نوآوری و شکوفايي!!!

مي دوني شايد مشکل اينجاست که من اصلا فکر نمي کنم آدم مشکل داري هستم( از لحاظ جسمي) و به تعبير اکثريت و بخصوص جامعه بيمارمون!! بايد کوتاه بيام و خرم رو کوتاهتر ببندم. :silly
يعني منظورم اينه اگه چيزي اذيتم کنه و خلاف ميلم باشه به زبون ميارم بدون اينکه به عاقبت کار و حرفم فکر کنم يا به نوعي سياست داشته باشم.
مثلا همين اميد گوگولي من، فکر ميکنه خيلي داره بهم حال ميده و محبت رو در حقم تموم و کرده تو حلقم :sick… احتمالا همه تون همين فکر رو داريد و وقتي ناشکري!!! هاي من رو مي خونيد در حاليکه بغلم کرديد و بهم دلداري ميديد، تو ته توي دلتون ميگيد عجب بي چشم و رو اين دختره، مرگ ميخواد بره هندستون … خوب چيکار کنم من حرفم رو ميزنم و عکس العمل نشون ميدم بدون ذره ايي تفکر در مورد چگونگي آينده.
امروز به محض باز کردن چشمام وقتي پيشنهاد اميد رو در مورد ناهار شنيدنم بهش گفتم اصلا تو مود بيرون اومدن براي ناهار خوردن نيستم و باشه براي يک روز ديگه و ترجيح ميدم بعدازظهر و دم دماي شب برم بيرون … تا 3 بعداز ظهر هم که تماس تلفني داشتيم بهش گفتم اينقدر بي حوصله ام که حتي حال حموم رفتن هم ندارم، هنوز ناهار نخوردم چون ميلم نمي کشه و… ساعت 4 از حموم دراومدم، حمومي که با سلام و صلوات رفته بودم و از سر اجبار چون رسما گند از سر و کله ام بالا مي رفت، بهش زنگ زدم که کجايي و چيکار مي کني؟ ميگه دم خونه شمام!!!! :whistling ميگم اينجا چيکار مي کني؟ ميگه گفتم شايد نظرت عوض شه بياي ناهار بريم بيرون!!! ديگه در حاليکه هنوز موهام خيس بود يه مانتو کشيدم تنم و به اجبار رفتم بيرون.Shockh
خداييش فکر مي کني خيلي حال دادي بهم؟ ساعت 4 بعداز ظهر روز تعطيل که گرد مرگ پاشيدن رو شهر منو بردي بيرون … يه ناهاز زورکي بدون اينکه ميل داشته باشم خوردم! … معلومه که اينجوري وجدانت آروم مي گيره و فکر مي کني محبت کردي و مني که حال خرابي داشتم بردي بيرون گردوندي!!! در عين حال خودت هم که دلت برام تنگ شده بود، من و ديدي… بخدا که محبت الکي هم مثل بي محلي و گاگول بودن عين ستمه… آخه چه جوري حاليت کنم؟ :atwitsend
امسال مگه سال شکوفايي و نوآوري نيست؟…. منم ميخوام در سليطه بازي نوآوري و شکوفايي داشته باشم…آي نفس کش.:shades


دیدگاه ها خاموش