هزارمين نوشته

هم احساس خوبيه و هم رعب انگيزه که فکر کني تا حالا بدون وقفه 1000 پست نوشتي و هزار بار مردمي رو که اصلا نمي شناسي تو حريم خصوصي افکارت شريک کردي و از غم و شادي هات براشون گفتي … کساني که حالا از خانواده ات هم بهت نزديکتر شدن چون چيزهايي رو خوندن که تو شايد درخلوتت فقط واسه انگشتات زمزمه شون کردي.
از يکي دو هفته قبل که شمارشگر نوشته ها بهم خبر داد که پست به پست دارم به عدد 1000 نزديک و نزديکتر ميشم دلم به شور افتاد يه جورايي غنج ميزد يه حس خوب در عين حال دلهره آور … من که نويسنده حرفه ايي نيستم، همينکه تونستم بدون تعطيلي تا اين رقم خودم رو برسونم خيلي خوبه يعني عاليه.
پيدا کردن سوژه براي اين نوشته هم وسواس بيشتري رو طلب مي کرد، وقتي ايميل ماري رو گرفتم و درد دلي که باهام کرده بود خواستم همون روز جواب رو بدم ولي بعد فکر کردم اين حرف خيلي از شماها هم مي تونه باشه، پس چه بهتر که عمومي پاسخ بدم اون هم تو هزارمين پست اين وبلاگ.
قبلا هم گفتم، وقتي توسط زيتون و زهرا و هاله عزيز به عنوان يک بلاگر جديد معرفي شدم … نوشتن رو با ماکزيمم 100 تا خواننده در روز شروع کردم… هيچ وقت به اتفاقات روز دور و برم کار نداشتم چون اعتقادم اينه که زندگي اينقدر برام ساخته که جا براي حرف متفرقه نگذاره… از ابتداي وبلاگ نويسيم دايي عزيزم آدرس اينجا رو داشت ولي هيچ وقت حضورش رو برام پر رنگ نکرد، جز مواقعي که حالم خيلي بد بود و با تلفني که براي احوالپرسيم از خارج کشور ميزد يادم مي اومد که خواننده اينجاست…چون اون موقع کار ميکردم و در نتيجه امکانات شرکت مثل کامپيوتر و اينترنت نامحدود در اختيارم بود براي وبلاگ نويسي، بخاطر بعضي از طرز فکرام ترجيح دادم رئيسم از وجود وبلاگ اطلاع داشته باشه و بدونه دارم بعضي از اوقات بيکاريم رو به چه ترتيب مي گذرونم… بعد گذشت مدتي هم اميد با کامنتي که برام گذاشت خودش رو لو داد که اينجا رو مي خونه……….ولي خوب هيچکدوم از اين افراد بخصوص دو نفري که هر روز باهاشون چشم تو چشم بودم هيچ وقت طوري رفتار نکردن که من احساس بد و در نتيجه خودسانسوري بهم دست بده و بخوام چيزي رو کتمان کنم حتي اگه اون مورد بخواد خصوصي ترين حس ام باشه، نوشتم و نوشتم.
الان همين وبلاگ بالاي 2000 نفر خواننده داره و آشناهاي خيلي خيلي بيشتري اينجا رو مي خونن از دکتر معالج بگير تا همين آخري که فاميل خيلي نزديکم بود و اينقدر معرفت داشت که بگه منم بازي، من تو مجله مصاحبه کردم تو روزنامه ازم نوشتن و عکسم رو چاپ کردن تو تلويزيون درون و برون مرزي معرفي شدم بخاطر انجام تزريق سلول بنيادي بعنوان اولين نمونه تو بوردم … وقتي وارد جايي ميشم بخاطر وضعيت خاص جسمانيم بدون اينکه احتياج به معرفي کردن باشه اگه کسي يکبار هم وبلاگ رو خونده باشه حدس ميزنه که نويسنده اون مي تونه من باشم.
کافيه کلمه ام اس رو سرچ کني قبل از هرجاي ديگه،حتي سايت رسمي انجمن ام اس ايران، وبلاگ من يافت ميشه به همين سادگي… پيدا کردن من براي کسي که در پي اون باشه راحتر از خوردن يک ليوان آب.
فکر نمي کني حتي يک مورد از اين همه موارد متعدد مي تونه براي خودسانسوري يک بشر کافي باشه؟
عمق فاجعه رو از اينجا بدون که رفته بودم خونه دوستم(که خيلي هم رفت و آمد نداريم) بهم گفت ويولت عکست رو تو همشهري چاپ کرده بودند؟ گفتم چطور؟ گفت من که نديدم نويد(همسرش) اومده بود خونه روزنامه رو گرفت جلوم گفت نگاه کن ويولته!!.
من خورده برده ايي با هيچ کسي ندارم و همينم که هستم ادا هم براي کسي در نميارم عادت هم ندارم هيچ حسي رو تو خودم کتمان يا سرکوبش کنم ولي حق بده که دلم نخواد حسي که حالا با ديدن يک آدم نوعي درمن زنده شده رو مثلا همسر دوستم که سالي يک يا دوبار مي بينمش هم ازش خبر دار شه و با خودش فکر کنه اين يعني چي؟ پس اميد اين وسط چيکاره است؟
همين سبب ميشه که پناه ببرم به استعاره و انتزاع و همچين مواردي رو اون لاماها قايم کنم …چند وقتي دچار بحران روحي شديدي شدم و واقعا خودم رو گم کرده بودم و نمي تونستم حس واقعي رو از غير واقعي تشخيص بدم … مرتب براي خودم مي نوشتم يعني با خودم درددل مي کردم…خيلي از اين نوشته ها پابليش نشد چون فکر کردم حالا من با 100 نفر احساس صميميت کنم اون 1900 نفر بقيه چي؟
اينجا چيزي از حس هاي بدم منتشر نشد چون فکر کردم وبلاگ گنجايش و پذيرش اين قضيه رو نداره … حالا يکي يا دوتا نوشته ممکنه گريزي زده باشه به اون روحياتم… يعني واقعا حق اينکار رو هم ندارم؟ و بايد سير تا پياز يک واقعه رو مثل هميشه توضيح بدم که خداي نکرده کسي نفهميده از اينجا نره؟
من هنوزم همون ويولت جسور و بي پروا در بيان احساساتش هستم بدون ذره ايي تغيير فقط نوع نوشتن اونم در بعضي موارد خيلي خاص دچار دگرگوني شده …ميدوني مشکل اينجاست که ويولت مجازي وبلاگ “من و ام اس” حالا ديگه خيلي حقيقي. Grinontknow
دنباله مطلب ايميل دريافتی منه،فقط يه سئوال چرا فعلهات همه گذشته است؟يعنی ديگه دوستم نداری؟:sad
لينک دانلود آهنگ Around the world


سلام ويولت عزيزم.اميدوارم که حالت خوب باشه و بهتر شده باشي.مدتيه که ميخوام بهت ميل بزنم و خيلي حرفا رو بهت بگم،از همون زماني که با احساساتت دچار تعارض شده بودي نسبت به اميدخيلي حرف بود که ميخواستم بگم حالا اين روزها احساس ميکنم بايد بهت اين حرف رو بزنم.در مورد روش جديدت.در مورد وبلاگي که مينويسي.تو رو 4 سال بيشتره که ميشناسم.اوايل براي يه مدت طولاني شايد فکر کنم 2 سال يا بيشتر فقط وبت رو ميخوندم.نه کامنت ميذاشتم نه هيچي.فکر ميکردم تو انقدر دوست داري که ديگه نخواي کسي رو توي اين حلقه راه بدي.پس فقط ميخوندم.اولين وبلاگي که باز ميکردم مال تو بود.در حاليکه هنوز مال خودمم باز نکرده بودم.تنها وبلاگي که روزي چند بار ميرفتم سراغش مال تو بود.حتي به وب خودم انقدر سر نميزدم.با نوشته هات احساس نزديکي ميکردم.با خودت احساس نزديکي ميکردم.دوستت داشتم چون تنها آدم صريحي که بدون هيچ سانسوري خودش بود و واقعاً از درونش مينوشت و من ميشناختم تو بودي.دوستت داشتم چون ميديدم با تمام مشکلاتي که داري هرگز جا خالي نکردي و بهتر از خيليهاي ما که سالم هم بوديم مثلاً، زندگي ميکردي.دوستت داشتم چون يه عشق داشتي که خيلي بزرگ بود و من آدماي عاشق رو دوست دارم.با خوندن وبلاگت انرژي ميگرفتم.کمتر به خاطر ناراحتيهايي که داشتم غصه ميخوردم.ميگفتم هي نگاه کن!اون هنوز محکم ايستاده.توام ميتوني.بعد از اون مدت جرات کردم و برات کامنت گذاشتم.خيلي وقت بعدش تو يه بار اومدي وبم و يه کلمه فقط برام نوشتي.اما همون يه کلمه يه دنيا برام مي ارزيد.اون يه کلمه معنيش براي من اين بود که تو آدماي جديدم توي زندگيت ميپذيري.و همون خيلي خوشحالم کرد.گرچه من هرگز از تو توقع نداشتم تو بتوني هرروز يا حتي چند روز يک بار بهم سر بزني.چون ميفهميدم با اينهمه دوستي که داري اگه بخواي هر روز به همه سر بزني با اين مشکلاتت چقدر اذيت ميشي.به خاطر همينم هيچوقت گله اي نداشتم و ندارم از اين بابت.به هر حال زمان گذشت.عشقم رو از دست دادم.ولي باز هم از ديدن عشق زيبا و حقيقي بين تو و اميد لذت ميبردم.با تمام وجودم لذت ميبردم.شايد باور نکني وقتي ميگم از شوق و خوشحالي وجود اين عشق در زندگي تو چقدر اشک ريختم و برات آرزوي خوشبختي کردم.هرگز آدم حسودي نبودم ويلي که از داشتن ديگران و نداشتن خودم ناراحت بشم.شايد تمام خوانواده و دوستان دور و نزديک من تو رو بشناسن.چون هميشه يکي از کسايي که من در صداقت و روراستي و توکل و قدرت مثال ميزنم تو هستي.درواقع تنها کسي که مثال ميزنم تو هستي براي فوق دارم تو رشتهء ژنتيک شرکت ميکنم.ميدوني بزرگترين دليل من که ميخوام اين رشته رو بخونم چيه؟تو هستي ويولت.بزرگترين آرزوي من اينه که تو سلامتي خودت رو به دست بياري.و من اميدوارم که تو با همين کشت سلولي که انجام دادي دوباره مثل سابق سلامت و تندرست بشي.اما من دلم ميخواد بتونم براي کسايي که مثل تو ام اس دارن کاري بکنم.هدف من اينه که بتونم درمان ام اس رو کشف کنم.شايد الان خنده ت بگيره.شايد بگي اين دختر چقدر ديوونه ست.اما اين حقيقت داره.و من تمام تلاشم رو براي رسيدن به اين هدف انجام ميدم.
اما ويولت نازنينم اين روزها احساس اندوه بزرگي ميکنم.احساس ميکنم از تو دور شدم.احساس ميکنم ديگه نميشناسمت.ديگه دوست ندارم وبلاگت رو باز کنم چون ميترسم باز هم نفهمت.ميترسم باز هم…..
تو نبايد فراموش کني ويلي که اگر اينهمه آدم دوستت دارن و انقدر تو براشون مهمي به خاطر همون صداقت و صراحت و شجاعتي هست که تو هميشه داشتي و انقدر صميمي و راحت ديگران رو با احساساتت شريک ميکردي.من نميتونم مثل خيليا بگم نه ويلي تو فقط بنويس حالا هرجور ميخواد باشه.چون دليل نزديک شدن من به تو هرجور نوشتنت نبوده بلکه اينجور نوشتنت بوده.من از اين صداقت خوشم ميومده.هميشه به همه ميگفتم از اين خوشم مياد که با وجود اينکه خيلي از آشنايانش ميخونن وبلاگش رو که خيلي هم نزديکن بهش اما هرگز احساساتش رو سانسور نميکنه.خود خودشه بدون هيچ نقابي.و تو داري الان يه نقاب ميزني ويلي.من چون دوستت هستم نميتونم بشينم و نگاه کنم و بگم من بايد فقط ازش تعريف کنم تا خوشش بياد.من اين نوع دوستي رو بلد نيستم.منم مثل خودت آدم صريحي هستم.مواظب باش ويلي.مواظب باش ترس و وحشت از اينکه ديگران درونت رو ببينن باعث نشه مثل ديگران بشي،يه آدم با يه ماسک.مواظب باش صراحت و صداقتت رو از دست ندي چون در پي اون خيلي چيزهاي قشنگي که الان به دست آوردي رو از دست ميدي.مواظب باش که از ترس قضاوت ديگران خودت رو سانسور نکني.ميدونم که کار بي نهايت سختيه.ميفهمم که چقدر شجاعت ميخواد تو بتوني جلوي همه بايستي و بگي اين منم.با اين احساسات با اين عقايد و افکار.در حاليکه خيلي از اون احساسات شايد خوشايند يه عده اي نباشه.اما تو قبلاً اين سد رو کنار زدي.مواظب باش که اين سد دوباره جلوي تو قرار نگيره.من بي نهايت دوستت دارم ويولتم.بي نهايت و از صميم قلبم هميشه و هرروز و هرثانيه برات آرزوي خوشبختي ميکنم.خواهش ميکنم دوباره همون ويولت سابق باش.بذار درکت کنم.بذار حست کنم.اگه ازت دور بشم خيلي برام آزاردهنده ست.دلم نميخواد با خودم بگم:ديدي اينم نتونست طاقت بياره و همرنگ بقيه شد.تو به خاطر صداقتت و اينکه وقتي هرکس حتي براي بار اول مياد وبت رو ميخونه کاملاً حست رو ميفهمه انقدر محبوبي.پس قوي باش و جلوي اين ترسهاي بيهوده بايست.ببخش که انقدر طولاني شد.اما ديگه طاقتم تموم شده بودبرام دعا کن.خدا تو رو خيلي دوست داره.حتماً به دعات گوش ميده.بازم ميگم دوستت دارم و براي سلامتي و خوشبختيت دعا ميکنم.


دیدگاه ها خاموش