كفش مجلسي!

همه چيز از يه لحاف شروع شد.
– اين مغازه احتمالا لَحافي که تو مي خواي رو داره.
– چي لَحاف؟ بي سواد لاحاف.
– لاحاف چيه؟ خودت بي سوادي… مگه نمي نويسن لَحاف.
– بنويسن!! چه ربطي داره؟ حتما تو جزو اون آدمهايي هستي که به سيب زميني ميگن سيب زَمَني و…
– آره مگه نمي دونستي ؟ تازشم ما هروز با همساده ديفال به ديفالمون سر گذاشتن سلط زباله مشکل داريم؟
.
.
.
خلاصه اين کل و کل و مسخره بازي و شوخي سر اداي کلمات ادامه داشت تا اينکه از اميد خواهش کردم با کلماتي که مسخره مي کرديم يه متن بنويسه و برفسته!! برام… اينم شد نتيجه:
سوالاي بزرگي هستن كه سالهاس گوشه ذهنمونو درگير خودشون كردن….:thinking
مثلا يكيش همين: از اون روزي كه يه شاه مريض صد سال پيش فرمون مشروطيت رو امضا كرد و از زير لَحاف داد بيرون تا جِرقه تشكيل اولين دوره مجلس شوراي ملي زده شه تا چن سال بعد كه جانشين خلفش همون مجلس رو به توپ بست و در مقابل چشماي چن كرور سيب زَمَني درش رو سه قلفه كرد و حتي چن سال بعدترش كه يه نخست وزير بيمار سُرُم به دست (عليرغم مخالفت شديد مجلسيان) صنعت نفت رو ملي كرد و از زير پتو داد بيرون ؛ هميشه ضرورت وجودي مجلس برامون يه علامت سوال بزرگ بوده و از خودمون مي پرسيديم “اصن وجود اين خانه 72 ملت ضرورت داره؟؟؟؟ و اگه جواب مثبته ؛ اين چه ضرورتيه كه ما متوجه ضرورتش نمي شيم!!!!!؟؟؟”Grinontknow
اون قديما يه همساده داشتيم كه شغلش آهنگري بود و تو كُل محله به “عادل” بودن مشهور…چرا؟؟؟ (اينم يكي از همون سوالاس كه گفتيم ذهنمونو درگير خودش كرده!!!) يه روز با يكي از پسراي پررو و بي تربيتش حرفمون شد… و اون در راستاي اجراي عدالت !!! چنان گوشمون رو پيچوند كه تا همين اواخر هم كاملا سرجاي اولش برنگشته بود… :angryوقتي به بابامون شيكايت برديم بهمون فرمودن( نقل به مضمون): “پسرم…عدالت تلخه ؛ ولي نتيجه ش شيرينه:whew !!”البته اون زمونا كه مثل حالا هزارجور شيريني رنگ و وارنگ و تر و خشك وجود نداشت كه ما دقيقا متوجه منظور بابامون از “شيرين” بشيم(حتي قند هم از جنگ جهاني دويم به بعد تو خونمون جيله بندي شده بود)…اين بود كه تنگ غروب يه روز دلگير پاييزي كه داشتيم با بابامون ميرفتيم طرف ميدون بهارستون(نه فك كني با مجلس كاري داشتيما… نه ؛ مي خواستيم واسه ما يه جفت كفش ابتياع كنيم تا ديگه پا تو كفش بزرگترا نكنيم!!)؛ بابامون برامون از پيلاشكيه خسروي يه پيلاشكي خريدن و با يه جست عاقل اندر سفيه فرمودن: “پسرم…شيرين يعني اين…عين عدالت!!!”
يادش بخير… بعتشم يه جفت كفش نوك دراز ورني مشكي خريديم كه فروشنده ش مي گفت:”پسرم …اين كفش مجلسيه!!!” ما كه اون موقع نفهميديم منظورش از اين حرف چيه…يعني راستش رو بخواي هنوزم نفهميديم:embaressed … ولي فك كنيم مي خواست از اينكه مغازه ش ديفال به ديفال مجلس بود به ما پز بده…:thinking
نمي دونيم چرا با اينكه ما همچي سند و سالي نداريم ولي چيزايي يادمون مياد كه تو قوطي هيچ عطاري پيدا نميشه (اينم يكي ديگه از همون سوالاس كه قبل تر گفتيم ذهنمونو درگير كرده)
كم كم باهاس بريم…سقف پستو چيكه ميكنه ؛ سلطي كه زيرش گذاشتيم لبريز شده… باهاس ديگه خاليش كنيم؛ اما كجا ؟؟؟؟؟
پ.ن: نمي دونيم اين سوال آخري ديگه از كجا اومد و ذهنمونو درگير خودش كرد!!؟؟:sick

پ.ن: متن رو بعد از اينکه برام فرستاد بلند بلند خوندم وضبط کردم براي همينه که اينقدر تپق داره و خنده ام رو تو خيلي جاها نتونستم کنترل کنم … فکر کردم طبيعي خوندن، گوش دادنش رو هم لذت بخش تر ميکنه.:teeth هرچند که خوندنش خيلی خيلی سخت بود.:whew


دیدگاه ها خاموش