سختگيری

تصور کردم که واسه بيرون رفتن مي خوام چي بپوشم؟
با سختي خودم رو کشوندم جلو ايينه، ضد آفتاب رو برداشتم و نقطه نقطه رو صورتم گذاشتم و با سرانگشتام پخشش کردم بعدش نوبت پنکيک بود درش رو باز کردم و با کمک پدش زير چشمام رو سفيد کردم وايستاده و واي نايستاده خط چشمم رو کشيدم بعدش هم روش با مداد سبزم يک خط پهن کشيدم برس رژگونه رو برداشتم و رژگونه آجري رو ماليدم به گونه هام با يه برس بزرگتر رد رژگونه رو محو کردم حالا نوبت لبها بود … ريميل رو برداشتم و آروم آروم اومدم به سمت صندلي سر راهم مانتو وشلوار رو برداشتم انداختم رو تخت که بعدا براي پوشيدنشون راه اضافه نرم! با کمک يک آينه کوچيک ريميل زدم به مژه هام، چشمام رو ريز کردم و نگاهي به خودم تو آيينه انداختم … همه چيز بي نقص بود، خوبه.
مانتو و شلوار م رو پوشيدم مامان رو صدا کردم شال نارنجيم رو از تو کمد بهم بده ،،، با لاک دستم هماهنگ بود . وقتي اومد تو اتاق و شال رو بهم داد خواهش کردم کيفم رو با خودش ببره بيرون که من دستام آزاد باشه براي از اتاق بيرون اومدن.
به سختي رفتم نشستم رو مبل دم در که مخصوص خودمه … کفش قهوه ايي ها رو از تو جا کفشي برداشتم اونا با آرايش و رنگ لباسم هماهنگ بود … خوب ظاهرا ديگه کارام تموم شده بود و مي تونستم چند دقيق ايي رو در آرامش بشينم منتظر اميد.
– اِ مامان ببخشيد ها ميشه ساعت نارنجيم رو از تو کشو ميز برام بياريد يادم رفت برش دارم .
– اِ مامان بازم ببخشيد اون انگشتر نگين سبزم رو هم برام مياريد.
مامان هردو تا سفارشم رو آورد.به سختي بند ساعت رو بستم و با خنده رو کردم به مامان
– کاشکي اينقدر وسواس تو لباس پوشيدن نداشتم و يلخي يه چيزي مي کشيدم تنم و دِ برو که رفتيم.
زنگ به صدا در اومد اميد بود … اومد کمکم کرد چند تا پله رو برم پايين تا دم در.
– اميد اصلا حس راه رفتن ندارم.
– باشه به خودت فشار نيار صبر کن برم ويلچر رو بيارم.
وقتي سوارم کرد با خنده گفتم:
– اين همه بزک دوزک کردم براي ويلچر سواري.:whistling
– مهم نيست مهم اينه که در هر شرايطي به خودت و ظاهرت اهميت ميدي … من همين رو دوست دارم … اين روح زندگي کردن رو.:love:hug



سختگیری

تصور کردم که واسه بيرون رفتن مي خوام چي بپوشم؟
با سختي خودم رو کشوندم جلو ايينه، ضد آفتاب رو برداشتم و نقطه نقطه رو صورتم گذاشتم و با سرانگشتام پخشش کردم بعدش نوبت پنکيک بود درش رو باز کردم و با کمک پدش زير چشمام رو سفيد کردم وايستاده و واي نايستاده خط چشمم رو کشيدم بعدش هم روش با مداد سبزم يک خط پهن کشيدم برس رژگونه رو برداشتم و رژگونه آجري رو ماليدم به گونه هام با يه برس بزرگتر رد رژگونه رو محو کردم حالا نوبت لبها بود … ريميل رو برداشتم و آروم آروم اومدم به سمت صندلي سر راهم مانتو وشلوار رو برداشتم انداختم رو تخت که بعدا براي پوشيدنشون راه اضافه نرم! با کمک يک آينه کوچيک ريميل زدم به مژه هام، چشمام رو ريز کردم و نگاهي به خودم تو آيينه انداختم … همه چيز بي نقص بود، خوبه.
مانتو و شلوار م رو پوشيدم مامان رو صدا کردم شال نارنجيم رو از تو کمد بهم بده ،،، با لاک دستم هماهنگ بود . وقتي اومد تو اتاق و شال رو بهم داد خواهش کردم کيفم رو با خودش ببره بيرون که من دستام آزاد باشه براي از اتاق بيرون اومدن.
به سختي رفتم نشستم رو مبل دم در که مخصوص خودمه … کفش قهوه ايي ها رو از تو جا کفشي برداشتم اونا با آرايش و رنگ لباسم هماهنگ بود … خوب ظاهرا ديگه کارام تموم شده بود و مي تونستم چند دقيق ايي رو در آرامش بشينم منتظر اميد.
– اِ مامان ببخشيد ها ميشه ساعت نارنجيم رو از تو کشو ميز برام بياريد يادم رفت برش دارم .
– اِ مامان بازم ببخشيد اون انگشتر نگين سبزم رو هم برام مياريد.
مامان هردو تا سفارشم رو آورد.به سختي بند ساعت رو بستم و با خنده رو کردم به مامان
– کاشکي اينقدر وسواس تو لباس پوشيدن نداشتم و يلخي يه چيزي مي کشيدم تنم و دِ برو که رفتيم.
زنگ به صدا در اومد اميد بود … اومد کمکم کرد چند تا پله رو برم پايين تا دم در.
– اميد اصلا حس راه رفتن ندارم.
– باشه به خودت فشار نيار صبر کن برم ويلچر رو بيارم.
وقتي سوارم کرد با خنده گفتم:
– اين همه بزک دوزک کردم براي ويلچر سواري.:whistling
– مهم نيست مهم اينه که در هر شرايطي به خودت و ظاهرت اهميت ميدي … من همين رو دوست دارم … اين روح زندگي کردن رو.:love:hug



روز قبل سفرم اميد قرار بود بياد پيشم، ازش خواهش کردم قبلش بره پاساژ ايرانيان و از همون مغازه پوستيژ فروشي که عکش پوستيژ هاش رو قبلا برام گرفته بود و ايميل کرده بود يک دونه سنجاق سر بگيره که بزنم به جلوي موهاي پوستيژم که عين علي بابا مي ريخت تو صورتم !Shockh
وقتي اومد دنبالم ديدم قيافه اش خيلي پکر و توهمه … ازش سئوال کردم :
-خريدي؟
– نه! رفتم ديدم اماکن مغازه رو پلمپ کرده!!! حالا فروشنده اش فکر مي کنه کار من بوده ! رفتم تو مغازه از پوستيژ هاش عکس گرفتم و گزارش رو تکميل کردم براي پلمپ شدنش .:confused
– ولي آخه از اونجا به من زنگ زدي ،فهميد واسه خانم مي خواي .
– تو چقدر ساده ايي حتما ميگه اينم جزو نقشه بوده … از ياسر به سميه ! بعدشم که تو نرفتي از اونجا خريد کني بفهمه واقعا خريدار بودي.:eyebrow
– حالا فکرش رو ديگه نکن … ببين چقدر بده آدم قيافه و تيپش غلط انداز باشه.:smug
.
.
.
بعد از اون رفتيم دنبال سنجاق ولي چه قيمتهايي يک دونه سنجاق نگين دار 9000 تومن ! نخريدم که!آخر سر رفتم سه تا سنجاق خريدم 500 تومن خيلي هم خوشگل.:teeth
پ.ن: آخرين خبر مغازه رفع پلمپ شده.:eyebrow



دلم نمي خواست از خواب بلند شم و روز رو آغاز کنم.
تو خواب مرتب دندونهام رو به هم مي فشاردم … ولي ديگه خيلي دير شده بود اگه بيشتر تو رختخواب مي موندم روحم که خراب بود روز بدي رو از نظر جسمي هم آغاز مي کردم.
با عصبانيت رضايت دادم که خواب اعصاب خورد کنم رو نيمه تمام رها کنم ولي به محض گشودن چشمهام با خودم تکرار کردم:
” گور باباي خودت و تمام ابواب جمعی هات کرده!!.”Razzhbbbt



جمعه شب، کانال سه براي هزارمين بار فيلم بوي پيراهن يوسف رو پخش کرد.
فکر کنم بايد سالگرد رهايي اسرا يا همون بازگشت آزادگان باشه … تو فيلم نشون ميداد اسيري رو که ازاد شده و رو دوش مردم و با ملاقات کنندگانش حرف ميزنه و پدر و مادرهايي رو که به اميد يافتن ردي از عزيز برنگشته شون پيشش اومدن و راهنمايي مي کنه… خاطراتم برمي گرده به حدود 16 يا 17 سال قبل .
برادر بزرگترم دوست صميمي داشت که اينجا حميد مي نامش، اون موقع سرباز بود، آخرهاي سربازيش … شايد حتي ماه آخر، که فرستادنش خط مقدم درست يادمه که عمليات مرصاد بود خبر آوردن که اسير شده … براي خانواده اش شوک وحشتناکي بود، تک پسر بود و قرار بود بعد اتمام سربازيش بفرستنش خارج از کشور.
دقيق يادم نمياد چقدر گذشت که شربت نوشيده شد و قطعنامه امضا شد و قرار شد اسرا آزاد بشن، دسته دسته.
شهريور ماه بود و به مناسبت تولد من مهموني تو خونه برگزار شده بود … شلوغ و پلوغ، صدا به صدا نمي رسيد. تلفن خونه زنگ زد، من گوشي رو برداشتم صداي يه مرد بود دستم رو گذاشتم رو اون يکي گوشم که بتونم بشنوم طرف چي ميگه با صداي ضعيفي گفت: سلام … من حميدم! ديگه صداي جيغ خوشحالي من بود که غالب شد به فضاي خونه از خوشي بالا و پايين مي پريدم و با هيجان مامان و شاهنگ رو صدا کردم که خبر آزادي و اومدن حميد رو بهشون بدم.Grinancing
اون شب هرچي بهش اصرار کردم که پاشو بيا خونه ما مهموني … با تپه پته ايي که تو صداش بود قبول نکرد و قرار شد ما فردا شب بريم خونه شون ديدنش.
فرداشب حرکت کرديم سمت خونه شون… تمام کوچه آذين بندي شده بود و بوي اسپند مشام رو نوازش مي کرد. وارد خونه شديم گوش تا گوش آدم نشسته بود ما رو هدايت کردن به يک اتاق خصوصي که ملاقات راحتري با حميد داشته باشيم … بعد گذشت چند دقيقه حميد وارد شد.
نمي تونم حسم رو با ديدن حميد واضح براتون شرح بدم Shockh… حميدي که من مي شناختم پسري بود قد بلند و چهارشونه ( قدش بالاي 185 بود) با موهاي پر پشت و خيلي خوشتيپ قشنگ يادمه که اولين بار با برند کارتيه تو عطر و ادکلن از طريق حميد آشنا شدم… ولي حالا موجودي که پيش روم بود پسري بود نحيف و مچاله شده با موهايي تنک که لکنت زبان هم پيدا کرده بود و در مدتي که ما اونجا بوديم مثل مسخ شده ها به ديوار روبروش خيره شده بود.
حميد کسي بود که کمترين زمان اسارت رو تحمل کرد و در آخرين عملياتهاي جنگي اسير شد و حالا اينچنين داغون و مچاله شده و ضربه خورده شديد روحي پيش روي ما بود …کسي که شايد سالها زمان لازم داشت که دوباره خودش رو پيدا کنه و خاطرات تلخ اسارت رو فراموش کنه و بتونه به زندگي عاديش برگرده … اونوقت چطوريه که تو فيلمها نشون ميدن اسرا يا همون آزادگان اينقدر سرحال و قبراق به آغوش مام وطن بر مي گردن.
جنگ سخته خيلي سخت و تبعات اون سختر … واقعيت رو تحريف نکنيد.



من تازه از سفر برگشتم گفتم فعلا سریع دو تا عکس از پوستیژم بذارم اونم چون قبلا قولش رو داده بودم .:teeth
در ضمن گردنبند رویت شده در عکس یه سرویس کامله جزو یکی از سوغاتی هایی که امید از مکه برام آورده !!! خیلی خوشگله در ضمن اصل نیست نرید هوار شید سر شوهر و دوست پسرتون که چرا سرویس جواهر برام نمی خری!!!!!!!!Grinevil

hair111.jpg



من تازه از سفر برگشتم گفتم فعلا سریع دو تا عکس از پوستیژم بذارم اونم چون قبلا قولش رو داده بودم .:teeth
در ضمن گردنبند رویت شده در عکس یه سرویس کامله جزو یکی از سوغاتی هایی که امید از مکه برام آورده !!! خیلی خوشگله در ضمن اصل نیست نرید هوار شید سر شوهر و دوست پسرتون که چرا سرویس جواهر برام نمی خری!!!!!!!!Grinevil

hair111.jpg