ترفند بچه گانه

1- يه پنج شنبه ايي بعد خوردن ناهار بخاطر عشق قلمبه شده من نسبت به دوردونه با اميد رفتيم دم خونه دنبالش و آورديمش خونه ما … همينم به شدت زير زبون خانم مزه کرد … اين ماحصل گفتگو تلفني روز گذشته من و دوردونه است.
– پنج شنبه مي خوام با بابام بيام خونه تون.
– اگه بابات صبح بياد که تو مدرسه ايي، نمي تونه بيارتت.
– اگه اينجوري شد، شما بيا دنبالم.
– حالا يکبار من اومدم، هربار که نمي تونم بيام.
– عمه جون؟
– بله؟
– چهارشنبه، مدرسه مون مي خواد ببرتمون امام زاده صالح …. منم مي خوام اونجا براتون دعا کنم که زودتر خوب شيد! اونوقت مياي دنبالم؟:eyelash
– حالا تو دعات رو بکن اگه اثر کرد و خوب شدم خودم پنج شنبه ميام دنبالت!!!!.
2- اونروزي که از بيمارستان مرخص شدم به محض نشستن تو ماشين،تلفنم زنگ خورد،دوردونه بود وقتي جواب دادم با خوشحالي گفت:
– عمه جون ديگه خوب شدي؟ من ميام خونه تون بريم برف بازي!!!.:hug
کاشکي همه چيز به راحتي و سهلي دنياي کودکانه بچه ها بود.
پ.ن: ديگه با اين سبک نوشتن فعلا حال نمي کنم، سليقه ام مثل خودم عوض شده، دلم انتزاع مي خواد نه رئال اصل … تو انتزاع مي توني خودت رو اون لاماها قايم کني و در حاليکه چشم دوختي به صحنه روبروت آروم آروم اشک بريزي.
سليقه شما کدوم سبک رو مي پسنده؟ نوشتهاي حال يا پيشين؟
پ.ن: ساتين اينم يكي ديگه از اون اس-ام-اس هاي توپته:
“ترجيح ميدم روي موتورسيكلتم باشم و به خدا فكر كنم تا اينكه تو كليسا باشم و به موتورسيكلتم فكر كنم – مارلون براندو” البته ميدونين كه راههاي رسيدن به خدا به تعداد آدمهاست (رضا مارمولك:wink)



زنی تنها،در آستانه فصلی سرد…

سلام عزيزم
باورت ميشه هنوزم وقتي همون يک خط نصفه و نيمه رو مي خونم مي زنم زير گريه؟ هيچکي نمي فهمه چرا و براي چي ؟ فقط تو مي دوني و تو … نمي دونم شايد تير خلاص رو آخر سر تو زدي بهم، نه اينکه ناراحت باشم منطقيش اينه که نه اصلا ولي احساسيش! بگذريم … تو هم حق داشتي مدت زيادي بود که نظاره گر جون دادنم بودي و هرکاري از دستت بر ميومد براي احيا انجام دادي ولي کار از اين حرفها گذشته بود مخ که رسما تعطيل کرده بود خون ريزي گوش هم نمي گذاشت چيزي بشنوم و يا حتي قدرت بالا زدن پلکها رو نداشتم براي ديدن … تو که هميشه نقش مو(mo) عاقل رو برام بازي کردي و عين يه مادر مهربون دستم و گرفتي و اين طرف و اون طرف کشيدي برات قابل تحمل نبود که بشيني و جون دادنم رو نگاه کني … ميدونم تصميم سختي گرفتي دخترت، عزيز دلت و عشق ات رو به دست خودت خلاص کني … راحتش کني.
عين اين فيلم ترسناک ها جنازه ام غرق به خون روي زمين افتاده بود ولي بعد چند لحظه شکمم ورم کرد و شکاف برداشت و خود جديدم سرش رو آورد بيرون… تو که بالا سرم بودي چرا خم نشدي نوزاد جديد رو از کف زمين پر از گه و کثافت برداري؟که بره گم شه و من حالا پيرم در بياد براي پيدا کردنش !… آخه به تو هم ميشه گفت مادر؟ :waiting
پ.ن: هنوزم نتونستم ببخشمت هرچند که منطقي ترين تصميم رو به زعم خودت گرفتي. :confused

Continue Reading »



دو روز متوالي نوشتن از خودم و بيماريم و سلولهايي که تو کمرم خالي شده، خسته ام کرده … بهتره استراحت بدم به خودت و خودم تا زمان ديگه.
هيچي ازت نمي فهمم، حتي نمي دونم داري فرانسه مي خوني يا عربي؟ شايدم هردويا هيچکدوم؟هيچی ازت نمی فهمم حتی يک کلمه! ولي غم تو صدات رو دوست دارم، لبريزم ميکنه … مثل اين مي مونه که با يه اجنبي ساعتها بشيني و بهم زل بزنيد بدون کلمه ايي که بتونه پل ارتباطي بينتون باشه، فقط بهم نگاه کنيد وقتي ديگه خسته و عاجزي از برقراري ارتباط اونوقته که زبون بين اللملي يا همون راز نگاه کردن وارد عمل ميشه و قشنگترين برداشتها بدون ايجاد هيچ سوءتفاهمي رو برات به ارمغان مياره … الان که نمي بينمت ولي مي تونم گوشت بدم، دردي منو سرشار ميکنه دردي که مدتهاست دارم با خودم اين طرف اون طرف مي کشونم بدون اينکه اجازه بدم کوچکترين خودنمايي تو ظاهرم داشته باشم … ممنونم بابت شنيدنت.

لينک دانلود
ميدونم که سه تا پسر ايرانی هم اين آهنگ رو اجرا کردن ولی اين ورژن اصليه.
پ.ن: حالا می فهمم اين درد از کجا داره مياد،هيچ ربطی به جسمم نداره مال روح و يک نسل که سوخت و خاکستر شد… نوشته فرجام کاملا گوياست و حرف دل خيلی از ماها.:sad



ديروز وقتي اميد مقاومت من و براي برگشت به دنياي مجازي ديد،پيشنهاد داد که خودش يه نوشته کوچولو بذاره که کسي نگران نشه و در ضمن بدونه که اين خود زني و خود بيرون کشي هيچ ارتباطي به اميد و امثالهم!!! نداره و يه بحث کاملا شخصيه ولي به دو جهت قبول نکردم يکي اينکه کلي مطلب نوشته شده دارم که بيات مي شدن! و دوم اينکه در هفته خوش تبلور زنانگي به سر مي برم و يه پاچه مفت و مجاني اومده بود زير دندونم و حيف بود بدون اينکه حالي بهش بدم ردش کنم بره.:eyelash
لازم ديدم اين نوشته رو هرچه زودتر بذارم که هر بنده خدايي با خوندن جيک جيک مستون من سر کيف شد و زمستونش رو از ياد برد تجديد نظري بکنه …آنچه صلاح بود با تو گفتم، خواه پند گير خواه ملال.
پنج شنبه 11/11/86
ديشب کانال دو برنامه تفسير خبرش در مورد موفقيت هاي بدست اومده بعد از انقلاب بود و بحث ديشب در مورد سلولهاي بنيادي.
از اول ميز گرد رو نتونستم ببينم و کامل در جريان قرار بگيرم و ادامه بحث رو با علاقه دنبال کردم … چيزهايي شنيدم که شايد اگه قبل از تزريق شنيده بودم درصدي رو براي تعلل مي گذاشتم، دکتر گفت وقتي مغز استخوان گرفته ميشه روي اون فرآيندهايي انجام ميشه که سلولها کاملا نزديک بشن به ساختار سلولهاي عصبي که بعد تزريق اين سلولهاي شبيه سازي شده برن جايگزين اون چيزي بشن که از بين رفته و بتونن کار انتقال پيامهاي عصبي رو انجام بدن. مجري پرسيد خطر اينکار چي مي تونه باشه؟ و پزشک جواب داد که اين سلولها درست شبيه سازي نشده باشن و انوقت تشکيل تومور بدن!!!!! :hypnoid خلاصه که اگه بارگران بوديم و رفتيم و اين چيزا … من چه مي دونم چه فرآيندي رو سلولهام انجام شده و واقعا درست شبيه سازي شدن يا نه؟ اونا که چيزي رو از دست نمي دن وقتي من تومور دار شدم ميگن خوب واسه نفر بعدي يادمون باشه فلان فاکتور رو بيسار کار کنيم … ديگه اين منم که بعد تحمل اين سالها بايد يه تومور رو هم گوشه جيگرم نگر دارم… اصولا که من آدم بنده نوازي هستم، اينم بره تنگ دل اون يکي… دارندگي و برازندگي… تازه عمق ريسکي که انجام دادم رو دارم مي فهمم.
خوش بينم هيچ اتفاق بدي براي من نخواهد افتاد،مطمئنم.:smug
پ.ن:می دونستی من متولد سال موشم و موش شهريورماه نمادش موش آزمایشگاهی ؟:eyebrow



ديروز وقتي اميد مقاومت من و براي برگشت به دنياي مجازي ديد،پيشنهاد داد که خودش يه نوشته کوچولو بذاره که کسي نگران نشه و در ضمن بدونه که اين خود زني و خود بيرون کشي هيچ ارتباطي به اميد و امثالهم!!! نداره و يه بحث کاملا شخصيه ولي به دو جهت قبول نکردم يکي اينکه کلي مطلب نوشته شده دارم که بيات مي شدن! و دوم اينکه در هفته خوش تبلور زنانگي به سر مي برم و يه پاچه مفت و مجاني اومده بود زير دندونم و حيف بود بدون اينکه حالي بهش بدم ردش کنم بره.:eyelash
لازم ديدم اين نوشته رو هرچه زودتر بذارم که هر بنده خدايي با خوندن جيک جيک مستون من سر کيف شد و زمستونش رو از ياد برد تجديد نظري بکنه …آنچه صلاح بود با تو گفتم، خواه پند گير خواه ملال.
پنج شنبه 11/11/86
ديشب کانال دو برنامه تفسير خبرش در مورد موفقيت هاي بدست اومده بعد از انقلاب بود و بحث ديشب در مورد سلولهاي بنيادي.
از اول ميز گرد رو نتونستم ببينم و کامل در جريان قرار بگيرم و ادامه بحث رو با علاقه دنبال کردم … چيزهايي شنيدم که شايد اگه قبل از تزريق شنيده بودم درصدي رو براي تعلل مي گذاشتم، دکتر گفت وقتي مغز استخوان گرفته ميشه روي اون فرآيندهايي انجام ميشه که سلولها کاملا نزديک بشن به ساختار سلولهاي عصبي که بعد تزريق اين سلولهاي شبيه سازي شده برن جايگزين اون چيزي بشن که از بين رفته و بتونن کار انتقال پيامهاي عصبي رو انجام بدن. مجري پرسيد خطر اينکار چي مي تونه باشه؟ و پزشک جواب داد که اين سلولها درست شبيه سازي نشده باشن و انوقت تشکيل تومور بدن!!!!! :hypnoid خلاصه که اگه بارگران بوديم و رفتيم و اين چيزا … من چه مي دونم چه فرآيندي رو سلولهام انجام شده و واقعا درست شبيه سازي شدن يا نه؟ اونا که چيزي رو از دست نمي دن وقتي من تومور دار شدم ميگن خوب واسه نفر بعدي يادمون باشه فلان فاکتور رو بيسار کار کنيم … ديگه اين منم که بعد تحمل اين سالها بايد يه تومور رو هم گوشه جيگرم نگر دارم… اصولا که من آدم بنده نوازي هستم، اينم بره تنگ دل اون يکي… دارندگي و برازندگي… تازه عمق ريسکي که انجام دادم رو دارم مي فهمم.
خوش بينم هيچ اتفاق بدي براي من نخواهد افتاد،مطمئنم.:smug
پ.ن:می دونستی من متولد سال موشم و موش شهريورماه نمادش موش آزمایشگاهی ؟:eyebrow



چهارشنبه 10/11/86
تو خونه تنهام … آلبوم ترنج نامجو لبريزم کرده، سير نمي شم از گوش دادن بهش، تکرار و تکرار … حوصله احد الناسي رو ندارم … روزهاي خوبيه از لحاظ جسمي … روي تخته شناي هميشگيم سوارم و تو درياي بيماريم موج سواري مي کنم، گوش شيطون کر فعلا سوار موجهام و سربالاييش رو نم نمک طي مي کنم …هر روز متوجه يه پيشرفت کوچولو ميشم، مثلا همين ديروز يه فاصله 6 يا 7 متري رو بدون کمک و يا دست به ديوار گرفتن، با احتياط کامل خودم قدم برداشتم و به مقصد رسيدم، زانوهام ياري مي کردن و خم مي شدن … شبش با اميد رفتيم بيرون شام بخوريم و برخلاف عادت طولاني اين چند وقتم که از ماشين پياده نمي شم و ترجيح ميدم غذام رو تو ماشين بخورم، خودم پيشنهاد پياده شدن دادم و گفتم واکر رو از ماشين در نيار دستت رو مي گيرم و با کمک دستهاي اميد رفتم و سر ميزم نشستم … امروز صبح 17 تا پله رو بدون ايستادن واسه استراحت کردن با استفاده از هر دوپا آمدم بالا و اين يعني آخر سرخوشي و موفقيت … فکر مي کنم ماشين بيمار بدنم ترمز گرفته و دنده رو خلاص کرده و حالا خيلي آروم داره عقب عقب حرکت مي کنه … اگه اينطوري باشه همينم خيلي خوبه … همه چيز عاليه بجز گم شدن خود پدرسوخته ام که به شدت کلافه ام کرده.
پ.ن: يک شنبه ايي که بياد سه هفته ميشه که تزريق رو انجام دادم زماني که براي بروز علائم بهبودي بهم دادن يک ماه و نيم به بعد از انجام تزريقه ولي همانطور که تکثير سلولها نصف زماني رو برد که انتظار مي رفت بروز نشونه ها هم زودتر از زمان مطرح شده است. قبل از تزريق حال خيلي بدي داشتم طوريکه وقتي با دکتر مطرح کردم پيشنهاد گرفتن سه روز کرتن رو بهم داد ولي ترجيح دادم اينکار رو نکنم و حال بد رو تحمل کنم … الان که تزريق انجام شده و من هيچ دارو خاصي هم استفاده نمي کنم حالم از قبل تزريق خيلي بهتره … تفاوت هاي کوچولويي رو حس مي کنم که شايد فقط براي خودم قابل درک باشه و به چشم ديگران خيلي نياد … بزرگترين تفاوت ايجاد شده بالا اومدن سطح انرژي و تحمل ساعات و انجام کارهاي مختلف در طول روزه که اين خودش جاي بسي خوشوقتي داره ………….. خوب مي رسم به بحث اصليم من اين هفته هم قصد آپ کردن وبلاگ رو نداشتم به دلايل متعدد که براي خودم محترم بود ولي اينقدر کامنتها،ايميلها و تلفن و اس ام اس هاي زده شده حکايت از به بيراه رفتن افکار مي داد که سبب شد من که هميشه حي و حاضر آماده ام که رفع سوء تفاهم کنم بخوام يه پست بگذارم هرچند خلاف ميل قلبي و باطني خودم باشه … بهم ثابت شد که نمي تونم و نميشه يه زماني فقط براي خودم باشم … امروز صبح هنوزم مقاومت داشتم براي نزديک شدن به دنياي مجازي ولي وقتي حرف اميد و دليلش رو شنيدم ترجيح دادم از طلا شدن منصرف بشم و همون مس بمونم چون اونجوري بايد جوابگوي گو* و شقيقه هاي ديگه باشم.
مخم رو باز کرده بودم بخارات سمي ازش خارج بشه ولي اينقدر کوبيدين به در که فرصت نشد کاسه سر رو بذارم سرجاش و حالا مخ عريان در خدمتتونم… بفرمايد؟ امر؟:thinking



بالاخره زمان رفتن فرا رسيد و پوسته ايي که بايد شکافته شه… دور انداختن و بيرون کشيدن ازش سخته خيلی سخت… شايد چون تا حالا چنين تجربه ايي نداشتم و کورمال کورمال با دست کشيدن به ديوارههاي اطراف بايد خودم و موقعيتي که توش قرار گرفتم رو تشخيص بدم تا قوزک پا تو گه فرو رفتم کوچکترين حرکت اضافه سبب ميشه سکندري بخوري و مزه يه تاپاله گه رو تو دهنت مزه مزه کني :sick… پس هرچي پاکتر موندن بهتر … پاک کردن آلودگي روي کفشات هم بعد خلاص شدن از اين مخمصه کارش يه سطل آب تميزه … پس پيش بسوي هواي تميز و پاک.
پ.ن:حالم خوبه … توپ توپ، يعني بهتر از اين نميشه از لحاظ روحي که عالي از لحاظ جسمي هم دارم سعي مي کنم خودم رو بکشم بالا و از اين قالب لزج و چسبنده خودم و جدا کنم … کساني که برام مهم اند همه دوستم دارند حتي بيشتر از حد تصورم، درکم می کنن چیزی که از همه موارد مهمتره … منم دوستشون دارم و براشون احترام قائلم … چند روز خيلي خوبي رو گذروندم انگار دوباره متولد شدم … همه چيز يهو اينقدر عالي و خوب شد که از ترس خواب و خيال بودنش به شک افتادم که حقيقت داره؟ يعني ميشه منم حتي واسه چند روز يا حتي چند ساعت مفهوم کامل زندگي رو درک کنم بدون اينکه دغدغه خاصي تو زندگيم باشه؟ … که الان می فهمم نه جيگر همش خوابه اگه آرامشی هم هست مطمئنن فعلا قسمتش تو نيستی … برو بشين يه گوشه ماستت رو بخور.:goon
اگه نبودم خواهشن نگران نشيد بايد يه اتفاقاتی بيفته،خود پدرسوخته ام گم شده.
راحله عزيز و نازنين و دوست داشتنی من … اين آهنگ تقديم به تو
با عشق و احترام
ويولت.

خواننده دميس روسووس بنام Good bye my love,Good bye
لينک دانلود