تا حالا از جاده ديزين به شمشك رد نشده بودم، خيلي جالبه و علاوه بر اون قشنگ.
جالب از اين لحاظ كه از جاده چالوس وارد جاده ديزين مي شي و بعد بجاي اينكه از غرب تهران و اتوبان كرج بگذري درست تو نقطه مقابل يعني شرق و لواسان و اتوبان صدر مياي بيرون.:regular
درست كوههاي البرز كه كمربند شمالي تهران رو تشكيل ميده دَر مي نوردي.:smug
View image
ميري بالا و بالاتر تا جاييكه با نوك كوههاي پشت سر گذاشته شده هم سطح و هم ارتفاع ميشي، اينم عكسي كه شاهدي است بر ادعام.:eyelash
View image
اكسيژن خالص استنشاق مي كني ، خالص خالص.:hug
View image
View image
View image
بعدشم اگه بطلبه يه كاسه آش ميزني تو رگ.:teeth
View image
تا حالا از جاده ديزين به شمشك رد نشده بودم، خيلي جالبه و علاوه بر اون قشنگ.
جالب از اين لحاظ كه از جاده چالوس وارد جاده ديزين مي شي و بعد بجاي اينكه از غرب تهران و اتوبان كرج بگذري درست تو نقطه مقابل يعني شرق و لواسان و اتوبان صدر مياي بيرون.:regular
درست كوههاي البرز كه كمربند شمالي تهران رو تشكيل ميده دَر مي نوردي.:smug
View image
ميري بالا و بالاتر تا جاييكه با نوك كوههاي پشت سر گذاشته شده هم سطح و هم ارتفاع ميشي، اينم عكسي كه شاهدي است بر ادعام.:eyelash
View image
اكسيژن خالص استنشاق مي كني ، خالص خالص.:hug
View image
View image
View image
بعدشم اگه بطلبه يه كاسه آش ميزني تو رگ.:teeth
View image
از قديم گفتن حلال زاده به كي ميره؟ معلومه به داييش :waiting.
بعد ديدن عكسا و شوكه شدن وقتي تلفني ازش پرسيدم چه بلايي سر خودت آوردي؟ گفت هيچي بابا از هواپيما پريدم پايين، بي معرفت ها دور مزرعه شون حصار و ديوار كشيده بودن رفتم تو ديوار:silly.
من: دايي جون تو اين سن و سال چه وقت پريدن بود؟بايد اينكارا بذاريد واسه نوه هاتونevil.
اون: خفه:waiting ، حالا بگو ببينم عصاي خوب تو دست و بالت هست؟:thinking ظاهراً تا آخر عمر بايد با عصا راه برم.h
من: نتونستيد ببينيد من فقط تو فاميل عصا دستمه :waiting فوري زديد خودتون رو چلاق كرديد:nottalking حالا نگران نباش مياي ايران دست تو دست عصا زنون باهم قدم ميزنيم.:laughing
از قبل بگم كساني كه دلشون زود ريش ميشه و نازك دلند، خانمهاي حامله،بيماران قلبي و كودكان عكس ها رو نبينن بعداً سر من غر نزنيد.:eyebrow
View image
View image
View image
از قديم گفتن حلال زاده به كي ميره؟ معلومه به داييش :waiting.
بعد ديدن عكسا و شوكه شدن وقتي تلفني ازش پرسيدم چه بلايي سر خودت آوردي؟ گفت هيچي بابا از هواپيما پريدم پايين، بي معرفت ها دور مزرعه شون حصار و ديوار كشيده بودن رفتم تو ديوار:silly.
من: دايي جون تو اين سن و سال چه وقت پريدن بود؟بايد اينكارا بذاريد واسه نوه هاتونevil.
اون: خفه:waiting ، حالا بگو ببينم عصاي خوب تو دست و بالت هست؟:thinking ظاهراً تا آخر عمر بايد با عصا راه برم.h
من: نتونستيد ببينيد من فقط تو فاميل عصا دستمه :waiting فوري زديد خودتون رو چلاق كرديد:nottalking حالا نگران نباش مياي ايران دست تو دست عصا زنون باهم قدم ميزنيم.:laughing
از قبل بگم كساني كه دلشون زود ريش ميشه و نازك دلند، خانمهاي حامله،بيماران قلبي و كودكان عكس ها رو نبينن بعداً سر من غر نزنيد.:eyebrow
View image
View image
View image
دو هفته مرخصي تابستوني داشتم، بچه ها زحمت کشيدن و همکاري کردن برام مطلب فرستادن و همين هم سبب شد که به نوشتن مطلب جديد فکر نکنم.
دو هفته خوبي داشتم با اتفاقات خوب، يک مسافرت هم رفتم که برام تمدد اعصاب بود و حسابي بهم خوش گذشت.
بعضي ها در مورد آهنگ روي وبلاگ پرسيدن.
چند وقت پيش با فريد صحبت مي کردم و بهش گفتم من از اين آهنگ خيلي خوشم مياد چون علاوه بر زيبايي به ريلکسيشن هم کمک ميکنه و گفتم بدم نمياد اين آهنگ رو روي وبلاگ بگذارم ولي چون حجمش زياده نمي تونم براي نويد بفرستمش که زحمت اينکار رو بکشه.
گذشت تا اينکه يکي از بچه ها بهم زنگ زد و گفت روي وبلاگت يک آهنگ هست!!! منم از همه جا بي خبر.:surprise
از فريد پرس و جو کردم و کاشف بعمل اومد که با همکاري نويد آهنگ مربوطه رو گذاشتن روي وبلاگ.:love
اسم اين آهنگ رو تا اونجايي که من مي دونم ” بر بال فرشتگان” است و من خودم تو يک سي دي مخصوص ريلکسيشن شنيدمش.
ورژن ايرانيش با نام “گل ارکيده” هست با صداي ايليا منفرد که در مورد کودکان سرطاني خونده شده.
فريد بهم پيشنهاد داد اين آهنگ رو بذاريم رو وبلاگ ولي من قبول نکردم چون خيلي سوزناک و غمناک و با فضاي بيشتر نوشته هاي من همخون نيست.
حالا يک سئوال!
به نظر من آهنگ حواس خواننده رو از چيزي که داره مي خونه پرت ميکنه و بهتره اصلا هيچ آهنگي رو وبلاگ نباشه، نظر شما هم همينطوره؟ آهنگ رو بردارم؟
سلام ویولت جون . امیدوارم هرجا که هستی خوب و شاد باشی . فکر کنم اولین خاطره رو من برات فرستاده باشم .
امیدوارم که جالب باشه . دوستدار و ارادتمند شما _ اکرم
اگه خاطرتون باشه توی فیلم” او یک فرشته بود ” که توی ماه رمضون پخش می کرد یه خانومی بود که ماهیت اصلیش همون شیطان بود که خودشو به فرم یه دختر زیبا در اوورده بود که هویت دیگه اون مردی بود به نام آقای سرابی که فقط همون آدمی می دیدش که قرار بود شیطان گولش بزنه و از هدایت خارجش کنه . حالا اینو داشته باشید تا من براتون بگم اصل داشتان چیه .
یه روز بارونی بود . یعنی بارون زیادی باریده بود و من چند روز بود که حالم زیاد خوب نبود . این بود که از روز قبل از شرکت چند ساعتی مرخصی گرفته بودم . موقعی که می خواستم ماشینمو روشن کنم و برم به سمت شرکت هرچی استارت زدم دیدم نه ! انگار نه انگار . هرچی حساب کتاب کردم و با ماشین ور رفتم دیدم درست بشو نیست . این بود که دیدم چاره ندارم به مامان گفتم زنگ بزنه یه آژانس که به موقع برسم کارخونه.این بود که مامان زنگ زد به آژانس همسفر من و من هم رفتم جلوی در آپارتمان ایستادم که ماشین که اومد معطل نشم و سریع برم . که یه ماشین پیچید تو کوچه و من اونو نگاه کردم و اون منو .
گفتم : آقا آژانسه ؟ :regular
آقا گفت بله و من سوار شدم
آقای راننده همون اول که مسیرو پرسید: مورد نداره از مسیر اصلی نرم چون خیلی ترافیکه و مسیر پر از آب؟
و منم گفتم : مشکلی نیست . :regular
مسیر غیر اصلی هم تا شرکت ما خیلی مسیر پرتیه .ولی خیلی نزدیکه
حدود یه ده دقیقه بعد مادرم زنگ زد به من با یه هول و ولای عجیبی و همینطور که از اضطراب داد می کشید گفت: دختر تو سوار ماشین کی شدی؟
گفتم آژانس , چطور ؟؟؟ :confused
مامان : آژانس الان جلوی در خونس !! :surprise
مامان : بپرس از آژانسه؟
من : آقا از آژانسید ؟ :shades
آقا : بله
من : مامان میگه آژانسه :confused
مامان : اسم راننده رو بپرس
من : آقا اسم شما چیه ؟
آقا : آقای سرابی :smug
من : مامان میگه آقای سرابی :nailbiting
مامان : من الان زنگ می زنم با آژانس هماهنگ می کنم ولی تو به روی خودت نیار و چیزی نگو .:loser
.
.
چند دقیقه بعد مامان دوباره زنگ زد : میگه کسی به این نام تو آژانس کار نمی کنه . تو الان کجایی ؟
من : تو جاده , دو کیلومتر بعد آخرین پمپ بنزین شهر ! :cry
مامان : وای دخترمو دزدیدن !:hypnoid
من : مادر من ،صبر کن ببینم چه خبره .
آقا شما از کدوم آژانسید ؟:eyebrow
آقا : از آژانس میکائیلی
من : ما که از این آدرس ماشین نخواسته بودیم .h
آقا : این آدرس شما مگه نیست ؟ :question
و آدرس و داد و خوندم دیدم مال چندتا همسایه اونورتره .
بهش گفتم که چه اشتباهی اتفاق افتاده :whew. و به مامان جریانو گفتم که نگران نشه . ولی خدا می دونه که خودم بیشتر از همه ترسیده بودم ولی خیلی خودم رو کنترل کردم بخاطر مامان وگرنه همون موقع که گفت آقای سرابی من فقط پیش خودم گفتم دزدیدنم رفت ! h
حالا فقط یاد اون روز که می افتم می خندم . :tounge
سلام ویولت جون . امیدوارم هرجا که هستی خوب و شاد باشی . فکر کنم اولین خاطره رو من برات فرستاده باشم .
امیدوارم که جالب باشه . دوستدار و ارادتمند شما _ اکرم
اگه خاطرتون باشه توی فیلم” او یک فرشته بود ” که توی ماه رمضون پخش می کرد یه خانومی بود که ماهیت اصلیش همون شیطان بود که خودشو به فرم یه دختر زیبا در اوورده بود که هویت دیگه اون مردی بود به نام آقای سرابی که فقط همون آدمی می دیدش که قرار بود شیطان گولش بزنه و از هدایت خارجش کنه . حالا اینو داشته باشید تا من براتون بگم اصل داشتان چیه .
یه روز بارونی بود . یعنی بارون زیادی باریده بود و من چند روز بود که حالم زیاد خوب نبود . این بود که از روز قبل از شرکت چند ساعتی مرخصی گرفته بودم . موقعی که می خواستم ماشینمو روشن کنم و برم به سمت شرکت هرچی استارت زدم دیدم نه ! انگار نه انگار . هرچی حساب کتاب کردم و با ماشین ور رفتم دیدم درست بشو نیست . این بود که دیدم چاره ندارم به مامان گفتم زنگ بزنه یه آژانس که به موقع برسم کارخونه.این بود که مامان زنگ زد به آژانس همسفر من و من هم رفتم جلوی در آپارتمان ایستادم که ماشین که اومد معطل نشم و سریع برم . که یه ماشین پیچید تو کوچه و من اونو نگاه کردم و اون منو .
گفتم : آقا آژانسه ؟ :regular
آقا گفت بله و من سوار شدم
آقای راننده همون اول که مسیرو پرسید: مورد نداره از مسیر اصلی نرم چون خیلی ترافیکه و مسیر پر از آب؟
و منم گفتم : مشکلی نیست . :regular
مسیر غیر اصلی هم تا شرکت ما خیلی مسیر پرتیه .ولی خیلی نزدیکه
حدود یه ده دقیقه بعد مادرم زنگ زد به من با یه هول و ولای عجیبی و همینطور که از اضطراب داد می کشید گفت: دختر تو سوار ماشین کی شدی؟
گفتم آژانس , چطور ؟؟؟ :confused
مامان : آژانس الان جلوی در خونس !! :surprise
مامان : بپرس از آژانسه؟
من : آقا از آژانسید ؟ :shades
آقا : بله
من : مامان میگه آژانسه :confused
مامان : اسم راننده رو بپرس
من : آقا اسم شما چیه ؟
آقا : آقای سرابی :smug
من : مامان میگه آقای سرابی :nailbiting
مامان : من الان زنگ می زنم با آژانس هماهنگ می کنم ولی تو به روی خودت نیار و چیزی نگو .:loser
.
.
چند دقیقه بعد مامان دوباره زنگ زد : میگه کسی به این نام تو آژانس کار نمی کنه . تو الان کجایی ؟
من : تو جاده , دو کیلومتر بعد آخرین پمپ بنزین شهر ! :cry
مامان : وای دخترمو دزدیدن !:hypnoid
من : مادر من ،صبر کن ببینم چه خبره .
آقا شما از کدوم آژانسید ؟:eyebrow
آقا : از آژانس میکائیلی
من : ما که از این آدرس ماشین نخواسته بودیم .h
آقا : این آدرس شما مگه نیست ؟ :question
و آدرس و داد و خوندم دیدم مال چندتا همسایه اونورتره .
بهش گفتم که چه اشتباهی اتفاق افتاده :whew. و به مامان جریانو گفتم که نگران نشه . ولی خدا می دونه که خودم بیشتر از همه ترسیده بودم ولی خیلی خودم رو کنترل کردم بخاطر مامان وگرنه همون موقع که گفت آقای سرابی من فقط پیش خودم گفتم دزدیدنم رفت ! h
حالا فقط یاد اون روز که می افتم می خندم . :tounge