکی عینک مادربزرگم رو بر داشتم و زدم به چشمم و طوری سرم گیج رفت که نزدیک بود بیافتم زمین#grin
    یاد اولین روزی افتادم که به نور خورشید خیره شدم و درخشش اش طوری جذبم کرد که چند ثانیه ی طولانی بهش خیره شدم و بعدها این شد عادتم!
    یاد اولین روزی افتادم که همراه مادربزرگم رفتم چشم پزشکی و مثل مادربزرگم عینکی شدم. وقتی عینک رو به چشمم زدم انگار همه ی دنیا رو برق انداخته بودن!
    انگار دنیا تمیزتر شده بود!#grin
    (*قصه ی عینکم* تو کتاب ادبیات پیش دانشگاهی یادتونه؟ #winking نوشته رسول پرویزی ار کتاب *شلوارهای وصله دار*)
    یاد اولین شبی افتادم که همین عینکی که دوسش داشتم اشکمو درآورد چون دلم می خواست رو تختم دراز بکشم و مثل بچگی هام انقد ماه و ستاره ها رو تماشا کنم تا خوابم ببره#sad
    اما بدون عینک، ستاره ها رو که اصلا نمیدیدم و ماه هم مثل یه دایره ی سفید و تار بود …
    به این یکی عادت نکردم. چون از تنبلی خیلی وقتا همونطوری با عینک خوابم میبرد#grin
    واسه همین یاد اولین باری میافتم که عینکم رو تختم بود و ندیدمش و با زانو رفتم روش و خورد شد
    و اولین باری بود که رنج بی عینکی رو چشیدم …
    نه فقط ماه و ستاره ها که همه چیز برام مثل یه توهم بود …
    اینها رو گفتم که آخرش بگم مواظب چشماتون باشین! نه نه آب هویج فایده نداره #grin
    منظورم چشم دل بود#winking
    شاید گاهی وقتا به یه عینک نیاز داریم تا بدونیم چقدر دیدمون نسبت به اطرافمون تیره و تار بوده و خودمون نمی دونستیم …
    یه دریچه، یه روزنه، یه نگاه ، یه واژه میتونه اون عینک باشه
    فقط کافیه خوب ببینیم و خوب دیدن رو یاد بگیریم که شاید بتونیم عینکی برای شفاف کردن و از بین بردن توهم دیگران باشیم…
    #flower ویولت جان موضوع نوشته ات عالی بود گلم
    پاینده و پیروز باشی#smile


  60. سلام
    اولين باری که ماتيک مامانمو ورداشتمو خوب یادمه مدرسه نمی رفتم هنوز. شکست و از ترسم زیر فرش انداختمش با پام خوب لهش کردم!!!
    يه اولين ديگه هم خوب تو کله م مونده که روم نميشه بگم!!!

    من رای می دهم ! ما رای می دهيم !!#kiss #blush


  61. MARCH در 08/28/10 گفت :

    والا به خدا
    اولینا که واس ما الی ماشاءالله هه…
    اولین باری که خودم تنها رفتم WC ( من از همون بچگیم شا/شیدن و ری/دنم حرف نداشت منتها تو ماله کشی مشکل داشتم )
    و دیگه مث… نعره نزدم که مامان بیا منو بشور !
    اولین باری که دیگه شبا توی تخت خوابم بارون نمی بارید !
    اولین باری که رفتم مدرسه و موقع برگشت مث … راه خونه رو گم کردم !!!
    اولین باری که لاستیک ماشین یکی ازاستادا رو پنچر یا به اصطلاح خودمون ( پس) کردم !!!
    (یکی دیگه ازاستادا خیلی شاخ بود شاخ اونم شکوندم !)
    اولین باری که رفتم استخر تو قسمت عمیق مث آجرپاره رفتم ته آب !
    اولین باری که تو باشگاه تکواندو لنگ استاد ( گمان کنم حرکت آب چاگی ) بود !یهویی فرود اومد تو تخمم !
    منم که چیز بند نبسته بودم! اولش فک کردم دیگه تمومه
    خلاصه تا چند ساعت آره دیگه …
    اولین باری که آرزوی فضانورد شدن رو داشتم .
    ( الان که نیگا می کنم می بینم صحرانوردم نشدم دیگه چه برسه به …)
    اولین باری که موقع پریدن از رو آتیش چهار شنبه سوری پاچه شلوارم سوخت !
    اولین باری که توی سربازی زمانی که گروهبان شرت شو تو دستش گرفت و گفت بشور !
    ((خودتم که می دونی من از کار عار ندارم قشنگ واسش شستم !))
    تو دوره جاهلی اولین g.f که منو مهمون یه بستنی کرد ! به ته هفته نرسید که میونه شکر آب شد !
    اینا حقایقی از اولین های زندگی مونه .
    که بهتره که بیشتر از این ادامه اش ندم !
    ( دمت گرم ویولت که با این سوالت باعث شدی یه نگاهی دوباره به گذشته هامون و دوران جاهلی مون بندازیم و این خاطرامون رو که با افتخار ازش یاد می کنیم مرور کنیم#flower #smile #eyelash !)
    البته بازم هستا که بقیه اش دیگه شرط سنی داره !!!#grin #devil


  62. تو اونجايی که بايد رآی بديم خاستم دوبار رای بدم گف شما رای داديد!!! تو مگه نگفتی ميتونيم بازم رای بديم؟؟

    راستی اولين ها چيزايی نيستند که روزی روزگاری از ياد آدم برن…


  63. پریناز در 08/28/10 گفت :

    من چرا هیچی رو یادم نمی آد؟! یعنی آلزایمر گرفتم؟


  64. میخک در 08/28/10 گفت :

    اون ماجرای روژ لب مامان زهرا را که خوندم ياد يه خاطره مشابه افتادم. منم وقتی ۴-۵ سالم بود مداد چشم مامانم را که سبز رنگ (شبيه رنگ مداد چشم مرحوم هايده!) بود را ور داشتم و از طبقه پايين خونه تا بالا يه خط ممتد رو همه ديوار ها کشيدم! به همون دليل مجبور شديم نقاشی کنيم! البته خونمون از قبلش هم رنگ لازم بود.


  65. MARCH در 08/28/10 گفت :

    بـــــــه لیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلا :
    تو وبلاگ ویولت 3 تا ایمیل مختلف ازت کشف کردم شیطون !!!#devil
    ( خودت بهتر می دونی !)
    نمی دونم چجوری دلت اومد 3 تا بسازی ؟؟؟#thinking #winking
    راستشو بگو چند دفعه به ویولت رای دادی ؟#grin
    حواست باشه یه وقت واس ما زیر آبی نری !!!#grin
    حس فضولیت زیاد درد نگیره !!!
    همه خبرا پیش خودمه !!!#devil
    ویولت و امید ماه عسل می خوان برن انگلستان ! (کشور استعمار پیر / روباه مکار )
    چرا ؟
    اونو دیگه باید از خود ویولت پرسید!!!#flower


  66. موشی در 08/29/10 گفت :

    يه لحظه ياد همه اولين ها افتادم ترس برم داشت … نميدونم چرا .. شايد به خاطر خاطره شدنشون نميدونم …


  67. يک دوست در 08/29/10 گفت :

    سلام ويولت جان مدتيه با وبت آشنا شدم و خيلی متاثر از بيماريتون اميدوارم بهترين ها هميشه با شما باشه و سلامتی از دست رفته باز برگردد. اولين هايی که گفتی منو به فکر فرو برد اولين چيزی که به ذهنم اومد اولين عشقم بود تو سن۱۳-۱۴ سالگی و از خدا می خواستم که کاش اين اولين و آخرين عشقم بشه اما اووووووه چندين سال گذشته و کلی آدم جور واجور اومدن تو زندگيم و رفتن شايد اون روزها فکرم بچه گانه بود اما به دعايی که می کردم فکر می کنم دعام اصلا بچکانه نبود نمی دونم .التماس دعا


  68. اولين بار که حس کردم عاشق شدم#blush يه حس پر از استرس…شايد اين جز اولينهايی باشه که هميشه بيادم ميمونه… بيادم ميمونه که چطور پاهام از تنم انگار جدا بودن….کاش هيچ وقت اين حس به من دست نميداد که خبر از عاشق شدنم داشت….خيلی پشيمونم#worried ….#flower


  69. emma در 08/29/10 گفت :

    OKEY khengaye mohtaram, onai ke eshtebahan ray dadan mitonan dobareh ray bedan to linke jadid ke jaye doroste ray dadaneh! onai ham ke yek bar ray dadan dar jaye dorostesh dige ray nadan ke nemitonin sare inaro kolah bezarid!!!
    onai ke kheng nistan bikhod betoon barnakhoreh!


  70. مانا در 08/29/10 گفت :

    من همه اولین های زندگیم به صورت تصویری ورنگی و سه بعدی به خاطر دارم. از همه شیرین تر برام اولین روز دانشگاهه. روزیکه که با یکی از دوستام که هنوزم با هم دوستیم دوست شدم و برای اولین بار پا به دنیای بزرگتر ها گذاشتم و از دنیای بچه گی خارج شدم.


  71. شهرام در 08/29/10 گفت :

    ویلی جان تو 9 سالگی خوب قضیه رو جدی گرفتی.
    منم یه خاطره از اتفاقی که برام افتاد و باعث شد نماز خوندن رو شروع کنم ، نوشتم که اگه فرصت کردی بخون.(تو وبلاگ)


  72. نازنين در 08/29/10 گفت :

    سلام ویولت عزیز
    میگم این حافظه خوبم بعضی جاها خیلی بده . چون خاطرات بد را هم یادت نمیره .
    منم یادمه اولین روزی که رفتم مدرسه و دانشگاه. اولین روزی که رفتم سر کار. اولین باری که از یه پسر خوشم امد و عکس تو آدامسم را دادم بهش.
    اولین باری که خرید کردم . اولین باری که تنها بیرون رفتم. اولین باری که قرار گذاشتم.
    اولین باری که از کامپیوتر استفاده کردم.
    اولین باری که رانندگی کردم.
    و کلی اولین و دومیو الی ماشاله
    #tongue #grin #grin #grin


  73. شب‌گير در 08/29/10 گفت :

    سلام خانم ویولت
    بعضی از اين «اولين‌های زندگي» اونقدر لذت بخشه که آدم هزاران بار ديگه تکرارش ميکنه تا شاید بتونه به همون لذت اوليه ‌اش برسه…
    برخی هم اونقدر بده که یادآوری‌اش حتی بعد از سالیان سال هم چندان راحت نیست..
    اولین مسافرت هوایی رو که توی زندگیم به یاد میارم مربوط به قبل از چهارسالگی ام میشه…
    چند روز قبل از پرواز رو با یه عالمه خیال پردازی سپری کردم و روز موعود با کلی شوق،قبل از بقیه بیدار شدم و زودتر از همه،آماده ی بیرون رفتن از خونه…
    خدا میدونه که اون روز، مسیر فرودگاه چقدر برا ی من طولانی جلوه کرد…
    بعد از رسیدن به فرودگاه و انجام تشریفات لازم، از در ترمینال وارد محوطه ی فرودگاه شدیم، اما برخلاف انتظار من،خبری از هواپیما نبود…
    دوتا اتوبوس جلوی در بود و کمی اونور تر هم یه هلکوپتر پارک شده بود که روش کاور کشیده بودند…
    چهار چشمی مراقب هلکوپتر بودم! اما وقتی با هدایت پدرم وارد اتوبوس شدم،اندک امیدی رو هم که با دیدن هلکوپتر پیدا کرده بودم از دست دادم…
    از اون اتوبوس‌هايی بود که دورتادورش یه نیمکت چوبی خیلی باریک با ظرفیت محدود بود و اکثر مردم،مثل خود ما،‌ايستاده بودند…
    از پدرم پرسيدم:مگه قرار نيست با هواپيما بريم؟
    گفت:نه بابا جون، هواپيما خراب شده و بايد با همين اتوبوس تا مقصد بريم!
    دیدن چهره ی خندان پدرم،من رو به شک انداخت که شاید از اول قرار بر اتوبوس سواری بوده!
    از بین رفتن تمام شوق و ذوقم یه طرف قضایا بود و ایستادن تا مقصد یه طرف دیگه‌اش!
    یش خودم میگفتم:به درک که هواپیما خراب شده،اما چرا باید با یه همچین اتوبوسی بریم!
    با این تفکرات،بغض گلوم رو گرفت و به پدرم اعتراض کردم که چرا من رو گول زده و به جای هواپیما،سوار اتوبوسم کرده…
    خيلی خوب يادمه که از پس پرده‌ی اشک بقيه‌ی مسافرها رو ميديدم که با خنده و لبخند نظاره‌گر گفتگوی من و پدرم بودند…
    سرت رو درد نیارم خانم ویولت، بلاخره اون روز پای پله‌های هواپیما فهمیدم که پدرم باهام شوخی کرده
    با وجود اینکه من رو نشوندند پای پنجره،اما در تمام مدت پرواز، با لجبازی تمام، نه یه نگاه به بیرون انداختم و نه چیزی خوردم…
    اولین پروازم همراه شده بود با اولین “تو ذوق خوردن”،اولین “گول خوردن”، اولین “بی اعتمادی به بزرگترها” ،اولین “مورد تمسخر واقع شدن”و خیلی اولین های دیگه…