روزيکه قرار بود برم بيمارستان واسه گرفتن مايع نخاع دقيقاً مصداق ضرب المثل زپلشک آيد، زن زايد و مهمان عزيز ز در آيد.:hypnoid
روز دوشنبه صبح بايد مي رفتم بيمارستان بستري ميشدم مي دونستم که همون صبح زود خاله ام از اونورآب مياد ايران و بالطبع مامانم تا حدود 5 يا شش صبح درگير تحويل گرفتن خاله ام تو فرودگاه پس نمي شد توقع کنم که يک ساعت بعدش با من پاشه بياد بيمارستان از طرفي اميد خيالم رو راحت کرده بود که من مي برمت تو نگران نباش … که بعداز ظهرش تماس گرفت و گفت اي دل غافل راس ساعت هشت يه جلسه خيلي مهم برام گذاشتن که بي هيچ طريقي نميشه از زيرش در رفت … ولي خوب من بهت قول دادم بايد ببرمت نميشه يکي دوساعت ديرتر بري؟ گفتم نه بابا اونوقت ممکنه کارم انجام نشه و دکتر بذاره بره حالا خودم يک کاريش مي کنم.
زد تو اين هير و وير شهريار برادرم که تمام کارهاي حمل و نقل ما باهاشه و اگه خداي نکرده يک روزي مثل اونروز خودش مشکل داشته باشه ما مثل خر تو گل مي مونيم، زد و مسموم شد… حالا اوغ نزن کي اوغ بزن؟
پس عملاً اونم از گردونه آدمهايي که ميشد روشون حساب کرد خط مي خورد. چيکار مي تونستم بکنم؟ ميشد آژانس بگيرم برم ولي کارهاي پذيرش رو کي انجام ميداد؟ من که پاي اينور اونور رفتن نداشتم! بعلاوه اينکه اين تست خودش به تنهايي برام بار مرگ داشت و کلي ترسان و لرزان بودم از انجامش ديگه چه برسه که بخوام تنها باشم،… احتمالاً سکته رو زده بودم.
ديدم تمام عوامل دست به دست هم داده که من نرم بيمارستان و اينکار انجام نشه، فهميه دوستم زنگ زد که چيکار ميکني؟ برنامه فردات چيه؟ گفتم هيچي نميرمh! گفت چراontknow؟ گفتم به اين دليل اين دليل و… گفت بيخود :loserکلي خودت رو راضي کردي که بري نميشه جا بزني من خودم ميام دنبالت ميبرمت بيمارستان تا ساعت 9 که بانکها بازشن من بيکارم، کارهاي پذيرشت رو انجام ميدم تست بيناييت رو هم انجام ميديم تا اميد خودش رو برسونه بهت.
همينم شد به همت اين دوست نازنين رفتم بيمارستان تمام کارهام رو انجام دادم وقتي بستري شدم براي گرفتن مايع نخاع اميد خودش رو به من رسونده بود.:hug
صبح که از خواب بلند شدم ديدم برخلاف روزهاي گذشته سرم سنگين نيست و درد نداره، احساس اسپاسم هم تو ماهيچه هاي گردن نداشتم…
هوا هو اينقدر قشنگ ( حداقل از نظر من) که نگو نپرس آدم دلش يه دل سير الواطي مي خواد.evil
حالا که سردرد ندارم ترجيح دادم خودم رو با پشت کامپيوتر نشستن خسته نکنم و به استراحت ادامه بدم که اون دردهاي خفن دوباره برنگرده.
چند خط نوشتم که بدونيد خوبم.:regular
اينروزا همش سردرد دارم، دکتر هم گفته بود يکي از عوارض آب نخاع کشي! سر درد. ظاهراً مغز ميشه عين گردو خشک شده!.:sick
تا وقتي که دراز کشيدم و چشمام بسته است همه چيز قابل تحمل ولي امان از وقتي که بخوام پاشم، چند قدم بردارم يا چند لحظه بشينم … انگار تمام طبلهاي عالم شروع ميکنن تو تاج سر من کوبيدن و همين سبب ميشه تحملم از کف بره.
تو اين شرايط حوصله خودم رو ندارم چه برسه به يکي ديگه واسه همين با کسي تماس نمي گيرم يا اگه کسي بهم زنگ بزنه سعي مي کنم سريع سر و ته قضيه رو هم بيارم و خداحافظي کنم.:hypnoid
تو اين چند روز تلفنها و حال و احوال پرسي هاي اميد رو هم سعي کردم به سرعت نور رد کنم بره که تو آخرين تماسي که داشت و من بي حوصله از سر وازش کردم بعد قطع تلفن واسم اس-ام-اس زد با اين مضمون:
يه نفر
يه جايي
تمام روياهاش لبخند توست…
پس هروقت احساس تنهايي و دلتنگي کردي
اينو به ياد بيار،
يک نفر
يک جايي
در حال فکر کردن به توست…:kiss
با خوندن اين حس زيبا به سختي از جام پاشدم نگاهي به قيافه درون آيينه انداختم به موهايي که دوروز بود رنگ شونه به خودشون نديده بود شونه کشيدم … و خطي مشکي به چشمهايي که از زور درد خودشون تبديل به يه خط شده بودند…
فقط بخاطر اينکه
يه نفر
يه جايي
در حال فکر کردن به من بود…:love
و اگه اينبار هم خودم رو مي باختم عين نامردي بود.
حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی …
:thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking !!!!!onttell
کتاب 1984 جورج اورول رو خوندی؟ اگه نخوندی حتماً بخون … وصف حال اينروزاست :sick رزوزی که اين کتاب رو خوندم فکر نمی کنم بيشتر از 14 يا 15 سال داشتم، قسمتی که خيلی تحت تاثيرم قرار داد و تا به امروز هم يادم مونده اين بود که مردم حتی تو اتاق خوابهاشون هم توسط تلويزيون تحت کنترل بودن و عملاً هيچ حريم شخصی وجود نداشت و حالا شده حکايت اينروزهای ما بدون اينکه مراممون مرام کمونيستی باشه ولی شديم يک پا مردمِ … :eyebrow
فقط و فقط مواظب باش که شبی نصفه شبی اگه با عشقت … همسرت… محرمت … يا اصلاً نه چرا بريم تو پوستين دين و دينداری … با هرکی که عشقت بود که باشی دوربين فيلم برداری تو اون حريم خصوصی غافلگيرت نکنه!:heehee
واقعاً کجا واستاديم؟ontknow
يک نوشته قشنگ از هادی نيلی عزيز که دعوتتون می کنم به خوندنش.:regular
حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی …
:thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking حريم خصوصی … :thinking !!!!!onttell
کتاب 1984 جورج اورول رو خوندی؟ اگه نخوندی حتماً بخون … وصف حال اينروزاست :sick رزوزی که اين کتاب رو خوندم فکر نمی کنم بيشتر از 14 يا 15 سال داشتم، قسمتی که خيلی تحت تاثيرم قرار داد و تا به امروز هم يادم مونده اين بود که مردم حتی تو اتاق خوابهاشون هم توسط تلويزيون تحت کنترل بودن و عملاً هيچ حريم شخصی وجود نداشت و حالا شده حکايت اينروزهای ما بدون اينکه مراممون مرام کمونيستی باشه ولی شديم يک پا مردمِ … :eyebrow
فقط و فقط مواظب باش که شبی نصفه شبی اگه با عشقت … همسرت… محرمت … يا اصلاً نه چرا بريم تو پوستين دين و دينداری … با هرکی که عشقت بود که باشی دوربين فيلم برداری تو اون حريم خصوصی غافلگيرت نکنه!:heehee
واقعاً کجا واستاديم؟ontknow
يک نوشته قشنگ از هادی نيلی عزيز که دعوتتون می کنم به خوندنش.:regular
بعضي وقتها پيش مياد که خيلي دلم براي خودم بسوزه… و ديروز بعد آزمايش LP يکي از اونروزهاي سوزناک بود.:eyebrow
*******************
نصفه شبی چشمم به مطلب بعضی از بچه ها افتاد، آلوچه خانم رو در يابيد، لطفاً لطفاً لطفاًraying… در مورد بابک بيات عزيز ست شايد کاری هرچند کم و کوچيک از دستمون برای اين مرد شهير مملکتمون بر بياد.:love
هفته ي پيش 10 نفر از بچه هاي گروه باور براي شركت در سمينار موفقيت كه در سالن اجتماعات بيمارستان تخصصي قلب كه توسط آقاي احمد حلت (مدير مسئول مجله ي موفقيت )برگزار ميشد دعوت شديم اين دعوت از طرف آقاي حلت براي آشنايي بيشتر با بچه هاي گروه انجام شد روز قبلش شهرام باهام تماس گرفت براي هماهنگ كردن سمينار و گفت كه ويولت رو هم بيار منم با ويولت تماس گرفتم و موضوع سمينار رو باهاش مطرح كردم و گفتم كه بچه هاي گروه گفتن كه تو هم بياي كه از نزديك با هم آشنا بشيد خودش خيلي دوست داشت كه با بچه هاي گروه آشنا بشه ولي متاسفانه بخاطر حال خرابي كه داشت و اينكه به سختي مي تونست راه بره كمي دودل(منظورم دو دل بودا زبونم لال يه چيز ديگه نخونيد) بود بالاخره با هزار تا شرط و شورط قبول كرد گفت اگه فردا حالم بهتر بود و مشكلي نداشتم ميام
چشمتون روز بد نبينه فردا صبحش كه زنگ زدم تا ببينم مياد يا نه ديدم به انواع و اقسام درد و مرض ها كه تو اين 34 سال اسمش رو هم نشنيده بود مبتلا شده:surprise از كمر درد بگيريد تا سر درد و اوريون و آنفولانزاي مرغي و …. و شروع كرد به بهونه آوردن كه من خوشم نمياد تو جمع بيام و ..
– چي شد مياي يا نه؟
– نه
– چرا؟من قول دادم اگه نياي بد ميشه :nottalking
– امروز فوتبال داره شهروز ميگه نمي تونم ببرمت
– اشكالي نداره من رفتني ميام دنبالت با هم ميريم:smug
– آخه امروز حالم خيلي بده اصلا نمي تونم راه برم
– اشكالي نداره ويلچر من هست با ويلچر من ميري تو بعد ويلچر و ميارن من ميرم تو:smug
– خوب اگه دستشويي احتياج داشته باشم چي؟:confusedچه جوري برم؟ontknow
– بابا جان خواهر شهرام هست كمكت ميكنه h
– اگه دستشوييش توالت فرنگي نداشت چي؟:thinking
– بابا داره داره داره ه ه ه ه :atwitsend
– اگه …..
– ….:atwitsend:atwitsend
– اگه
-…..:atwitsend:atwitsend
خلاصه آخر كه ديد حريف من نميشه راضي شد بياد بهونه گيري هاش برام قابل پيش بيني و صد البته قابل درك بود من هم خودم چون هميشه جايي مي خواستم برم با كسي مي رفتم اولين بار كه مي خواستم تنها برم همين حالت رو داشتم و خيلي استرس داشتم بخاطر همين اصرار داشتم كه هر جوري شده ببرمش كه هم ترسش از تنهايي بيرون رفتن بريزه هم اينكه از نزديك با بچه ها آشنا بشه
اولش تصميم داشتم با آزانس برم ولي چون ويولت هم قرار بود بياد زنگ زدم به يكي از برادرام كه هيكل نسبتا درشتي هم داره كه هم ما رو ببره هم اونجا اگه پله اي جوبي پلي سدي چيزي بود كمكمون كنه:laughing يكساعت بعد پيداش شد و رفتيم دنبال ويلي و از اونجا هم راهي بيمارستان شديم قرارمون با بچه ها ساعت 2:50 جلوي سالن اجتماعات بود ما از در اورژانس زير سيبيلي اومديم تو و ساعت حدودا 3 جلوي در سالن بوديم يه مقدار جمعيت جلوي در سالن بودن ولي هر چي نگاه كردم از بچه ها خبري نبودontknow زنگ زدم به شهرام ديدم اونا جلوي در اصلي بيمارستان هستن و با هم هماهنگ كرديم و بعد 5 دقيقه شهرام و خواهرش و آقاي مقدم و همسرشون خانم افتخاري (همونايي كه در برنامه جزر و مد مهمان ويژه اين برنامه بودن)به همراه چند نفر ديگه كه اولين بار بود ميدمشون اومدن و همگي جلوي در سالن جمع شديم قرار شد اول ويولت با كمك برادرم با ويلچر بره تو بعد بياد من و ببره ويولت قبول كرد و از ماشين پياده شد و نشست رو ويلچر بعد كه جمعيت رفتن تو متوجه شديم كه متاسفانه رمپ ورودي به داخل سالن بخاطر آجر و سيماني كه براي ساختن ساختماني در كنار سالن ريخته شده بود مسدود شده:confusedراستش بعضي وقتها فكر ميكنم متاسفانه انگار تو مملكت ما هيچ فرقي بين يه نفر كه به هر دليلي دچار مشكل جسمي و حركتي شده با يه مرده قائل نيستن نمي دونم چرا كسي فكر نكرد وقتي جلوي رمپ رو مسدود ميكنن اگه يه نفر بخواد با ويلچر يا عصا بره بالا بايد چي كار كنه؟ontknow بگذريم..
ويولت تا ديد كه رمپ بسته اس از رو ويلچر بلند شد و شروع كرد به بهونه آوردن كه حالم خوب نيست و يه مشكلي دارم كه نمي تونم بمونم و بايد برگردم و … به خيال خودش مي خواست ما رو بپيچونه:goon (عمرا) من كه مي دونستم مشكلش چيه و بخاطر ترس از بالا رفتن پله ها و نبود توالت فرنگي مي خواد دو در كنه قبول كردم كه اول من برم كه هم خيالش راحت بشه و هم اينكه جلوتر برم توالت ها رو چك كنم ببينم مجهز به توالت فرنگي هست يا نه به كمك برادرم من و بقيه بچه ها رفتيم بالا و وقتي وارد سالن شدم پرس و جو كردم كه اينجا توالت فرنگي داره گفتن بايد داشته باشه براي اينكه مطمئن بشم و بعدا فحش نخورم رفتم از نزديك خودم دستشويي ها رو رويت كردم:sick تا مطمئن بشم توالت فرنگي داره يا نه بعد كه مطمئن شدم زنگ زدم به ويلي و گفتم همه چي روبراهه مي توني بياي و از ويلچر پريدم پايين و بعد از چند دقيقه ويولت اومد تو بالاخره وارد سالن شديم وقتي وارد سالن شديم برنامه شروع شده بود و حلت اون بالا داشت سخنراني مي كرد واسه خودش جمعيت هم خيلي زياد بود فكر ميكنم چيزي در حدود 1500 تا 2000 نفر تو سالن حضور داشتن يه نيم ساعتي نشستيم و بعدش زنگ تفريح و طبق معمول ويولت شاش لازم شد و به كمك خواهر شهرام رفت دستشويي بعد از زنگ تفريح يه نيم ساعت يه ساعتي نشستيم و ساعت حدود 5 بود و برنامه ظاهرا تا ساعت 6:30 ادامه داشت ولي چون به ويولت گفته بودم برنامه تا ساعت 5:30 هست و از اونجايي كه اولين بارش بود كه تو برنامه هاي گروه شركت ميكنه و گفتم نكنه خسته شده باشه و تو رودرواسي بمونه كه بگه برگرديم:thinking زنگ زدم كه برادرم بياد و ساعت 5:30 برگشتيم ولي بقيه ي بچه ها موندن تا برنامه تموم بشه
حالا جالبه چند روز بعدش شهرام تماس گرفت و گفت يه برنامه ي تلويزيوني هست كه قرار در مورد بچه هاي گروه باور ساخته بشه و از شبكه چهار پخش بشه مياين؟ گفتم من كه اصلا جلوي دوربين رفتن و دوست ندارم با ويولت صحبت ميكنم اگه دوست داشت بياد خبرش و بهت ميدم فكر نمي كردم ويولت ديگه حاضر باشه تو برنامه ها شركت كنه وقتي زنگ زدم به ويولت و برنامه رو بهش گفتم از من پرسيد ميري
– نه من زياد دوست ندارم تو برنامه هاي تلويزيوني شركت كنم تو چي دوست داري بري؟
– آره من بدم نمياد برمheehee
– :surprise:surprise:surprise:surprise:surprise:surprise
حاشيه:اونروز چيزي كه برام جالب بود جداي از نظم و ترتيب خاصي كه داشت سالني بود كه براي سمينار در نظر گرفته شده بود سالن از پله ها گرفته تا سرويس هاي بهداشتي و … خيلي اصولي و استاندارد براي معلولين مناسب سازي شده بود رمپ ورودي با شيب خيلي مناسب در كنار ساختمان قرار داشت سرويسهاي بهداشتي در كنار 3-4 تا توالت ايراني 1 توالت فرنگي قرار داشت و … بچه هايي كه خارج كشور هستند شايد براشون خيلي خنده دار باشه وقتي اين قسمت رو مي خونن ولي متاسفانه بايد بگم در ايران شايد كمتر ساختماني رو بشه پيدا كرد كه اين امكانات ساده رو داشته باشن مخصوصا بيمارستان ها و مراكز درماني و فروشگاه ها و ..اگر هم داشته باشن خيلي غير استاندارد هست مثلا رمپهايي ورودي در كنار پله ها و با همون شيب ساخته شده يعني اگه كسي به تنهايي بخواد از رمپ بره بالا خودش كه هيچي اگه دو نفر هم از پشت كمكش كنن و خيلي خوش شانس باشه ممكن به سلامت بتونه برسه اون بالا :teeth
پيوست:ويولت عزيز امروز براي تست LP رفته بيمارستان و نتونست آپ كنه اين بود كه زحمت آپ رو من كشيدم:heeheeفردا اگه حالش بهتر بود خودش مياد همه چيز رو تعريف مي كنه:love