ديگه ازت بدم مياد!

امسال تابستون قرار گذاشته بودیم همه جمع شیم یکی از کشورهای اروپایی و همدیگه رو اونجا ببینیم.
وقتی مهرماه از سرکارم تسویه حساب کردم پولی رو که دستم اومد یکجا گذاشتم کنار واسه سفرم …قبلاً هم رفته بودم به اون کشور و بدون اغراق بهترین خاطراتم رو لحظه های بودن در اونجا به خودش اختصاص میده Grinancing… تو کشور مقصد یکی از فامیلهای نزدیک زندگی میکنه که قرارم بر این بود که خراب شیم سر اون بنده خدا! … ولی فقط یک مشکل وجود داشت و صد البته برای من و اونم این بود که خونه فامیل مورد نظر طبقه چهارم بود و بدون آسانسور :sick…جمع یک جمع زنونه است و خیلی نمیشه انتظار بالا بردن از کسی داشت باضافه اینکه مسلماً بالا رفتن به یکبار در روز بسنده نخواهد شد تنها مرد گروه هم سال پیش زد پاش رو ناکار کرد که از بالا بر شدن معاف شه :thinking… این چند ماه همش به این امید بودم که حالم بهتر میشه و می تونم برم که ظاهراً نشد و پاپ نطلبید!:goon … اولش فکر کردم من برم هتل ولی بعد دیدم چه کاریه همه دارن از این طرف اون طرف میان که دور هم جمع شن و با هم خوش باشن حالا من یدونه عنر عنر برم هتل که مطمئنم مامان هم پشت من می خواد بیاد هتل و این مساویست با بهم زدن جمع … باضافه اینکه دلم نمی خواست خاطرات خوش گذشتم رو با ناتوانی امروز و ویلچر سواری خراب کنم … اینم شاید یکی از اون تاوانهای سخت و ظالمانه این بیماری باشه.:confused


دیدگاه ها خاموش