عروسی يک بلاگر

ديشب عروسي نرگس بود… منم دعوت بودم.:heehee
انگار تمام شرايط جور بود که نرم Grinontknow… با وجوديکه خود عروس خانم چراغ سبز بهم نشون داده بود و گفته بود تو بيا با هرکي دلت خواست بيا مجازي.:smug
چون چند تا از بچه هاي بلاگر ديگه هم دعوت بودند دلم نمي خواست دوستي از دوستان حقيقي همراهيم کنه و پي به وبلاگم ببره ! دوستان مجازي هم خوب بالاخره محدود تر از دوستان حقيقي بودند.
قرار شد پريچهر عزيزم يکي از خوانندگان وبلاگ همراهيم کنه که از شانس من زد و آنفولانزاي سختي گرفت … به مامان گفتم شما باهام بيا گفت زشته من هيچکي رو نمي شناسم پاشم بيام عروسي مردم… شب قبل عروسي با اميد بيرون بودم بهش گفتم نميرم گفت چرا؟ خودم ميبرم و ميارمت گفتم آخه تو زنونه رو چيکار کنم ؟ مي ترسم تنها برم گفت مگه بچه هاي بلاگر اونجا نيستن حتما هوات رو دارن. گفتم آخه من هيچکدوم رو نمي شناسم زشته اولين برخورد بگم حواستون به من باشه:hypnoid. گفت تو يه زنگ به نرگس بزن حتماً راهنماييت ميکنه خلاضه نتيجه تماسم اين شد که آلما خانم گل باهام تماس گرفت و قرار شد دم در که رسيدم بهش زنگ بزنم بياد تحويلم بگيره!!!!!:teeth
جاي همگي خالي عروسي بسيار خوبي بود و عروس هم بي نهايت زيبا و خوشگل…:kiss
آلما نازنين هم اينقدر بهم محبت کرد و هوام رو داشت که حسابي شرمنده ام کرد.:love:hug
عيد غدير برهمگان بخصوص سيد و سادات عزيز مبارک که خودم هم جزوشونم.:wink


دیدگاه ها خاموش