هجوم خاطراتی بس دوست داشتنی

« … چاقو تيز مي کنيم، چاقو…»
خودشه. همون پير مرد هميشگي … چه خوب هنوز زنده ست.
سالها بود که وقت و بي وقت صداش رو شنيده بودم. تو بعداز ظهر هاي کشدار تابستون يا تو روزهاي سرد و برفي … هيچ تغيير جوي يا مشکلات پيش بيني نشده آب و هوايي نمي تونست تو کار اين پير مرد خللي وارد کنه.
مي شنيدمش از تمام جهات خونه. کوچه پشتي … خيابون روبرويي … با همون لهجه و فرياد يکنواخت و آشنا …
صدا نشونگر اين بود که صاحبش بايد پيرمردي به غايت گوگولي باشه … از اون بابابزرگهاي دوست داشتني،عين پاپا نوئل. با اين تفاوت که تو کوله اش نوستالژي دوست داشتني کودکي هاي تو رو حمل ميکنه بجاي هر کادوي دلفريب ديگه.
بارها با التماس از مامان خواستم چاقويي يا چه ميدونم قيچي بياره من بدم پيرمرد دوست داشتني ام برامون تيز کنه … تا اين بهونه بتونم بعد سالها شنيدنش ببينمش….مهم نيست سي و چندين سال سن داشته باشي. وقتي کودکانه فکر مي کني و دلت غنج ميزنه براي تصميمات کودکانه ات باز هم عتاب و مخالفت مادر رو پيش رو داري.
صدا نزديک شد، خيلي نزديک.
– دخترم چاقو، قندشکن هرچي داري بردار بيار برات تيز کنم.
خداي من !صدا از تو حياط خونه مون بود … ظاهرا همسايه طبقه بالا پيرمرد رو دعوت کرده بود داخل براي تيز و برنده کردن وسايلش.
نفهميدم چطور خودم رو رسوندم تو حياط که ببينمش … بابابزرگ خياليم رو. کسي که سالها فرياد کاريابيش رو شنيده بودم … همانطور که تو خيالم بود، يه پيرمرد گوگولي … دلم مي خواست بيشتر باهاش حرف بزنم و حتي معطلش کنم و چه بسا اگه روم ميشد لپهاش رو ببوسم …چيزي نداشتم بدم برام تيز کنه، جز يه موچين ابرو!… گفت برو بردار بيار … حين کار ازش پرسيدم. از خودش، خانواده اش … ديدم تو سرماي زمستون يه پليور بيشتر تنش نيست … يادم افتاد به اورکت کرمه خودم … مدلش گشاد بود و طرح مردونه …هنوز نو بود و قابل پوشيدن ولي دلم مي خواست بدمش به پيرمرد محبوبم … براش آوردم … نگاهي انداخت و گفت اين خيلي خوبه ، نواه ، جوونونه است حيف من بپوشمش ميدمش به دخترم…
امروز بعداز ظهر باز هم شنيدمش … و چقدر دلم گرفت … براي تمام اون خاطرات خوب و قشنگ گذشته که با شنيدن ريتم يکنواخت صداش برام تداعي شد.
****************************************
سلام خانوم ويولت
ببخشيد که مزاحمتون شدم، من يه مشکلی برای بلاگم پيش اومده و فکر کردم با توجه به کسوت شما در وبلاگستان،جهت مشورت مزاحمتون بشم:
پسورد بلاگم لو رفته، يعنی يه نفر پسورد بلاگم رو پيدا کرده و با تغيير دادن اون، عملن کنترل بلاگم رو از من گرفته، وقتی هم از بلاگفا،درخواست ارسال مجدد پسورد را به ايميلم ميکنم، بلاگفا اعلام ميکنه که ايميل من در پروفايلم ثبت نشده، فکر کنم طرف ايميل معرفی شده به پروفايل رو هم پاک کرده…
برای ادمين بلاگفا و همچنين به ايميل شخصی آقای شيرازی(مدير بلاگفا) هم چندين نامه فرستادم که هنوز جوابی نگرفتم…
به نظر شما اميدی هست که بتونم پسوردم رو پس بگيرم يا نه؟

من تا حالا به چنين مشکلی برنخوردم ….بچه ها کسی از شما می تونه راهنمايي بده ؟تا کمک شه به اين بنده خدا …. اگه بله میشه راهنماييتون رو تو کامنت دونی بنويسيد تا بخونه …قبلا ازتون تشکر می کنم.:love


نظرات شما


  1. نخل در 08/14/07 گفت :

    یعنی هنوز کسی اینجا نیست


  2. نخل در 08/14/07 گفت :

    ویلی جون چه زیبا از خاطرات مینویسی واقعاً با این نوشته ات من را بردی به دوران کودکی ام


  3. شبنم در 08/14/07 گفت :

    #kiss


  4. MARCH در 08/14/07 گفت :

    #thinking
    ویلی…#thinking
    تو همیشه به من کلک می زنی.!!!#thinking


  5. لیلا در 08/14/07 گفت :

    زیبا نوشتی #smile


  6. سپيده در 08/14/07 گفت :

    سلام ويولت جان…
    مدتهای زيادی هست که نوشته هاتو می خونم.. باهات غصه می خورم… باهات شاد می شم… باهات می خندم… باهات نگران می شم…
    نشده بود که تا حالا کامنت بذارم… تو بذا به حساب گرفتاری و تنبلی البته!
    اما اينا رو که الان نوشتی… بردی من و به دور دورا… پيش پای اومدن به خونه ی تو خودم هم خونمو بعد از مدتها با يه نوستالژی نه چندان دور به روز کردم… ديدم هر دومون دلمون هوس روزهای خوش رفته رو کرده… دلم گفت يه سلامی بگم و درودی…
    شاد باشی خانومی…


  7. خانمه در 08/14/07 گفت :

    #heart #flower


  8. اركيده در 08/14/07 گفت :

    سلام ويولي جونم#kiss خيلي قشنگ بود #hug يه سر به وبلاگ روزمرگي بزن يه شعر توپ نوشته منكه كلي حال كردم اسمش حضرت حوا بود#flower


  9. اركيده در 08/14/07 گفت :

    ببخشيد اينم آدرسش:
    http://rroozzmmaarreeggii.blogfa.com/


  10. سينا در 08/14/07 گفت :

    تو محله ما در اهواز فروشنده دوره گرد به هيچ وجه وجود نداشت، چون محل خونه سازمانيهاي دولتي بود و هر کسي رو راه نمي دادن.
    اما طي سالهايي که به خاطر جنگ تهران زندگي کردم با انواع و اقسام اونها آشنا شدم: از سيگارفروش و سمپاش گرفته تا آب حوضي و کت شلواري #grin
    واقعاً راست ميگي: اگه الان بعد از سالها با يکيشون روبرو بشم اول از اينکه هنوز زنده است خوشحال ميشم و بعدش يک دنيا خاطره برام زنده ميشه #heart
    يک پيرمرد رفتگر هم داشتيم که سالها يکي از لذتهاي من اين بود که بهش سلام و خسته نباشيد بگم و اون هم با گرمي زيادي ازم تشکر کنه. يادش به خير #heart
    #flower #flower #flower


  11. m.e.f در 08/14/07 گفت :

    منم با نوشته ات رفتم به دوران کودکی و صدای دوره گردها. مخصوصا اون لحافدوزه که مادربزرگ ضعيف و نحيف من رو زد. اون موقع من و برادرم کوچيک بوديم پدرم هم ماموريت بود و مادربزرگم پيش ما بود لحافدوز اومد توی خونمون سر پول با مادربزرگم بحث کرد و اون رو به سمتی پرت کرد مادرم پول لحافدوز را داد و اونو از خونه بيرون کرد. از اون به بعد من و برادرم با صدای هر لحافدوزی می رفتيم توی کوچه تا اگه دوباره اون آقا رو ديديم حالشو بگيريم ولی اون دیگه هیچ وقت از کوچه ما رد نشد.
    بچگی هم عالمی داره.


  12. ايليا در 08/14/07 گفت :

    سلام
    راستش اگه اون اولا تفاوت سنی بين فرزندو والدين يه جورايی معنادار هست و ادم احساس بچگی کناروالدينش ميکنه ولی وقتی به سالهای ۴۰ و ۵۰ می رسه شايد ديگه اون احساس رو نداشته باشه . اما اگه تو ۶۰ سالت بشه و مامان و بابات هم ۸۵ سال علی رغم تمام اون حرفها احساس پدر و مادر نسبت به بچه شون هيچ فرقی نميکنه فکر کنم اين موضوع يه جورايی نوستالژيتر از موضوع اصلی تو باشه !!
    راستی استفاده از کلمه قلنبه و سلنبه نوستالژی چه ضرورتی داشت معنيش چی ميشه ؟؟
    ما بالاخره نفهميديم شما چند سالتون هست ؟ سی و چند سال ؟؟؟
    موضوع قشنگی بود ما تو محلمون گاهی از اين پنبه زن ها و سفيد کن ها (ظروف مسی رو سفيد ميکنن که قابل استفاده باشه ) رد ميشن منهم ياد قديمها می افتم !! مخصوصا اون حياط بزرگ خونمون که وسطش يه حوض بزرگ داشتيم و تابستونها ميرفتيم توش آبتنی می کرديم . الان هيچ استخر و جکوزی مزه اون شلپ شلوپ آبتنی قديمها رو نداره
    *****************
    قربان دیگه خواجه حافظ شیراز هم در مورد سند و سال ما آگاهه!!!! چطور شما خبر ندارید؟#thinking


  13. لی لی در 08/14/07 گفت :

    عزيزم.من لينکت کردم#kiss


  14. شکيبا در 08/14/07 گفت :

    سلام #smile
    ويلی جون سحر خيز شدی، منو قال گذاشتی#thinking .
    #heart #kiss


  15. شيدا در 08/14/07 گفت :

    تو مدتي كه با وبلاگ زيباتون آشنا شدم سعي كردم بيشتر آرشيوو بخونم خيلي زياد بودا#winking خيلي از نوشته هاي سادت خوشم اومد دوس دارم بيشتر باشمادر ارتباط باشم آيدي تون رو ميشه بدين؟؟#eyelash


  16. MARCH در 08/14/07 گفت :

    ویلی جان …
    به نظرت این قسمت احتیاج به شفاف سازی نداره؟#thinking
    امروز بعداز ظهر باز هم شنيدمش … و چقدر دلم گرفت … براي تمام اون خاطرات خوب و قشنگ گذشته که با شنيدن ريتم يکنواخت صداش برام تداعي شد.
    ( امروز بعدظهر!)!!!#thinking #thinking #thinking
    ***********************
    کمی از دوگوله کار بکشی می فهمی که زمان زایش حس و نوشتن دیروزه#tongue


  17. سلام
    مدتيه وبلاگتون رو ميخونم.مي خوام تو يه جمله حرفم رو بزنم.
    شما براي من سنبل اميديد.


  18. زهرا در 08/14/07 گفت :

    سلام
    می خواستم بدونم انجمن ام اس در رابطه با پيدا کردن کار کمک می کنه …
    ممنون می شوم راهنمايی کنيد.
    **********************
    واقعا نمیدونم از خودشون سئوال کن


  19. پ از نپتون در 08/14/07 گفت :

    خوبه ميگی ۳۶ سال داری
    بهتر نيست اين احساسات نوستالژيک رو بزارید آينده حالا حالاها وقت دارید براش#flower #flower #flower #flower
    ********************
    تو ده سالت باشه هم نوستالژی 5 سالگی همراهته دیگه چه برسه به 36#winking


  20. پ از نپتون در 08/14/07 گفت :

    وقتی ميگم حالاحالاها وقت داريد براش يه نگاه به بابزرگ قزاقم ميکنم دبدم یه روز داره چرت و پرت بلغور ميکنه روسی حرف ميزد دو سه کلمه ای که يادگار اشغال ايران بدست متفقين بود
    شما که هنوز خيلی جوون تشريف داريد#flower
    ****************
    شما لطف دارید


  21. مرمرجان در 08/14/07 گفت :

    ويولتکم
    يادش بخير پشت بلندگوها داد می زدند:
    زنانه ٬ مردانه ٬ دخترانه ٬ پسرانه ٬
    بچه گانه همه رقم
    خوشگل دوست داشتنی #flower


  22. #heart #heart #heart #kiss #kiss


  23. شيدا در 08/14/07 گفت :

    لينكتون كردم #kiss #kiss #kiss #heart


  24. رويا در 08/14/07 گفت :

    چقدر خوبه اين کودک درون .من که عاشقشم.اصلآ دلم نمی خواد بزرگ بشه.#grin


  25. MARCH در 08/14/07 گفت :

    #thinking
    ویلی…
    تو عجب سیاست و کیاستی داریا…#thinking #smug
    دیگه یواش یواش دارم ازت می ترسم…#worried #thinking
    شاگرد نمی خوای؟#thinking
    *********************
    حرفت برام جالبه… رو چه حساب به همچین حسی رسیدی؟
    بعدشم تو اول مشخص کن خانمی یا آقا؟ تا بعد یووووهووو ت کنم بیشتر بترسی#devil


  26. ساتين در 08/14/07 گفت :

    #heart #flower


  27. بب در 08/14/07 گفت :

    منو یاد بستنی فروش های دوره گرد ۳۰ سال پیش انداختی عالی بود#flower


  28. bilbo در 08/14/07 گفت :

    سلام خانمی#sad #heart


  29. فرزانه در 08/14/07 گفت :

    منم با يه نشونهء کوچيک سريع برمی گردم به خاطره های بچگيم … مثل يه صدا … يه تصوير مشابه … يه عکس … يا حتی بو !!
    چه خوب که تونستی اون پيرمرد رو ببينی بعد از سالها …


  30. Darya در 08/14/07 گفت :

    violet ham ghashang bood ham delam gereft,man kheili nostalgy bazam!! va hala kheili door az khiyabooni ke ye piremardeh kisehforoosh ba cheshmayeh aabi,mahboobeh man bood,najib bood va omidvaram hala zendeh basheh….mano bordi 2 gheseham…..#flower


  31. ستاره در 08/14/07 گفت :

    صدای آشنای چاقو تیز کن سعادت آباد #smile


  32. لیلا در 08/14/07 گفت :

    بعضی آدمها صدایشان خوب است. بعضی آدمها کتاب هایشان خوب است. بعضی ها وبلاگشان خوب است. بعضی ها چت کردن های نیمه شبی شان خوب است. بعضی ها شعر خواندنشان خوب است. بعضی ها « فیلم دیدن با آنها » خوب است . بعضی ها « گوش دادنشان به غرغر هایت » خوب است. بعضی ها « گوش دادنت به غرغرهایشان » خوب است. بعضی ها « چای خوردن با آنها» خوب است. بعضی ها « بازی کردن با موهای آدم » شان خوب است. بعضی ها « سیگار کشیدن با آنها » خوب است. بعضی ها « نگاه کردن به دست هایشان وقتی تایپ می کنند » خوب است. بعضی ها « اسکل کردن اون آقاهه که تو کافی شاپ منو رو میاره با آنها » خوب است. بعضی ها آشپزی شان خوب است. بعضی ها « آشپزی کردن برایشان » خوب است.بعضی ها « جیغ کشیدن با آنها در قله کوه » خوب است. بعضی ها « غش و ضعف کردن برای چال های گونه ات » شان خوب است. بعضی ها « دیدن آدم در ربدو شامبر لیمویی » شان خوب است. بعضی ها « زیر چانه شان را ببوسی» خوب است. بعضی ها مردن شان خوب است. بعضی ها « بمیری برایشان » خوب است.
    چی؟
    نه دیگر. شرمنده.
    نوشته همین جا تمام می شود. قرار نیست بنویسم: « اما تو…» !!
    http://havva12.persianblog.ir/


  33. زن زمانه در 08/14/07 گفت :

    بچه که بوديم ، مامان از نظرمون کارشناس تشخيص اصوات بود!
    اين ماشينی هايی که ميان و سبزی و پرتقال و… ميارن! رو فقط مامان می تونست صداشونو تشخيص بده که چی می گن بس که شير تو شير حرف می زدن


  34. اصلان در 08/14/07 گفت :

    خواهرزاده من ۵/۱ سالش بود که از ايران رفت . الان تنها جمله ای که از اون دوران يادشه کلام کشدار ؛نممممکييييه . نون خشک داری وردار و بيار ؛ هستش . چند سال پيش که امده بود ايران ميپرسيد دايی ، اين چيه تو ذهن من مونده ؟ #grin


  35. راحله در 08/14/07 گفت :

    متن بسيار زيبا. ارزشمند. دوست داشتنی و تاثير گذاره. واقعاْ از خوندنش لذت بردم. اگه بخوای مسابقه تعيين بهترين پست وبلاگتو برگزار کنی اين پست یکی از کاندیداهای منه.


  36. شيخ حقگو در 08/14/07 گفت :

    هر وقت يکی اينجور خاطرات رو تعريف ميکنه نا خوداگاه ياد ترانه نوستالژی از آندره بوچلی ميوفتم.


  37. مسيح در 08/14/07 گفت :

    سلام دوست عزيز من از شما دعوت ميكنم تا لينك خود را در لينك باكس ما قرار دهيد و شاهد افزايش چشم گير امارتان باشيد براي اين كار كد را دريافت كرده و در ويرايش قالب خود قرار دهيد سپس از طريق ارسال لينك به ما خبر داده تا لينكتان را ثبت كنيم با تشكر
    ادرس:www.linklog.sub.ir
    لينك 5 هزاري
    لينك باكس فوق العاده كم حجم هست و اصلا لطمه اي به لود صفحه ي شما نميزند
    #hand


  38. این نوستالژیها یه حس خیلی خاص به آم می ده…یه حس خوب..غمگین…


  39. روح الله در 08/14/07 گفت :

    یاد باد روزگار کودکی، یاد باد…#smile #flower


  40. جام طلا در 08/14/07 گفت :

    چه جالب طرفای خونه شما هم میاد؟ من هم هر دفعه میاد، مامانم دلم براش میسوزه، چند دفعه خرمایی پولی چیزی بهش داده، یکی دوبار هم هرچی چاقو و قیچی تو خونه داشتیم داده تیز کرده.
    اینهم از اون شغلهای در معرض نابودیه، نابودیش باعث تاسفه چون عده ای بخاطر اینکه امکان تطابق با شرایط جدید رو نداشتن، به حاشیه رونده شدن. بحث مفصلی است.


  41. سینا در 08/14/07 گفت :

    این رو بخون. شاید برات جالب باشه:
    http://www.iran-newspaper.com/1387/870424/html/social.htm#s874920
    #heart #flower


  42. سلاممممممممممSmile
    اون قديما که من نی نی بودم و شهرداری تا اين حد مکانيزه نبود و قانون ساعت ۹ شب هم وجود نداشت ما يه رفتگر داشتيم که ميومد در خونه سطل آشغالا رو ميبرد.. بعدنی برا اينکه بفهميم اومده «ميو ميو» ميکرد.. اسمشم محمد آقا بود.. الان که اينو نوشتی من دلم واسه اون تنگ شد.. بچه بودم ازش ميترسيدم


  43. ويدا در 08/14/07 گفت :

    یکی از محسنات که محله های قديمی تهران دارند اینکه هنوز چاقو تیز کن و لحاف دوز و چرخهای تهافی(سبزی و میوه و لوازم خانگی …) توی کوچه پس کوچه ها ی محله های قدیم می چرخند. از جمله محله خودم که قنات آباد و بازار است.
    هر کی تجديد خاطره می خواد بياد خونه ما


  44. آسمان عشق در 08/14/07 گفت :

    تـنها
    چند روز ا‌ست، بغض گریه‌های خسته‌ام را بر دوش گرفته‌ام
    و هیچ دلتنگی را.
    چند ماه است، گلویم پر از آواز است
    و هیچ شنونده‌ی را.
    چند سال است، دیوانم پر از شعر است
    و هیچ خواننده‌ی را،
    نمی‌یابم
    تا اشک و آواز و شعرم را برایش بگذارم#heart


  45. کامليا در 08/14/07 گفت :

    #flower


  46. Mr. MARCH در 08/14/07 گفت :

    (امیدوارم این کامنتم یه وقت از لحاظ اخلاقی بد آموزی نداشته باشه#worried
    اگه جایی از نوشته هام احساس کردی که پاستوریزه نیستش و با مزاجت سازگاری نداره…. ادیتور رو باز کن و به صلاح دید خودت ادیتش کن).#grin
    – – – – – –
    ویلی فعلا؛ جنسیت رو داشته باش…
    تا سر فرصت جوابتو بدم و حالتو بگیرم…#devil
    مگه نمی بینی کار واجب داریم.این حس انسان دوستیت منو کشته ویلی…#devil
    ****
    خطاب به دوست گرامی که پسورد وبلاگش هک شده:
    جناب علیرضا خان از دوستان عزیز ما هستند. با ایمیل زدن و در خواست و خواهش و تمنا و فحش نمی شه پسوردتو بدست بیاری.
    به هر حال توی فضای سایبر و اینترنت هیچ کس نمی تونه هیچ چیز رو ۱۰۰٪ تضمین کنه.
    اگه واقعا؛ اهمیت وبلاگت برات خیلی مهم نیستش بیخالش شو . فرض کن وبلاگ رو باخ دادی و رفته.یا مثلا؛ وقفش کردی در راه خدا.
    اما اگه برات واقعا؛حیاتیه و به هیچ قیمتی حاضر به از دست دادنش نیستی چند مرحله داره…
    مرحله اول طالب شدنه .
    یعنی چی؟ یعنی طالب میشی که پسوردتو از هکر پس بگیری.
    مرحله دوم هم استفاده از زور مجازیه…
    باقی مراحل هم طبق دستورات ذیل می باشد.
    تنها راه حل هک کردن وبلاگته که بتونی دوباره پسوردتو بدست بیاری.
    من تو زندگی کارای کثیف زیادی کردم تا به اینجا رسیدم . اما چند سالی هستش که دیگه توبه کردم و اینجور کارا رو گذاشتم کنار.
    باید یه هکر مشتی پیدا کنی تا این کار رو برات انجام بده .(با یه سرچ کوچولو توی گوگل می تونی پیدا کنی.
    یه مبلغی به طرف می دی بعد از هک پسورد رو برات می فرسته.)
    کسی که با سوراخ سمبه ها و چم و خم بلاگفا آشنایی داشته باشه.
    البته میزان موفقیت آمیز بودن این روش هم به دلایلی 50-50 ست.
    من یکی که به شانس اعتقادی ندارم وگرنه می گفتم اگه شانس بیاری…
    به هر حال امیدوارم موفق باشی.
    #flower
    – – – – – – – – – – – – –
    در ضمن ویلی جان تو ام فکر نکنی که خونه مجازیت امن و امانه ها…#devil
    به جان خودم از خونه عنکبوت سست تر و شکننده تره…
    با بررسی که من انجام دادم متوجه شدم که
    سر تا پای وبلاگهای اسپشیال سوراخ /سمبه و حفره های امنیتی پره و داره می لنگه.
    با یه نگاه چشمی میشه تشخیص داد.#devil
    عجیبه که تو هنوز متوجه نشدی!!!
    حیف که اسلام دست و پای منو بسته…#devil
    وگرنه چنان زهر چشمی ازت می گرفتم که…
    #devil #devil #devil
    راستی ویلی حالت چطوره؟#thinking #laugh #laugh #laugh
    ***************************
    حالم خوبه لعنتی#winking
    نگفتی چرا از من می ترسی؟با این تعریفهایی که از خودت کردی ظاهرا من باید بیشتر از تو بترسم تا تو از من#thinking
    من که کار فنی بلد نیستم بیا یه پولی بهت بدم تو که بلدی سوراخ سنبه هاش رو ببند#grin
    موافقی؟


  47. مرجان در 08/14/07 گفت :

    سلام ويولت عزيز
    من با وب شما از طريق دوست خوبمون آريا آشنا شدم – که البته اين روزا کمی ازشون بيخبرم!
    آريا درست ميگفت از نوشته هاتون همش اميد و انگيزه است که به قلب آدم ميخوره!!#heart #kiss
    از آشناييتون خيلی خوشوقت شدم وبا اجازه لينکتون کردم. شاد و موفق باشين
    راستی درباره مشکل اون دوستتون هم تنها کاری که به نظر من ميرسه دعا کردنه! خدا پسورد رو از کله اون آدم بد پاک کنه!! حالش گرفته شه!#smug
    اميدوارم که يه جوری مشکلشون حل بشه. به اميد ديدار#flower


  48. من رو ياد اون کاروان شتر هايی انداختی که قديم ها با یک ساربون اوايل بهار تو کوچه پس کوچه ها راه می افتادند و کود می فروختند و باغچه بيل می زدند.


  49. مریم در 08/14/07 گفت :

    #smile یادم رفته بود ایمیلمو کامل بدم.


  50. Ocean در 08/15/07 گفت :

    hI Violet jaan,
    In postet man ro be yad bachegiham va vaghti ke sedaye chaghoo tiz kon ya namki ro mishnidam andakht. man ham hamisheh delam mikhast beheshoon komak konam.
    Omidavaram ke hamisheh shad bashi


  51. Mr. MARCH در 08/15/07 گفت :

    #devil #devil #devil
    خوبه ویلی…
    خوشحالم که خوبی…#devil
    امیدوارم که تا آخر همینطور خوب پیش بری…#grin
    ویلی تو چرا اینقدر مادی فکر می کنی!!!#thinking
    ولی خب بد پیشنهادی نیستش.
    #laugh
    تا تو قهوه ات رو بخوری راجع بهش فکر می کنم…#thinking
    حالا حتما؛ پیش خودت فکر کردی که من یه دلالم یا یه شارلاتان…#laugh
    سر قیمت هم بالاخره یه جوری با هم کنار میایم…#laugh
    یه ذره بالا… یه ذره پایین…جوش بده بره…#laugh
    ویلی باور کن من اونقدرام آدم بدی نیستم…#surprise
    ولی خب دیگه…#smug دیگه دیگه…
    اگه چند سال پیش اینجا رو پیدا کرده بودم ( قبل از توبه#tongue ) مطمئنا؛ بهت رحم نمی کردم…#devil
    شک نکن…#devil
    اما الان اوضاع فرق کرده ویلی…
    مطمئن باش از طرف من هیچ ضرر و زیانی به تو و وبلاگت نمی رسه…#smug
    در ضمن تو از وبلاگت یه نسخه پشتیبان داری که دست نوید خان هستش…#smug #winking
    مگه نه؟
    از چی می ترسی؟
    – – – –
    تو رو تو نوشته هات میشه پیدا کرد…#flower
    آدم باهوشی هستی ویلی واقعا؛ تحسینت می کنم.
    با خوندن یکی از پست هات نا خود آگاه به این حس ترس رسیدم.نمی دونم چرا؟
    – – – –
    ویلی…
    منم چند روز دیگه دوباره از ایران می رم…
    خیر سرم دانشجوی مقطع دکتری برق ام.
    برات بهترین ها رو آرزو می کنم.#flower شاید سلامتیت رو بدست بیاری…شاید…امید بی خودی بهت نمی دم…
    و مطمئن باش که همیشه وبلاگت رو می خونم و لذت می برم…
    – – – –
    من اهل شر و ور گفتن و چاپلوسی و تملق نیستم .تو آدم به درد بخور و لایقی هستی ویلی…
    طرز حرف زدنمم که خودت می دونی چطوریه…
    خیلی راحت و رو راست حرفم رو می زنم…
    وبلاگی هم ندارم که با هم کامنت بازی ( خاله بازی )کنیم. یا به همدیگه بخوایم لینک بدیم.
    حتی من ایمیلمم توی کامنتام نمی نویسم…
    اگه نوشته هات باحال باشه و اون شور و حال رو منتقل کنه مخاطب هم باحال میشه و با کامنت بهت حال میده…
    بهتره این چند روزه رو نظراتم رو برای خودم نگه دارم…دیگه با کامنتام ملذوذت!!!#surprise #tongue نمی کنم.
    حالا حتما؛ تا یه سال خواب به چشات نمیاد و استرس داری…
    نترس بابا صداشو در نمی یارم…#winking
    خب دیگه سخن رو کوتاه کنم…و بیشتر از این روده درازی نکنم…
    تا اینجا به چت روم من و تو تبدیل نشده ….
    تا صدای دوستان در نیومده بزنم به چاک….
    الفرار…
    به امید دوباره دیدار…
    #flower #hand


  52. آقاي حسين در 08/15/07 گفت :

    سلام به ويلي
    نوستالوژيك
    تنها دل خوشي ما ايراني ها همين هست


  53. فرزام در 08/15/07 گفت :

    اين خيلي خوبه ، نواه ، جوونونه است حيف من بپوشمش ميدمش به دخترم…
    من مادرم هرجا می رفت و يه چيزی بهش می دادن مياورد واسه من. حتی وفتی می رفت خون می داد و انتقال خون بهش آب ميوه و شکلات می دادن مياورد واسه من و با قربون صدقه به خوردم می داد. من هيچوقت سفره نرفتم ولی هر وقت مامان می رفت من تا يه هفته هله هوله داشتم واسه خوردن. هيچوقت نذاشت من اون فقری رو که اون سالها داشت نابودش می کرد حس کنم. هيچوقت نتونستم جبران کنم. حتی نتونستم اونی باشم که اون دوست داشت. حتی نخواستم تظاهر کنم … ولش کن بابا!


  54. ظهر های گرم تابستون…بی خواب هم شدی …لحاف دوزيه…


  55. شهرام در 08/15/07 گفت :

    همه اینها حس گذشت زمان رو دارن و لینکی که تو ذهنمون ایجاد میکنه یه احساس خوبی میده و این آرزو که ایکاش میشد برای یه لحظه هم به لباس کودکی و اون دوران بی آلایش بودن مردم برگشت
    مثل جغجغه فروش و تخم مرغی محله ما


  56. اره هميشه هجوم خاطرات گذشته در کنار شادی يک غمی هم توش داره
    حيف که گذشت #thinking


  57. سينا در 08/15/07 گفت :

    هر چی صبر کردم آپ نکردي، گفتم یه بار دیگه پست دیروزت رو دقیقتر بخونم و نظر بدم #grin
    چقدر شنیدن متن این پست با صدای خودت میتونست قشنگ باشه #heart
    “دلم مي خواست بيشتر باهاش حرف بزنم و حتي معطلش کنم و چه بسا اگه روم ميشد لپهاش رو ببوسم … ”
    #thinking
    راستی منهم می تونم به عنوان شغل دوم بیام تو محله شما چاقوتیز کنم؟ اونوقت لپای منم بوس می کنی؟ #grin
    #worried خدای من چه شوخی بیجایی کردم #worried خدا بهم رحم کنه و این شوخیم به گوش اونی که نباید، نرسه #grin


  58. اركيده در 08/15/07 گفت :

    بنويس ديگه ويولي