ولنتاین مبارک

اولين ولنتاين يادته؟ همون روز از بيمارستان مرخص شده بودم که گفتي شب مياي دنبالم … وقتي ديدمت از تعجب داشتم شاخ در مي آوردم، سبيلهات رو زده بودي!!! اونم بخاطر اينکه من يکبار لابلاي حرفام گفته بودم از سبيل خوشم نمياد، هيچ صحبتي از عشق و عاشقي و تعلق خاطري تا اون لحظه بينمون رد و بدل نشده بود و فقط تنها به عنوان فردي که مي خواست به من کمک کنه حضور داشتي بخصوص که اون روزا دربدر دنبال اين بودم که بتونم از بيمارستان دولتي پذيرش بگيرم براي پالس کورتن ومثل الان اينقدر آشنا نداشتم که به سه سوت کارم انجام شه و اين مشکل به دست تو حل شد… يادته وقتي تو ماشين نشستم بهم گفتي در داشبورد رو باز کن يک چيزي اونجا هست که مال شماست! و اونجا يک شيشه عطر بود با آدمک کله قلبي قرمز رنگ که با خنده مي گفت:
” I Love U ” … يکدنيا تعجب من! که مناسبت اين کادو تو روز ولنتاين با اين آدمک خندان چيه؟ و تو واسه اينکه خودت رو از تک و تا نندازي گفتي براي خواهرم کادو خريدم گفتم براي شما هم بخرم!!! گفتم شما هميشه روز ولنتاين براي خواهرتون کادو مي خريد؟ اونم با قلب قرمز و I Love U ؟ :thinking…………….
چهار سال از اون روزها گذشته حالا ديگه هم تو مي دوني و هم من که عاشقيم، عاشق همديگه و اينبار بدون سر زدن به کوچه علي چپ براي هم کادو با قلب قرمز مي خريم و بجاي واسطه قرار دادن آدمکش، رک و رو راست مي گيم ” دوستت دارم.” :love
ولنتاين بر همه عاشقان دنيا مبارک باشه.
پ.ن:انتخاب آهنگ برای اين پست حق بديد که خيلی سخت بودShockh اين آهنگ به دلم نشست که سادگی شروع يک رابطه رو بازگو می کنه … بخاطر سادگی شروع تمام روابط تقديمت.
آهنگ از کاوه يغمايي بنام “ساده”

لينک دانلود



يک بعداز ظهر دلپذير

ازم مي پرسه اين آيکون رو براي چي گذاشتي؟(:angry) با انگليسي دست و پا شکسته سعي مي کنم بهش علت عصبانيتم رو توضيح بدم اينکه ناراحتم از اينکه به جايي رسيده که بدون معرفي خودم شناخته مي شم و همين سبب ميشه سانسور بياد تو حرفام و خيلي چيزها رو ابراز نکنم و قورتش بدم.
ديدنش برام لذت بخش بود، هميشه حال کردم از ديدن افرادي که احساساتشون روسرکوب نمي کنن و ابرازش مي کنن بخصوص اين يکي که با تمام اعضا و جوارحش نشون ميداد که ذوق زده است يا عصباني؟ برام ديدن يک فرد آلماني اينقدر خونگرم واقعا تعجب برانگيز بود هرچند که به قول آلوچه خانم عزيز، قضاوت ما از روي تلويزيون و فيلمهايي که از اين قوم نشون ميدن … البته که حتما اقتضاء شغلش هم بود که با هر قوميتي طرف مي شد و بايد آداب اجتماعي قابل قبولي داشته باشه که پذيرفته بشه.
برام جالب بود که اينقدر اعتماد به نفش داشت که تو يک کشور غريب بدون مترجم يا راهنما و بدون اينکه ميزبان رو تا بحال ديده باشه يا حتي تلفني باهاش حرف زده باشه، سرش رو عين بچه آدم بندازه پايين و سر ساعت تو محل حاضر باشه.
جالب بود که تا اومدن مترجم به نحو احسن از مديريت برنامه 5-4 نفري بر اومديم و هرکسي به فراخور رو!!! و سوادش باهاش ارتباط برقرار کرد طوريکه خودش پيشنهاد داد مصاحبه رو شروع کنه و اين وسط آلوچه خانم (با سوادترين ما در ديلماج مطالب) با مديريت بي نظير حرفهاي ما رو هرجا که کم مي آورديم ترجمه مي کرد … باز يکي ديگه از نکات جالب اين مرد اين بود که اصلا احتياج نبود خودت و به در و ديوار بکوبي تا يک چيزي حاليش شه بلکه تو تخم چشمات نگاه ميکرد و از حرفهاي نصفه نيمه ات کاملا متوجه مي شد منظورت چيه و خودش ادامه حرفت روبه درستي بيان ميکرد.
از اين حرفها گذشته ديدن فرجام برام خيلي خيلي خوش آيند و دوست داشتني بود آدمي که فکر مي کردي سالهاست مي شناسيش و انگار نه انگار مثلا يک ساعته از آشناييتون ميگذره باضافه اينکه براي من يادآور خاطرات خوش نوجواني و جمع گرم نوه هاي مامان بزرگ بود، پسر دايي ها و پسرخاله و اريپولي و اسم فاميل بازي کردنها، سر به سر گذاشتن ها و از ته دل غش و ريسه رفتنها و با شيطنت دستبرد زدن به انبار خوراکي هاي مادرجون در حاليکه يکي دم در کشيک مي کشيد که کسي سر نرسه.
آلوچه خانم مهربون و خوش برخورد با اون موهاي کوتاه و دوست داشتني که مطمئنم هرکسي جسارت انجامش رو نداره.
شادي زيبا و خوشگل، ميدوني دختر چرا از ديد من اينقدر دوست داشتني بودي؟ بخاطر شباهت زيادتت به مردم آمريکاي لاتين و همون گرماي صورت و اون پيليور سبک پانچوت، خوندن شعر زيبات هم که ديگه عالم خوش خودش رو داشت و مني که هيچ ادعايي در شعر و فهميدن اون ندارم بسي لذت بردم از شنيدن اين شعر زيبا از زبون خودت و نگاه کردن به اون صورت دوست داشتني و لبخند فراخت:
دوباره پشت اين چراغِ قرمزم
دوباره بوقِ اعتراض،
دوباره دود و انتظار.
همه به فكر رفتن‌اند،
به فكر لحظه‌ي فرار،
و صفرِ ثانيه‌شمار…
فقط منم!
– منِ‌هميشه بي‌خيال-
كه بين‌شان نشسته‌ام،
دوباره چشم بسته‌ام،
و فكر مي‌كنم
چه خوب بود اگر
به جاي اين چراغ،
تو سبز مي‌شدي!
:applause:applause:applause
بقيه دلخور نشن چرا ازشون ننوشتم، تقصير خودتونه از بس دير اومدين و فرصت تحليل رفتار بهم نداديد.(مينو جون حتما متوجه شديد منظورم با کيه،نه؟) :thinking
پ.ن: مسعود كه مطلبش رو توي پست قبلي گذاشتم فقط يكي از خواننده هاي وبلاگ منه و هيچ رابطه اي بين ما وجود نداشته و نداره:surprise



ازم مي پرسه اين آيکون رو براي چي گذاشتي؟(:angry) با انگليسي دست و پا شکسته سعي مي کنم بهش علت عصبانيتم رو توضيح بدم اينکه ناراحتم از اينکه به جايي رسيده که بدون معرفي خودم شناخته مي شم و همين سبب ميشه سانسور بياد تو حرفام و خيلي چيزها رو ابراز نکنم و قورتش بدم.
ديدنش برام لذت بخش بود، هميشه حال کردم از ديدن افرادي که احساساتشون روسرکوب نمي کنن و ابرازش مي کنن بخصوص اين يکي که با تمام اعضا و جوارحش نشون ميداد که ذوق زده است يا عصباني؟ برام ديدن يک فرد آلماني اينقدر خونگرم واقعا تعجب برانگيز بود هرچند که به قول آلوچه خانم عزيز، قضاوت ما از روي تلويزيون و فيلمهايي که از اين قوم نشون ميدن … البته که حتما اقتضاء شغلش هم بود که با هر قوميتي طرف مي شد و بايد آداب اجتماعي قابل قبولي داشته باشه که پذيرفته بشه.
برام جالب بود که اينقدر اعتماد به نفش داشت که تو يک کشور غريب بدون مترجم يا راهنما و بدون اينکه ميزبان رو تا بحال ديده باشه يا حتي تلفني باهاش حرف زده باشه، سرش رو عين بچه آدم بندازه پايين و سر ساعت تو محل حاضر باشه.
جالب بود که تا اومدن مترجم به نحو احسن از مديريت برنامه 5-4 نفري بر اومديم و هرکسي به فراخور رو!!! و سوادش باهاش ارتباط برقرار کرد طوريکه خودش پيشنهاد داد مصاحبه رو شروع کنه و اين وسط آلوچه خانم (با سوادترين ما در ديلماج مطالب) با مديريت بي نظير حرفهاي ما رو هرجا که کم مي آورديم ترجمه مي کرد … باز يکي ديگه از نکات جالب اين مرد اين بود که اصلا احتياج نبود خودت و به در و ديوار بکوبي تا يک چيزي حاليش شه بلکه تو تخم چشمات نگاه ميکرد و از حرفهاي نصفه نيمه ات کاملا متوجه مي شد منظورت چيه و خودش ادامه حرفت روبه درستي بيان ميکرد.
از اين حرفها گذشته ديدن فرجام برام خيلي خيلي خوش آيند و دوست داشتني بود آدمي که فکر مي کردي سالهاست مي شناسيش و انگار نه انگار مثلا يک ساعته از آشناييتون ميگذره باضافه اينکه براي من يادآور خاطرات خوش نوجواني و جمع گرم نوه هاي مامان بزرگ بود، پسر دايي ها و پسرخاله و اريپولي و اسم فاميل بازي کردنها، سر به سر گذاشتن ها و از ته دل غش و ريسه رفتنها و با شيطنت دستبرد زدن به انبار خوراکي هاي مادرجون در حاليکه يکي دم در کشيک مي کشيد که کسي سر نرسه.
آلوچه خانم مهربون و خوش برخورد با اون موهاي کوتاه و دوست داشتني که مطمئنم هرکسي جسارت انجامش رو نداره.
شادي زيبا و خوشگل، ميدوني دختر چرا از ديد من اينقدر دوست داشتني بودي؟ بخاطر شباهت زيادتت به مردم آمريکاي لاتين و همون گرماي صورت و اون پيليور سبک پانچوت، خوندن شعر زيبات هم که ديگه عالم خوش خودش رو داشت و مني که هيچ ادعايي در شعر و فهميدن اون ندارم بسي لذت بردم از شنيدن اين شعر زيبا از زبون خودت و نگاه کردن به اون صورت دوست داشتني و لبخند فراخت:
دوباره پشت اين چراغِ قرمزم
دوباره بوقِ اعتراض،
دوباره دود و انتظار.
همه به فكر رفتن‌اند،
به فكر لحظه‌ي فرار،
و صفرِ ثانيه‌شمار…
فقط منم!
– منِ‌هميشه بي‌خيال-
كه بين‌شان نشسته‌ام،
دوباره چشم بسته‌ام،
و فكر مي‌كنم
چه خوب بود اگر
به جاي اين چراغ،
تو سبز مي‌شدي!
:applause:applause:applause
بقيه دلخور نشن چرا ازشون ننوشتم، تقصير خودتونه از بس دير اومدين و فرصت تحليل رفتار بهم نداديد.(مينو جون حتما متوجه شديد منظورم با کيه،نه؟) :thinking
پ.ن: مسعود كه مطلبش رو توي پست قبلي گذاشتم فقط يكي از خواننده هاي وبلاگ منه و هيچ رابطه اي بين ما وجود نداشته و نداره:surprise



وقتي نوشته رو برام فرستادي، توجه ام رو خيلي جلب کرد. حرفها همون حرفها ي هميشگي بود، همون برداشتها و سوتفاهم ها ولي اينبار از منظري ديگر از چشم يک مرد … هيچ وقت فکر نمي کردم يه رفتار کوچولو چه تعابير وحشتناکي مي تونه داشته باشه از ديد طرف مقابلت …البته که فکر مي کنم کسي که بريده ديگه همه چيز به نظرش غيرواقعي و غير دوستانه مياد و مي گرده براي تسکين دل زخم خورده اش مرهمي پيدا کردن واين مرهم چيزي نيست غيراز زير سئوال بردن طرف مقابل و هوار کردن هرچي ناملايمات و عدم هماهنگيه سر اون. خيلي راحت تره نه؟
مي دوني فکر مي کنم يا واقعا مردها اعتماد به نفس کافي رو در شروع و ادامه دادن يک رابطه ندارن يا ما خانمها واقعا سبب شکل گيري اين سوءتفاهم ها ميشيم!
از ديد من شايد اين برداشتها از رفتار طرف مقابل براي خانمها هم باشه ولي خود من به شخصه بخاطر خصلت ماده ايي که در ستون فقراتم گذاشتن و از آهن ضدزنگ اگه به همچين مصيبت و سوءبرداشتهايي دچار بشم قيد کل رابطه رو مي زنم و به عبارت لاتونه اش ميزنم در ک*نم و راه ميرم… هرچند سخت.

گذرگاه (نوشته مسعود)
روز اولين ديدارمون،يادته؟ هول شده بودي ،هميشه فکر ميکردم به خاطر ديدن من دست و پاتو گم کرده بودي…
نـــــه. بعدها فهميدم آدم نو که ميبيني هميشه همين طور هستي … همين.
هميشه فکر ميکردم اولين بار که ازم خواستي باهات کوه بيام، ميخواستي تنها نباشي ،منو تنها دور از هياهوي شهر ميخواستي…
نـــــه.حالا مي فهمم که اونروز منو فقط واسه يه هياهوي بيشتر بين دوستات ميخواستي…همين.
هميشه فکر ميکردم روزي که آدرس وبلاگتو بهم دادي ، بهت نزديک بودم…
نـــــبودم، خيلي ها آدرستو داشتن، يه نظر بيشتر تو نظر خواهيت ميخواستي…همين.
هميشه فکر ميکردم شبايي که به يه بهانه زنگم ميزدي ، جبران چند روز بي صحبتيمون بود،فکر ميکردم ديگه تحمل نداشتي…
نـــــبود، يا واقعا کاري داشتي يا چيزي ميخواستي.
هميشه فکر ميکردم SMS هايي که ميفرستادي معني ديگه اي هم دارند…
نـــــداشتن ،از بي حوصلگي فقط با موباليت ور ميرفتي.
هميشه فکر ميکردم، تحسينم ميکردي ، چون متفاوت بودم برات …
نـــــبودم،تحسين فقط از قلب پاکت بود ،عادتت بود، آدم بد واست تعريف نشده بود.
هميشه فکر ميکردم اسم کسايي که ميبردي يه بهانه بود براي ديدن من…
نـــــبود، ديدن اونا هم به اندازه من مهم بودن .
هميشه فکر ميکردم وقتي ازم دور ميشدي، غضبناک که ميشدي ، از شدت علاقه بود ،ميخواستي با شدت بيشتري دوباره به خودم برگردي…
احـــــمقانه بود. فقط حوصلم و نداشتي، خيلي ساده…همين .
هميشه فکر ميکردم لبخندات فقط براي من طراحي شدن،از لحظه توليد تا لحظه اي که منو به دنياي ناشناخته اي ميبرن…
نــــبودن ،نـــــــــــشده بودن … لب هات بر اساس يه اصل ساده که “لبخند بزن تا دنيا بهت بخنده” جون ميگرفتن.ميخواستي تلخ نباشم .لبخند بزنم به دنيا…اما نه به تو.
هميشه مطمئن بودم اون نگاه هاي متواضع و مهربونت براي اشتراک دردهاي منن، براي تسکين روح منن..
نــــه،حماقت بود. چشمهات فقط زيبا بودن.تصوراتم بود.
هميشه مطمئن بودم من يه تکيه گاهم برات…
نــــــــــــــبودم،فقط يه گذرگاه بودم …همين.
هرگز فکر نميکردم،
روزي برسه يه انسان يه آدم که برام مهمه ، به اين راحتي مثل ارابه نور ازم بگذره و خود منو نبينه.
ويولت: ببخشيد اگه آهنگ به نظرت درپيته :thinking ولی حسم همين بود.Grinontknow

لينک دانلود



يک شنبه براي اولين معاينه يک ماهه،پيش دکتر ص بودم.
مطب خيلي شلوغ بود و من قبلش بايد مقداري خون مي دادم براي آزمايش،بعد انجام اينکارها از منشي پرسيدم دکتر مي دونه من اومدم؟گفت شما خانم ويولتي؟(اسم کوچيکم) گفتم بله! گفت دکتر منظرتونه که بريد تو … به دلايلي ترجيح دادم بيشتر تو سالن انتظار بشينم و ديرتر برم پيش دکتر.
دکتراز همه چيز راضي بود درست مثل خودم و گفت هنوز براي بروز نشونه ها خيلي زوده ولي خيلي خوبه که خودت حست مثبته و نکات مثبتي داري ميگيري … تو معاينه هاش هم يه نموره نسبت به معاينه اول حالم بهتر بود… اين بحث کلي.
خوب حالا بگيد ببينم کدوم شير پاک خورده ايي به دکتر گفته من تو وبلاگ فحشش دادم؟ :angry گفت مريض هام که وبلاگت رومي خونن گفتن!!!! منم گفتم در مورد شما که جز خوبي و اخلاق خوشتون من حرف ديگه ايي نزدم ممکنه به رزيدنت هاتون بد و بيراه گفته باشم ولي به شما نه.
آدمهايي که اصلا انتظار نداشتم ببينمشون رو ديدم و ديدن بعضي ها کلي مشعوفم کرد … نمونه اش يکي از خوانندگان ثابت وبلاگم که ظاهرا هم برام کامنت گذاشته و هم ايميل زده … ولي خوب پدر پيري بسوزه! اصلا دوگوله ها واسه يادآوردن ياري نمي کرد… دختر خانم گل خيلي مخلصيم ها!
بهش مي گم چقدر تفاوت مي بيني بين من و وبلاگم؟ ميگه هيچي هموني هستي که تصور مي کردم فقط بجز رنگ پريدگي چهره ات… که گفتم قربونت برم اونم واسه آرايش کم و نزدن رژگونه است!
دکتر ازم خواست دختري رو منصرف کنم براي تزريق سلول به مادرش … گفتم چرا نه؟ بگذاريد انجام بده،شما نمي تونيد حس کنيد وقتي آدم به يک مرحله ايي تو بيماريش مي رسه حاضره هر ريسکي رو قبول کنه فقط به اين اميد که شايد حتي چند روزي از وضعيت حالش خارج بشه و بتونه عادي زندگي کنه.
دکتر گفت روحيه ات رو حفظ کن و ببر بالاتر اين براي عملکرد درست سلولها خيلي خوبه ! گفتم يعني از همين هم بيشتر و بالاتر؟
فقط دکتر رو کم داشتم واسه خوندن بعضي نوشته هاي شنيع ام که الحمدلله اينم حادث شد ديگه از فاميل نزديک، دوست پسر، رييس سابق و دوست جون جوني و … بگذريم مي رسيم به دکتر جان … بفرماييد تو دم درب بده.!!
پ.ن: شيطونه مي گه اينجا رو به امان خدا ول کنم برم يک جا مهجور واسه دل خودم بنويسم … تو اين وبلاگ ديگه زيادي شناخته شدم… يک آدم حقيقي حقيقي.



يک شنبه براي اولين معاينه يک ماهه،پيش دکتر ص بودم.
مطب خيلي شلوغ بود و من قبلش بايد مقداري خون مي دادم براي آزمايش،بعد انجام اينکارها از منشي پرسيدم دکتر مي دونه من اومدم؟گفت شما خانم ويولتي؟(اسم کوچيکم) گفتم بله! گفت دکتر منظرتونه که بريد تو … به دلايلي ترجيح دادم بيشتر تو سالن انتظار بشينم و ديرتر برم پيش دکتر.
دکتراز همه چيز راضي بود درست مثل خودم و گفت هنوز براي بروز نشونه ها خيلي زوده ولي خيلي خوبه که خودت حست مثبته و نکات مثبتي داري ميگيري … تو معاينه هاش هم يه نموره نسبت به معاينه اول حالم بهتر بود… اين بحث کلي.
خوب حالا بگيد ببينم کدوم شير پاک خورده ايي به دکتر گفته من تو وبلاگ فحشش دادم؟ :angry گفت مريض هام که وبلاگت رومي خونن گفتن!!!! منم گفتم در مورد شما که جز خوبي و اخلاق خوشتون من حرف ديگه ايي نزدم ممکنه به رزيدنت هاتون بد و بيراه گفته باشم ولي به شما نه.
آدمهايي که اصلا انتظار نداشتم ببينمشون رو ديدم و ديدن بعضي ها کلي مشعوفم کرد … نمونه اش يکي از خوانندگان ثابت وبلاگم که ظاهرا هم برام کامنت گذاشته و هم ايميل زده … ولي خوب پدر پيري بسوزه! اصلا دوگوله ها واسه يادآوردن ياري نمي کرد… دختر خانم گل خيلي مخلصيم ها!
بهش مي گم چقدر تفاوت مي بيني بين من و وبلاگم؟ ميگه هيچي هموني هستي که تصور مي کردم فقط بجز رنگ پريدگي چهره ات… که گفتم قربونت برم اونم واسه آرايش کم و نزدن رژگونه است!
دکتر ازم خواست دختري رو منصرف کنم براي تزريق سلول به مادرش … گفتم چرا نه؟ بگذاريد انجام بده،شما نمي تونيد حس کنيد وقتي آدم به يک مرحله ايي تو بيماريش مي رسه حاضره هر ريسکي رو قبول کنه فقط به اين اميد که شايد حتي چند روزي از وضعيت حالش خارج بشه و بتونه عادي زندگي کنه.
دکتر گفت روحيه ات رو حفظ کن و ببر بالاتر اين براي عملکرد درست سلولها خيلي خوبه ! گفتم يعني از همين هم بيشتر و بالاتر؟
فقط دکتر رو کم داشتم واسه خوندن بعضي نوشته هاي شنيع ام که الحمدلله اينم حادث شد ديگه از فاميل نزديک، دوست پسر، رييس سابق و دوست جون جوني و … بگذريم مي رسيم به دکتر جان … بفرماييد تو دم درب بده.!!
پ.ن: شيطونه مي گه اينجا رو به امان خدا ول کنم برم يک جا مهجور واسه دل خودم بنويسم … تو اين وبلاگ ديگه زيادي شناخته شدم… يک آدم حقيقي حقيقي.



جمعه شب بود. هرکسي دنبال انجام يک کاري از خونه رفته بود بيرون و من تنها بودم… فکر کنم حدود هاي ساعت 8:30 يا 9 بود که کارهام رو انجام دادم و کامپيوتر رو خاموش کردم و راه افتادم به سمت در که برم اتاق خودم … دقيقا يادم نيست چي شد، انگشتام گرفت به ريشه هاي فرش! يا زانوم ديگه خم نشد يا… که ديدم رو هوام و دارم با صورت به زمين نزديک ميشم، اين چند ساله ياد گرفتم که موقع زمين خوردن مثل بدلکارها! خودم رو مي ندازم زمين و کمترين آسيب ممکنه رو مي بينم ولي خوب از هر 10 بار يکبار هم مثل اين دفعه آدم غافلگير ميشه و جا براي هيچ عکس العمل بدلکارانه ايي باقي نمي مونه… تنها به فکرم رسيد دستهام رو بيارم بالا و حائل صورتم کنم که دماغ و در دنباله صورتم مرخص نشن! بعد برخورد با زمين دست چپم آنچنان تيري کشيد که نفسم رفت از شدت درد نمي تونستم چشمهام رو باز کنم، دستم رو با کمک دست ديگه ام بغل کردم تو سينه ام از لاي پلک نيمه بازم نگاهي به دستم انداختم … ظاهرا همه انگشتها سالم بود و هيچ تغيير فرم يا از جا در رفتگي ديده نميشد، دونه دونه با درد همراهش شروع کردم به تکون دادن انگشتها که از سالم بودنشون مطمئن شم، همه چيز خوب بود تا رسيد به انگشت شست، نه! هيچ رقمه تکون نمي خورد وقتي مي خواستم به سمت کف دستم خمش کنم از درد به مرز بيهوش شدن مي رسيدم… گوله گوله اشکام بيصدا مي اومد پايين … از درد تمام بدنم فلج شده بودو قادر نبودم از جام بلند شم و عمودي بشم، در حاليکه دست چپم جمع بود تو سينه ام با کمک دست راست خودم رو به جلو کشيدم و سينه خيز رفتم تو حموم … شنيده بودم استخوون ضرب ديده رو تو آب ميذارن براي تسکين درد ولي چه آبي؟ سرد؟ گرم؟ مخم رسما هنگ کرده بود به ذهنم نمي رسيد از کي مي تونم کمک بگيرم؟ تنها شانسي که آورده بودم اين بود که موبايل گردنم بود… اولين شماره ايي که به ذهنم مي رسيد گرفتم …اَه لعنتي …نمي تونستم از هيچکي بخوام بياد کمکم حتي همسايه بالا سري چون اين مستلزم اين بود که درب رو براش باز کنم و من اصلا قادر نبودم از جام تکون بخورم فقط مي تونستم به يکي از اعضا خانواده زنگ بزنم که کليد داشته باشن … باز خودم رو خيزوندم(؟) جلوتر، حسم مي گفت بايد آب سرد بگيرم رو دستم ولي هيچ سطلي دم دستم نبود … شير آب رو باز کردم و گرفتم تو کاسه توالت فرنگي و دستم رو فرو کردم تو کاسه اش وآب جم شده درونش،،،، آخيش يک کم تسکين پيدا کردم.:whew
.
.
.
ديگه بقيه اش اتفاقات عاديه، اومدن شهروز و رفتن به اورژانس و عکس برداري و… دستم به شدت ضرب ديده ولي نشکسته بود.
خوشحالم که يکبار ديگه از يکي از اتفاقات سخت زندگيم تونستم به تنهايي سر بلند بيرون بيام و فقط رو سياهي اش به ذغال بمونه!!!!.
اين آهنگ هم تقديم به آلوچه خانم و همسر محترمش،فرجام.:regular
خواننده کاوه يغمايي به نام نسل سوخته


لينک دانلود