چشمها را باید شست

چه لذتی داره وقتی دندونهات رو مسواک میکنی و برمی گردی تو اتاق و طول اتاق رو طی می کنی که برسی به تخت خواب وقتی میشینی رو تخت یادت می افته که چراغ رو خاموش نکردی بدون اینکه به خودت لعنت بفرستی بلند میشی با طمانیه و احتیاط ولی بدون ترس از سقوط یا گرفتن در و دیوار میری چراغ رو خاموش می کنی و بر می گردی می خوابی.
چه لذتی داره وقتی برای انجام کاری رفتی یه گوشه دیگه اتاق و ناگهان صدای تلفن بلند میشه و این یعنی پیمودن یه مسافت حساب نشده به طرف تلفن، بدون اینکه زیر لب غر بزنی و به زمین و زمان بد و بیراه بگی با بی تفاوتی از جات بلند میشی و با پیمودن چند قدم میرسی به تلفن و بدون اینکه از این فعالیت به نفس نفس بیفتی تلفن رو جواب میدی.
چه لذتی داره وقتی با کمترین تقلا می تونی حمام کنی و موقع بیرون اومدن سنگینی حوله پالتویی حموم و کمری که از زور سنگینی حوله! راست نمیشه و تو رو به مرگ خودت راضی میکنه دیگه وجود نداره.
چه لذتی داره وقتی برای چند لحظه می تونی به ایستی و با مخاطبت صحبت کنی بدون اینکه آویزون در و دیوار باشی واسه چند لحظه ایستادن.
چه لذتی داره وقتی جلوی آیینه می ایستی و شروع میکنی به آرایش، بدون ترس ریمل رو به مژه هات نزدیک میکنی بدون اینکه نگران باشی الان زانوت از زیر بدنت در میره و در بهترین حالت فقط برس ریمل میخوره به بالای پلک چشمت و تو رو تبدیل به یک دلقک گریان میکنه.
چه لذتی داره وقتی بدون ترس سر توالت ایرانی بشینی بدون اینکه لازم باشه کسی کمک کنه شلوارت رو بکشی پایین و بعد تموم شدن کارت زیر بغلت رو بگیره تا از جات بتونی بلند شی.

لذتهای ساده و احمقانه ایی نه؟:thinkingولی تا وقتی از دستشون ندادی قدر این چیزهای به ظاهر احمقانه رو نمی دونی بخصوص که میدونی این حال خوب شاید مهمون یک ماهت باشه و گذراست درست مثل لذت خوردن یک آبنبات توسط کودکی که میدونه تا چند دقیقه دیگه تموم میشه ولی مهم همون لذت چند دقیقه است.
زندگی پر از لذتهای ساده است بهتر نگاه کنیم.Angellove
پيوست: دوردونه رو بردن دکتر، دکترش گفته یک ماه و نیم بايد پاش تو گچ بمونه:whew من کلی بهش دلداری دادم گفتم وقتی گچت رو باز کنی کلی رو پات پوست مرده است که حالی ميده کنده نشون:teeth.
پيوست2: يک خواننده، دوست عزيز من فکر کنم از اول تا آخر اصلاً هدف منو از نوشتن پست قبلی نفهميدی و فکر کردی از روی حسادت که چرا کامنت های فلانی( که نمی دونم منظورت کی بوده!:thinking) از من بيشتره و مال من کمتر :rolling
نه جونم من اصلاً منظورم اينی که تو برداشت کردی نبوده من فقط خسته شدم از توقعات الکی که مردم ميکشن از دنيای واقعی با خودشون ميارن تو اين دنيای مجازی:sick بعدشم بهتره بهت بگم که من هدف وبلاگ نويسی که اون گوشه نوشتم هيچ وقت عوضش نکردم که ادعا ميکنی اينکار رو کردم.


نظرات شما


  1. راحله در 06/09/05 گفت :

    الهی راحله پيشمرگت بشه من خيلی خوشحالمُ خيلی زياد بخاطر اينکه تو حالت داره خوب می شه؛ از خدای متعال ممنونم ..خيلی ممنون


  2. عرش در 06/09/05 گفت :

    #grin #grin #grin


  3. shirin در 06/09/05 گفت :

    #grin #applause


  4. shirin در 06/09/05 گفت :

    سوم#grin


  5. shirin در 06/09/05 گفت :

    #kiss #blush


  6. ریحانه در 06/09/05 گفت :

    چشم ها را باید شست!
    تلنگر به جایی بود!


  7. Neginak در 06/09/05 گفت :

    ino dirooz neveshty pas chera man nadidam? !#surprise azizam in niz bogzarad omidvar bash albate midoonam ke hasty mesle hamishe miboosamet#kiss #flower


  8. - در 06/09/05 گفت :

    #flower


  9. sarah در 06/09/05 گفت :

    salam khoshgel khanom, are lezatha sadeghane shayad ahmaghane bashe vali hamina shirin mikone zendegio. age adam ba ina razi nabashe bozorgtara ro ham bahashon anchenan hal nemikone! Cheghade khoshalam az inke mibinam in chand vaghte halet kheili behtare.Omidvaram in “mehmon” bishtar az yeki do mah bemone dar kenaret. #flower #heart #kiss


  10. AIDA در 06/09/05 گفت :

    long time no see honey Mad vili jun movazeb ekhodet bash azizam baraye manam harki commentamo khund doa koneh khasteh o daghunam va vaghhan be doa ehtiaj daram


  11. بهار در 06/09/05 گفت :

    يعنی الان چهارشنبه ست؟#worried
    واقعا درست گفتی. ولی من قدرشو ميدونم به همه هم ميگم که حواسشون باشه. همه اينها رو هم مديون دوستای اسپشيال و گلم هستم.#flower
    (نگفتم مديون ويولتم از ترس اون شمشير پايينيه)#tongue


  12. خوشحالم که همه اينها رو تجربه می کنی روزهای قشنگ تری هم در انتظارت هست مطمئنم #kiss #kiss


  13. ياس در 06/09/05 گفت :

    و چه لذتی داره یه خانوم خوشگل ديگران رو از اينکه بغلش کنن و سيزده طبقه رو تو بغلشون بيارن پائين و مست اين خانوم خوشگل بشن محروم کنی.#grin #grin


  14. ساتين در 06/09/05 گفت :

    ويلی عزيز خوشحالم که اين لذتها رو بدست آوردی و خوشحالم از اينکه قدرت درکش رو هم داری#heart


  15. نلی در 06/09/05 گفت :

    و چه لذتی داره وقتی می بینی ویلی ما حالش بهتره…. الهی که از این بهتر بشی و این لذت همیشگی بشه خانومی. بوس بوس


  16. پدرام در 06/09/05 گفت :

    سلام
    متن قشنگی بود و هست
    منم عاشقم ولی تنها نیستم
    درسته معشوق پیشم نیست ولی یادش با من همه جا هست.
    خوشحال میشم بهم یه سری بزنی
    هرچی باشه عاشقا همو بهتر میفهمن
    Dr.BLADE


  17. ندا در 06/09/05 گفت :

    سلام امروز مطلبت عاليييييييي بود ويولت چيزی بود که من هميشه بهش فکر ميکنم #eyelash
    خدايا شکرت#heart #kiss
    به فريد#winking نه آقا فريد آفت نرسيد و در ضمن شما در آف به وضوح اسم وبلاگ رو بردی گفتی چرا ديگه وبلاگ نميای نيستی#grin #winking


  18. فريد در 06/09/05 گفت :

    به ندا:
    من منظورم وبلاگ خودت بود بابا تو هفته ی پيش چند بار آف گذاشتی که کار مهمی دارم من برات آف زدم که اگه کار داری ايميل بزن يا آف بزار بعدشم يه دفه غيبت زد ديگه هيچ خبری ازت نشد به هر حال اگه کاری داری يا سوالی داری آف ايميل بزن جواب ميدم
    تازه تو ديگه آخرشی با پسر مردم تو رستوران شرکت قرار ميزاری يا تولد دوستت تو رستوران قرار ميزاری بعد ميای به ويولت که فقط تو مطب با مرده صحبت کرده ميگی از پست زنانگی بدم اومد#surprise #surprise خيلی باحالی تو ديگه
    به يک خواننده :
    من کامنتت رو الان ديدم الان کمی کار دارم ولی حتما ميام جواب ميدم الان ديدم ويولت هم يه پيوست اضافه کرده ولی خوب منم توضيحاتم رو در مورد قسمتهايی که در مربوط به من ميشه ميام ميدم
    #flower


  19. ساتين در 06/09/05 گفت :

    منم از خوندن اون کامنتهای مفصل يه کمی حيرت کردم


  20. يک خواننده در 06/09/05 گفت :

    ويولت جان من اصلا حرفی از حسادت نزدم. فقط گفتم اين چيزا ارزش ناراحتی ندارن. نيومدن سر بزننن که نيومدن. همه رو به جايی حواله کن که خودت می دونی. منظور من اين بود. بد برداشت کردی خانم. ايميلمم گذاشتم که اگه جوابی داشتی اونجا بدی که جو وبلاگت خراب نشه! تنها منظورم اين بود که خودت و جسم و روحتو به خاطر اين چيزای بيهوده خراب نکن همين. به ثول سهراب:‌چشمها را بايد شست….#flower


  21. لالایی در 06/09/05 گفت :

    ویولت جان خیلی وقت بود نیومده بودم اینجا،‌سرم خیلی شلوغ بود… چه خوب که خوبیSmile و بعدش می خواستم بگم که اون چیزی که تو پست زنانگی نوشته بودی دقیقا حسی بود که من هم اون هفته تجربه کردم… اینقدر بامزه بود برام که تا شبش یه جورایی خوش بودم… دقیقا از همین حسی که تو گفتی… امروز که اینجا خوندمش خیلی برام جالب بود…
    همیشه خوب باشی


  22. ويولت در 06/09/05 گفت :

    به يک خواننده:
    من چيزی رو نوشتم که خوندن کامنتت اون حس رو بهم داد اگه تندروی کردم معذرت می خوام#blush ممنون از آدرس ايميلت ولی چون تو جمع جواب همديگه رو داديم لازم ديدم اگه اشتباه از طرف من بوده تو جمع ازت معذرت بخوام#heart


  23. آدم بزرگها مثل هم فکر می کنن البته بعضياشون#eyelash آخه مامی جان ما هم از همهی چيزهای کوچک لذت می بره و می خواد که ما دوتا هم لذت ببريم!#grin


  24. عسل در 06/09/05 گفت :

    سلام ويلی جوووونم کلی دلم واسه خودت و نوشته هات تنگ شده بود…مدتها بود به خاطر درس و اینکه کامپیوترم خراب بود نیومدم نت ….خوشحالم که انقدر سر حال و رووو فرمی…فقط چرا يک ماه کار رو تعطيل کردی؟؟؟؟قربوووونت عزيزم…به همه ( اميد و فريد و…) هم سلام برسون.#brokenheart #flower #heart #kiss #kiss


  25. ارزو در 06/09/05 گفت :

    خيلی وقت بود بهت سر نزده بودم . بازهم مثل هميشه مثبتی . ارزو ميکنم روزی جسمت هم مانند روحت به سلامتی کامل برسه . #kiss


  26. فرزانه در 06/09/05 گفت :

    سلام ويوی جون ! چه توپ پری داشتی ديروز#surprise . خوبی ؟
    نمی دونی با خوندن اين پستت چه حس خوبی بهم دست داد . انگار تک تک اين لذت ها رو واسه بار اول درک می کردم . انگار تا حالا تجربه شون نکرده بودم. اميدوارم اين حال خوبت نه موقتی که واسه هميشه و هميشه باهات بمونه . #heart #applause #kiss


  27. 22 در 06/09/05 گفت :

    ويولت جان خيلی برات خوشحالم. خيلی#smile
    شکر#heart


  28. ليلا در 06/09/05 گفت :

    عمه جون عزيزم #heart واسه دلداری به دردونه چه ترفند جالبی زدی چقدر خوبه ادم در هر شرايطی نيمه پر ليوان رو ببينه مثل تو نازنين#heart پست قبليت رو الان خوندم کاملا حق با توست چه خوبه ادما ياد بگيرن اقلا در اين فضای مجازی حرف از بده بستون !نزنن ! در مورد امثال من که وبلاگ نداريم فکر ميکنم فقط اون عشق و حس و حال مثبت فضای وبلاگته که باعث ميشه اينجا مهمونت بشيم حالا چه کامنت بذلريم چه کامنت نذاريم #heart


  29. نيلوفر در 06/09/05 گفت :

    نه سادست نه احمقانه/لذت های زيباييه.


  30. مهستا در 06/09/05 گفت :

    ويولت جان چه به من سر بزنی چه سر نزنی…هواخواه توام جانا و می دانم که می دانی! اميدوارم زندگيت پر از لذت های ريز و درشت بشه که نتونی بشماريشون فرشته ی قوی!#hug


  31. فار در 06/09/05 گفت :

    شششششششببببببببششششششيييييی بايا


  32. گيتی در 06/09/05 گفت :

    من اين لذت های کوچيک رو خيلی خوب درک می کنم… سال گذشته به خاطر يه جراحی ممکن بود يه بلاهاي وحشتناکی سرم بياد که خوشبختانه نيومد…. اما بعد از برطرف شدن خطر حس شيرين و لذت بردن از اين لذت های ساده که به نظر من هيچ کدومشون هم احمقانه #tongue نيستند هر روز با من هست … و هر روز برای چيز های به اين کوچولويی هزار بار شکر می کنم… مثلا به خاطر اين که ميشه يه بستنی قيفی رو با لذت ليس زد و از ليس زدنش لذت برد…


  33. مانيا در 06/09/05 گفت :

    چقدر خوشحالم#heart حتی اگرم خدای نکرده دوباره حالتهای قبليت برگرده بازم از انرژی و نيروی مثبتی که الان داری جمع می کنی اون موقع و تو سختيا می شه مايه بذاری تا ايشالا اين حالت خوب الانت هميشگی بشه و ديگه ترسی از از بين رفتنش نداشته باشی#hug


  34. مريم در 06/09/05 گفت :

    حق با توست ويولت! امروز از صبح حالم گرفته بود و همش به خودم ايراد ميگرفتم که چرا ترکه اي نيستم و چرا دور چشمم تيره شده و گود رفته چرا اينقدر از قيافه افتاده ام و … اما الان با خوندن پست تو کمي آروم گرفتم و خدا رو شکر کردم. واقعا بايد قدر سلامتي رو دونست و شکرگزار بود.
    اميدوارم حال تو هم کم کم بهتر بشه.


  35. نگار در 06/10/05 گفت :

    ويلی جونم ولی خداييشش خوشالم که خوبی و بهتری #hug


  36. نويز در 06/10/05 گفت :

    سلام دوست خوبم
    من مدتهاست که وبتو می خونم و شايد بگم لحظاتی که حال و هوای خوبی ندارم حتما به وبت سر می زنم و شادابی و نشاط تو اونقدر توی من نفوذ می کنه که همه چيز های بد يادم ميره.خيلی ازت ممنونم!


  37. سلامم#kiss #heart #flower


  38. ویلی جون دردونه چطوره؟ #kiss
    اول من برم يه دور افتخار بزنم که اين کامنت دونی ات درشو به روی من باز کرد
    چند سال بعد……….
    #grin #tongue
    آهان چی ميگفتم… داشتم ميگفتم که خيل يقشنگ گفتی آره بايد قدر لذتهای ساده رو هم دونست


  39. این متنو داشتم ميخوندم خیلی جال اومد برام گفتم بيام اينجا بذارمش تا بقيه هم بخوننش
    ممکنه تو خونده باشی
    لنس آرمسترانگ 18 سپتامبر سال 1971 در پلانوي ايالت تگزاس به دنبا آمد.او در نوجواني بااستعداد ، يكدنده و مغرور بود. لنس به تنهايي تمام جاده خلوت و سوت و كور تگزاس را ركاب مي¬زد تا به اوكلاهاما برسد. همواره اين رويا را در سر مي¬پروراند كه مي¬تواند يك روز با دوچرخه¬اش به سراسر اروپا سفر كند. اين دوچرخه¬سوار آمريكايي 6 بار پياپي در مسابقات تور دو فرانس برنده شد.
    درست بعد از مسابقات المپيك سال 1996، اين دوچرخه سوار آمريكايي كه در آن سال عنوان نخست رقابت¬¬هاي دوچرخه سواري را از آن خود كرده بود، تحت معاينات پزشكي قرار گرفت: سرطان پيشرفته اندام¬هاي تناسلي كه حتي قبل از تشخيص به ريه¬ها و مغز نيز رسيده بود. لنس به زادگاهش، تگزاس بازگشت. پزشكان گفتند كه تنها 40 درصد شانس بهبود و زنده ماندن دارد.
    به دنبال ابتلا به سرطان اندام¬هاي تناسلي، بافت¬هايي از مغزش نيز دچار آسيب جدي شدند.
    اما با شيمي¬درماني مستمر، ايمان قوي و آمادگي جسمي بسيار خوب(كه در طول تمرينات و مسابقات بدان دست يافته بود) توانست از اين بيماري مخوف جان سالم بدر ببرد. سپس ازدواج كرد و صاحب يك فرزند پسر شد و ازآن زمان تاكنون، سعادت و خوشبختي به زندگي¬اش روي آورده.
    لنس تحت حمايت¬هاي مادرش، ليندا، بزرگ شد. ليندا هنگام تولد فرزندش 17 سال بيشتر نداشت. او در سن دو سالگي پدرش را از دست داد. با اين وجود، مادرش دست از تلاش برنداشت. دو شغل براي خودش دست و پا كرد، دبيرستان را به پايان رساند، در يك شركت به عنوان منشي مشغول شد و با مرد ديگري به نام تري آرمسترانگ، ازدواج كرد. تري يك مسيحي دو آتشه و افراطي بود كه اعتقاد داشت مناسب ترين روش برقراري نظم و انضباط اين است كه به كوچك ترين بهانه پسر را شلاق بزند. همين طرز تفكر ، تاثير عميقي بر روي او گذاشت. مادر لنس راهنماي خوبي براي او بود. ليندا سخت كار ميكرد تا مطمئن شود پسرش هيچ كم و كسري نداشته باشد. از انواع غذاهاي مناسب گرفته تا پوشاك نو تميز. اما نميتوانست كنترل چنداني روي دوستان مدرسهاي او داشته باشد . لنس آرمسترانگ به خاط دارد كه دوستانش به وي ميگفتند اگه ميخواي درست و حسابي زندگ يكني يا بايد فوتباليست حرفه اي بشي. يا اين كه اون قدر سخت كار كني كه بالاخره پول و پله اي بخ جيب بزني. البته او به هيچ يك از اين اهداف نائل نشد . اما در سن 10 سالگي به ورزشهايي مثل دو و شنا پرداخت. به جاي اينكه با بچه هاي هم سن و سال خودش مسابقه بدهد همگروه بچه هاي 7 ساله شد. براي كسي به سن و سال لنس اين مساله اصلا صورت خوشي نداشت. بدها در سن 13 سالگي به حضور در مسابقات دوچرخه سوار يو ورزشهاي سه گانه (شناو دوچرخه سواري و دو) علاقمند شد.


  40. سال آخر دبيرستان بود كه مسولان كميته مل يالمپيك امريكا او را به حضور و عضويت در مسابقات المپيك دعوت كردند. لنس ارمستراتگ موقتا ترك تحصيل كرد.بعدها برا يگرفتن ديپلم ناچار شد د ريك مدرسه خصوصي تحصيل كند. تابستان سال بعد در مسابقات قهرماني جوانان جهان و د ررشته دوچرخه سواري به مقام يازدهم دست يافت كه خود بهترين نتيجه برا يامريكاييها از سال 1976 بود . در همان سال د ردو مسابقه بزرگ و مطرح ديگر برنده شد.
    لنس ارمسترانگ در سال 1991 د راولين سري از مسابقات تور دوپونت شركت كرد . مسابقه اي بسار طولاني مدت و دشوار شامل 11 مرحله به مسافت 1085 مايل كه يازده روز به طول ميانجاميد.متاسفانه در اين مسابقات شكست خورد. د رسال 1992 به حضور در مسابقات المپيك بارسلونا به مقام چهاردهم جهان دست يافت. بلافاصله بعد از المپيك نمرينات خود را به صورت حرفه اي ادامه داد . د راولين مسابقه دوچرخ سواران حرفهاي جهان به مقام اخر رسيد.
    سپس به علت سرماخوردگي شديد از شركت در مسابقات تور دو فرانس بازماند. د ردوم اكتبر سال 1996 پزشكان تشخيص دادند كه به سرطان پيشرفته اندامهاي تناسلي مبتلا شده . اين بيماري مهلك به نواحي شكم ، ريه ها و مغز نيز سرايت كرده بود. انها تصور ميكردند كه لنس د ركمتر از يك سال ديگر رهسپار ديار باقي خواهد شد. او را تحت عمل جراحي قرار دادند تا بافتهاي مبتلاي اندامهاي تناسلي و مغزش را خارج كنند .سپس براي از بين بردن سلولهاي سرطاني د رناحيه شكم و ريه هايش روش شيمي درماني را در پيش گرفتند. ارمسترانگ به طرز معجزه اسايي بهبود يافت و ان گاه معجزه ديگري د رزندگي اش به وقوع پيوست. او توانست بار ديگر در مسابقات شركت كند و د راولين دور مسابقات بين المللي جام دوچرخه سواري به مقام دوم دست يافت در سال 1999 در تور دو فرانس پيروز شد. اين اولين پيروزي از شش پيروزي پياپي وي در اين سري از مسابقات بود. د رالمپيك سال 2000 سيدني د راستراليا توانست مدال برنزمسابقات را از آن خود كند . امروز ارمسترانگ ميگويد : تصورم اين است كه ابتلا به سرطان يكي از بهترين اتفاقات تمام عمرم بود. اين بيماري مرا تقريبا از پا در اورد اما در عوض يك ورزشكار برجسته ، خوب و سرشناس شدم.
    لنس نماد انساني است كه بر بيمار يسرطان استيلا يافت . او به منظور حمايت از بيماران سرطاني بنياد لنس ارمسترانگ را تاسيس كرده است. لنس انساني صادق و قابل اعتماداست و تاثير بسلر خوبي رو ينوجانان و جوانان ميگذارد. قهرماني مصمم و با پشتكار بالا كه در جامه عمل پوشاندن به تمام خواسته هايش ا زهيچ تلاشي با زنميماند . همواره مثل لنس بگوييد: تصميم گرفتم پيروز شوم.


  41. شاد باشی عزيزم #heart #flower


  42. avan در 06/10/05 گفت :

    khanom khoshgel, kheili khoshhalam ke varzesh theropy inghadr bet komak mikone, rastesh az vaghti to miri manam oftadam to rodarbayestie khodam va sobha harcheghadram khasteo bihosele basham saat 6 to gym hastam hata age shode 15 min , kheili khobe . kholase merciiiiiiiiiiiii
    movazebe khodet bash
    #flower


  43. بی تا در 06/10/05 گفت :

    ویولت گلم باور کن امروز کلی برات دعا کردم. از اون روزهایی برام بود که با سنگینی و بدبختی از رختخواب اومدم بیرون. باور کن اولین چیزی که یادم اومد بیماری تو بود. به خودم گفتم دختر خجالت بکش ببین ویولت با این همه گرفتاری چه روحیه ای داره (چشمت نکردم ها ازت درس گرفتم). الان هم دیدم این پست رو نوشتی که به بهتر شدن اوضاع امروزم خیلی کمک کرد.
    تو برای کسایی دچار بیماری خودت مینویسی اما نمیدونی من چقدر تو شرایط مختلف ازت روحیه گرفتم.
    نمیدونم بهت گفتم یا نه اما اون موقع که تو بیمارستان بودم و عمل کردم فقط و فقط تو الگوم بودی که تونستم خیلی سریع باز سر پا شم.
    برات از صمیم قلب آرزوی بهبودی میکنم.#flower


  44. بی تا در 06/10/05 گفت :

    راستی یادم رفت بگم اگه لینک رو عوض کنی ممنون میشم چون به هر حال دیگه تو بلاگ جدید مینویسم.#heart


  45. Ocean در 06/10/05 گفت :

    Hi Violet Jaan,
    I hope you regain all those little pleasures that you mentioned permanatly again.
    I know, you are right we always forget about what we have and just focus on what we don’t have.
    about your last post. I agree with you 100%, unfortunately blogging like lots of other things has different meaning for us (Iranians). blog is a great tool to share our feelings, experiences, knowledge and point of view with others, some people use it as a diary and that’s about it. If some one likes it,can read it and if feels like , leave a comment but attacking each other in blogs or competeing about it is very very ridicilous! I think having blog has become a new fashion for lots of people in Iran!!


  46. ولنتاین در 06/10/05 گفت :

    اینجوری که می نویسی ادم از هر لحظه اش می تونه لذت ببره#hug تو فوق العاده ای ! به جان خودم!


  47. leila در 06/10/05 گفت :

    salam,kheili halam bad bood va etefaghi weblogeto khoondam…yani az ghabl nemishnakhtamesh va etefaghi behesh sar zadam…kheili baram khoobe ,kheili behem roohiye mide vali rastesho begam modatiye ke fekr mikonam ke doroste ke man az nazare jesmi be nesbat salemem vali az nazare roohi kheili az to kharabtaram……shayad roohe man ms dare! bavar kon ..kheili vaghta ehsas mikonam jaii hastam ke bayad kasi zire baghalamo begire va bala biyare ,kasi mano hol bede ta harkat konam ,man ke ye roozi por az hararato taharok boodam emrooz zaheram na vali batenam har chand vaght ye bar ofte shadid dare va vaghean bayad sabr konam ke dorash begzare…..daram daroo masraf mikonam ,shayad behtar besham ……to ham baram doa kon va komakam kon shayad halam behtar shod ,chon mano nemishnasi dige mese baghiye nisti ke fekre khasi raje behem bokoni ya shayad azam khaste nashi …man be roohiyeye to ehtiyaj daram ..kashki mishod manam komake jesmi baraye to basham ……dooste nadidat:leila


  48. نگار در 06/10/05 گفت :

    #grin


  49. نفيسه در 06/10/05 گفت :

    تو فکر منو بردين و شکرکردن خدا!


  50. نیکی در 06/10/05 گفت :

    سلام وب لاگ نویسی دنیای عجیبی من خودم برای این کامنت گذاری رو قطع کردم که یکی به اسم من کامنتهای خیلی ناجوری میذاشت ناچارندیگه کامنت گذاری رو کنا ر گذاشتم …اما می بینی که کامنتدونی رو بستم لینک دادن به دوستان رو بستم چون تو این مدت اونقد چیزهای بدی دیدم که نگو …مثل یادمه اخرین باری که همه چیز رو بستم یک آقایی که وب لاگ سکسی داشت برای من کامنت می ذاشت و هر از گاهی هم از وب لاگش به من لینک میداد …حالا هر چی من می خواستم توضیح بدم بابا من نه خوشم میاد تو به من لینک بدی نه خواننده وب لاگت هستم سرش نمیشد خوب معلممه خواننده های ایشون هم چه کسانی بودند که می یومدند سراغ من….یا مثلا من دوست ندارم برای رو درباسی برم کامنت بزارم دوست دارم جایی برم که خوندنش برام جالب باشه اما دیدم این قضیه کامنت گذاشتن مثله دید و باز دید عیده و اگه دوست هم نداشته باشی باید زورکی بری وب لاگ کامنت دهنده رو بخونی برای همین که مهمترین دلیلم هم هست گفتم بزار دیگران اگه دوست دارند وب لاگ منو بخوننده اگه هم دوست ندارند چون من می رم وب لاگشون رو می خونم تو رو درباسی و زحمت نیفتند وهرکی حرفی داره میل میده راستش زیاد ناراضی هم نیستم شر خیلی از مزاحمها کم شده و دوستای خوب و گلی هم دارم ..نمیدونم شاید هم عقیدم غلط باشه من که امام زمان نیستم#tongue