مچش و می خوابونم،مطمئنم

پريشب اولين آمپول رو زدم و صبح با نهايت اسپاسم تو ماهيچه ها و عضلاتم از خواب بيدار شدم. اونقدر زياد بود که احساس خطر کردم براي بالا رفتن از پله ها براي همين زنگ زدم شهروز برادرم بياد بغلم کنه ببرتم بالا.
کنار پله ها يهو جَنم و غيرتم به غليان افتاد. به شهروز گفتم تو از پشت هواي من و داشته باش که تعادلم رو از دست ندم خودم سعي مي کنم بيام بالا. با کمک دست يه پا رو ميذاشتم رو پله و پا ديگه رو مي کشيدم بالا،عمليات سختي بود بخصوص براي بالا رفتن از 17 تا پله ديگه آخرش نفسم بالا نمي اومد ولي سر دو يا سه پله آخر بلند براي خودم هورااا مي کشيدم و آفرين مي گفتم که تو مي توني ديگه چيزي نمونده…جون از يه جاييم در رفت ولي حال کردم که در نهايت خرابي حالم بغل کسي نرفتم و خودم از پسش بر اومدم.
با دکترم تماس گرفتم و ري اکشن بدنم رو بهش توضيح دادم . گفتم بقيه آمپولها رو ادامه بده ببينيم حرف حساب اين بدن تو چيه؟…تا امروز 4 تاش رو زدم و منونده 2 تا ديگه…ديروز عوارض بدش رو تحمل کردم ولي امروز احساس مي کنم بهترم.
اگه خوب جواب بده شايد بذارتم رو داروهاي قويتر شايد همينم کافي باشه.
حقيقت ماجرا اينه که اين يکي دوهفته آينده به شدت به انرژي ام احتياج دارم براي تحقق تصميماتي که توي سرمه. کورتن خوبيش اينه که fresh ات ميکنه و جسارت و شهامتت رو اور دوز ميکنه چيزي که به شدت بهش نياز دارم اين روزا…يه شيرجه اساسي مي خوام بزنم از رو بلندترين تايو زندگي ام که تا حالا تجربه اش رو نداشتم ولي مطمئنم مثل هميشه يه راه پيدا مي کنم براي درست مديريت کردنش…قطعي شد حتما خبردار مي شيد.
پست ديشب هم بخاطر رک شدن بيش از حدم در اينروزها که دليلي نمي بينم براي تحمل افراد نخود مغز…در عين حال که به شدت سعه صدر پيدا مي کنم و به راحتي اگه فردي رو هم که تا بحال تو حاشيه بوده و به نوعي برام مهم نبوده سر رو تنش هست يا نه؟مي بخشم و حاضرم سرش رو مجددا رو تنه اش رويت کنم…چون به نظرم واقعا دنيا ارزش اين دلخوري ها و اينکه من چي گفتم تو چي گفتي رو نداره! عمر نوح هيچکي نداره بخدا…حالت رو ببر.
واي با اين نوت بوک تايپ کردن چه کار خفنيه…هي دستت ميره رو موس نشانگر موس ميپره وسط نوشته هاي قبلي و همه چي ميريزه بهم…شما با اين مشکل چطور کنار ميايد؟همش دستتون رو هوا نگه ميداريد؟
در ضمن براي کساني که فکر مي کنن ننوشتن من از اميد دليل بر کمرنگ شدن روابط ماست بايد خدمتشون عارض شم که ما در مرحله بسيار پررنگي از زندگي به سر ميبريم شاهدش هم همين نوت بوک که کادو تولدمه البته با سه ماه تعجيل …واقعا آدم بايد مغز حيواني رو تناول کرده باشه که چنين کادو گرون قيمتي واسه يه رابطه آبکي و در حال موت بگيره.
دليل کمرنگ شدن ايشون در وبلاگ فقط بخاطر تغيير سياست وبلاگ نويسي منه و لاغير…ما همچنان مخلص ايشون هستيم.تا مرحله ترکيدن چشم هرآنکه نمي تونه ببينه و جهت بخيلان عارضم بنا به شست ناز داري که دارم همچنان سرويس هاي آنچناني با همه قدر نشناسي و هوسبازي و پسر بازي ولاس زدنم ها و ناشزگي به زعم توي احمق به سمتم روونه.تا جوونت درآد.
معلومه کورتن زدم:teeth
**************
حالا که روز روز سنگ وا کنده اینم بگم در جواب یک کامنت و سئوالی که ازم شده:
ببین انکار نمی کنم که من آدم خسیسیم تو لینک دادن یعنی یک سری اصول دارم برای خودم.
وقتی کسی برام کامنت زیاد میذاره و منم وبلگش رو می خونم و می بینم که در راستای هدف من از وبلاگ نویسیه یا حداقل اگه اینطور هم نیست هدفی داره از نوشتنش حتما بهش لینک میدم فارق از اینکه به من لینک داده یانه(اینم بگم اگه کسی ازم درخواست لینک کنه و برم ببینم بهم لینک نداده و منتظره من اول بهش لینک بدم به هیچ عنوان اینکار رو نمی کنم،رودروایسی که نداریم من به لینک کسی احتیاج ندارم و قدر مسلم اونه که نیاز داره به لینک من ولی وقتی اینقدر خودخواه و منتظر حرکت اول از جانب منه من لینک نمی دم:nottalking)بازم تاکید می کنم وقتی وبلاگی رو دوست دارم و به محض آپ شدن میرم سراغش برام مهم نیست بهم لينک داده يانه؟کامنت ميذاره يا نمیذاره. من بهش لينک ميدم چون نفس نوشته هاش رو دوست دارم.
حالا می رسیم به سئوال شما .تو باشی لینک بدی به دوستی که مرتب برات کامنت میذاشته ولی بعد لینک گرفتن دیگه یه کامنتم ازش نبینی چه فکری می کنی؟:thinking
مطمئنم خیلی وبلاگ بارزش هست که هنوز فرصت آشنایی باهاشون نداشتم و از این لحاظ من متضررم…و تنها چاره اش گذاشتن کامنت از طرف شما و تشویق من به خوندن وبلاگتونه …باور کن با اینکار به من لطف کردی تا باهات آشنا شم.:love
wow چقدر خشن شدم:confused ولی مطمئنم اين حرفها رو به این شفافی تو هيچ موقعيت ديگه ایی روم نميشد بزنم.
ممنون بابت راهنمايي هاتون.:kiss


نظرات شما


  1. مريم در 08/17/09 گفت :

    خب ايشالا روز به روز بهتر هم ميشی#heart


  2. محمد در 08/17/09 گفت :

    چه زود!
    خوشحال شدم
    #smile


  3. آذین در 08/17/09 گفت :

    سلام ويلی جون
    می بينم اين چند روزه که نبودم چقدر از قافله عقب موندم
    یهو دلم گرفت که زمان داره می گذره و آدم توش فراموش ميشه بی اونکه کسی متوجه نبودش بشه
    چه دل گرفتگی خنده داری


  4. ماندالا در 08/17/09 گفت :

    درود….همچنان ميخوانمتان…هرروز….و شور زيستن را در شما تحسين ميکنم…..
    ممنون#flower


  5. ماندالا در 08/17/09 گفت :

    خوشحالم که خوبيد….خوبتر از خيلی ها…………..


  6. پری در 08/17/09 گفت :

    ویولت عزیزم!
    این دفتر خاطرات تو شده نیاز هر روز من برای خوندن و خبر گرفتن از تو! انگار دوستی دارم که منو نمی شناسه ولی حال و روزش از دوستام هم برام مهم تره!
    با هیچی مث این سمجیت اینقدر حال نمی کنم، خیلی خودمو یادم میاره!
    سالم و سرحال باشی دوستم


  7. خانومی در 08/17/09 گفت :

    يه همچين کادوی تولدی بعد ۱ سال هم تحويل بگيری ميارزه قربونت بشم #grin
    يعنی اين چند واسه تو شد ۳ ماه ويلی جون ؟#grin


  8. نگار در 08/17/09 گفت :

    سليطه شدی #sad
    **********************
    از دید آدمهایی مثل تو بودم تازگی نداره#smile


  9. ؟؟ در 08/17/09 گفت :

    دفعه ی دومه که وبتو میخونم راستش اولش متوجه مفهوم ام اس نشدم بعد که رفتم به اون سایت اسپشیال که گفته بودی خیلی دلم شکست جدا از خدا میخوام که همیشه خوب باشی.میخوام که یه روز صبح که پا شدی دیگه مریض نباشی.واست اول سلامتی بعد موفقیت ارزو میکنم.#flower


  10. میخک در 08/17/09 گفت :

    بيوگرافيت خداست! ويولت تا وقتی که لااقل يک آدم مثل تو بشناسم احساس پوچی نخواهم کرد!#heart #flower


  11. شقايق در 08/17/09 گفت :

    Violete azizam salam. emrooz az sobh be yadet budam. commente mehrabunet ba hale in roozhat andazeye yek donya baram arzesh dare. #heart ye chizi dar morede adamaye nokhod maghz begam ba in adama seye sadr dashtan joz azyat kardane khodeto haroom kardane seye sadret nist. kharje adamaye behtar bokon. Mibusam rooye maheto. farda barat ye surprise daram #kiss