تجربه بي پولي

روز اولي كه وسيله نقليه خودم رو داشتم رفتم مركز تجاري.
نمي دونم رو چه حسابي به پشتوانه اينكه اميد پول همراهشه كيف با خودم برنداشتم و حتي يه سئوال كوچولو هم از اون نپرسيدم كه پول داري يا نه؟ اونم آخر ماه بود و خودش پول نداشت يه آقايي قراربود 200 يا 300 تومني براش بياره كه بنده خدا آورده بودتم و گذاشته پيش خانم منشي؛ اميد تو جلسه بوده و خانم منشي هم كه مي بينه جلسه رئيس طول كشيده پول رو ميذاره تو كشو وقفل ميكنه و ميزنه بيرون.
در نتيجه ما دوتا آدم گنده عنر عنر رفتيم مركز تجاري به نيت خريد غافل از اينكه مجموع پول تو جيبامون به 10 هزار تومن هم نميرسه!!! بعد گذشت اون روز و سختي ها و مرارتهاش بعداً يادمون افتاد كه جفتمون كارت اعتباري داشتيم با حساب بانكي قابل قبول كه ميشد ازش برداشت كرد ولي عين خنگا يادمون رفته بود.
يه جا رفتيم تو يه مغازه روسري فروشي كه حراج بود با قيمتهاي مناسب بعد استقرار صندليم از آقاهه خواستم روسري هاي انتخابيم رو برام بياره و از اون ميون يكيشون رو انتخاب كردم كه به نظرم قشنگتر اومد:
– اميد چطوره؟
– بد نيست البته بگم ها عين حوله مي مونه!!!.
– حوله؟؟؟ جل الخالق! … نه آقا نمي خوام … با اين اظهار نظر هربار سرم كنم ياد حرف ايشون مي افتم.
وقتي اومدم بيرون بهش ميگم:
– اين چه حرفي بود زدي؟ روسري به اون قشنگي … كجاش مثل حوله بود؟
– قشنگ بود … ديدم پول نداريم گفتم يه بهانه بيارم كه بدون دل چركيني؛ اساسي از فكرش بياي بيرون.
ديگه نميگم كه هرچي ميديدم اول اتيكت قيمتش رو نگاه مي كردم ببينم مثلاً سرجمع با شش تومن سر و ته اش هم مياد يا نه آخرم به اين نتيجه رسيديم كه پولمون رو بذاريم لااقل يه شام سبك خودمون رو مهمون كنيم وبدين ترتيب اولين روز ويلچر سواري من و عشق خريد كردنم در نطفه خفه موند.
آخرين ناهار سال 85 در رستوران شكري كه جوجه كباب و حليم بادمجون بي نظيري داره.Grinrooling

Picture 142.jpg


Picture 143.jpg

Picture 144.jpg


دیدگاه ها خاموش