بنی آدم !

عصر جمعه که اميد بهم زنگ زد , احساس کردم صداش گرفته…:confused يعني يه جور بغض توي صداش بود:sick.ازش علت رو جويا شدم.اولش انکار مي کرد , ولي بعدا گفت که وقتي داشته کمدش رو مرتب مي کرده , دستنوشته اي رو پيدا کرده که مربوط مي شده به شعري که در سنين نوجواني ( سالهاي دبيرستان – حدود بيست سال پيش :heehee) خودش سروده و با خوندن اون کمي اشک ريخته…:cry ازش خواستم که شعرش رو پشت تلفن برام بخونه و اون هم با صدايي لرزان ( و در پايان گريان:confused) اون رو برام خوند. به نظرم جالب اومد , برا همين ازش اجازه گرفتم که شعرش رو توي وبلاگم بذارم و نظر شما رو در مورد شکل و محتواي اون بدونم. لطفا نظر بدين…. اينم شعر اميد :
معلم بيامد چو از در درون
فروشد مکتب اندر سکون
تو گويي آنهمه قيل و قال
نبوده است و بوده است در خيال
الفاظ ناگفته , بلعيده شد
سخن هاي ناپخته , تفتيده شد
سکوت سنگين مکتب شکست
چون معلم روي کرسي نشست
« احمد ؛ گو ببينم سعدي چه گفت
کز کلامش نظم و نثر با هم شکفت ؟»
چون احمدک درس يادش نبود
جز اندکي که ديروز از وي شنود
هم جست و هم گسست رشته
هم رنگ و هم بند دل سرگشته
به لکنت بر زبانش براند :
« ب.. ب… بني آدم اعضاي يکديگرند
که در آفرينش ز.. ز.. ز يک گوهرند
چ.. چ.. چو عضوي را بدرد آورد روزگار
د… د… دگر عضوها را نماند قرار
تو.. تو…..»
باقي شعر نبودش به ياد
روان پيش چشمان احمد , شد جماد
هرچه کرد باقيش نيامد بر زبان
چنانکه تیر رفته نیاید بر کمان
معلم شد بر احمدک ترش روي و جسور
کز چه نخواندي درس خود اي بي شعور؟
چنين درس آسان از چه روي
نخواندي تا شوي شرمسار, هان بگوي
عرق از جبين پاک کرد آن طفل نحيف
تا نگردد بيش از اين نزد ياران سخيف
« خدايا چه گويد اين آموزگار
مگر او نداند بازي روزگار؟
او نداند کاندر اين سراي فگار
فرق هاست بين دارا و ندار؟
از يتيمي رسيده اورا چيزي به گوش؟
يکي نيش ديده است از بيست نوش؟
نزد او فرقي ميان من و دارا نيست؟
که او را سر به دامان مادر , مرا دايه نيست؟
به او جز گل و بالاتر از گل که گفت؟
جز گل و بالاتر از گل او شنفت؟
او روزها شب کند به بهروزي
شب ها تا به سحر در خواب فيروزي
من صبح و شام در پي روزي
کنم همپاي پدر پينه دوزي
دست پر پينه , موي ژوليده , روي زرد
شاهدي بر سختي باشد و فقر و درد »
رشته افکار او را معلم بريد
تو گويي همه افکارش را او شنيد
رو به احمد کرد و چنين داد , دادسخن
« گر داده اي مادر زکف , چه ربطي به من؟
به من چه که دستت پرپينه است؟
از اينرو ترا سينه پر کينه است…
گر دو روزي است نخوردي نان و چاي
حکمتي است از جانب روزي ده ِ رهنماي
علي , محسن , حسن يا جواد
ترکه ناظم بياور نزد من همچو باد
تاکه پاي اين کودن کينه اي
همچو دستانش کنم من پينه اي
چو احمد اين سخن از معلم شنيد
به ذهنش کور سويي رسيد
به ياد آمدش شعر سعدي همي
« يادم آمد , خدا را تامل دمي :
« تو کز محنت ديگران بي غمي
نشايد که نامت نهند آدمي » :thinking
:applause


نظرات شما


  1. زينب در 07/14/02 گفت :

    سلام. عالی بود.
    راستی ويولت جان من ديشب خواب شما و آقا اميد رو ديدم!#blush
    دقيقاْ یادم نمی یاد که چهرتون توی خوابم چطوری بود. ولی چون نديدمتون احتمالاْ ساخته ی ذهن خودم بوده!#laugh


  2. آورا در 07/14/02 گفت :

    فوق العاده


  3. ساتين در 07/14/02 گفت :

    چندمم؟


  4. الهام۱ در 07/14/02 گفت :

    سلام ويولت جان
    شعرش خيلی پرمعنا بود
    به اميدخان بگو وزن و قافيه اش رو يک کمی درست کنه که ديگه نورعلی نور بشه


  5. مريم در 07/14/02 گفت :

    ااااااااااااا فکر کردم اول شدم ولی نشدم #blush #sad


  6. مريم در 07/14/02 گفت :

    برای اون سن خوب بوده #smile


  7. ساتين در 07/14/02 گفت :

    آفرين به يه دانش آموز دبيرستانی که همچين چيزی سراييده باشه.
    می تونه الان يه ويرايشش بکنه عالی ميشه.
    اين اميد خان شما از اولش مصلح اجتماعی بوده و درد آشنا


  8. يه خورده اشکال وزنی داشت ول سبکش و مفهومش خيلی جالب بود


  9. سلام
    شعر عاليه ولی……
    .
    حالا ميگم….
    من شعر دزد شنيدم ولی نديدم که امروز ديدم…
    بايد بگم اين شعر از يکی ديگه هست و کاملا هم وزن داره ولی آقا اميد يه کم خرابش کرده طفلک رو….
    اگه خواستين بياين وبلاگم و بگين که می خواين اين شعر رو براتون تو وبلاگ بذارم يا نه؟ تا ببينين اصل شعر چطوره
    منتظر نظرتونم


  10. سانی در 07/14/02 گفت :

    با این مضمون شعری از یکی از شعرای معروف خونده بودم. این شعر منو دقیقا یاد اون انداخت. زیاد اهل قافیه و این حرفها نیستم فقط می تونم بگم که این نوشته ها از دل آدمی بر میاد که به شعر سعدی اعتقاد داره و همین جوری از روی هوس شعر نگفته. عالی بود و چشم هر انسان واقعی رو بارونی میکرد. کاش نوع دوستی فراموش نمی شد


  11. رويا در 07/14/02 گفت :

    سلام ویولت خوبم.#kiss
    عجب کار به به چه نیکویی انجام دادی.دست آقا امید هم درد نکنه.#flower
    خوب میتونم بگم در دوران نوجوانی ایشون از استعداد خوبی برخوردار بودن ،ولی چقدر دنبالش کردن !!!!!!!!!
    باید بگم شعر موضوع خوبی رو دنبال کرده .منتها از نظر وزن و قافیه ،دچار خسران هست.گاهی چنان صحیح از وزن ییروی شده ،که توقع داریم با همان ریتم ییش بره .ولی اینطور نمیشه ،و یک مسیر دیگه رو یش میگیره.که خوب البته تنها در سایه تلاش و پشتکار ،این اشکال رفع میشده.و صد البته باید از قوانین همان نوع سبک شعری پیروی بشه، تا ایراد بر طرف بشه.
    وایی چقدر مادر بزرگونه حرف زدم#blush #tongue


  12. #thinking #applause #flower


  13. البته همدرد شمام
    .
    .
    .
    اگر چه درد جسما مال خودم نيست ولی روحا مال منه
    .
    .
    .
    آرزوی سلامتی همه بیمارها رو دارم
    #smile #smile


  14. لیلا در 07/14/02 گفت :

    من که نه شاعرم نه منتقد ادبی اما شاعران را دوست دارم #winking اون عاشقانه های امید رو که قبلا یکی دو بار گذاشته بودی خیلی دوس دارم . حیف که دیگه امید وبلاگ نمی نویسه .


  15. رونيکا در 07/14/02 گفت :

    واقعاْ محشرررر بود
    من که همه می دونن شعر دوست ندارم و کلاْ جايی برم شعر باشه نمی خونم
    اين رو خوندم و واقعاْ لذت بردم…
    از نظر وزن و قافيه که عالی بود
    ولی مفهوم فوق العاده ای داشت
    از طرف من تبريک بگيد بهشون#applause


  16. کمبوجیه در 07/14/02 گفت :

    چو خواندم این شعر را از امید
    روان گشت دیده و دماغ و سعید
    بگفتم که ای ویلی فرخنده موی
    چرا اینچنین گفتی از بغض اوی
    در این شعر او ؛ گنج و گوهرست
    ِمش بال و پرش اینچنین بهتر است
    گر سلیمان را چنین مرغی بُدی
    همان به در این راه اصغر شدی
    همی یادم اید زعهدِ ِصغر
    که حرفی بگفتم با پدر
    که من عاشقم گر بگوزم* رواست
    ُ ترب در وبلاگ ما چرا ناسزاست
    شعر امید ؛ شعرِ هسته ای است
    همان که دویستمن بسته ای است
    ویلی؛ گر تو در آب ماهی شوی
    و گر چون شب اندر سیاهی شوی
    وگر چون ستاره شوی بر سپهر
    ببری ز روی زمین پاک مهر
    بخواهد هم از تو امید پول من
    چو بیند شعر سوزان من
    ازین بیکاران وبلاگنشان
    کسی هم برد سوی امید نشان
    که کمبوجیه گفته است آفرین
    دو صد مرحبا همچنان افرین
    ————————————
    * پینوشت : در برخی نسخ قدیمی ؛ ” بسوزم”نیز امده است .#yawn


  17. غزل در 07/15/02 گفت :

    خيلی با حال بود


  18. بهار۱ در 07/15/02 گفت :

    سلام ويلی جان … شعرش خيلی قشنگ و پر از احساس بود … ولی نمی دونم چرا ياد تعزيه افتادم آخه سبک شعرش يه جوريه بود وفتی می خونيش لحنت اونجوری مشه … اميد مهربون شعرت پر از احساس بود #flower


  19. احسان در 07/15/02 گفت :

    #applause #applause #applause خيلی عالی بود


  20. سعیده در 07/15/02 گفت :

    #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause


  21. آب و آينه در 07/15/02 گفت :

    سلام ويولت جان
    من در مورد شعر بسيار بسيار سختگيرم و تا چيزی از نظر تمام اصول ادبی کامل نباشه اسمشو شعر نميذارم.
    اما اين چيزی که نوشتی با وجود اينکه سرتاپا ايراده يه جوريه که ميشه بهش گفت شعر حتی با وجود سختگيريهای من!
    اميد بنده خدا حق داشته بغض کنه!
    شاد باشی گلم.


  22. غزل در 07/15/02 گفت :

    عالی بود ای ول آقا اميد


  23. عاطی در 07/15/02 گفت :

    سلام عزيزم! راستش منم اين شعر رو فکر کنم با نام احمدک!! يا يه همچين چيزايی چند بار خوندم البته وزن و قافيه توش کاملاْ رعايت شده بود!!!! شايدم آقا اميد سروده بوده؟!#thinking #grin


  24. عاطی در 07/15/02 گفت :

    معلم چو آمد بنا گه کلاس
    چو شهری فروخفته خاموش شد
    سخنهای ناگفته در مغزها
    به لب نارسیده فراموش شد
    معلم زکار مداوم مدام
    غضبناک و فرسوده و خسته بود
    جوان بود و در عنفوان شباب
    جوانی از او رخت بر بسته بود
    سکوت کلاس غم آلود را
    صدای درشت معلم شکست
    ز جا احمدک جست و بند دلش
    بدین بی خبر بانک ناگه گسست
    بیا احمدک درس دیروز را
    بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت
    ولی احمدک درس نا خوانده بود
    به جز آنچه دیروز آنجا شنفت
    عرق چون شتابان سرشک یتیم
    خطوط خجالت برویش نگاشت
    لباس پر از وصله و ژنده اش
    بروی تن لاغرش لرزه داشت
    زبانش به لکنت بیفتاد و گفت
    « بنی آدم اعضای یکدیگر اند »
    وجودش به یکباره فریاد کرد « که در آفرینش ز یک گوهرند »
    در اقلیم ما رنچ بر مردمان
    زبان دلش گفت بی اختیار
    « چو عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار »
    تو کز ، کز ، تو کز وای یادش نبود…
    جهان پیش چشمش سیه پوش شد
    سرش را به سنگینی از روی شرم
    بپائین بیفکند و خاموش شد
    ز اعماق مغزش بجز درد و رنج
    نمی کرد پیدا کلام دگر
    ز چشم معلم شراری جهید
    نماینده آتش خشم او
    درونش پر از نفرت و کینه گشت
    چرا احمد کودن بی شعور
    (معلم بگفتا با لحنی گران )
    نخواند ی چنین درس آسان ، بگو
    مگر چیست فرق تو با دیگران
    عرق از جبین احمدک پاک کرد
    خدایا چه میگوید آموزگار
    نمی بیند آیا که دراین میان
    بود فرق ما بین دار وندار
    چگونه بگوید حقایق بلند
    به شرمی که در چشم خواهم داشت
    به آهستگی احمد بی نوا
    چنین زیر لب گفت با قلب چاک
    که آنها بدامان مادر خوشند
    و من بی وجودش نهم سر بخاک
    به آنها جز از روی مهر و خوشی
    نگفته کسی تا کنون یک سخن
    ندارند کاری بجز خورد و خواب
    به پشت پدر تکیه دارند و من
    من از روی اجبار و از ترس مرگ
    کشیدم از آن درس دیروز دست
    کنم با پدر پینه دوزی وکار
    ببین دست پر پینه ام شاهد است
    سخنهای او رامعلم برید
    هنوز او سخنهای بسیار داشت
    دلی از ستمکاری اغنیا
    نژند و ستم دیده و زار داشت
    معلم بکوبید پا بر زمین
    و او قلب سنگ پر از کینه داشت
    بمن چه که دستت پر از پینه است
    بمن چه که مادرزکف داده ای ؟
    رود یکنفر پيش ناظم که او ب
    بهمراه خود یک فلک آورد
    نماید پر از پینه پاهای او
    ز چوبی که بهر کتک آورد
    دل احمدک آزرده و ریش گشت
    چو او این سخن از معلم شنفت
    ز چشمان او کور سوئی جهید
    بیاد آمدش شعر سعدی و گفت
    ببین ، یادم آمد دمی صبر کن
    تامل ، خدا را ، تامل ، دمی
    « تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی »
    (شاعرش فکر کنم استاد يوسفی نسب باشه!!)


  25. مخمل بانو در 07/15/02 گفت :

    ای وای چی بگم ويولت جان … هميشه اين شعر اشکم رو در مياره : تو کز محنت ديگران بی غمی …نشايد که نامت نهند آدمی #brokenheart
    زندگی هر روز داره خیلی آدم ها رو از هم دورتر و روابط شون رو سردتر ميکنه …مرسی از اين شعر …


  26. amir arab در 07/15/02 گفت :

    salam nemidonam khodeton lahzee ke in matno mineveshtin che ehsasy dashtin vali man mesle hamon doste aziz chand ghatree gerye kardam are in rasme namardy rozegare delam bad por bod az kodakim bade ye omr dobare on rozegaro yadam avordo kinamo taze kard
    az matnaye ghashanget mamnon kheily chizaro yadam avordin
    dar panahe hagh
    amir


  27. دختر کرد در 07/15/02 گفت :

    اين شعر شاهدی است بر انسانيت و مرام اميييييييييييد#winking عالی بود اميد جان#applause #applause #applause #applause #flower


  28. شبنم در 07/15/02 گفت :

    چقدر قشنگه … از همون موقع هم اميد خان دلش پر از مهربونی بوده ها … اينو دقيقا ميشه از شعرش فهميد … شاد باشی …شبنم


  29. مرضیه در 07/16/02 گفت :

    خیلی قشنگه. اگر ادامه بدن حتما موفق میشن


  30. لاله ـ ل در 07/16/02 گفت :

    سلام امید که همیشه خوب باشید؛ این هم تقدیم به امید دوست خوب و با احساسمان :
    معلم پای تخته داد ميزد
    صورتش از خشم گلگون بود
    و دستانش به زير پوششی از گرد پنهان بود
    ولی آخرکلاسيها
    لواشک بين خود تقسيم ميکردند
    وان يکی در گوشه ای ديگر(جوانان) را ورق ميزد
    برای آنکه بی خود های و هو ميکرد و با آن شور بی پايان
    تساوی های جبری را نشان ميداد
    با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاريک
    غمگين بود
    تساوی را چنين بنوشت :
    ((يک با يک برابر هست…..))
    از ميان جمع شاگردان يکی برخاست؛
    هميشه يک نفر بايد بپا خيزد.
    به آرامی سخن سر داد:
    تساوی اشتباهی فاهش و محض است…
    معلم
    مات بر جا ماند.
    و او پرسيد:
    اگر يک فرد انسان واحد يک بود آيا باز
    يک با يک برابر بود؟
    سکوت مدحشی بود و سئوالی سخت
    معلم خشمگین فرياد زد:
    آری برابر بود
    و او با پوز خندی گفت:
    اگر یک فرد انسان واحد یک بود
    آن که زور و زر به دامن داشت بالا بود
    و آنکه
    قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
    پایین بود…….
    اگر یک فرد انسان واحد یک بود
    آن که صورت نقره گون؛
    چون قرص مه می داشت
    بالا بود
    و آن سیه چرده که می نالید
    پایین بود…….
    اگر یک فرد انسان واحد یک بود
    این تساوی زیر و رو می شد
    حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
    نان و مال مفت خواران
    از کجا آماده می گردید؟
    یا چه کس دیوار چین ها را بنا میکرد؟
    یک اگر با یک برابر بود
    پس که پشتش زیر بار فقر خم میشد؟
    یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟
    یک اگر با یک برابر بود
    پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟
    معلم ناله آسا گفت :
    – بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:
    یک با یک برابر نیست ……..


  31. لاله ـ ل در 07/16/02 گفت :

    سلام ويولت جان
    من يکی از خوانندگان هميشگی وبلاگ شما هستم هيچوقت هم کامنت نميگذارم پوزش اگر کامنت طولانی و يا شعری برای شما تکراری گذاشتم
    برای شما سلامتی آرزو ميکنم از ديگر عزيزان هم پوزش ميخواهم.


  32. با اينکه وزن نداشت اما مفهومش عالی و انسانی بود. و کاملا آدم رو تحت تاثير قرار می داد. خيلی زيبا بود.


  33. آیدا در 07/16/02 گفت :

    سلم ویولت جان
    من خودم هنوز مدرسه میرم ولی خودم بعضی وقتا که یه چیزایی لای کتاب های سال قبلم پیدا میکنم خیلی منقلب میشم #smile


  34. یه دوست در 07/16/02 گفت :

    دوست عزیز!!!
    این شعر با نام احمدک از سروده های یک معلم زحمتکش از کرمان هست که این شعر رو در سال 1334 سرودن
    اصل شعر رو می تونید در اینجا بخونید:
    http://simorgh-01.neuf.fr/dar/Ahmadak/ahmadak.htm
    موفق باشید#nottalking #flower


  35. مـهاب در 07/16/02 گفت :

    سلام، تجديد روحيه بود. شاد زي


  36. memol در 07/16/02 گفت :

    بابا شاعر !!!!!!
    #hug


  37. arashl در 07/16/02 گفت :

    goftin shaeresh ki boode?#yawn #thinking 1


  38. غزل در 07/16/02 گفت :

    #flower #flower #flower #flower
    #applause #applause #applause
    #flower #flower #flower #flower
    #heart #heart #heart #heart #heart


  39. پاييز در 07/16/02 گفت :

    چه طبع شعر همه گل کرده !! #grin #winking #heart #kiss #hand


  40. سميرا در 07/16/02 گفت :

    واقعن همه ی اين شعر رو خودش گفته؟
    خيلی قشنگ و فوق العاده بود


  41. پشمک در 07/16/02 گفت :

    کاش آقا اميد دنبال اين استعداد قشنگش رو می گرفت و بعد از چند سال اون و گمشده لای يه کتاب پيدا نميکرد ……………..
    آفرين و مرحبا#applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause #applause
    من هم بودم برای همچين حس واستعدادی که توی روز مره گی فراموش شده اشک ميريختم.#eyelash


  42. mojgan در 07/16/02 گفت :

    azizam violet jan in sher male ostad shahrayar hasytesh barat arezoye behtarinha ra daram


  43. غزل در 07/16/02 گفت :

    #rolling