روايتی از فيلم نامه

فيلم نامه رو داده بودم يکي از دوستان رمان نويسم بخونه و نظرش رو بهم بگه.
وقتي با هم صحبت کرديم بعد از تعريف از موضوع فيلم نامه و نحوه نگارش … رفت سر مطرح کردن انتقاداتش، بهم گفت که شخصيت هاي فيلم نامه به دو دسته سياه و سفيد تقسيم شدن و از شخصيت خاکستري هيچ خبري نيست!!! و گفت اين تو قوانين جديد رمان نويسي نمي گنجه گفت وقتي صحنه هاي مربوط به مادر هومان( مادر شوهر سابق) رو مي خوندم کاملاً نفرت رو از لابلاي نوشته هات احساس ميکردم و اين يک پيش زمينه قضاوت به بيننده ميده که يعني بايد از اين آدم متنفر باشي، چون منم هستم!!! در صورتيکه تو فقط بايد بيان کني و قضاوت رو بذاري به عهده بيننده يا خواننده ات.
مي گفت ما تو عالم نگارش اصطلاحي داريم که مي گيم وقتي نوشته ايي رو نوشتي بايد بذاري چند وقت از روش بگذره و به اصطلاح بيات شه بعد دوباره بري از تو کشو بکشيش بيرون و دوباره خوانيش کني با يک احساس جديد با کم شدن احساسات تند و تيز قبليت و اينبار منطقي شروع کني به وارد کردن ايراداتت مي گفت به نظر من الان موقع اون رسيده که اينکار رو بکني.
ديدم درست ميگه وقتي داشتم بعضي اتفاقات رو بياد مي آوردم و خودم رو مجبور ميکردم به نوشتنشون زار ميزدم و مي نوشتم شايد همين بحران روحي هم حال بد اون چند ماه رو پايه ريزي کرد، بيرون ريزي داشتم ولي انگار همه چي اومد تو سطح و همونجا موند و ديگه ته نشين نشد.
با يکي از دوستان خوبم تماس گرفتم که تو باز نويسي فيلم نامه از لحاظ فني کمکم کنه بايد يه خلاصه براش بنويسم.:love
فيلم نامه رو چند جا براي بازاريابيش ارائه کردم ولي از هيچ کنالي هنوز جواب بله يا خير نگرفتم فعلاً منتظرم و هنوز نا اميد نشدم.
قرار شده يه اتود براي کتاب هم بزنم ولي فعلاً اصلن فکرم متمرکز براي اينکار نميشه.
اين صحنه اول رو زار زدم و نوشتم.:cry


پدر خانم سلحشور فوت کرده و خانه شلوغ است کارگران مشغول کار و بعضي از فاميل در آمد و شد مونا سبدي در دست دارد و تند به سمت آشپزخانه ميرود که متوجه مکالمه تلفني خانم سلحشور ميشود کمي مکث ميکند.
خانم سلحشور : بله حاج آقا شش تا فرش 9 متري ميخوام… کاشان بله، کرم باشه…. هم نو باشه و هم جفت باشن … بله خيلي سرم شلوغه وقت بازار اومدن و انتخاب کردن ندارم… شما بفرستيد من انتخاب ميکنم و چهار تا ديگه رو پس ميفرستم… تو رو خدا ببخشيد زحمت ميدم بهتون… مونا جون؟ بله خوبه . سلام ميرسونه.
بعد از خداحافظي گوشي را ميگذارد.
مونا با ترديد ميپرسد
مونا: بابا بود؟
خانم سلحشور: آره
مونا: ميخوايد فرش بخريد؟ تو اين بلبشو؟
خانم سلحشور: آره. مهم نيست ميارن انتخاب ميکنم. خودم نميرم.
فرشها فرستاده ميشود و مونا در کمال ناباوري مي بيند که هر شش فرش کيپ تا کيپ خانه را مفروش ميکند. شب مراسم برگزار شده با خيل جمعيت مونا با نگراني به فرشها مينگرد که زير گام مهمانان است هر از چند گاهي مکالمه بين مهمانان توجه او را جلب ميکند.
مهمانان: عجب خونه زندگي داره نسرين، ماشالله فرش هاشو نيگا همش جوره.
مادر مونا او را به گوشه ايي مي کشد.
مادر مونا: مونا اينا چي ميگن؟
مونا: چي شده؟
مادر: داشتي رد ميشدي يکي از همسايه ها تو رو به اون يکي نشون داد گفت اين زن برادر خانم سلحشوره!!! يعني چي؟ مگه ماني داداششه ما خبر نداشتيم؟
مونا با بي حوصلگي: ولش کن مامان. اونم حتما عين اکثر خانوما نگران بالا رفتن سنشه حتما منو اينجوري معرفي کرده که نگن واه واه مادر شوهره. خواسته سنش رو بياره پايين.
موقع شام مونا با اضطراب بچه ايي را مينگرد که با شلختگي شام ميخورد و قاشق پر از خورشت قيمه را بر روي فرشهاي نو سرنگون ميکند.
فرداي شب مهماني
خانم سلحشور رو به کارگرها
خ سلحشور: فرشها رو لوله کنيد بذاريد کنار زنگ بزنم باربري.
مونا: چهار تا شو لوله کنن؟
خ سلحشور: نه همشو.
مونا: مگه دو تاشو نگه نميدارين؟
خ سلحشور: نه نپسنديدم. پس ميفرستمشون.
مونا به طرف آشپزخانه حرکت ميکند و با ظرفي از آب و ريکا بر ميگردد و کهنه ايي در دست. زانو زده و شروع به پاک کردن لکه خورشت مي نمايد و با غيض مي گويد.
مونا: شما که فقط مي خواستيد مهموني تون آبرومند برگزار شه لااقل مواظبت ميکرديد رو فرش نو خورشت بر نگرده.
خ سلحشور: ديگه کاريه که شده. خوب نپسنديدم گناه که نکردم!
مونا: بله معلومه!!!!
2- وقتي تو اون مدت يک سالي که خونه مامان اينها بودم يک روز رفتم خونه مشترکمون براي سر زدن به مامان هومان. درست يادمه سر ناهار بود عدس پلو داشتن با ترشي کلم قرمز براي منم کشيدن که ناهار پيششون باشم حرف بر سر موندن يا نموندن من بود وقتي از مامان هومن نظر خواستم که به نظر شما شب بمونم؟ قهرم رو تموم کنم؟ گفت نه من جايه تو باشم نمي مونم مگه ميخواي خودت رو سبک کني؟ اون که نيومده دنبالت. تازه همش قيافه هم ميگيره. من جاي تو باشم ازش طلاق ميگيرم. گفتم از طلاق ميترسم بعدش چي ميشه؟ تو خانواده ما اصلا اين چيزا مرسوم نيست. گفت از چي ميترسي؟ ديگه وضعت بدتر از من نيست که با سه تا بچه بزرگ رفتم زن يه پسر شدم!!! تو هم طلاق بگير يه شوهر بهتر از هومان پيدا ميکني وضعت از ايني که هست خيلي بهتر ميشه.!!!


دیدگاه ها خاموش