ترس

قبيله اي در مراکش داستاني درباره گناه نخستين دارد به اين شرح:
حوا در بهشت قدم مي زد که مار به اونزديک شد و گفت
اين سيب را بخور
حوا که درسش را از خدا آموخته بود، قبول نکرد.
مار اصرار کرد: اين سيب را بخور. چون بايد براي شوهرت زيباتر بشوي.
حوا پاسخ داد: نيازي ندارم .او که جز من کسي را ندارد!.
مار خنديد: البته که دارد.
حوا باور نکرد. مار او را به بالاي يک تپه، به کنار چاهي برد.
آن پايين است. آدم او را آنجا مخفي کرده.
حوا به درون چاه نگريست و بازتاب تصوير زن زيبايي را در آب ديد. بعد سيبي را که مار به او پيشنهاد کرده بود خورد و ….آنچه شد که مي داني
همين قبيله معتقد است هر کس به بازتاب چهره ي خود در آب بنگرد و نترسد، حتماً به بهشت باز خواهد گشت.!!!!! :love
پ.ن: دوستی بهم می گفت بهمنی ها بهترين مردها هستند و شهريوری ها بهترين زنان!!! … پس ما چه زوج مناسبی رو تشکيل ميديم.:wink … حيفه خوبه پخش شيم ديگران هم کمی فيض وجودمون رو ببرند.:teeth



تولد اميد

عزيز ترينم امروز روز تولدته.
البته که فکر کنم امسال برات سال بحران چهل سالگي باشه!!! نگو نفهميدم از گير هاي اخيرت کاملا معلومه … از اينکه چرا اين و نوشتم؟ چرا با اون حرف زدم؟ تلفنم چرا اينقدر اشغاله؟ چرا نوشته هام ديگه مال خود خود تو نيست!!! و… مي دونم که بي حوصله ايي ولي من همه اينا رو ميذارم به حساب ورود به چهل سالگي و به دل نمي گيرم، شايد چند سال ديگه که دير هم نيست منم دچار اين بحران شدم :wink( هرچند که چشمم آب نمي خوره که بشم، بي خيال تر از اين حرفام واسه سن و سالم!) يادته چهار سال پيش روز 6 بهمن مي گفتي خدا تو رو به عنوان کادوي تولد بهم داد!… منم سعي کردم امسال کادوي تولدت متفاوت و بياد موندني تر از هرسال ديگه باشه.
چند وقته دچار ترس شدي، از من و حقيقت احساس هام … ولي اين و بدون دوستت دارم کوچولوي چهل ساله من.:love
(تصحيح می شود که تولد 39 سالگی اميده و ورود به 40 سالگی:kiss)
پ.ن: مثل پارسال تولد وبلاگ طفلکيم يادم رفت که عين قدمت دوستي من و اميد از چهار وارد پنج سالگي شد.
آهنگ از بابک امينی بنام، من عاشقم



عزيز ترينم امروز روز تولدته.
البته که فکر کنم امسال برات سال بحران چهل سالگي باشه!!! نگو نفهميدم از گير هاي اخيرت کاملا معلومه … از اينکه چرا اين و نوشتم؟ چرا با اون حرف زدم؟ تلفنم چرا اينقدر اشغاله؟ چرا نوشته هام ديگه مال خود خود تو نيست!!! و… مي دونم که بي حوصله ايي ولي من همه اينا رو ميذارم به حساب ورود به چهل سالگي و به دل نمي گيرم، شايد چند سال ديگه که دير هم نيست منم دچار اين بحران شدم :wink( هرچند که چشمم آب نمي خوره که بشم، بي خيال تر از اين حرفام واسه سن و سالم!) يادته چهار سال پيش روز 6 بهمن مي گفتي خدا تو رو به عنوان کادوي تولد بهم داد!… منم سعي کردم امسال کادوي تولدت متفاوت و بياد موندني تر از هرسال ديگه باشه.
چند وقته دچار ترس شدي، از من و حقيقت احساس هام … ولي اين و بدون دوستت دارم کوچولوي چهل ساله من.:love
(تصحيح می شود که تولد 39 سالگی اميده و ورود به 40 سالگی:kiss)
پ.ن: مثل پارسال تولد وبلاگ طفلکيم يادم رفت که عين قدمت دوستي من و اميد از چهار وارد پنج سالگي شد.
آهنگ از بابک امينی بنام، من عاشقم



ديروز وقتي بچه ها اينجا بودن و خواستم که دوربينم رو برام بيارن… جيغ بچه ها در اومد که يا ابالفضل حالا جرات نداري دستت رو تو دماغت!! بکني چون ويلي عين گرگ! نشسته که سوتي هات رو ثبت کنه … همينم شد عکسايي گرفتم که بعد ديدنش از شدت خنده داشتيم مي ش* به خودمون … و هيچي تصور نمي کرد در اثر لحظه ايي غفلت من اون عکسا رو گرفته باشم!!!
دو تا از عکسا که جنبه عمومي تري داشت ميذارم … منظور از گذاشتن يکيشون ديدن طراح روي ناخن براي بچه هايي که ازم طرح خواسته بودن … شرمنده که خودم خيلي نمي تونم ديگه انجام بدم چون دست چپم خيلي کار نمي کنه واسه همين طرحم بايد يه طرح خيلي ساده باشه که قرينه بودنشون مورد نظر نباشه.

hands.jpg


hand.jpg



ديروز وقتي بچه ها اينجا بودن و خواستم که دوربينم رو برام بيارن… جيغ بچه ها در اومد که يا ابالفضل حالا جرات نداري دستت رو تو دماغت!! بکني چون ويلي عين گرگ! نشسته که سوتي هات رو ثبت کنه … همينم شد عکسايي گرفتم که بعد ديدنش از شدت خنده داشتيم مي ش* به خودمون … و هيچي تصور نمي کرد در اثر لحظه ايي غفلت من اون عکسا رو گرفته باشم!!!
دو تا از عکسا که جنبه عمومي تري داشت ميذارم … منظور از گذاشتن يکيشون ديدن طراح روي ناخن براي بچه هايي که ازم طرح خواسته بودن … شرمنده که خودم خيلي نمي تونم ديگه انجام بدم چون دست چپم خيلي کار نمي کنه واسه همين طرحم بايد يه طرح خيلي ساده باشه که قرينه بودنشون مورد نظر نباشه.

hands.jpg


hand.jpg