اپيزود اول:
بارها و بارها از خودم سئوال کردم چرا آدمها تو زندگي من بعد پايان رسالتشون، تموم نميشن برن رد کارشون؟
آدمها و ارتباطات خواسته و ناخواسته شون, عين يه زنجير بسته شدن به پاهاي خسته ام و اين جسم و خسته و رنجور علاوه بر هيکل خودش بايد سنگيني حضور اونها رو هم تحمل کنه و با خودش يدک بکشه اينور و اونور.
خوبترين حالتش دوستان دوران دبستانه تا همين دوستي که مثلا چهار روز پيش بوجود اومده.
همه و همگي ميان و ميان و هوار ميشن رو قبلي و …. همه اين جماعت رو فکر و حس من.
ديروز بود که فهميدم اين يکي هم اومده که بمونه … بره تو کلکسيون افرادي که اومدن ولي هيچ وقت نرفتن و ياد و خاطره شون هميشه با من موند.
اپيزود دوم:
رو تخت دراز مي کشم، هدفون رو ميذارم رو گوشام … فولدر موسيقي رو زير رو مي کنم … دگمه Play رو فشار ميدم … ولوم دستگاه رو تا آخرين حد مي برم بالا… گور صاب پرده گوش کرده، حس خوبش مي چسبه … در حاليکه چشمام رو بستم و گردنم لقوه گرفته دستم رو مي برم بالاي تخت و کورمال کورمال مي جورمش … سيگار رو ميگذارم گوشه لبم و فندک مي زنم … دود غليظ و داغ رو فرو ميدم … تنها تصوير واضح و روشن جلوي چشماي بسته ام شکل مي گيره …
” کوچه باغهاي دربند … روزهاي سرد پاييزي … ساز رو روي شونه ام جابجا ميکنم و دستم رو حائل کاسه اش مي کنم که سر نخوره … بوي خاک خيس خورده و برگهاي نم زده مشامم رو نوازش ميکنه … فصل فصل جشنواره رنگهاست …سربالايي کوچه نفسم رو به شماره انداخته…”
آهان، بغضه داره مياد، رسيده به گلوم … با يه انفجار ناگهاني … هق.
همراه با دود غليظ و گرم که مسير تنفسيم رو نوازش ميده، اشکهاي داغ روي گونه هام جارين…
ممنون آقاي قميشي بالاخره تنها شما موفق شديد بغض گريبانگير اين چند روزه رو بترکونيد و بريزيد بيرون … بازم ممنون.
معذرت می خوام ازتون که کيفيت آهنگ زيباتون رو مجبور شدم پايين بيارم.
لينک دانلود
اپيزود سوم:
چرخ ميزنم. سرم رو فرو مي کنم تو بالش. مست ميشم،پر ميشم از بو ورايحه خوش سيگار و عطر آميخته به اون.
روزهاي گذشته، روزهاي خوبي بودن برام … لحظات به ظاهر خوبي داشتم… ظاهرا همه دوستم دارن … مطابق ميلم سعی می کنن رفتار کنن و بهم سرويس بدن …ولی حس خالي بودن اشباعم کرده… انگار همين دغدغه هاي کوچيک مثل هميشه، پرم نميکنه و نيمه خالي موندم …دلم گريه مي خواد …يه بهانه کوچولو …مي بينم. ولي فقط در حد يک تصوير بدون تفکري پشت نگاه …نميدونم اتفاقي افتاده يا قراره اتفاقي بيفته؟ ontknow
روزهاي گذشته، روزهاي خوبي بودن برام … لحظات به ظاهر خوبي داشتم… ظاهرا همه دوستم دارن … مطابق ميلم سعی می کنن رفتار کنن و بهم سرويس بدن …ولی حس خالي بودن اشباعم کرده… انگار همين دغدغه هاي کوچيک مثل هميشه، پرم نميکنه و نيمه خالي موندم …دلم گريه مي خواد …يه بهانه کوچولو …مي بينم. ولي فقط در حد يک تصوير بدون تفکري پشت نگاه …نميدونم اتفاقي افتاده يا قراره اتفاقي بيفته؟ ontknow
دريه اقدام تقريبا بي سابقه،همزمان بااكران جهاني كارتون”هورتون صداي هو مي شنود”
(!HORTON Hears A Who – پرفروش ترين كارتون سال 2008) ، صدا و سيماي خودمون هم اون رو دوبله و روز جمعه از تلويزيون پخش كرد. ضمن تقدير و تشكر فراوون از اين اقدام خداپسندانه:teeth از اونجائيكه مدتيه منم مثل بعضيا دچار توهم توطئه شدم … مي خوام با يه ديد كاملا بدبينانه اين انيميشن رو نقد كنم:
1- ساعت و زمان پخشش به عنوان يه كارتون خيلي غير متعارف بود!! يعني به جاي برنامه بچه ها ، در قالب فيلم سينمايي (سينما 2) پخش شد:question حتما عمدي در كار بوده كه مي خواستن عده زيادي ببيننش.
2- شهردار شهر “جون”ها از نظر قيافه خيلي شبيه شهردارجون! خودمون بود:heehee كه البته من نمي دونم عمدي بود يا سهوي
3- دوبله بسيار سريع السير اين سريال (اونم تو كشوري كه ساخت فرودگاه ام.ام به جاي 3 سال 30سال طول مي كشه!!) جاي تعجب فراوونه…
4- شهردار شهر”جون”ها از اختلافش با اعضاي شوراي شهر حسابي شاكي بود …:atwitsend
5- اعضاي شوراي شهر اونو “شهردار كله پوك” صدا مي كردن ….:goon
6- “شهردار كله پوك” هرچي فرياد مي كشيد صداش به جايي نمي رسيد…
7- شهرشون داشت نابود مي شد ، اونوقت اعضاي شوراي شهر به فكر برگزاري جشن “رسيدن بهار” بودن :silly( وتازه به مردم هم ميگفتن كه برپايي اين جشن حق مسلم شماست:sick)
8- آخرسر هم يه نفر كه ظاهرا پسر شهردار بود (ولي قيافه ش منو ياد يه بنده خدايي مينداخت:whistling) با ايجاد سر و صدا و جار و جنجال الكي به وسيله تاسيساتي كه بي شباهت به رآكتور هسته اي نبود ( والبته به كمك يه نعره جانانه! ) موفق شد شهر رو از خطر نابودي نجات بدهevil (ضمن اينكه صحنه خروج امواج صدا از فضاي شهر”جون”ها بي شباهت به قارچ انفجار هسته اي نبود)
9- حضور فيل به عنوان ناجي “جون”ها ( كه از اواسط قرن نوزدهم به عنوان نماد حزب جمهوري خواه آمريكا – حزب حاكم فعلي- شناخته شده) اونم درست در آستانه انتخابات رياست جمهوري آمريكا خيلي حساب شده و قابل تامل بود!!
يعني ممكنه ضايع كردن شهردار (در آستانه انتخابات رياست جمهوري خودمون) يكي از اهداف اين حركت خداپسندانه بوده باشه!؟:whistling اونم بعد از پروژه لو رفتن كمك سه ميلياردي به لبنان:whew ؟؟؟؟
جالبتر از همه اينكه روزنامه همشهري (ارگان رسمي بلديه طهران) هم روز پنجشنبه با آب و تاب زيادي خوانندگانش رو به ديدن اين كارتون زيبا! دعوت كرده بود.لابد طفلكيا نمي دونستن كه اون ساز و آواز، بوي غذا ، صداي موسيقي و… مال جشن خ…ه سوران خودشون بوده:goon
يكي نيست به اين هورتون وقت نشناس بگه آخه فيل حسابي … حالا تو اين هير و ويري چه وقت شنيدن !Who بود!!!!؟؟؟:teeth
بازم می گم اين يه نقد بد بينانه متاثر از توهم توطئه بعد يه قيلوله و عدم تاثير گذاری سلولهای بنيادی بود.:silly
بيست سوم گذشته، چهارمين ماهگرد تزريق سلولهاي بنياديم بود… حالا ديگه مي تونم با اطمينان بيشتري صحبت کنم و در موردش بنويسم … روزهاي گذشته، روزهاي خيلي بد و سختي از لحاظ جسمي برام بود.روزهايي که کمتر اين چنين تجربه اش کرده بودم. يه جورايي با دست با شنهای کف دريا بازي مي کردم در حسرت دمي هواي تازه…يک ماه و نيم گذشته کمتر روزخوب؟ نه! روز کمي عادي رو تجربه کردم… ديگه ميشه گفت از خوب بودن يا خوب شدن نا اميد شدم، يعني ديگه مثل سابق هم برام اهميت نداره از بس بهش فکر کردم، دلم رو زده … ديگه الان مي تونم ادعا کنم نه تنها بهتر نشدم بلکه علامتهاي بد جديدي رو هم تجربه کردم مثل از دست دادن قدرت بينايي وقتي بايد رو موضوعي دقيق بشم … خب هيچکس مقصر نيست اينو لااقل مطمئنم … کار و تصميمي بود که خودم گرفتم و هر اتفاق تازه ء ناخوشايندي بيفته، دلگير و ناراحت نمي شم… مثل هميشه تا آخرش سر تصميمم وايستادم حتي اگه بهاي سختي قرار باشه براش بپردازم…
يک روز جمعه اينقدر حالم بد بود و مستاصل که راستش رو بخواي ته دلم يک کم هم ترسيدم … اگه قرار بود کسيدرکم کنه اون يک نفر به غير از دکتر نمي تونست شخص ديگه ايي باشه … با کلي خجالت بهش زنگ زدم.
– سلام! من ويولت هستم … توروخدا ببخشيد روز استراحتتون مزاحم شدم.
– …( نقطه ها نشونه تعارفات معموله که احتياج به نگارش نداره.)
– آقاي دکتر می دونم بايد می اومدم پیشتون ولی حالم خيلي بده، طوريکه با هر قدم يه قرآن ختم ميکنم!! فکر مي کنم هرلحظه ممکنه حادثه ايي برام اتفاق بي افته.
– درد داری؟
– درد؟نه! اصلا …ولی خوب وقتی دستم به پاهام می خوره و کمی فشارش ميدم،مثلا برای جابجا کردن پاهام …حس آدمی رو دارم که سوختگی درجه يک داره … پوست و گوشت پاهام می سوزه…زانوهام داخلش می سوزه و ضعف ميره.
– نزديک پريودته؟
– مي دونستم الان اينو می پرسين … نه يه دوهفته ايي مونده … ممکنه ربطي به تخمک گذاري داشته باشه؟
– داشتم به همين فکر مي کردم … تا حالا شکايتي از اين زمان گزارش نشده.
– ولي من بهتون گزارش مي کنم … يادتون رفته من بيماريم که هيچي بهش سازگار نيست … اينم يه مورد ديگه که با بقيه فرق مي کنه.
– ….
– آقاي دکتر ميشه يه کورتن ضعيف بزنم؟ ميخوام برم عروسي.
– استفاده کن … مي خواي برقصي؟
– چي رقص!!! در حال حاضر پاهام به زمين مي چسبه و نمي تونم تکون بخورم، مي خوام شايد دو قدم بتونم راه برم … فکر رقصيدن مثل جوک هفته است … ديگه پيست مخصوص جوونترهاست نه من!.
– مي دونستي مربي فوتبال هميشه بيرون زمين و يا رو نيمکت تيم رو رهبري ميکنه؟
– مربي؟ فکر بدي هم نيست!… ممنون.
.
.
.
مي دونستم دکتر هم نمي تونه کاري به نفعم بکنه … من يه نمونه آزمايشگاهيم … بايد جلو چشم باشم تا معلوم شه چه بلايي داره سرم مياد.
پ.ن: اشتباه نشه نه افسرده ام و نه ناراحت … دارم سعي مي کنم لحظه هاي خوبي براي خودم بسازم… کي مي دونه يکماه ديگه تو چه وضعيتي هستم؟ پس چيزي که مهمه فقط و فقط همين لحظه است و خودم و حس و حال الانم … بدون در نظر گرفتن و ملاحظه احد الناس ديگه ايي.
منم يک آدم عاديم.تو همين جامعه بزرگ شدم… با همين فرهنگ و با همين عرف سنت …با همه فشارهای تحميلی که رو تک تکمون بوده و هرکدوم به نوعی تجربه اش کرديم…خيلی تلاش کردم تو حال زندگی کنم …چون مزه از دست دادن و اينکه به چشم هم زدنی اتفاق می افته رو کاملا چشيدم … خيلی زمانها موفق بودم و زمانهايي هم بوده که خير.
خيام اگر ز باده مستی،خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی،خوش باش
چون عاقبت کار جهان نيستی است.
انگار كه نيستي، چو هستی خوش باش.
گر من ز می مغانه مستم، هستم،
گر كافر و گبر و بت پرستم، هستم،
هر طايفهای بمن گماني دارد،
من زان خودم، چنانكه هستم هستم.
اين يه شعر عاشقانه ست … به مفهوم عشقيش کاري ندارم… تنها چيزي که اين روزها تو سرم دنگ دنگ ميکنه اينه
” اين آخرين تلاشمه برا به دست آوردنت(سلامتيم)”…يه جورايي حرفها و دلسوزه های من با ام اس ام.
ستار-تلاش
بيست سوم گذشته، چهارمين ماهگرد تزريق سلولهاي بنياديم بود… حالا ديگه مي تونم با اطمينان بيشتري صحبت کنم و در موردش بنويسم … روزهاي گذشته، روزهاي خيلي بد و سختي از لحاظ جسمي برام بود.روزهايي که کمتر اين چنين تجربه اش کرده بودم. يه جورايي با دست با شنهای کف دريا بازي مي کردم در حسرت دمي هواي تازه…يک ماه و نيم گذشته کمتر روزخوب؟ نه! روز کمي عادي رو تجربه کردم… ديگه ميشه گفت از خوب بودن يا خوب شدن نا اميد شدم، يعني ديگه مثل سابق هم برام اهميت نداره از بس بهش فکر کردم، دلم رو زده … ديگه الان مي تونم ادعا کنم نه تنها بهتر نشدم بلکه علامتهاي بد جديدي رو هم تجربه کردم مثل از دست دادن قدرت بينايي وقتي بايد رو موضوعي دقيق بشم … خب هيچکس مقصر نيست اينو لااقل مطمئنم … کار و تصميمي بود که خودم گرفتم و هر اتفاق تازه ء ناخوشايندي بيفته، دلگير و ناراحت نمي شم… مثل هميشه تا آخرش سر تصميمم وايستادم حتي اگه بهاي سختي قرار باشه براش بپردازم…
يک روز جمعه اينقدر حالم بد بود و مستاصل که راستش رو بخواي ته دلم يک کم هم ترسيدم … اگه قرار بود کسيدرکم کنه اون يک نفر به غير از دکتر نمي تونست شخص ديگه ايي باشه … با کلي خجالت بهش زنگ زدم.
– سلام! من ويولت هستم … توروخدا ببخشيد روز استراحتتون مزاحم شدم.
– …( نقطه ها نشونه تعارفات معموله که احتياج به نگارش نداره.)
– آقاي دکتر می دونم بايد می اومدم پیشتون ولی حالم خيلي بده، طوريکه با هر قدم يه قرآن ختم ميکنم!! فکر مي کنم هرلحظه ممکنه حادثه ايي برام اتفاق بي افته.
– درد داری؟
– درد؟نه! اصلا …ولی خوب وقتی دستم به پاهام می خوره و کمی فشارش ميدم،مثلا برای جابجا کردن پاهام …حس آدمی رو دارم که سوختگی درجه يک داره … پوست و گوشت پاهام می سوزه…زانوهام داخلش می سوزه و ضعف ميره.
– نزديک پريودته؟
– مي دونستم الان اينو می پرسين … نه يه دوهفته ايي مونده … ممکنه ربطي به تخمک گذاري داشته باشه؟
– داشتم به همين فکر مي کردم … تا حالا شکايتي از اين زمان گزارش نشده.
– ولي من بهتون گزارش مي کنم … يادتون رفته من بيماريم که هيچي بهش سازگار نيست … اينم يه مورد ديگه که با بقيه فرق مي کنه.
– ….
– آقاي دکتر ميشه يه کورتن ضعيف بزنم؟ ميخوام برم عروسي.
– استفاده کن … مي خواي برقصي؟
– چي رقص!!! در حال حاضر پاهام به زمين مي چسبه و نمي تونم تکون بخورم، مي خوام شايد دو قدم بتونم راه برم … فکر رقصيدن مثل جوک هفته است … ديگه پيست مخصوص جوونترهاست نه من!.
– مي دونستي مربي فوتبال هميشه بيرون زمين و يا رو نيمکت تيم رو رهبري ميکنه؟
– مربي؟ فکر بدي هم نيست!… ممنون.
.
.
.
مي دونستم دکتر هم نمي تونه کاري به نفعم بکنه … من يه نمونه آزمايشگاهيم … بايد جلو چشم باشم تا معلوم شه چه بلايي داره سرم مياد.
پ.ن: اشتباه نشه نه افسرده ام و نه ناراحت … دارم سعي مي کنم لحظه هاي خوبي براي خودم بسازم… کي مي دونه يکماه ديگه تو چه وضعيتي هستم؟ پس چيزي که مهمه فقط و فقط همين لحظه است و خودم و حس و حال الانم … بدون در نظر گرفتن و ملاحظه احد الناس ديگه ايي.
منم يک آدم عاديم.تو همين جامعه بزرگ شدم… با همين فرهنگ و با همين عرف سنت …با همه فشارهای تحميلی که رو تک تکمون بوده و هرکدوم به نوعی تجربه اش کرديم…خيلی تلاش کردم تو حال زندگی کنم …چون مزه از دست دادن و اينکه به چشم هم زدنی اتفاق می افته رو کاملا چشيدم … خيلی زمانها موفق بودم و زمانهايي هم بوده که خير.
خيام اگر ز باده مستی،خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی،خوش باش
چون عاقبت کار جهان نيستی است.
انگار كه نيستي، چو هستی خوش باش.
گر من ز می مغانه مستم، هستم،
گر كافر و گبر و بت پرستم، هستم،
هر طايفهای بمن گماني دارد،
من زان خودم، چنانكه هستم هستم.
اين يه شعر عاشقانه ست … به مفهوم عشقيش کاري ندارم… تنها چيزي که اين روزها تو سرم دنگ دنگ ميکنه اينه
” اين آخرين تلاشمه برا به دست آوردنت(سلامتيم)”…يه جورايي حرفها و دلسوزه های من با ام اس ام.
ستار-تلاش
آقای شهردار…آقای دکتر قاليباف عزيز … اين تصاوير را تا بحال ديده ايد؟… هر انسانی با عقل وروح سليم با ديدن اين تصاوير بی شک خون گريه می کند… شما چطور؟:sad
لينک مرتبط،
لينک مرتبط
اگه ممکنه و می تونيد اين مطلب رو بفرستيد به بالاترين.:love