ويلچر

برنامه ايي آقاي بيژن بيرنگ ساخته با عنوان ” صندلي من چرخ دارد”.
موضوع برنامه در مورد معلول و معلوليته و اينكه جامعه چه امكاناتي !!!:eyebrowرو در اختيار چنين اشخاصي گذاشته و اگه يكي در اوج توانمندي ناگهان محكوم به استفاده از اين صندلي بشه؛ جامعه در قبلش چه كرده و آيا اين مساوي با تمام شدن زندگي و محروم شدن از نيمي بيشتر امكانات نيست؟
دوربين به سراغ قهرمان دو و ميداني ايران ميره( الان اسم اون آقا خاطرم نيست) و ازش ميخوان 24 ساعت تمام كارهاش رو نشسته بر ويلچر و با كمك اون انجام بده و دوربين هم تعقيبش ميكنه … بماند كه معضلات شهري و عدم دسترسي آسان يك معلول به معابر و گذرگاه ها رو به بهترين نحوه ممكنه به نمايش ميگذاره گذشتن از روي جوبهاي نامناسب و اختلاف سطحي هاي پيش بيني نشده و در آخر اون آقا رو مي بينيم كه داره با پاي خودش راه مياد و ويلچر رو هل ميده و رو به دوربين ميگه “… ديگه نمي شد ؛ سخت بود خيلي سخت.”
… اينا رو گفتم كه بگم منم يه ويلچر خريدم براي اينكه ناتواني تو راه رفتن خونه نشينم نكنه و اگه بايد جايي برم يا خريدي انجام بدم كه به چهار قدم راه رفتن بيشتر نيازه ازش استفاده كنم.تا جاييكه بشه مثل واكر دستم ميگيرمش و راهش ميبرم ووقتي خسته ميشم ميشينم روش.
اصلاً از سوار شدن بهش خجالت نمي كشم و شايد بشه گفت از اينكه نگاه آدمها رو ميخكوب روي خودم مي بينم از اينكه شاد و خندان با مردم و كسبه سر و احوال مي كنم و نشوني از افسردگي در چهره ام ديده نميشه؛ لذت هم مي برم.
لذت مي برم كه بيشتر آدمها سعي مي كنن بيشترين كمك رو تو حمل و جابجايي ام انجام بدن و به ديده تحقير آميز نگاهم نمي كنن … برام تجربه جالبيه … وقتي اميد با حالت دو هلم ميده و از شدت باد و سوز اشك به چشمام مياد لذت مي برم.
برام خوشاينده شايد چون محكوم نشستن هميشگي نيستم و هرجا واقعا نياز باشه بلند ميشم تا كمكي باشه به همراهم براي گذر از معبر.
ولي خوشحالم كه با همه شرايط سختي كه سرنوشت جلوي پام گذاشت گشتم دنبال يه روزن فرار و تطبيق با اين شرايط ناخواسته و گذر از اون … واي نياستادم تا بميرم … گشتم و گشتم و باز هم ميگردم. :smug


دیدگاه ها خاموش