گردنبند خاطره انگيز

وقتي خيلي بچه بودم شايد 4 يا 5 ساله، خاله ام اينها بخاطر شغل شوهر خاله ام لرستان زندگي ميکردن و ما حداقل سالي يکبار رو پيششون مي رفتيم.
خاطرات خوب زيادي از اون شهر و بچگي هام دارم … يکي از خاطراتم چند وقت پيش با سوغاتي که اميد برام از کهکيلويه و بوير احمد برام آورد به روشني زنده شد.
يادمه چند باري شد که با خاله ام اينها رفتيم باغي که پر بود از درختهاي کاج و کار ما بچه ها جمع کردن ميوههاي کاج بود و بعدش درآوردن تخم اين ميوهها از ميونشون ( يه چيزي شبيه مغز تخمه آفتابگردون) هنوز مزه اون و لذت جمع آوري ميوهها و اينکه کدومشون بيشتر تخم داخلشه زير زبون مه. بعد در اومدن اونها از اون شهر و کوچشون به شهر دود زده تهران ديگه هيچ وقت لذت اون باغ و جمع آوري ميوه کاج و خوردن اون و تجربه نکردم.
اميد چند وقت پيش ماموريت رفته بود استان بوير احمد و از اونجا باهام تماس گرفت که برات چي بخرم؟ گفتم هرچي خودت دوست داري ولي خواهشن خوراکي نباشه و سعي کن اگه هم چيزي مي خواي بخري صنايع دستيشون باشه … وقتي برگشت يه گردنبند برام آورده بود که با ميوههاي يک درخت درست شده بود و به سادگي رنگ آميزيش کرده بودند و به نخ کشيده بودنش … گردنبند بو و رايحه طبيعت ميداد طوريکه وقتي گردنت ميندازي احتياج به هيچ عطر ديگه ايي نداري … معمولا روي مانتوم ميندازمش و ميرم بيرون … به قول اميد عين عشاير ميشم!.
دو سه تا عکس هول هولکي بي کيفيت با موبايل ازش گرفتم که فقط بتونيد تصور کنيد که چه شکليه.

1m.jpg

2m.jpg

Picture 366.jpg


دیدگاه ها خاموش