بدون برنامه ریزی

موضوع به همين سادگي بود ” من و يک بلاگر ديگه بدون هيچ تصميم قبلي همديگه رو ملاقات کرديم” که دوباره بهم ثابت شه دنيا عجب جاي کوچيکي واسه زندگي.
خوب اصل موضوع بعد فهميدن به اندازه خودش هيجان انگيز بود ولي با نمک ترش اتفاقات حواشي اون که الان مي خوام تعريف کنم، واسه اينکه فضا دستتون بياد اتاق انتظار مطب رو تشريح مي کنم.
از دز که وارد مي شي يه راهرو کوچولو که دو تا در داره ، در سمت راست اتاق معاينه دکتر و در سمت چپ اتاق انتظار وقتي وارد اتاق انتظار ميشي ته اتاق ميز منشي دکتر واقع است و دو طرف سه تا تک صندلي براي نشستن بيمار که فقط و فقط مخصوص نشستن بيمار و اگه شانس بياري مطب خلوت باشه و در ضمن منشي هم صدالبته روي فرم باشه همراه مريض هم اجازه نشستن پيدا مي کنه، يک شنبه که من اونجا بودم جزو همين نادر وقتها بود و با اميد رفتيم به سمت سه صندلي روبرو من نشستم رو صندلي سري و اميد وسط و کنارش هم يک دختر خانم خوشگل!!!. :smug
جزو قوانين مطب اينه که خانم منشي اسم مريض بعدي رو مي خونه که پشت در اتاق معاينه منتظر باشه تا به محض بيرون اومدن مريض قبلي بپره بره تو.
وقتي ما نشستيم و چند دقيقه گذشت اميد ديد يک خانمي پشت در اتاق ايستاده و داخل اتاق انتظار هم صندلي اضافه نيست که بشينه واسه همين گفت
_ من پاشم اين خانم بياد بشينه.
_ نه نمي خواد اون بايد پشت در باشه که بره تو رسم اينجا اينطوري.
_ اينطوري که خسته ميشه.:thinking
_ چه کاري از تو بر مياد؟
(با يک خنده شيطاني) من ميرم اينورتر ( طرف خانم خوشگلي که نشسته بود) بياد اينجا کنار من بشينه. Grinevil
با يک کلفت کنايه از سمت من و خنده سر و ته قضيه هم اومد. درگير با پاهام بودم وقتي رو هوا مي آوردمشون بالا پاي سمت راست از مچ مي شکست و به سمت داخل کج مي شدو با فشار مختصري دوباره برمي گشت سرجاش، همش امتحان مي کردم که چرا اينطوريه؟ و از اميد هم نظر مي خواستم که ببينه واقعاً کج شده؟!!! که از در اومد تو…
اصولاً آدمي هستم که به اطرافم دقتم زياده اين آقا هم به چند دليل توجه ام رو جلب کرد اول از همه نگام زوم شد رو پاهاش و طرز راه رفتنش که حدس بزنم بيماره يا همراه؟ بعدش سر و شکل قابل پسندي داشت و خوب خدا هم چشم رو داده واسه ديدن ديگه! در آخر عصا قورت دادگيش توجه ام رو جلب کرد و يکي دوبار هم نگاهمون بهم افتاد ديدم با همه عصا قورت دادگيش واقعاً بد چيزي نيست!!!!!!!! سرم روخم کردم طرف اميد و گفتم
_ مگه احساس گناه نکشته بودت؟ حالا مي توني پاشي اين آقا بشينه.!!! Teethdancing
وقتي تلفني با فريد حرف مي زدم و ماجرا کامنت 1 کامنت 2 سيروس و کامنت 3رو تعريف کردم و احتمال ديدنش رو بهش گفتم
_ اتفاقاً مي خواستم اميد رو بفرستم دنبال نخود سياه…
_ اون اگه دنبال نخود سياه برو بود که وضع من بهتر از اين حرفا مي شد!!!.:atwitsend


نظرات شما


  1. راحله در 06/14/10 گفت :

    سلام مثل اينکه همه خوابن جيتدان بيداره فقط!


  2. بهار در 06/14/10 گفت :

    اول يه ماچ بد برم مطلبت و بخونم #hug


  3. راحله در 06/14/10 گفت :

    نه مثل اينکه جدی جدی همه خوابن.ويلی جون من که چيزی از اين ماجرا دستگيرم نشد فقط يادم اومد که ما همه مون فکر می کنيم خدا چشم مارو بهمون داده برای ديدن و چشم مردا رو بايد از کاسه در آريم تا نتونن هيچی ببينن. در هر حال اين صراحت لهجه ات مثل هميشه منو تحت تاثير قرار داد.


  4. شانه بسر در 06/14/10 گفت :

    رقابتیه سر ويولت جون #heart


  5. بهار در 06/14/10 گفت :

    #grin #winking … باب تو ديگه کی هستی #heart #kiss … #laugh


  6. Melikbaba در 06/14/10 گفت :

    فضا رو خیلی خوب تعریف کردی . ولی حقش بود از خانم زرنگار بیشتر می نوشتی . دنیا واقعا جای خیلی کوچیکیه .
    شاد زی


  7. سيروس در 06/14/10 گفت :

    دنيا که واقعا کوچيکه! تاز گرد هم هست؛ اينو وقتی فهميدم که در يه روز سه بار يه دوست رو به طور تصادفی تو قسمتای مختلف تهران ديدم!#grin
    اما نميدونی چه خوشحال شدم وقتی فهميدم از نظر يه خانوم خوشگل من بد تيکه ای نيستم! کلی اعتماد به نفسم زياد شد. يادم باشه اين پستتو که درباره خوش تيپی منه لينک بدم.#devil


  8. سارا در 06/14/10 گفت :

    چه جالب … خدايی تو و اميد هم زوج مناسبی هستين ها ! کم نمی يارين #grin #kiss #heart


  9. بهار در 06/14/10 گفت :

    #laugh آخيييييييی ويولت اين آقا سيروس چه خوشحال شده … خيلی ماجرای بانمکيه #rolling


  10. يه زن در 06/14/10 گفت :

    ای بابا اينطور که تو تعريف کردی هوائی می‌کنی آدمو . حالا مطب و اتاق انتظار از کجا بياريم و شانس و دنيای کوچيک و اينا #sad


  11. سلام ممنون که سرزدی


  12. آلما در 06/14/10 گفت :

    چه جالب
    يعنی همين طوری اتفاقی سيروس رو ديدی؟ #flower


  13. علی در 06/14/10 گفت :

    زن باش


  14. Asal در 06/14/10 گفت :

    ويلی جون قربونت يه لينکی به اون کامنتهای آقای سیروس بايد می دادی تا ملت سر درگم نشن من الان نظر دونيهای قبلی رو ديدم تا سر در آوردم جريان چی بوده#silly


  15. صحرا در 06/14/10 گفت :

    سلام
    واقعاْ دنيای کوچيکيه وقتی رفتم تو گوگل کلمه بهشت زهرا را داشتم سرچ می کردم تو رو پيدا کردم


  16. hani در 06/14/10 گفت :

    خوش تيپ نديدي آبجي !!! ما يه زموني لوطي محل بوديم . باس ميومدي و ما رو ميديدي . اون موقع به اين فنچها نميگفتي خوش تيپ !!!!!
    شوخي بود .


  17. سيروس در 06/14/10 گفت :

    راستی به اميد بگو حيف که اون خانومه يه حلقه داشت تو همون انگشتی که نبايد ميداشت؛ اونم حلقه به چه بزرگی! وگرنه چشم ما که پاکه!#devil البته اين موضوعات ديگه حل شده است واسه من و اميد اما ممکنه واسه اون خانوم هنوز حل نشده باشه#winking


  18. ساتين در 06/14/10 گفت :

    راستي ويولت جان منو هاي سمت راست وبلاگت انگار درست كار نمي كنه مثلا قسمت دوستان وبلاگهاي بروز شده رو مشخص نمي كنه و قسمت نظرات داده شده هم مدتهاست اعدادش عوض نميشه


  19. شادی در 06/14/10 گفت :

    خوب #blush بالاخره چی شد؟#grin رفتی بغلش يا نه؟#kiss


  20. ماندانا در 06/14/10 گفت :

    چه دقيق مطب دکتر لطفيو آدرس دادی


  21. سلام چه پست باحالی#tongue مطلبات توپ بودن…


  22. نازی در 06/14/10 گفت :

    #thinking #smug #devil #heart


  23. پشمک در 06/14/10 گفت :

    #laugh #kiss #hug


  24. شبنم در 06/14/10 گفت :

    بنده به کوچکی دنيا خيلی اعتقاد پيدا کردم وقتی اينور دنيا دوستای وبلاگيم رو خيلی اتفاقی ديدم … شاد باشی …شبنم


  25. ناتالی در 06/14/10 گفت :

    خيلي اتفاق بامزه اي بود ويلي! سيروس هم يكي ازش تعريف كنه چه جدي ميگيره ها!!#thinking #grin


  26. آذر در 06/14/10 گفت :

    سلام دوست عزيز .گويا شما به بيماری ام اس دچار هستيد . خواستم بدونم شما چه علا.می داشتيد که به پزشک مراجه کرديد ؟ اگر ميشه به من ای ميل بزنيد . ممنونم.#heart


  27. لیلا در 06/14/10 گفت :

    راست گفته فرید #grin امید تا لوبیای سحرامیز خوشگلی مثل تو رو داره دنبال هیچ نخود سیاه و سفیدی نمیره . #kiss


  28. ويروس در 06/14/10 گفت :

    سلام . امیدوارم خوب باشی.
    http://DataBus.persianblog.com
    وبلاگ آپدیت شد.
    تحیر بشریت در مقابل علی (ع) 22-7-85
    @@ نامِ تو @@ 20-7-82
    + بذار برم + 19-7-85
    @ می خوایی بدون کارت و تلفن وارد نت بشی؟ @ 18-7-85
    http://DataBus.persianblog.com
    در صورت ندیدن مطلب جدید، Ctrl+F5 بزنید.
    امام علي علت پذيرش حكومت را جلوگيري از ستم ستمگران معرفي مي كند و مي فرمايد: « سوگند به خدايي كه دانه را شكافت اگر خدا از دانشمندان تعهد نگرفته بود كه در برابر شكم بارگي ستمگران و گرسنگي ستم ديدگان سكوت نكنند مهار شتر خلافت را بر گردنش انداخته و رهايش مي ساختم.»
    —-
    يكي از برنامه هاي امام علي عليه السلام اين بود كه هر روز به بازارهاي كوفه سركشي مي كرد و به بازاريان مي فرمود: « اي گروه بازرگانان از خدا بترسيد، پيشاپيش از خدا طلب خير كنيد و با آسان گرفتن بر مشتريان از خداوند بركت بخواهيد … از ستم دست بكشيد و با مظلومان به انصاف برخورد كنيد و به ربا نزديك نشويد و كم فروشي نكنيد و حقوق مردم را كم ندهيد و در زمين به فساد سر برنداريد.»
    —-


  29. زيتون در 06/14/10 گفت :

    ويولت جون قضيه رو بيشتر می‌شکافتی#thinking از کجا فهميدی سيروس جونه؟ چه‌جوری فهميدين هر دو بلاگرين؟#tongue زود تند سريع جواب بده که مردم از کنجکاوی#grin
    کارآگاه زيتون#devil
    در ضمن من ميميرم برای فريد#heart
    خوب تيکه‌هايی می‌ندازه.


  30. پارسی در 06/14/10 گفت :

    سلام ويولت نازنين من مدتهاس اينجارو ميشناسم ولی اين اولين کامنتم برای شماس شما بسيار دوس داشتنی ماه و قوی هستيد#heart #kiss


  31. فريد در 06/15/10 گفت :

    حالا نمي شد يه ذره هم از من تعريف می کردی#yawn شاید بعضی ها هم دلشون خواست منو ببينن#grin #grin #grin


  32. گيلاسی در 06/15/10 گفت :

    نمی دونم چرا با امدن به اینجا احساس ارامش بهم دست میده !
    ولی خيلی لذت بخشه…


  33. بامداد در 06/15/10 گفت :

    با اينکه نصفه ماجرا رو تعريف نکرده بودی/ بازم خيلی چسبيد #grin #heart


  34. Farhood در 06/15/10 گفت :

    من گمون ميکنم اميد باهوش تر از اين حرفا باشه و نخود سياه هم تو كارش نيست. ما پسرا فقط تو کار خير هستيم و بس! #grin


  35. رونيکا در 06/15/10 گفت :

    چه تيکه های باحالی به هم می ندازيد#rolling
    صد البته خدا چشم رو داده واسه چشم چرونی#surprise ببخشيد واسه ديدن#smug
    ولی من هم بعضی وقت ها به ظاهر آدما چهره و به خصوص تيپشون خيلی دقيق ميشم#tongue