پادکست و باقی قضايا

1-از نظر من بازي خيلي جالبيه …هيجان انگيزه.
اصولا از بازيهاي وبلاگي خوشم نمياد و حتي الامکان هم توش شرکت نمي کنم، مگر اينکه يک کار خاص باشه.
کاري که آرش شروع کرده اسمش بازي نيست بيشتر يک حرکت نو ويا يک موجه تازه است.
يک بلاگر فرصت داره تو چند دقيقه خودش رو با صداي خودش معرفي کنه و از وبلاگ و نوشته هاش بگه … شنونده ها فرصت دارن تا پادکست بعدي فکر کنن و حدس بزنن اين آدم نويسنده کدوم وبلاگ مي تونه باشه و تو کامنت دوني اون پست حدسشون رو بنويسن.
شنيدن صداي يک نويسنده وبلاگ که با نوشته هاش خو گرفتي مي تونه هيجان انگيز باشه و اينکه هي بايد به دوگوله هات فشار بياري که با اطلاعاتي که دريافت کردي و چيدنشون کنار هم،پازل وبلاگ کامل ميشه يا نه؟
من با نويسنده وبلاگي که گوينده پادکست شماره 8 آشنا نيستم … ولي بعد شنيدن اينقدر از صدا و لحن گفتاريش و بيان ساده ايي که از نحوه زندگيش داشت خوشم اومد که حد نداره … اينکه وسط صحرا باشي و کل زندگيت جمع شه تو دو تا کيفِ کوچيک و بزرگ و … يه جورايي مفهوم خودِ خود زندگي مي تونه باشه … من که نمي شناختمشون ولي ديگران حدس زدن بامدادي باشه.
حرکت جالبيه. نمي دونم شرايط شرکت تو اينکار چيه؟ اصلا شرايط خاصي داره يا نه؟ ولي خود من هر هفته منتظرم تا صداي بعدي رو بشنوم و حدس بزنم نويسنده کدوم وبلاگه!.
2- اگه يک نفر ساعت 3 نصفه شب به من زنگ بزنه و بگه :ببخشيد، خوابم نميبره … هرچي از دهنم در مياد بهش ميگم و رفتگانش رو ميارم جلوي چشماش که به من چه که تو خوابت نمي بره و من و زابرا(؟) کردي …. ولي خب ديگه، تو که من نيستي!
3- هرچند که تو اين دو روز گريه زياد داشتم …. ولي روزگار خوبيه …شکر!.


دیدگاه ها خاموش