عشقی در عالم هپروت

این فقط یک نوشته است و نه شرح حال.
تا حالا شده يهو به خودت بياي و از خودت سئوال کني؟ اين کيه داره باهات حرف ميزنه؟ اينجا کجاست؟ اصن من کي عاشق شدم ، کي ازدواج کردم؟
حتي ممکنه يه رابطه ايي رو تا عالم هپروت شروع کرده باشي و پيش برده باشي … با يک بهانه واهي، مثلا يه شرط بندي مضحک … حالا سالهاست که از آغاز رابطه ميگذره … سالهاست که اصن نمي دوني چي شد که اينجوري شد؟ … فقط ادامه دادي سر يه رودروايستي احمقانه … لبهات بوسيده ميشن بدون اينکه حس خاصي به فاعل اينکار داشته باشي…تو هم جواب بوسه رو ميدي حتي گرمتر از خودش، فقط بخاطر اون رودروايستي لعنتي… رودروايستي که ديگه اين چيزا رو برنميداره! … احساسيه که به پات ريخته ميشه … تمام وظايف يک همسر، يک همراه خوب رو مو به مو اجرا ميکني بدون اينکه بدوني اصن چطوري به اينجا رسيد؟ … اين عين نامرديه که جا بزني … نامردي اول رو خودت انجام دادي. وقتی که رو شيطنت عاشقش کردي … فقط واسه اينکه ثابت کني مي توني و تونستي… نگاهت به صورتيه که پيش روته و با هر فشار از خودت مي پرسي، کي اين همه اتفاقات افتاد و ما اين همه صميمي شديم؟


نظرات شما


  1. فاطمه در 08/24/05 گفت :

    سلامممممممممممم
    دیدم همین الان پست رو دادی ذوق زده شدم خوبی؟
    میدونستی بعضی ها هم که خیلی کم کامنت میدن جز کسایی هستن که خیلی دوست دارن#heart #kiss


  2. فاطمه در 08/24/05 گفت :

    راستی واقعا چه موضوع وحشتناکی به نظر من این طور مواقع ادم دست به یه خودکشی تدریجی زده ادم تو اینجور مواقع واقعا اصلا میتونه چیکار کنه؟؟؟؟؟


  3. فاطمه در 08/24/05 گفت :

    راستی از اون جایی که من یا کامنت نمیذم یل یه هو سه تایی میدم ،این دفعه هم نباید از این رسم خودساخته عدول کنم #sick ویولت جان اون توضیح بالایی رو میخواستم بگم بیخیال شو بعد دیم به سوالات و حرفایی که گاهی دوستان میپرسن و … نمی ارزه


  4. m.e.f در 08/24/05 گفت :

    تو اين مدتی که ازدواج کردم بارها شده که يهو از خودم پرسيدم واقعا اين شوهر منه اين خونه منه اين مرد کيه که انقدر به من نزديکه
    نمی گم دوستش ندارم ولی هيچ وقت فکر نمی کردم به همين سادگی يکی رو برای ازدواج انتخاب کنم و تا اين اندازه پيش برم ازدواج خيلی ساده تر از آنچه که فکر می کنيم اتفاق می افتد من که هنوز شوکه هستم.
    خیلی خوب یک مسئله رو شرح می دی حسی رو که بارها داشته ام وقتی از زبان تو می شنوم برام جالبه.


  5. فلفل بانو در 08/24/05 گفت :

    دقيقا
    *************
    دقیقا چی؟
    یعنی به این حس رسیدی؟؟؟ گمون نکنم


  6. ویولت در 08/24/05 گفت :

    اين حالت خوب قضيه است … تصميمی بوده که خودت گرفتی هرچند که انگيزه احمقانه بوده و بهترين حالت يه شرط بندی بی مزه … اونهايی که ديگران براشون تصميم می گيرند و بر اون مبنا زن می گيرن يا شوهر می کنن … موندم با اين حس آگاهی و از خواب پريدن بی رحمانه چطور کنار ميان؟#thinking


  7. آورا در 08/24/05 گفت :

    خیلی وقتا وقتی دارم توی خونم راه میرم و آراد را نگاه میکنم به خودم میگم : مگه میشه من ازدواج کرده باشم . یک نفر انقدر بهم نزدیک باشه . دوسش داشته باشم. بیشتر شبیه خواب میمونه.
    برای من رابطمون جذابه و با این حال حس تعجب میاد.
    اما خیلی رابطه ها هست که کاملا با حرف تو مطابقت داره. یعنی یک شیطنت یک بازی یک تعارف که یک عمر را رقم زده.
    به نظرم چه علاقه باشهو چه نباشه این تعجب از رفتار خودت همیشه هست


  8. پ از نپتون در 08/24/05 گفت :

    باسلام
    فکر کنم بايد دردناک باشد . کاش بشتر توضيح ميداديد
    مظفر باشيد#flower
    *****************
    بچه ها اگه همکاری کنن (که دارن می کنن) جواب بیشتر رو از تو کامنتها می تونی پیدا کنی


  9. مرضيه در 08/24/05 گفت :

    نه..هيچوقت اين حس رو نداشتم..بزرگترين خوشبختی زندگی من اينه که کسی که لبامو میبوسه اونيه که سالها منتظرش بودم و از هر لحظه ای که کنارش هستم با همه ی وجودم لذت می برم..


  10. مژگان در 08/24/05 گفت :

    #eyelash خوشبختانه اصلا اين همچين موضوعی برام پيش نيومده


  11. ویولت در 08/24/05 گفت :

    اشتباه نکنيد … نوشته من به اين معنا نيست که الزاما بايد اين حس در شما بوجود اومده يا بوجود بياد…..
    اين فقط بيان يه حس گنگ و ايگنور شده تو خيلی از آدمهاست و نه همه اونها


  12. دختری از شيراز در 08/24/05 گفت :

    به نظرم حتی اگه با رضايت کامل کسی رو انتخاب کنی باز ممکنه گاهی اين جور حسهايی سراغ آدم بياد. من گاهی از خودم می پرسم یعنی از حالا تا هميشه سهم من از عشق همين مرده؟ با اينکه خيلی دوستش دارم اما پيش اومده که دچار اين جور پارادکسهايی هم بشه ذهنم


  13. ساتين در 08/24/05 گفت :

    بله محتمله که پيش بياد
    ولی خيلی وقتها هم مقطعی و موقتيه و بازم از بين ميره


  14. خانمه در 08/24/05 گفت :

    تا حالا از نظر عاطفی با کسی تو در بايستی نموندم . معمولا اين جور مواقع بی رحمانه به خودم فقط فکر ميکنم و احساس يک طرفه اصلا باعث نميشه که وارد همچين رابطه ای بشم #blush


  15. سلام ويولت جان
    قدم رنجه كرديد خانم.
    اما در مورد بازي زندگي :
    من دقيقا توي عالم هپروت بودم.يهو فهميدم مردي كه اينقدر بهش دل بستم، هيچ جوري نمي تونه مرد زندگي من باشه، بين زمين و آسمون بودم و داشتم طنابي كه خودم دور گردنم بسته بودم رو باز مي كردم كه ساسان از راه رسيد.
    #surprise #surprise


  16. ماندانا در 08/24/05 گفت :

    #flower


  17. سينا در 08/24/05 گفت :

    منهم جزء اون دسته اي هستم که اين احساس رو نداشتم و ندارم. اگرچه ازدواجم يه ازدواج کاملاً سنتي بوده و اصلاً بحث عشق و عاشقي و حتي دوستي قبل از ازدواج در کار نبوده است.
    #flower


  18. نسیم در 08/24/05 گفت :

    دور از جون شما خودمو میگم ادم چقدر باید خر باشه تا عاشق بشه
    *****************
    اینو نگو عشق واقعی قشنگترین حس وموهبتی که خدا می تونه به بنده اش تقدیم کنه
    این ماییم که این زیبایی رو با رفتار نادرست و توقعات بی جا به گند می کشیم


  19. نه تنها می فهمم چی می گی…بلکه فکر می کنم این مساله گریبانگیر خیلی ها باشه…


  20. سرکاراستوار در 08/24/05 گفت :

    داشتم از اینجا رد میشدم میرفتم پاسگاه ، به خودم گفتم یه زیارتی هم از شما کرده باشم .
    توی فرهنگ ما ایرونی ها این مشکل ریشه تاریخی داره که توی فرهنگ شیعه بهش تقیه میگن و معتقدن که برای حفظ جان و موقعیت خود باید ظاهرسازی ( تو بخوان خودسانسوری )
    کرد تا به وقتش …………..!!!!
    که توی تورات هم حضرت ابراهیم در یکی از سفرهایش به خاطر حفظ ظاهر سارا زنش را به جای خواهرش معرفی میکند و به حاکم آن دیار میفروشد .
    ………… راستی فکر نمیکنی که عکس این قضیه هم ممکنه صحت داشته باشه . ؟
    ***************
    اگه از من می پرسی زن یا مرد تو هیچ قانونی وجود نداره و هردو امکان و توانایی انجام یک کار واحد رو دارن
    حالا فقط تو ظاهر انجام اون کار ممکنه تفاوتهایی وجود داشته باشه


  21. رويا در 08/24/05 گفت :

    ما که هنوز در مرحله دوستی هستيم و موضوع شرط بندی یا شوخی نبوده،ولی بارها شده اين حس رو پیدا کردم و در اون غرق شدم .قدرت حلاجی مغز اونقدر بالاست که زود من رو به دنيای واقعيت پرت کرده و نمی گذاره زمان زيادی تو شوک بمونم .
    خنده داره ولی اسم اين لحظه هامو برزخ گذاشتم#tongue


  22. اصلان در 08/24/05 گفت :

    ويولت عزيز
    همونطور که خودت گفتی ، اين احساس عمومی نيست . ولی کم هم نيستند اونهايی که اين حس رو دارن.
    کسانی که اين حس رو در خودتون مخفی ميکنيد : لطفا به جای کثافتکاری و هرزگی ، اين رابطه رو تمومش کنيد. هرچه زودتر بهتر


  23. بب در 08/24/05 گفت :

    من طوری دیگشو تجربه کردم اون هم نفهمیدم که چی شد که یکی با من دشمن قسم خورده شد و من هم برای رو کم کنی او هرچه بدجنسی بلد بودم انجام داده و می دم #sick
    ولی در موردعاشق شدن اولش بازی بود بعد یهو دیم سر سفره عقدم بعد هم خیلی خوشحال از این بازی flower
    نمی دونم درست منظوزتو فهمیدم یا نه؟#worried


  24. الهه در 08/24/05 گفت :

    بعضی وقتها هم ترس از تنهايی اش هست که جواب بوسه اش رو گرم تر ميدی…ولی همون لحظه می دونی که #brokenheart
    ****************
    اینی که گفتی تا حد زیادی هستم …ولی راه در رو هم داره#winking


  25. آسمان در 08/24/05 گفت :

    آره شده.وحشتناکه.اما شده…


  26. بهرنگ در 08/24/05 گفت :

    من عشق رو به دو دسته تقسيم ميکنم. يکی از نوع هپروتيش. منظورم همین چيزیه که توی پست هست و محکوم به زواله. دوميش همانطور که ويولت توی يکی از کامنتها نوشته از نوع واقعيش. تعريف کردن این نوعش از من که بر نمياد. شايد ويولت بتونه تعريفش کنه #tongue


  27. فرزام در 08/24/05 گفت :

    #grin می دونی چرا؟ چون زمانی یه دوست داشتم که – به خاطر سوسه دیگران – فکر می کرد من سر به دست آوردنش شرط بندی کردم. دهان مبارکم مبارکتر شد تا از کله اش انداختم بیرون. من اینجوری نبودم تا حالا ولی فکر می کنم که هر کدوم از ما به راحتی می تونیم تو این موقعیت قرار بگیریم چون خیلی وقفها عشق دیگری به ما ، مارو فلج می کنه. ما ترجیح می دیم فکر کنیم که حس ما هم همونه تا اینکه دلشو بشکنیم. ام یه روز به خودمون می آیم و … البته این بعضی وقتاس فقط.


  28. فرنگيس در 08/24/05 گفت :

    خوب اره حتی وسط يه رابطه عاشقانه مات مبهوت ميمونم که اين نقش کی من گرفتم؟اصلا خود من بودم.؟ بعدشم همون رودربایستش مرام گذاشتن این صوبتا….. نتیجهای هم نداره بلاخره از هم می پاشه یعنی واسه من که اين جور بود.


  29. ویولت در 08/24/05 گفت :

    به هيچ کس:
    واقعا ببخشيد که چند لحظه پيغامت تو ديد عموم بود
    #worried
    ظاهرا در حال حاضر تو همون هپروته سير می کنم#winking
    …………..
    مثل همیشه زیبا نوشتی


  30. نسرين در 08/24/05 گفت :

    سالام ويولت عزيز
    تا حالا چنين تجربه ای نداشتم که نظر ای در اين مورد بدم. منم وقتی روز سوم و ديدم خيلی گريه کردم. بيشتر گريه می کردم که اين همه جونامون پر پر شند که اين افراد حکومت کندد.


  31. ساکت در 08/24/05 گفت :

    بله
    يک نوشته هست که شرح حاله
    کاملا فهميدم#grin


  32. مرمرجان در 08/24/05 گفت :

    ويولتکم
    من فکر می کنم اگه تو دوستی اين سوالات مطرح بشه مسئله ای نيست و می تو نه طبیعی باشه!! اما در ارتباط جدی مثل ازدواج من شخصا از این ریسکها نمی کنم و کاملا حساب شده انتخاب می کنم که وقتی نگاه کنم به طرف بدونم از کجا و چرا اومده!!#flower
    *****************
    خوی اینم یه جورشه
    ولی من معتقدم ازدواج هیچ حساب و کتابی بر نمیداره ….
    love u


  33. لیلا در 08/24/05 گفت :

    از دیدن این نوشته ات جا خوردم ویولت ! بیشتر برای اینکه اون تیتراژ نوشته ات ” این فقط یک نوشته است و نه شرح حال ” برای من بدبختانه در مقطعی کاملا شرح حال اوضاع خراب زندگی مشترکم بود ! یک ازدواج احمقانه و البته در ان زمان به خیال خودم منطقی !!! تحت تاثیر فشارهای خانواده برای انتخاب و مهمتر از اون بعد یک شکست عمیق عشقی ! فقط برای فرار و فقط به امید احمقانه این که با یک ازدواج منطقی میتونم خیلی چیزها رو فراموش کنم !!! یکدفعه به خودم اومدم و دیدم مردی نام “همسر” رو برام یدک میکشه که کوچکترین حسی بهش ندارم و فقط دارم از روی ترحم باهاش سر می کنم ! حتی کوچکترین حرکات ساده اش می رفت روی اعصابم ! حالا فکر کن مجبور باشی با این ادم … ! من زندگیم زیاد بالا پایین شده اما اگه بخوام از تلخ ترین خاطراتم یاداوری کنم بجرات و بی تردید اون ایام لعنتی در زمره بدترین ها عذاب اورترین ها و دردناک ترین ها بود . یک شکنجه روحی به تمام معنا . فقط رودربایستی و ترس از حرف و حدیث دیگران و اینکه به قول تو تمام عیار هم وظایفت رو انجام بدی در شرایطی که خودت از درون داری روزبروز داغون تر میشی ! افسردگی شدید و حتی فکر خودکشی !! و وحشت از اینکه نکنه الا بختکی بزنه و از این ادم بچه دار بشی !! تو که شانس نداری . اینم روش ! حتی الان که سال ها گذشته از یاداوریش حس تلخی دارم خیلی تلخ ! خب فکر کنم قبلا هم در کامنت یکی از پست های قبلی نوشته باشم : بلاخره زمانی به خودم گفتم ” مرگ یک بار شیون یک بار ” . تمامش می کنم باهاش حرف میزنم و متقاعدش می کنم برای جدایی ! و زهی خیال باطل چون اون ادم اونقدر درگیر کلماتی نظیر “ابرو ” و این داستان ها بود که حتی حاضر بود این نمایش به همین شکل مسخره ادامه پیدا کنه اما ظاهر قضیه حفظ بشه . نمی خوام سر تو و بقیه رو درد بیارم اما به هر حال بعد از ماه ها با چه مصیبتی که ذکرش ناگفتنی هستش تمام شد . تاوان و هزینه سنگینی رو پرداختم اما هنوز هم فکر می کنم این یکی از شجاعانه ترین تصمیمات زندگیم بوده ودر میان مدت و دراز مدت بهترین نتایج رو داشته نه تنها برای من حتی برای او .
    ***************
    خودت بهتر از هرکسی می دونی که با تمام وجود حرفات رو می فهمم
    و برای داشتن درک بالا و جسارت تصمیم گیری بهت آفرین می گم
    به درست یا نادرست بودن تصمیمت کاری ندارم چون کاملا شخصیه و منم در مقام قضاوت نیستم ولی چیزی که خیلی مهمه اینه که بالاخره یک کاری انجام دادی و تو لجن استیصال گیر نکردی


  34. شب گير در 08/24/05 گفت :

    … اونوقت زندگی ميشه يه برزخ، يه برزخ خودساخته که نميتونی به هيچ شکلی ازش رها بشی…
    مگه اينکه خودتو گول بزنی و بگی: زندگی همينه و من عشق رو با تمام شکوهش يافته ام!…
    اما تا کی ميتونی خودتو گول بزنی؟
    شمسی!!!


  35. shadi bezyaei در 08/24/05 گفت :

    سلام خانم خوشگل و شرمنده از اين که بدو بدوهای دقيقه ی نود نگذاشت با تو عزيزم خداحافظی کنم. اما زود برميگردم. خيلی زود. مطمئنم و اون وقت به یکی از آرزوهام که دوباره ديدن دوست هاست می رسم. #kiss


  36. هانيل در 08/25/05 گفت :

    وای ويلی توچرا هميشه انقدر راست ميگی#sick
    الان عذاب وجدان دارم بارها و بارها اينکارو کرده بودم البته الان نه چند سال پيش…… ولی من معمولا تو رودربايسی نموندم مگه اينکه واقعا دلم گير کرده بوده #devil


  37. رزا در 08/25/05 گفت :

    مرسی از کمکی که بهم کردی در مورد درخواستم در مورد علايم …. !!هيچوقت کمکتو فراموش نميکنم فقط مشکلم اينه که نيتونم اين همه وقت بذارمو بشينم آرشيو وبلاگتو بخونم.بهتره از يه نفر ديگه سوال کنم.#nottalking
    ******************************
    متاسفم ولي براي من هم توضيح مكرر و چندصد باره علايم و عوارض اين بيماري كسل كننده شده و همونطوريكه براي تو خوندنش وقت گيره براي من هم (با توجه به محدوديتي كه دكتر براي كار با كامپيوتر بهم داده ) نوشتنش سخت و تقريبا غيرممكنه .ضمنا پيشنهاد مي كنم به جاي اينكه از يكي ديگه بپرسي با يه دكتر مشورت كني(تازه دكترها هم بدون معاينه باليني نمي تونن در مورد اين بيماري اظهارنظر كنن).
    برات آرزوي سلامتي مي كنم #smile


  38. یاس در 08/25/05 گفت :

    سلام
    گاهی یه وقتایی یه حرفایی می زنی که من می مونم توش! می گم آخه این دختر چقدر قشنگ می تونه یه موضوع رو با تمام ابعادش نشون بده! گاهی یه فکرایی، یه چیزایی تو کله ام هست که اصلا نمی تونم با بیان درست و شیوا اونا رو بیان کنم. احساس می کنم هر چقدر هم بگم و دربارش حرف بزنم هیچ کس متوجه منظورم نمیشه. بعد تو با یه پاراگراف تمام حرفای نگفته رو که شاید ساعتها نیاز به گفته شدن دارن به این خوبی عنوان می کنی.
    ایول…


  39. منوخودم در 08/25/05 گفت :

    فاحشه: عبارت است از شخصی که به خاطر پول .سرپناه . گذران زندگی .اجبارو….
    خود را بدون لذت يا عشق در اختيار ديگری می گذارد
    (اين تعريف برای مردها هم صادقه اما نميدونم اسم مردهايی که اين کارو ميکنن چی ميذارن؟)
    حالا موندم تو این خراب شده چند درصد ما اینکاره ایم؟