بی خیال

يهو به خودم اومدم … دارن بهم ميگن ممکنه سرطان باشه … ولي عين خيالم نيست! همچنان بر طبل بي عاري مي کوبم …چرا نگران نمي شم؟چرا گريه نمي کنم؟حتي يه جيغ کوچولو!…پاهام رو از دست دادم، ديگه يادم رفته چه کارهايي مي شد انجام داد که الان نميشه …من از کي اينقده بي خيال شدم؟… چرا مثل يه آب باريکه موذي مي گردم دنبال يه روزن براي عبور کردن؟ … چرا واي نمي ايستم تا بگندم؟… کند و کاوي مي کنم تو گذشته هاي دور و نزديک.
– يه دختر بچه 4 يا 5 ساله بودم. تازه بشکن زدن رو ياد گرفته بودم. بايد عملم مي کردن … بي انصافها بيهوشم نکردن و فقط بي حسي موضعي … خاطره اش هيچ وقت از ذهنم پاک نميشه بوي خون… جيغ مي کشيدم و از شدت ترس و درد تند تند بشکن مي زدم!!… اون موقع فهميدم که بايد بي خيال بشم، زندگي روي پر دردش رو بهم نشون داده بود.
– يه دختر بچه کوچيک بودم خيره شده بودم به زمين پر از خون و مردهاي روپوش سفيدي که با خودشون مي بردنش … يعني دوباره مي ديدمش؟ نکنه براي هميشه از دست بدمش … بي خيال باش دختر، بالاخره يه طوري ميشه.
– ….بايد با خودم مي بردمش … يعني نترسيدم؟ اون وقت شب تو خيابونهاي خلوت رانندگي کردن …. چرا حتما ترسيدم ولي فعلا وقت ترس نبود بايد بي خيال مي شدم.
– نمي دونم چه جوري از توي اون ماشين چپ شده خارج شدم بدون اينکه يه قطره خون از دماغم بياد … مهم اينه که سالم بودم بقيه اش رو بي خيال.
– جلوي پام زانو زده و با سر انگشتاش اشکهام رو پاک ميکنه ميگه بذار از اول شروع کنيم … با بغض و آه اشاره ميکنم که يعني نه! خانه از پاي بست ويران است.دفتر 8 سال زندگي و با هم بودن بسته ميشه به همين راحتي … بي خيال.
– وقتي دکتر گفت “ام اس ” ائه، نمي دونستم بخندم يا بزنم زير گريه …. چيزيه که هست و نميشه باهاش در افتاد پس بي خيال.
خوب پس طبيعيه که وقتي بهم گفتن تستت مشکوکه…. با بي خيالي که از بچگي تا حالا باهام عجين بوده فکر کردم چو فردا شود فکر فردا کنيم…مطمئنم که می تونم دوباره از صفر شروع کنم …تجربه آغاز دوباره با هيچی رو بارها و بارها داشتم …از پسش برميام فعلا بي خيال.
Sacred Spirit

لينک دانلود


نظرات شما


  1. مرمرجان در 08/27/07 گفت :

    ويولتکم
    بی خيالی بر هر درد بی درمان دواست#flower
    **************
    ميدونی که درمان من نبوده …حدااقل تا حالا


  2. مهسا در 08/27/07 گفت :

    اول شدم؟؟
    مثل اينکه اره#kiss
    *************
    نخير#thinking


  3. يک مسافر در 08/27/07 گفت :

    ويولت جان سلام. مدتهاست که اينجا رو می خونم اما نظری ندادم . باهات احساس نزديکی می کنم و تقريبا هر روز برای سلامتيت دعا می کنم. يه سوال بی ربط: من تازه وبلاگ دار شدم و نمی دونم چطور می شه توش يه عکس گذاشت اينو بهونه کردم که بهت بگم هم يه نگاهی به وبلاگم بنداز هم اگه سختت نيست بهم بگو چطور به عکس رو بيارم وسط متنی که می نويسم. ممنونم و شادی برات می خوام. بی خيال باش و خوش


  4. مهسا در 08/27/07 گفت :

    ويلی جون فکر ميکنم شما از ۲ تا نيمکره مغزتون به خوبی استفاده ميکنی
    من چند وقت پيش تو يه سايتی تست روانشناسی دادم در مورد اينکه از کدام نيمکره مغزتون بيشتر استفاده ميکنيد
    جواب من اين بود که از هر دو نيمکره به طور متعادل استفاده ميکنم و اين مزايا و معايبی داره
    از جمله مزايا قدرت تحليل و تجزيه مسائل به خوبی بود
    و از معايبش بی خيالی بود
    چون ممکنه يه نيمکره به شما دستوری رو بده و نيمکره ديگه بهت بگه بيخيالش
    #smile #eyelash


  5. چرا اينقد اين بی خيالی برام تلخ جلوه کرد ؟؟ ….#sad


  6. مرمرجان در 08/27/07 گفت :

    ويولتکم
    تو صاحب روحی سالم در تنی هستی که رنجوره . تو درمان نیاز نداری و نمی دونی که خودت درمانگری
    #flower


  7. سينا در 08/27/07 گفت :

    قبول دارم که بي خيالي براي تو درمان نبوده ولي راه ديگه چيه؟
    اگه از صبح تا شب زانوي غم به بغل بگيري چيزي درست ميشه؟‌ يا اينکه خداي نکرده ناراحتي اعصاب و روان هم به ساير ناراحتيهات اضافه مي شه؟!
    اين رو هم بدون که قدرت بي خيال شدن يه نعمتيه که خدا به هرکسي نداده. از اين نعمت استفاده کن، همونطوريکه به قول خودت از بچگي استفاده کردي
    #flower #heart
    پ.ن: منم تجربه سالم بيرون اومدن از ماشين چپ شده رو دارم. يک حس خاصيه که فقط اونايي که لمس کردن ميدونن. مثل اينکه آدم محکوم به مرگ باشه و بعد بخشيده بشه#worried


  8. سمانه در 08/27/07 گفت :

    چی داری می گی دختر ؟اصلا\” معلوم هست تو چته؟؟؟؟


  9. سلام موافقم كاري نميشه كرد پس همون بهتر از لحظاتي كه اكنون و در حال هستيم نهايت لذت كاملمون ببريم و فكر نكنيم به چيزهاي منفي و بيهوده #smile


  10. الهه در 08/27/07 گفت :

    انسان کلا موجود فراموش کاريه که اگه بی خيال نباشی حتما ديوانه می شی
    ولی عزيزم نگران نباش تست پاپ اسمير خيلی مطمئن نيست گاهی اشتباه می کنه… دوستت دارم#hug


  11. سپيده در 08/27/07 گفت :

    سلام ويولت جون برای تفاق هايی که برات افتاده متاسفم اما برای اين بی حس شدی که دردهايت زيادی زياده به نظر من حتما برو پيش روانشناس
    می دونی از همون بچگی که زير عمل هوشيار شدی بی حس شدی
    اگر قرار باشه تو درد را حس کنی حتما نابود می شی نمی دونم چی بگم متاسفم اما حتما خوب می شی#hug #kiss #party


  12. طنین در 08/27/07 گفت :

    سلام … از خدا می خوام هميشه شاد باشی و سربلند با همين همت و ژشتکار قوی/ ممنون که تفرجگاه خوشگلتون رو معرفی کرد#flower


  13. آنی در 08/27/07 گفت :

    سلام…
    ۲ساله هر روز ميام و اينجا رو می خونم… اما هيچ وقت کامنت نذاشته بودم… اما امروز نتونستم ديگه طاقت بيارم…. خوش به حالتون… بهتون حسودی می کنم واسه اين همه محکم بودنتون……..#kiss #blush


  14. طنین در 08/27/07 گفت :

    سلام … از خدا می خوام هميشه شاد باشی و سربلند با همين همت و ژشتکار قوی/ ممنون که تفرجگاه خوشگلتون رو معرفی کرد#flower


  15. اصلان در 08/27/07 گفت :

    #flower #sad #flower
    ممکنه بگی چرا که البته جوابی براش ندارم ولی نميتونم دروغ بگم ، نميتونم مثل هميشه هورا بکشم بهت بگم تو چقدر شجاعی چقدر قوی هستی ، من امروز دلم گرفته برای دخترکی که داره زير اون ملافه سبزی که چشمهاشو پوشونده ، بشکن ميزنه .
    اون دخترک هنوز هم داره بشکن ميزنه و من عجيب دلم ميخواد بغلش کنم ، اشکهاشو پاک کنم و بهش مژده بدم که عمل تموم شده که ترس تموم شده که همه اش يه کابوس بد بود.
    ****************
    کامنتت کاملا به هدف نوشته من نزدیکه#smile
    من ننوشتم از سر استیصال و یا درموندگی …ممنون که درک کردی


  16. MARCH در 08/27/07 گفت :

    همچنان بر طبل بی عاری می کوبی؟#thinking
    بی کار و بی عار؟#thinking
    بابا بی خیال دنیا…
    توام اونقدر با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم کردی دیگه حسابی واکسینه شدیا!!!
    دیگه هیچی بهت اثر نمی کنه…
    ام اس تو رو پیدا کرد نه تو ام اس رو…
    تو ام شدی علی بی غم ؟
    حالا حرفات بوی امیدواری میده یا …؟#thinking
    راستی ویلی این قضیه اول شدن تو کامنت دونیت جریانش چیه؟#thinking
    که همه سر و کله می شکنن؟#surprise
    حتی مثل اینکه یکی کمر به قتل من بسته!!!#worried
    اگه مدالی / پاداشی / چیزی داره بگو ما هم بدونیم…
    #grin
    فک کنم منم دیشب همچین بفهمی نفهمی یه خورده زیاده روی کردم…#worried
    ایام به کام…
    #flower


  17. آزی در 08/27/07 گفت :

    #surprise


  18. m.e.f در 08/27/07 گفت :

    تو بهترين راه رو برای برخورد با مشکلاتت انتخاب کردی.
    زندگی مرداب گونه به تو نمی آد.
    هر چند من فکر می کنم اونهايی که طاقتشون بيشتره غم و درد هم بيشتر سراغشون رو می گيره و مهم اينه که توی اين کل کل کدوم پيروز بشن.


  19. از آنجائيکه جزو بدیهیات است که اصولا نسوان مانند فصل بهار می‌مانند و فرتی از آسمان آفتابی به ابر و باد و رعد و برق تبديل می‌شوند با خودمان شرط بسته بوديم که بعد از پست خوشمزه قبلی با عکسهای بی‌بديل منتظر رعد و برق باشيم.
    به قول مورچه‌خوار : مزه‌شو از بين بردی مورچه. #tongue
    *******************
    #laugh
    جوابت رو نمیدم چون هنوز مشکوکی#winking


  20. خانوم ميم در 08/27/07 گفت :

    معلومه که از پسش بر ميای #heart #kiss


  21. آنارام در 08/27/07 گفت :

    #grin
    ويلی؟
    چرا ميگی بيخيالی برات درمان نبوده؟#thinking
    هيچ فکر کردی اگه بيخيال نبودی چی به سرت ميومد؟
    #kiss


  22. نخل در 08/27/07 گفت :

    خانم گل عزیرم پایدار و مقاوم مثل همیشه باش
    #flower #flower #flower #flower #flowe


  23. خانوم ميم در 08/27/07 گفت :

    در ضمن لينکت هم کردم#kiss
    اشکالی که نداره؟ #heart #eyelash
    ***************
    حدست کاملا درسته.نه چه اشکالی داره#smile


  24. ساتين در 08/27/07 گفت :

    هر جا کاری از دست آدم ساخته باشه بايد تلاش کنه
    و هر جا کاری نشه کرد به نظر من فرسودن اعصاب با افکار منفی اشتباهه


  25. نميدونم چرا فقط دلم ميخواد زمستون افشينو گوش بدم و زار بزنم به حال اونی که روبروت زانو زده ويلی ماهی واسه خيلی ها بتاب تا ابد به شب اين همه مصيبت بيدار بمون ولالايی بخون برامون لالايی ها همه حزن الوده ولی وقتی مادر بخونه يا ويلی شيرين ميشه برامون !بمون وبخون ويلی جون


  26. نميدونم چرا فقط دلم ميخواد زمستون افشينو گوش بدم و زار بزنم به حال اونی که روبروت زانو زده ويلی ماهی واسه خيلی ها بتاب تا ابد به شب اين همه مصيبت بيدار بمون ولالايی بخون برامون لالايی ها همه حزن الوده ولی وقتی مادر بخونه يا ويلی شيرين ميشه برامون !بمون وبخون ويلی جون


  27. نميدونم چرا فقط دلم ميخواد زمستون افشينو گوش بدم و زار بزنم به حال اونی که روبروت زانو زده ويلی ماهی واسه خيلی ها بتاب تا ابد به شب اين همه مصيبت بيدار بمون ولالايی بخون برامون لالايی ها همه حزن الوده ولی وقتی مادر بخونه يا ويلی شيرين ميشه برامون !بمون وبخون ويلی جون


  28. نميدونم چرا فقط دلم ميخواد زمستون افشينو گوش بدم و زار بزنم به حال اونی که روبروت زانو زده ويلی ماهی واسه خيلی ها بتاب تا ابد به شب اين همه مصيبت بيدار بمون ولالايی بخون برامون لالايی ها همه حزن الوده ولی وقتی مادر بخونه يا ويلی شيرين ميشه برامون !بمون وبخون ويلی جون


  29. درست مثل اسكارلت : چو فردا شود فكر فردا بايد كرد.
    ويولت جونم ، اين نوشته بد جور رفته تو مخم نمي خوام جوري بنويسم كه يعني بعله ….
    ديروز از فيلم اكشن بودن زندگيم به فرياد اومدم كه يكي يكي بهم مي گفت تو چته ؟ نگاه كن به ديگراني كه زندگيشون از نوعي ديگر به هم پيچيده ، پست امروزت يك نشانه بود برام.
    (چقدر چرت نوشتم منو ببخش) #kiss #kiss #kiss #kiss #kiss #kiss #kiss #kiss #kiss #kiss


  30. شهرام در 08/27/07 گفت :

    ویلی جان این بی خیالی هم نعمتیه که یه جوری تو آدم رهاسازی می کنه و جلوی فشارها رو میگیره البته با بی خیالی ای که با عدم مسئولیت همراه باشه خیلی متفاوته.
    ****************
    باهات موافقم که متفاوته … ولی یه موقع هایی هم شوک زده ات میکنه و دلت به حال خودت می سوزه که چرا حتی یه فریاد کوچیک نمی زنی یا حتی یه اعتراض … یه جورایی تخدیر شدی


  31. خورشید در 08/27/07 گفت :

    ….
    همرهم، پایان هر ره باز اغاز رهی ست
    تا نمیرد لحظه ای کی لحظه ای گردد پدید؟
    مرگ پایان کی پذیرد؟ مرگ شعر زندگی ست!
    تا نمیرد ظلمت شب چون دمد صبح سپید؟
    ….
    چون همیشه صبور باش عزیز!
    راضی به رضای دوست! حتی برای لحظه ای شک به دلت راه نده که خدای خوب و فرشته هاش، از “باز ترین پنجره” شاهد دردهای تو هستند! یقین داشته باش که:
    هر که در این دیر مقرب تر است
    جام بلا بیشترش می دهند….
    صبر کن عزیز، صبر کن، و در ازای این صبر انتظار بزرگترین پاداش ها رو مهمون دلت کن! به قول جوانگ دزو: (فیلسوف چینی) “همه چیز به سامان است” باور کن!
    ویولت عزیز،
    هزار امید شفا برای تو، هزار دست دعا از ان ما….
    هزار ارزوی سپید برای تو، هزار سوز و تمنا از ان ما….
    (منو ببخش عزیز، به خاطر پرحرفی!)


  32. حميده در 08/27/07 گفت :

    ز با خيالان عالم هركسي ديدم غمي دارد، دلا بي خيال شو چون بي خيالي عالمي دارد#winking


  33. و شايد اون دنيا من پر از درد باشم و تو سر خوش در بهشت….. هميشه آرزو داشتم کاش منم يه درد و مرضی داشتم بلکه يه کم از بار گناهام کم ميشد!! نميخوام خدايی نکرده تو گناهی کردی و اينطور شده که الان هست نه! تو خدا حتما اينقدر دوستت داره که ميخواد اون دنيات بهشت باشه…. خوش بحالت که هيچ وقت هيچکی نمی تونه حال الان تورو درک کنه….#flower


  34. من در 08/27/07 گفت :

    قضيه سرطان چيه؟مگه منتفی نشد؟
    در اينکه از پسش بر ميای که شکی نيست#smile
    ***************
    چرا الحمدلله منتفیه ولی حسش که منتفی نمیشه


  35. _.·´¯`·­»·*آتیش پاره*·«­·´¯`·._ در 08/27/07 گفت :

    چه دنيای بديه#flower


  36. رويا در 08/27/07 گفت :

    ويولت ،دخترک نازنين می دونی من به اينطور افراد چی لقبی می دم؟ميگم هنرمند.تو هنرمندی .اون دختر کوچولو با اون سن کمش فهميده بود به جز ترس و گريه زاری راه ديگه ای هم وجود داره تا غلبه کنه به اون لحظات پر وحشت و اضطراب،حالا هم می دونه چطور در مو قعيتهای مختلف با شرايط بايد کنار اومد تا کمترين لطمه رو ببینه.تو بی خيال نيستی .مگه ميشه بی خيال بود! تو فقط و فقط روش هنرمندانه استفاده از لحظات رو بلدی تا کمتر بهت آسیب وارد بشه.خدا رو شکر همراه خوبی هم داری.تو خوشبختی .حتی خوشبخت تر از هر خوشبخت
    #kiss #hug
    بله هميشه آغازی دوباره هست.


  37. زن زمانه در 08/27/07 گفت :

    خوش به حالت ويولت
    کاش می شد منم بی خيال بشم
    می شماا
    اما بعضی وقتا نمی شه! شديدا نمی شه


  38. روح الله در 08/27/07 گفت :

    دقیقا داشتم همین حرف رو امروز صبح به یکی از دوستام میگفتم که بخاطر یه ناکامی و شکست حسابی ناراحت بود بهش گفتم مهم وجود خودته پس به فردایی جدید نگاه کن…الانم اینو به تو میگم وجودت و اون روح قوی و شادابته. هر چند تو آخرشی . آخر امید، تلاش، اعتماد به نفس و… #winking #smile #flower #flower


  39. دنيز در 08/27/07 گفت :

    بی خيالی سپر هردرد است#flower


  40. فانيذ در 08/27/07 گفت :

    سلام عزيزم
    هميشه تو اين ۵-۴ سالی که وبلاگتو می خوندم عميقا تحسينت می کردم و هميشه حس خوبی داشتم وقتی نوشته هاتو می خوندم دقيقا همون حس خوب و بی خيالی و آرامشی که داشتی رو القا می کردی
    بارها اومدم برات کامنت بذارم اما نشد يا نرسيد اميدوارم اينبار بشه#heart


  41. شب گير در 08/27/07 گفت :

    سلام خانم ويولت
    نميدونم چرا اينقدر با اين پستت همزاد‌پنداری می‌کنم…
    شايد الان بيش از سه ساعته که خوندمش و دارم فکر ميکنم و سيگار پشت سيگار…
    چندباری خود پست رو خوندم و يکی دوباری کامنت‌های ملت رو…
    هر کسی از ديگاه خودش قضيه رو بررسی کرده و شايد همه هم به نوعی درست بگن…
    ای کاش فرزام هم امروز يه سری ميزد و ميتونستم نظرش رو بخونم…
    من مطمئنم اون زمان که آدم درگير مشکلی ميشه، در بدو امر،سختی و زجرش رو میکشه…
    بعد وقتی میبینی کاری از دستت بر نمیاد، ولش میکنی…
    اما آدمهایی میتونند ولش کنند که یه ذره جلوتر از نوک دماغشون رو ببینند،يعنی وقتی تمام زورت رو میزنی و بعد ميبينی کاری از دستت بر نمياد،يا بهتره بگم وقتی آدم نميتونه بر پيش‌امدهای آينده اثری بذاره،بهتره که بی‌خيال بشه…
    يه بار زمان جنگ،توی آبادان، با بچه‌های گروهانمون روی پشت بوم يه خونه‌ای خوابيده بوديم، تابستون بود و هر دونفر توی يک پشه بند خوابيده بودند، يه دفعه عراق شروع کرد منطقه رو زير آتش توپخانه گرفتن…
    گلوله‌های توپخانه‌اش از نوع به اصطلاح «توپ فرانسوي» بود…
    اين گلوله ها،از پشتش يه آتيشی بيرون ميزد(مثل موشک‌هايی که اواخر جنگ به تهران ميخورد)، که اين آتيش، توی شب کاملن پيدا بود، اما بر خلاف موشک، آتش پشت اين گلوله‌ها، در نيمه راه مسير قوسی شکلشون ( درست در نقطه‌ی اوج مسير) خاموش ميشد،يعنی بر اثر تجربه ميتونستی نقطه‌ی سقوطش رو تخمين بزنی…
    خلاصه اون شب، همينطوری که طاقباز خوابيده بودم، گلوله‌ها رو ميديدم که درست جايی خاموش ميشدند که نقطه‌ی سقوطشون ميشد دور و بر ما…
    مسئوليت تمام بچه‌ها هم با من بود (فک کن! من با ۱۹ سال سن، از همه بزرگتر بودم!)…
    اولش با خودم فکر کردم که چه کار بايد کرد؟ اما وقتی ديدم هيچ کاری از دستمون بر نمياد، به همه گفتم: بی‌خيال، بخوابيد و فقط هرکس شهيد شد، قبلش يه خبری به من بده!!!…
    بعد ها اسم اين وضعيت رو گذاشتم: شمسی!!!www.damerah.blogfa.com/post-12.aspx
    به هر حال زندگی همينه ديگه خواهر…
    خيلی پر چونگی کردم…
    بی خيال…


  42. شيخ حقگو در 08/27/07 گفت :

    بابا نميدونم اسمشو اعتماد بنقس بزارم يا عزت نفس يا بی خيال ….#grin


  43. بی خیال؟ ؟؟؟
    نه ! تو بی خیال نیستی. تو قوی هستی… تو محکمی… بی خیال نیستی.#applause


  44. شبنم در 08/27/07 گفت :

    سلام
    حالا ديگه بايد از جاهای ديگه خبرش رو بشنويم….
    اخه اين انصافه…..
    يعنی ما اينقدر غريبه هستيم….
    پادکست شماره ۹……
    #flower #applause


  45. شبنم در 08/27/07 گفت :

    ای وای سانسور شدم
    کجاست ازادی بيان


  46. پ از نپتون در 08/27/07 گفت :

    بايد بنويسم خيلى مسلط هستيد در نوشتن!
    پسر!شما اشكمو در آوردين


  47. پانی در 08/27/07 گفت :

    حرفات رو که خوندم به شدت ياد اسکارلت توي برباد رفته افتادم که مي گفت امروز وقت ندارم فردا به اين مشکل فکر مي کنم.
    امروز رو عشقه عزيز :*


  48. حوريه در 08/27/07 گفت :

    آره ويولت عزيز
    اونو درست گفتی!
    و اينکه هر دوشون خرن!#grin
    ايشالا که نتيجه بده برات.
    ميبوسمت.


  49. پرنيان در 08/27/07 گفت :

    ويوات عزيز اين موردی که در مورد سرطان دهانه رحم گفتی شرح مفصلی داره .تست پاپ اسميری که انجام دادی يک نوع روش غربالگری هست تا اوليه ترين تغيير شکل در سلولهای اين ناحيه رو نشون بده و در صورت وجود هر نوع تغيير شکل بنا يه نظر پزشک از آزمايش مجدد تا برداشت اون ناحيه فرق می کنه. برداشت و ريشه کنی اون ناحيه مبتلا هم يک کار روتين تقريبا سر پايی هست که در مطب طی چند دقيقه انجام ميشه .اين آلارمی که دکتر بهت داده در واقع همون تغيير شکل بوده نه سرطان که فقط بايد با نظر پزشک پيگيری بشه. اسم سرطان رو رو خودت و تشخيصت نذار . سرطان سرويکس نشانه های خودش رو داره که با تغيير شکل ميکروسکوپی اين ناحيه فاصله زيادی دارد.


  50. شارونا در 08/27/07 گفت :

    ويولت عزيز مطمئنم که از پس هر چيزی بر می آی…تو خيلی قوی هستی#heart


  51. آسمان در 08/28/07 گفت :

    يعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ويولت من قلبم ضعيفه.من اعصاب ندارم.اين چيه نوشتی؟دوباره مگه نرفتی آزمايش بدی؟#surprise #worried


  52. emma در 08/28/07 گفت :

    Don’t worry.. you will die, we all die one day… you are not that important… no one else is important either. we all die and it is not a big deal. You are sick, we all are somehow sick… Enjoy what you have and forget what you don’t… you are losing it slowly others will as well. Stop selfpitty… we all die one day and it is not that big of a deal.


  53. لیلا در 08/28/07 گفت :

    يك جايي – يادم نيست كجا – اين جمله را خواندم و حالا ذهنم پر شده از آن :
    اگر لازم شد، همه چیز را ول کن و برو به جایی که بتوانی خودت را از صفر اختراع کنی !
    http://www.fahimehkh.com/2008/07/855.php


  54. دريا در 08/28/07 گفت :

    ويولت جان من فكر ميكنم اينكه تو به مسائل منفي گير نميدي و توش وا نمي موني و لحظات قشنگ زندگيتو بخاطر اون خراب نميكني، خيلي با ارزشه و خيلي هم قدرت ميخواد.
    عزيز دلم آروزي بهترين ها رو برات دارم.


  55. اينجور مواقع چی بايد بگن ؟؟ بگم آفرين باريکلا که بي خيالی ؟؟‌بگم نه يک کم به خودت فکر کن ؟؟‌ نمی دونم .. هيچی نمی تونم بگم .. لالمونی می گيرم .. فقط بدون خوندم و دلم پيشته .. همين


  56. رضا در 08/28/07 گفت :

    منم تازگی سعی ميکنم همش بزنم به بی خیالی اما همين بی خیالی هم خودش گاهی خيلی عذاب آوره
    البته منطورم همون نوع بی خيالي هست که اقا شهرام گفته ولی بازهم عذاب آوره.


  57. صمد در 08/28/07 گفت :

    صمد بهرنگی و آراز
    خدایا دو چیز بی صداست:
    (یکی ظلم ظالم و دیگری مرگ مظلوم)
    گرچه کمی دیر است ولی ………..
    صمد بهرنگی( نویسنده بزرگ ایران ) در تیر ماه سال 1318 (ه.ش) بدنیا آمد . در کوچه ی اسکولیلر محله ی چرنداب مرکز استان آذبایجان شرقی یعنی تبریز. و در کو چه ی جمال آباد همان محله بزرگ شد و به دبستان رفت.
    پدرش عزت کارگر آواره ای بود که مثل همه ی مردم آن دوران به ضرب سیلی صورتش را سرخ نگه می داشت و روزگار می گذراند . و در ده سالگی صمد ( حدود سال 1328) بچه ها و مادرشان را گذاشت و رفت به قفقاز و دیگر هیچ وقت نه بازگشت و نه خبری از او رسید .
    برای فرزندان فقط کرسیی ماند و تکه نانی و شاید هم گاهی چایی و یک وصیت از پدر که درس بخوانید تا حقوق بگیر شوید که خاطرتان جمع باشد که آخر ماه لااقل چندر غاز پولی گیرتان می آید .
    به علت فقر و بی پولی و یک مقدار هم شاید بخاطر فرهنگ سنتی روستایی آن زمان ، دختران نتوانستند به مدرسه بروند تا درس بخوانند و فقط پسر ها تحصیل کردند.
    صمد بهرنگی دوره ی سیکل اول را در دبیرستان تربیت خواند و در پی آن ، تحصیلات را در دانشسرا دنبال کرد. درسهای آنجا را فقط برای قبولی می خواند که با کارمند شدن باری از دوش خانواده اش بردارد والٌا مطلب چندانی نداشت . دانشسرای مقدماتی رادر سال 1336 به اتمام رساند
    و در سن 18 سالگی شد آقا معلم. براساس تعهدی که به آموزش و پرورش داده بود برای تدریس
    روانه ی روستاهای آذر شهر شد و یازده سال تمام در روستاهای ممقان ، خورقان، قدجهان، گوگان، آخیرجان و ……… با عشق و علاقه به بچه های صادق و بی آلایش روستایی درس داد و درس گرفت.
    صمد بهرنگی ضمن تدریس ، بعضی اوقات مقالاتی هم می نوشت . همچنین در همین سالها بود که ششم متوسطه رشته ی طبیعی را به صورت متفرقه امتحان داد و قبول شد . آنگاه وارد دانشکده ی ادبیات تبریز شد ودر رشته ی زبان انگلیسی لیسانس گرفت و……….
    و در شهریور سال 1347 (ه.ش) در سن 29 سالگی به همراه یک افسر ارتش شاهنشاهی به شنا رفته بود که در رود مرزی ارس افتاد و غرق شد و مرد . ( به همین راحتی؟؟؟!!!!)
    صمد بهرنگی با فقر زاده شد ، با سانسور بزرگ شد و با خون و دل، سر زیر آب شد و رفت،


  58. اركيده در 08/28/07 گفت :

    فكر ميكنم اين بي خيالي هم از عوارض يا مزاياي ام اسه منم جديدا خيلي بي خيال شدم بعنوان نمونه بايد به عرض برسانم با وجود زدن ۱۴ امپول دگزا چشمم تغيير خاصي نكرده منم بي خيالم شايدم يه جورايي ديگه خسته شدم از اين وضع چون ميبينم حرص يخورم يا نخورم اون كار خودشو مي كنه پس بي خيال


  59. هيچ كس در 08/28/07 گفت :

    يادت باشه كه تو يك الگو هستي ،
    قوي باش مثل هميشه و حال،
    مي دونم كه مي توني
    دختري كه اينقدر آروم و دلنشين توي رود زندگي شنا مي كنه هيچ وقت از سيلاب نمي ترسه چون با اب دوست شده و مي دونه كه اين عصبانيت آب هم پاياني داره…


  60. خانوم جان دق مرگ شدیم .مگه نگفتی خبری نیست و هیچ مورد مشکوکی دیگه وجود نداره .پس حالا باز دوباره چی میگن؟؟


  61. سينا در 08/28/07 گفت :

    پريشب برات دو تا ايميل زدم و دوتا ترانه نوستالژيک رو برات فرستادم. نمي دونم رسيد؟ #thinking


  62. فریدا در 08/28/07 گفت :

    من اینجا میام نمی تونم هیچی بگم … صبح که داشتم میومدم شرکت عمیقا تو فکرت بودم …
    دختر تو قابل ستایشی … فقط همین … و انگار این حس تو بی خیالی نیست … یه جور ایمان و اعتقاد بسیار قویه … نمی دونم به چی … به خودت؟ خدا ؟ زندگی ؟
    نمی دونم …