استرس

براي انجام کاري من و گذاشته بود تو ماشين و رفته بود … نيم ساعت که گذشت، سعي کردم با زير و رو کردن داشبورد و کاغذهاي داخلش و مطالعه اونها!! سرم رو گرم کنم :shades… باز هم زمان گذشت و هنوز پيداش نبود … يادم رفته بود قبل بيرون اومدن از خونه موبايل رو بزنم تو شارژ و الان هم 2% بيشتر باطري شارژ نداشت، نه مي تونستم بازي کنم و نه آهنگ گوش بدم حتي نمي تونستم هي زنگ بزنم بهش و غر بزنم که کجايي؟ پس چرا نمياي؟:eyebrow… پاي راه رفتن هم که نداشتم نمي تونستم از ماشين پياده شم و واسه خودم قدم بزنم … از شانس من خيابون هم خلوت بود و هيچ سوژه سرگرم کننده و رفع فضولي تا شعاع 5 کيلومتري ديده نميشد Shockh… دوساعت گذشته بود و هنوز نيومده بود … به معناي واقعي کف کرده بودم:yawn، عضلات پام از يکجا بي حرکت موندن خسته شده بود و شروع کرده بود به پرش! … تو دلم شروع کرده بودم به خودم فحش دادن تا ديگه من باشم پيشنهاد بدم، تو که مي خواي به کارات برسي منم مي شينم تو ماشين که هوايي به کله ام بخوره!:angry… يه تاکسي کنار ماشين وايستاد و پسر جووني ازش پياده شده ظاهرش رو زير نظر گرفتم( فضولي از بيکاري که بهتره!) پسري بود حدود 23 يا 24 ساله با قدي متوسط با ريشي کوتاه رو چونه بدون سيبيل کيفي رو به کمک بندش کج انداخته بود و کلاهي رو که مدل کلاه ماهيگيرها بود بين کيف و شکمش بند کرده بود، خيلي سريع کرايه رو پرداخت کرد و خيز برداشت براي رد شدن از خيابون … در همون لحظه بخاطر حرکت ناگهاني پسرک کلاه از کيف رها شد و افتاد کف خيابون بدون اينکه صاحبش متوجه افتادن اون بشه… از زير چشم تمام اتفاقات رو زير نظر داشتم آخ جون استرس آخ جون هيجان بالاخره يه اتفاق غير معمول تو اين خيابون خلوت افتاد:hug، الان پسره بدون اينکه متوجه فقدان کلاه بشه ميذاره ميره و وقتي بفهمه چقدر غمگين ميشه بخاطر از دست دادن کلاه :sad… با هيجان خودم رو کشيدم به سمت شيشه راننده که پايين بود و داد زدم آقا آقا ،،، کلاهتون … و با دست اشاره کردم به کف خيابون جاييکه کلاه افتاده بود … پسرک با لبخند برگشت و ازم تشکر کرد و خم شد و کلاه رو برداشت… کاشکي ميشد يه نيم ساعتي وا مي ستاد و باهام حرف ميزد که حوصله ام سر نره … بازم خوبه با اين هيجان پيش اومده روزم ساخته شد ومي تونستم يه نيم ساعت ديگه هم تو ماشين منتظر برگشتنش بشينم.:teeth


نظرات شما


  1. ويولت در 07/28/08 گفت :

    بچه ايی که تو پست قبل خواهش کردم براش دعا کنيد نوزاد يکی از خوانندگان اينجاست#worried بازم خواهش می کنم براش دعا کنيد#smile


  2. بهار۱ در 07/28/08 گفت :

    #heart #kiss #hug سلام ويولت عزيزم #hug


  3. نازنين در 07/28/08 گفت :

    من سوم!
    ويولت جونم توی فيلم بابل اونجوری که من متوجه شدم دوتا بچه ی آمريکايی رو با هليکوپتر پيداشون کردن و برای همين فقط پرستارشون رو ديپورت کردن و ديگه دادگاهيش نکردن.به پرستاره گفتن که بابای بچه ها رضايت داده که فقط ديپورتش کنن و ازش شکايت نکرده.
    دختر ژاپنيه هم خودش مادرش رو کشته بود.با همون تفنگی که باباش به اون مرد عرب به اصطلاح کادو داده بود!
    دختره مادرش رو کشته بود و بابايش برای اينکه دست پليس به تنفنگ نرسه تفنگ رو برده بود مراکش داده به کسی مثلا کادو!!!#yawn فيلمش خيلی مزخرف بود.


  4. نازنين در 07/28/08 گفت :

    من ديپارتد رو خيلی خيلی بيشتر پسنديدم.
    اصلا برد پيت کلا يه جورايی از چشمم خيلی افتاده.


  5. بهار۱ در 07/28/08 گفت :

    آخه دختر خوب تو که می خواستی بيای بيرون و می دونستی کاراش زياده خوب خودت يه چيز سرگرم کننده با خودت مياوردی … #grin


  6. نازنين در 07/28/08 گفت :

    قربون شکلت که اين افتادن کلاه برات هيجان داره!!
    من کلا احساس هيجانم رو از دست دادم لذتم هم شده بستنی خوردن!!


  7. نفيسه در 07/28/08 گفت :

    چه باحال!#surprise
    در ضمن حيف شدا!!!!!! اگه تو کنسرت می ديديمت من و همسری کلی خوشحال می شديم! حيف#worried


  8. زیتون در 07/28/08 گفت :

    می‌دوني٬ کاش دو سه تا ماشين از رو کلاه رد می‌شدن. بعد وقتی داد می‌زدی صداش کنی به خودش هم ماشين می‌زد(البته يواش) بعد پرت می‌شد کنار در ماشين اميد.
    بعد تو بزرگوارانه از اون دو درصد شارژ موبایل برای خبر کردن اورژانس استفاده می‌کردی و بعد کنار پنجره تا رسیدن آمبولانس باهاش گپ می زدی . بعد امید می‌رسید غیرتی می‌شد و یه لگدی نثار پسر جوان می‌کرد. موقع لگد زدن کفشش می‌پرید وسط خیابون. دوسه دور هم ماشین از رو کفش امید رد می‌شد. بعد تو توضیح می‌دادی که این پسره نظر سویی بهت نداشته. امید می‌رفت بلندش می‌کرد و ازش دلجویی می‌کرد. بعد آمبولانس می‌رسید و مسئول اورژانس می‌گفت چرا امید با این وضع پسره از جاش بلندش کرد ه. بعد پسره خيلی بامرامانه می‌گفت: عيبی نداره داداش… اون‌وقت اميد با پسره تا آخر عمر دوست می‌موندن#grin
    اينجوری يه کم هيجانش بيشتر نمی‌شد؟#tongue


  9. رويا در 07/28/08 گفت :

    #grin #devil منم با زيتون جان موافقم.
    دختر تو عجب سوژه هايی پيدا می کنی.#grin


  10. رويا در 07/28/08 گفت :

    بازم از خدا می خوام اين نی نی گولوی خوبمون رو سلامتی عنايت کنه.آمين


  11. ساتين در 07/28/08 گفت :

    دعا می کنم از ته قلبم . خودم مادرم و حال پدر مادرشو بد جوری درک می کنم#brokenheart
    ميگم ويلی اينهمه هيجان برای قلب من ضرر داره نميگی من پس می افتم؟#grin
    به زيتون برای سناريوش:#applause


  12. BaHaar در 07/28/08 گفت :

    همچين داستان رو پليسی -هيچانی شروع کردی که منتظر بودم پسره يا کشته بشه يا کسی رو بکشه ! يا مثلا از کيفش تفنگی -ساطوری چيزی بيفته بيرون و تو داد بزنی يا با موبايل بی شارژت تلفن بزنی ۱۱۰ و خلاصهههههههه… اما نشد !#tongue


  13. مژگان در 07/28/08 گفت :

    مواظب اين همه هيجان وارد شده به خودت باش#rolling #rolling #rolling


  14. مژگان در 07/28/08 گفت :

    ميدونی نوشته ات منو ياده يکی از جريانهای بچگی خودم انداخت.دوتا برادر بزرگتر از خودم داشتم که حسابی با هم مچ بودن ومن بيچاره رو هم نه تحويل می گرفتن نه با خودشون همراه می کردن .خلاصه يه بار حسابی چسبيدم به برادر بزرگتره که داره ميره ماشين سواری منو هم با خودش ببره التماسهام وسماجت مادرم باعث شد که برادرم منو هم برای ماشين سواری ببره …نميدونی با چه سرعتی رانندگی می کرده وتو کوچه پس کوچه های محلمون ويراژ می داد که من تو خودم مچاله شده بودم .بعد از مدتی رسيديم دم درخونه وازم خواست که مثل بچه ادم برم تو خونه واون برادرمو صدا کنم که دوتايی برن صفا…منم عين اين پيله ها گفتم نه …منم ميام …دوباره برادرم شروع کرد به رانندگی وحسابی تند می رفت وهی ترمز می گرفت که سرم بخوره جلوی ماشين …ولی من محکم نشسته بودم .تمام حواسش هم بود که يه وقت من چشمامو نبندم ….عجب بچه ازاری بوده ها…..خلاصه اينکار سه بار تکرار شد ومن همچنان قصد نداشتم از ماشين بيام بيرون که ديگه بزور وبلا وبا درباز کردن ومنو انداختن بيرون…از شرم خلاص شدن وخودشون دوتايی رفتن …حال می گم شايد اميد خان هم خواسته تنبيه ات کنه که ديگه دنبالش بهونه نگيری و بگی منم ميام منم ميام#thinking #rolling #rolling


  15. گفتار نیک در 07/28/08 گفت :

    در نهابت احترام شما بهتره که تنها نمونید!!!#winking


  16. فلفل بانو در 07/28/08 گفت :

    بلاخره چقدر تو ماشين موندی ؟؟؟؟؟؟؟#thinking
    بگو دارم از فوضولی ميميرم#laugh


  17. فلفل بانو در 07/28/08 گفت :

    وای زيتون اينقده بی رحم نباش گناه داشت حيوونی #eyelash
    ولی کاش خودش برای تشکر از اين ويلی فردين ما ميومد باهاش حرف ميزد#winking


  18. صدف در 07/28/08 گفت :

    خوشم مياد مث خودم فضولی


  19. بدرقه در 07/28/08 گفت :

    سلام
    این چندمین باریه کامنت می گذارم
    چون به وبلاگت علاقه دارم و دوست دارم بقیه هم بیشتر با وبلاگت آشنا شوند
    بهترين پست وبلاگ خود را انتخاب کن و براي من بفرست تا به ليست بهترين پست هاي وبلاگستان فارسي اضافه کنم
    http://bestblogpost.blogspot.com


  20. مهتاب در 07/28/08 گفت :

    سلام چه وبلاگ جالبی دارن تحريک شدم همش بهش سر بزنم.اميدوارم حال شما هم خوب بشه. مامان من که هنوزم بخاطره بيماريش نگرانه نمی تونه شرايط رو قبول کنه؟ فکر می کنين من چی کار بايد بکنم!!!!!!!!؟


  21. رونيکا در 07/28/08 گفت :

    خدا رحم کرد #grin +اتفاقا امروز من هم عينک آفتابيم افتاد يکی بهم خبر داد#hug


  22. هانيل در 07/29/08 گفت :

    ویلی من اگه جای تو بودم صداش میکردم بیاد جلو بعد یه لبخند خوشگل تحویلش میدادم ،‌یه خورده هم طفره میرفتم که دلش گیر کنه . بعد میگفتم کلاهش افتاده وسط خیابون … اینجوری احتمالا کلاه رو ول میکرد و وقت با قیمونده ی تنهاییت رو پر میکرد تازه وقتی امید برمیگشت احیانا چشم غره و اینا و اینا و شایدم یه دعوایی چیزی…#grin
    این هیجانش بیشتر بود#devil
    خودمونیما عجب خلاقیتی دارم#eyelash


  23. هانيل در 07/29/08 گفت :

    ضمنا این عید بزرگ رو هم تبریک میگم… امیدوارم هر روزت عید باشه.
    امشب بعد از شب قدر مقرب ترین شب ساله… شاید یکی از این شبها ……………#flower


  24. آسمان در 07/29/08 گفت :

    وای تو چه صبری داری.من انقدر از انتظار بدم مياد که حتماً اگه جای تو بودم اميد تا حالا زنده نبود#devil #grin عزيزم عيدت مبارک.آرزو ميکنم امام زمان بهت يه عيدی توپ بده و اونم سلامتی و تندرسيت باشه#heart #hug من دارم ميرم سفر.اگه يه مدت نتونستم بيام فکر نکنی فراموشت کردما#kiss خيلی دلم برات تنگ ميشه#heart #hug #flower


  25. کاکتوس در 07/29/08 گفت :

    سلام ….
    منم دوس دارم تو رو ببينم رفتم پست پوستيژتو نگاه کردم ولی همش يه عکس ديدم و عکس ديگه ای که چهرتو نشون بده نديدم خيلي خيلی دوس دارم ببينمت#sad #sad


  26. سينا در 07/29/08 گفت :

    ۱- من برگشتم. اونجا کلی برات دعا کردم. ولی این چه طرز خوش آمد گفتن به مسافره؟ از صبح هرچی می خواستم وبلاگتو باز کنم پیغام خطا می داد و باز نمی شد. #grin
    ۲- حیف که وقتی مشهد بودم ماجرای اون کوچولو رو نمی دونستم که براش مفصل دعا کنم. ولی همینجا براش دعا می کنم.
    ۳- احتمالاً هیجان و استرس واقعی اون روز مال بعد از برگشتن آقا امید بوده. ولی خوب کردی اون صحنه های مملو از خشونت رو در اینجا ترسیم نکردی. آخه بدآموزی داره#grin


  27. خانمه در 07/30/08 گفت :

    وا ويلی جون آقای اميد فيلم فارسی زياد ميبينه!!!!!
    خوب پسره بيچاره کلاهش افتاده بود کف خيابون اين همه بزن و بکش داشت؟#grin
    حالا چقدر وثيقه گذاشتی تا آزاد شد؟


  28. فرهاد در 07/30/08 گفت :

    سلام.اميدوارم که سر حال باشين.نظر خاصی ندارم.#nottalking


  29. ويولت عزيزم من خيلي وقته خواننده وبلاگتم و به خودم قول داده بودم تا زمانيكه كل آرشيوت رو تموم نكنم برات كامنت نذارم و حالا اينجام
    اميدوارم مثل هميشه ازت درسهاي اميد و سرزندگي و مقاومت بگيرم


  30. Darya در 07/30/08 گفت :

    Violet jan ye pishnahad:man too een sharayet kheili boodam eentor vaghta ba khodam harf mizadam albateh be english! va hala kheili be dardam mikhoreh oon harfa!!masalan az deltangi,atrafam,….gozaresh midadam -be khodam- baad miraftam donbaleh loghat haee ke nemidoonestam chon alaghemand mishodam be een sohbata!shad bashi#flower


  31. ويولت در 07/30/08 گفت :

    به دريا:
    پيشنهادت بی نظيرها#hug ولی ميشم عين الکن ها#sad اتفاقا يه موقع هايی با اميد سعی می کنيم تو ماشين که هستيم در مورد وقايع انگليسی صحبت کنيم … ولی می ميرم از خنده بخصوص بخاطر لهجه هندی بعضی ها#winking #rolling
    به سينا:
    خوش اومدی جات خيلی خالی بود البته جای کامنت هات ها#winking خانومت نياد سرم#silly
    به مهتاب:
    مهتاب جان تو کار خاصی نمی تونی بکنی بايد مامان خودش شرايط پيش اومده رو بپذيره#heart


  32. ويولت در 07/30/08 گفت :

    به بدرقه:
    اولا که شرمنده دير جوابت رو دادم ولی کلا خيلی با شرکت تو بازی ها حال نمی کنم مگه چی باشه … بازی که تو ابداع کردی جالبه ولی به شرطی که بشه برات کامنت گذاشت نه اينکه ۱۰ بار امتحان کردنش هم بی نتيجه بمونه#smile


  33. مهدي در 07/30/08 گفت :

    سلام – نمي دانم چطور از اين سر در آوردم ولي كمي از مطالب قبلي را خواندم – خيلي دلگير شدم
    Frown#sad


  34. سينا در 07/30/08 گفت :

    خوب شد گفتی منظورت کامنتامه وگرنه سرم بر باد رفته بود#grin


  35. امیر در 07/30/08 گفت :

    ویولت عزیز برای منم دعا کن/


  36. فهيمه در 07/30/08 گفت :

    ويلت عزيز سلام من تا ۶ ماه


  37. رونيکا در 07/30/08 گفت :

    کامنت دونی بالا چرا بسته است؟#thinking


  38. فلفل بانو در 07/30/08 گفت :

    خانمی چرا امروز کامنت نوشته جديدتو باز نکردی #surprise


  39. ويولت در 07/30/08 گفت :

    به رو نيکا و فلفل بانو:
    چون مربوط به گذشته است و قبلا کامنت هاشو داشته#eyelash
    به امير:
    چشم#flower


  40. فلفل بانو در 07/30/08 گفت :

    دخمره يادت رفته محل کامنت امروزتو باز کنيييييييييييييييييييييييی#winking


  41. فلفل بانو در 07/30/08 گفت :

    وای جوابمو دادی#surprise
    ببخشيد من نديدمو داداش سيا ضايع شد#blush
    #laugh #laugh #laugh


  42. روزبه در 07/30/08 گفت :

    سلام ویولت جان
    من از وبلاگت ونگارشت لذت بردم و شما رو لینک میکنم زیرا مطالب شما به من امید داد. و من از شما ممنونم.


  43. بهار در 07/01/09 گفت :

    سلام خانوم#flower
    خوبين؟#heart
    ميگم که نميشد بگيرين بخوابين#grin لا اقل از کلافگی بهتره#tongue