سفری به طبیعت

اين عکسها ساعت پنج صبح تو خواب و بيداری گرفته شده:hypnoid جالبی شون تو نوع نگاه عکاسان!:eyelash به سوژه عکسبرداری شده است قضاوت رو ميذارم به عهده ببينندهTeeth
اين عکس رو من گرفتم
Picture(3).jpg
اين عکس هم دقيقاً از همون زاويه توسط شخص ديگه گرفته شده:eyebrow
Picture(4).jpg
حالا نظر شما چيه؟:thinking
تو اين عکسم دلم مي خواست تلفيق کوه برف گرفته و کوه سبز سبز رو در کنار هم، پشت به پشت نشون بدم که متاسفانه لنز دوربين ياری نکرد و حالم رو گرفت:sad
Picture(5).jpg



توطئه دشمن

نگران نباشيد ولي مي تونم با قاطعيت اعلام کنم که کله شدم.!!!:confused
روزهاي آخر هفته پيش که ورزش ميرفتم، بعد ورزش احساس کردم چقدر خسته ام، بدنم حسابي کوبيده شده وقتي به مامان گفتم گفت احتمالاً بدنت هنوز عادت نکرده و خسته ميشي، روز سه شنبه بعد ورزش احساس کردم چقدر سرگيجه دارم و حالم بده وقتي رفتم طرف اتاق که دراز بکشم يهو سرم گيج رفت و هرچقدر تلاش کردم به کمک ديوار خودم رو نگه دارم نشد که نشد و خوردم زمين و تو اين گير و دار انگشت کوچيکه پام برگشت زير تنه ام و ورم کرد و کبود شد.!!!
عصري مامان برام درجه گذاشت و ديدم تب دارم از طرفي انگشت پام که متعلق به پاي سالمم بود مرخص شده بود و با کمک اون پام هم ديگه نمي تونستم راه برم…:cry
خلاصه کلام هرچه رشته بودم با اين تب چ*کي پنبه شد. چون کورتن التهاب پلاکهاي تشکيل شده روي مغز يا نخاع رو مهار ميکنه و سبب ميشه شخص به وضعيت تقريباً نرمال نزديک شه و هر نوع تبي حتي از نوع کم و بي ارزش اين پلاکها رو مجدد ملتهب ميکنه… ديگه تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل!:eyebrow
20 جلسه فيزيوتراپي، ورزش مستمر و سخت و تلاشهاي بي وقفه خودم براي بهتر شدن با 2 عشر تب ناقابل ري*ده شد رفت.Shockh
ميگم اين خوانين هرکاري واسه نرسيدن من به تيم ملي انجام ميدن ميگه نه با پست سفارشي برام ويروس فرستادن.:loser
حالا حق دارم جيغ بنفش بکشم يا نه؟:shades



دیروز که دیدم ویولت آپ نکرده گفتم یه زنگ بزنم ببینم کجاست؟:thinkingنکنه باز بلا ملایی سر خودش آورده باشه :questionوقتی باهاش تماس گرفتم دیدم خوشبختانه این دفه اتفاقی نیوفتاده چند روزی با خانوادش رفتن شمال
بهش گفتم بابا کجایی بی خبر می زاری میری همه نگرانت شدن
گفت اینجا دسترسی به نت ندارم تو بنویس که ویولت چند روزی رفته مسافرت و نمی تونه آپ کنه
– باشه:teeth
– باز مثل دفه ی قبل نیام ببینم پست مشکوک گذاشتی همه رو نگران کردیا:waiting
– باشه خیالت راحت:teeth
– بچه ها که نمی دونن داری شوخی می کنی اونموقع میشی چوپان دروغ گو دیگه کسی حرفت رو باور نمی کنه:sick
پی نوشت::teeth
فرید



با يه دست کليد انداختم به در آپارتمان و با شونه هلش دادم جلو و رفتم تو در حاليکه با يک دست پتويي که تو طول زمستون ازش استفاده ميکردم رو گرفته بودم، صبح يهو ويرم گرفت که پتو رو جمع کنم ببرم بالا تحويل مامان بدم اول خواستم زنگ بزنم شهروز(برادرم) بياد زحمتش رو بکشه ولي يهو احساس آرنولدي بهم غلبه کرد و با خودم گفتم: خودم ميتونم و پتو رو زدم زير بغلم يه طبقه بردمش بالا.:smug
وقتي شهروز چشمش بهم افتاد در حاليکه با چشماي قد نعلبکي شده نگاهم ميکرد زمزمه کرد::hypnoid
بابا آرنولد، دونده، جهنده، رونده:sick…!!!!
با دماغي بالا گرفته:nottalking پتو رو انداختم رو مبل و گفتم خوب مگه چيه؟ خودم ديگه ميتونم کارام رو بکنم.
. . .
صداي زنگ تلفن بلند شد با شتاب قدم برداشتم به سمت تلفن.
شهروز در حاليکه داشت روزنامه ورزشي مي خوند: بدو، برانکو، مي خواد بپرسه تمريناتت تموم شده و وقت داري تو اين روزاي آخر به تيم ملي ملحق بشي يه وجه ايي واسه ايران کسب کني؟:thinking
من:Teetheyelash



با يه دست کليد انداختم به در آپارتمان و با شونه هلش دادم جلو و رفتم تو در حاليکه با يک دست پتويي که تو طول زمستون ازش استفاده ميکردم رو گرفته بودم، صبح يهو ويرم گرفت که پتو رو جمع کنم ببرم بالا تحويل مامان بدم اول خواستم زنگ بزنم شهروز(برادرم) بياد زحمتش رو بکشه ولي يهو احساس آرنولدي بهم غلبه کرد و با خودم گفتم: خودم ميتونم و پتو رو زدم زير بغلم يه طبقه بردمش بالا.:smug
وقتي شهروز چشمش بهم افتاد در حاليکه با چشماي قد نعلبکي شده نگاهم ميکرد زمزمه کرد::hypnoid
بابا آرنولد، دونده، جهنده، رونده:sick…!!!!
با دماغي بالا گرفته:nottalking پتو رو انداختم رو مبل و گفتم خوب مگه چيه؟ خودم ديگه ميتونم کارام رو بکنم.
. . .
صداي زنگ تلفن بلند شد با شتاب قدم برداشتم به سمت تلفن.
شهروز در حاليکه داشت روزنامه ورزشي مي خوند: بدو، برانکو، مي خواد بپرسه تمريناتت تموم شده و وقت داري تو اين روزاي آخر به تيم ملي ملحق بشي يه وجه ايي واسه ايران کسب کني؟:thinking
من:Teetheyelash



باز هم يک SMS زيبا:
يک روز رسد غمي به اندازهء کوه،
يک روز رسد نشاط به اندازهءدشت،
افسانهء زندگي چنين است عزيز:
“در سايه ء کوه بايد از دشت گذشت.”
با تشکر از ميشا عزيزم:love
پيوست: اسم پارکی رو که خودم ميرم معذورم از نوشتن :wink ولی تو پارکهای لاله، قيطريه، ملت و انديشه هم ميدونم که گذاشتن.:smug



سه شنبه هفته پيش به توصيه همون آقاي فيزيوتراپ رفتم پارکي که پر بود از وسايل ورزشي.
چه هواي عالي، رگبار بهاري ميزد تو سر و صورتت.:love
در حاليکه رو وسيله ورزشي بودم که بالاتنه ثابت بود و پاهام تاب ميخورد و دقيقاً مثل پاندول ساعت، خيس بودم از قطرات بارون مانتو و روسري به بدنم چسبيده بود و من تاب ميخوردم به چپ و راست، بارون خودش حاوي انرژي مثبت هست بخصوص وقتي بعد سالها قادر باشي زير بارون بري و ورزش کني اين ديگه آخرشه.:hug