روایتی از فیلم نامه

فيلم نامه رو داده بودم يکي از دوستان رمان نويسم بخونه و نظرش رو بهم بگه.
وقتي با هم صحبت کرديم بعد از تعريف از موضوع فيلم نامه و نحوه نگارش … رفت سر مطرح کردن انتقاداتش، بهم گفت که شخصيت هاي فيلم نامه به دو دسته سياه و سفيد تقسيم شدن و از شخصيت خاکستري هيچ خبري نيست!!! و گفت اين تو قوانين جديد رمان نويسي نمي گنجه گفت وقتي صحنه هاي مربوط به مادر هومان( مادر شوهر سابق) رو مي خوندم کاملاً نفرت رو از لابلاي نوشته هات احساس ميکردم و اين يک پيش زمينه قضاوت به بيننده ميده که يعني بايد از اين آدم متنفر باشي، چون منم هستم!!! در صورتيکه تو فقط بايد بيان کني و قضاوت رو بذاري به عهده بيننده يا خواننده ات.
مي گفت ما تو عالم نگارش اصطلاحي داريم که مي گيم وقتي نوشته ايي رو نوشتي بايد بذاري چند وقت از روش بگذره و به اصطلاح بيات شه بعد دوباره بري از تو کشو بکشيش بيرون و دوباره خوانيش کني با يک احساس جديد با کم شدن احساسات تند و تيز قبليت و اينبار منطقي شروع کني به وارد کردن ايراداتت مي گفت به نظر من الان موقع اون رسيده که اينکار رو بکني.
ديدم درست ميگه وقتي داشتم بعضي اتفاقات رو بياد مي آوردم و خودم رو مجبور ميکردم به نوشتنشون زار ميزدم و مي نوشتم شايد همين بحران روحي هم حال بد اون چند ماه رو پايه ريزي کرد، بيرون ريزي داشتم ولي انگار همه چي اومد تو سطح و همونجا موند و ديگه ته نشين نشد.
با يکي از دوستان خوبم تماس گرفتم که تو باز نويسي فيلم نامه از لحاظ فني کمکم کنه بايد يه خلاصه براش بنويسم.:love
فيلم نامه رو چند جا براي بازاريابيش ارائه کردم ولي از هيچ کنالي هنوز جواب بله يا خير نگرفتم فعلاً منتظرم و هنوز نا اميد نشدم.
قرار شده يه اتود براي کتاب هم بزنم ولي فعلاً اصلن فکرم متمرکز براي اينکار نميشه.
اين صحنه اول رو زار زدم و نوشتم.:cry


پدر خانم سلحشور فوت کرده و خانه شلوغ است کارگران مشغول کار و بعضي از فاميل در آمد و شد مونا سبدي در دست دارد و تند به سمت آشپزخانه ميرود که متوجه مکالمه تلفني خانم سلحشور ميشود کمي مکث ميکند.
خانم سلحشور : بله حاج آقا شش تا فرش 9 متري ميخوام… کاشان بله، کرم باشه…. هم نو باشه و هم جفت باشن … بله خيلي سرم شلوغه وقت بازار اومدن و انتخاب کردن ندارم… شما بفرستيد من انتخاب ميکنم و چهار تا ديگه رو پس ميفرستم… تو رو خدا ببخشيد زحمت ميدم بهتون… مونا جون؟ بله خوبه . سلام ميرسونه.
بعد از خداحافظي گوشي را ميگذارد.
مونا با ترديد ميپرسد
مونا: بابا بود؟
خانم سلحشور: آره
مونا: ميخوايد فرش بخريد؟ تو اين بلبشو؟
خانم سلحشور: آره. مهم نيست ميارن انتخاب ميکنم. خودم نميرم.
فرشها فرستاده ميشود و مونا در کمال ناباوري مي بيند که هر شش فرش کيپ تا کيپ خانه را مفروش ميکند. شب مراسم برگزار شده با خيل جمعيت مونا با نگراني به فرشها مينگرد که زير گام مهمانان است هر از چند گاهي مکالمه بين مهمانان توجه او را جلب ميکند.
مهمانان: عجب خونه زندگي داره نسرين، ماشالله فرش هاشو نيگا همش جوره.
مادر مونا او را به گوشه ايي مي کشد.
مادر مونا: مونا اينا چي ميگن؟
مونا: چي شده؟
مادر: داشتي رد ميشدي يکي از همسايه ها تو رو به اون يکي نشون داد گفت اين زن برادر خانم سلحشوره!!! يعني چي؟ مگه ماني داداششه ما خبر نداشتيم؟
مونا با بي حوصلگي: ولش کن مامان. اونم حتما عين اکثر خانوما نگران بالا رفتن سنشه حتما منو اينجوري معرفي کرده که نگن واه واه مادر شوهره. خواسته سنش رو بياره پايين.
موقع شام مونا با اضطراب بچه ايي را مينگرد که با شلختگي شام ميخورد و قاشق پر از خورشت قيمه را بر روي فرشهاي نو سرنگون ميکند.
فرداي شب مهماني
خانم سلحشور رو به کارگرها
خ سلحشور: فرشها رو لوله کنيد بذاريد کنار زنگ بزنم باربري.
مونا: چهار تا شو لوله کنن؟
خ سلحشور: نه همشو.
مونا: مگه دو تاشو نگه نميدارين؟
خ سلحشور: نه نپسنديدم. پس ميفرستمشون.
مونا به طرف آشپزخانه حرکت ميکند و با ظرفي از آب و ريکا بر ميگردد و کهنه ايي در دست. زانو زده و شروع به پاک کردن لکه خورشت مي نمايد و با غيض مي گويد.
مونا: شما که فقط مي خواستيد مهموني تون آبرومند برگزار شه لااقل مواظبت ميکرديد رو فرش نو خورشت بر نگرده.
خ سلحشور: ديگه کاريه که شده. خوب نپسنديدم گناه که نکردم!
مونا: بله معلومه!!!!
2- وقتي تو اون مدت يک سالي که خونه مامان اينها بودم يک روز رفتم خونه مشترکمون براي سر زدن به مامان هومان. درست يادمه سر ناهار بود عدس پلو داشتن با ترشي کلم قرمز براي منم کشيدن که ناهار پيششون باشم حرف بر سر موندن يا نموندن من بود وقتي از مامان هومن نظر خواستم که به نظر شما شب بمونم؟ قهرم رو تموم کنم؟ گفت نه من جايه تو باشم نمي مونم مگه ميخواي خودت رو سبک کني؟ اون که نيومده دنبالت. تازه همش قيافه هم ميگيره. من جاي تو باشم ازش طلاق ميگيرم. گفتم از طلاق ميترسم بعدش چي ميشه؟ تو خانواده ما اصلا اين چيزا مرسوم نيست. گفت از چي ميترسي؟ ديگه وضعت بدتر از من نيست که با سه تا بچه بزرگ رفتم زن يه پسر شدم!!! تو هم طلاق بگير يه شوهر بهتر از هومان پيدا ميکني وضعت از ايني که هست خيلي بهتر ميشه.!!!


نظرات شما


  1. ناشناس در 06/10/05 گفت :

    #grin


  2. ناشناس در 06/10/05 گفت :

    من رو هم توی فيمل نامه ات می آری؟؟#eyelash


  3. ناشناس در 06/10/05 گفت :

    فيمل = فيلم#smile


  4. BaHaar در 06/10/05 گفت :

    نظری ندارم فقط چهارمم #grin


  5. armin در 06/10/05 گفت :

    in taraf zaaheran dige seyaah boode,inoo yekam skahte khaakestari koni, bayad beri soraaghe kaarhaayeh khobi keh shayad baraye bagheyye kardeh baashe.
    khoda hamaeye maa roo rahmat konad.


  6. BaHaar در 06/10/05 گفت :

    خوب حالا که پستت رو خوندم. کاملا با حرف اون دوست رمان نويستون موافقم. تصويرهای خاکستری واقعی تر هستند. #smile


  7. Neginak در 06/10/05 گفت :

    in khanoom salahshoor madar shoharet boode ??? badesham adam bad ke dige khakestary nemishe siahe dige!#grin booos


  8. ويولت در 06/10/05 گفت :

    به ناشناس:
    حتما عزيزم فقط ميخوای سياه باشی يا سفيد؟#grin


  9. مهتاب در 06/10/05 گفت :

    مورد دوم رو که مادر شوهرت راست گفته بود! پيش بينيش درست از آب در اومد#grin مگه نه؟#winking


  10. بهار در 06/10/05 گفت :

    سلام#flower
    با اين قسمت که بايد يه مدت از نوشتن بگذره و بعد اصلاحش کرد موافقم#eyelash
    ميگم ويولت جان با اين حساب برای مراسم ختم کلی سياهی لشگر لازم ميشه ها#grin اون ني نی که قيمه ريخت رو فرش رو هم خودم سراغ دارم#tongue


  11. bahareh در 06/10/05 گفت :

    #thinking


  12. mahidoodi در 06/10/05 گفت :

    #silly


  13. آرام در 06/10/05 گفت :

    ويولت جون ُ اين حرف های مادر شوهرت برام آشنا بود !! پس تو هم چقدر ساده دلی ُ باور کردی داره از سر دوستی بهت اينو می گه نه ؟ که از زندگی پسرش بری بيرون . آخخخخ که تمام اين حرفا برام آشناست . من هم مثل تو ساده دل بودم ولی خداروشکر که خيلی زود فهميدم کی دوسته و از روی دوستی حرف می زنه و کی بدخواه زندگی ؟ ازت خواست خودتو سبک نکنی . ؟؟؟؟ هدف چی بوده جدايی انداختن بين زن و شوهر . دامن زدن به اختلافات . آخ موندم اين آدما چطوری تو اون دنيا جواب می دن ؟
    خوش باشی عزيزم . اميدوارم ناراحتت نکرده باشم .


  14. گلی در 06/10/05 گفت :

    من يه ذره گيج شدم…اما اينکه شخصيت کاملا سياهه راست گفته بيد


  15. ناشناس در 06/10/05 گفت :

    لطفا منو نارنجی بيار!!!!!


  16. اوپـــس !! معلومه که شرایط خیلی سختی رو پشت سر گذاشتی. خوشحالم که الان با وجود همه سختی هایی که باهاش دست و پنجه نرم میکنی ،‌از نظر روحی خیلی شادتری. گود لاک واسه فیلم و کتابت. خیلات از طرف بلاگر ها مطمئن باشه ، همه میرن فیلمش رو میبینند و کتابت رو هم می خرند. #winking


  17. ریحانه در 06/10/05 گفت :

    ویولت روکتاب سعی کن تمرکز کنی ،مطمئنم که کار خوبی در میاد! قبلا هم بهت گفتم من میتونم تو چاپش بهت کمک کنم !
    اگه کمک نگارشی هم خواستی خبرم کن!


  18. بی تا در 06/10/05 گفت :

    دوستت راست گفته این شخصیت خ سلحشور خیلی سیاهه اما مگه غیر از اینه. راستش من هیچ قضاوتی تو این نوشته ندیدم همش شرح ماجرا بود.


  19. ويلی قبول داری يه تيکه رو مادر شوهر عزيز و سياه خوب اومده خوشبختی رو می گم #flower


  20. هاله در 06/10/05 گفت :

    اما ویولت جان با دوست‌ات موافق نیستم – اگر این‌ جور بود دیگه کاراکتر بد و خوب و میون‌کش وسط در فیلم‌ وجود نداشت و قضاوت به عهده بیننده بود. هر فیلمی آدم خوبه داره و آدم بده.


  21. ويولت عزيزم اين داستان خيلی قشنگيه. چاپ که کنی خودم اولين نسخشو ميخرم. ميتونی به قول دوستت يکم باهاش بازی کنی. اما دليلی هم نداره که حرفهای اون همه درست باشه. حتما حتما يکی عاشقش ميشه و ازش يه فيلم توپ ميسازه. البته شنيدم که خيلی بساط پارتی بازی رواجه. اما مهم نيست. تو نا اميد نشو عزیزم


  22. ملودي در 06/10/05 گفت :

    ويولت جون راستش با نظر دوستت خيلی موافق نيستم آخه چنين مادرشوهر سياهی رو خاکستری نشون دادن ؟؟؟؟ به نظر بهتره رنگش سياهتر هم بشه


  23. ساتين در 06/10/05 گفت :

    عجب#surprise


  24. آورا در 06/10/05 گفت :

    اينکه نوشتتو دوباره باز خونی کنی خيلی خوبه.
    اما اين مامان هومان هم برای خودش موجوديه هاااااااااااااا#thinking


  25. memol در 06/10/05 گفت :

    سلام عزيز دلم ….#kiss
    اين چند روز اوضاع روحی و جسمی ام بنا به دلايلی افتضاح شده …. شرمنده که کامنت نمی زاشتم … يعنی حوصله نداشتم ولی می يومدم اينجا و مرتب انژی مثبت می گرفتم ازت ….
    به خدا جدی می گما #hug #heart
    برام دعا کن …. دعا کن که منم مثل تو صبور و با اراده و محکم باشم . مواظب خودت باش .#eyelash


  26. فريد در 06/10/05 گفت :

    عجب پ….. بوده اين مامان هومان#surprise #sick
    من اگه جای تو بودم اونجا که برای اولين بار مياد شرکت به جای اينکه دنبال بهونه بگردم که مش قربون و بفرستم دنبال نخود سياه دنيال سمی مرگ موشی داروی نظافتی چيزی ميگشتم که بريزم تو چايی و هر دوشون رو بفرستم به دَرَک#smug


  27. فريد در 06/10/05 گفت :

    به يک خواننده :
    من رو قولم هستما جواب کامنتت رو نوشتم فقط گذاشتم بيات بشه يه بار ديگه يخونمش


  28. مرجان در 06/10/05 گفت :

    #flower


  29. ندا در 06/10/05 گفت :

    سلام ويولت عزيزم باور کن هنوز بچه ها به من هيچ جوابی ندادن که مثبت باشه يه چيزايی گفتن تو مايع اينکه بايد نون نويسنده کهنه کارو خورد از اين برنامه ها توکل به خدا#worried


  30. ندا در 06/10/05 گفت :

    ولی خدايی مادر شوهرت زن پسر شده بود از خودش کوچيک تر#surprise


  31. نازمهر در 06/10/05 گفت :

    ويلی جون منم از اين نوشته ها حسی بهتر از انزجار پيدا نکردم.
    بيخود نبوده که ام است عود کرده عزيزم#brokenheart


  32. نازمهر در 06/10/05 گفت :

    اما گذشته ها گذشته و تو هم مثل هميشه بدی رو با خوبی جواب دادی.
    و حتی در مرود فيلمنامه ات هم قضاوت رو به عهده خواننده سپردی.
    به خدا خيلی ماهی ويلی جون#kiss


  33. نازمهر در 06/10/05 گفت :

    دوست داشتنی هستی که همه دوستت دارن عزيزم#heart


  34. مهزاد در 06/10/05 گفت :

    کاملا درکت می کنم ويولت جون ….نوشتن يه داستان با نوشتن سرگذشت واقعی آدم فرق داره ….نمی شه مانع احساسات شد … حق داشتی ولی خب الان بهتره خدارو شکر کنی که ديگه مجبور نيستی با امثال خانوم سلحشور سر و کله بزنی…می بوسمت #heart #flower


  35. نگار در 06/10/05 گفت :

    اخيييييييی #sad


  36. پی براه در 06/10/05 گفت :

    ويولت جون
    به نظر من به جای اينکه با نوشتن اين خاطرات غصه بخوری بايد خوشحال باشی که يک دوره از زندگيت بوده و تموم شده و تو هم ازش چيزهای زيادی ياد گرفتی خوشحال باش که با همت خودت تونستی پشت سرش بگذاری


  37. گيتی در 06/10/05 گفت :

    چقدر خوشحالم که اينجا ديگه کسی برای جلب توجه و همچنین تبادل کامنت کامنت نمی ذاره #tongue خداييش خوب رو کم کنی کردی ها #winking (به اين ميگن آدم حسود) #tongue #eyelash


  38. رکسانا در 06/10/05 گفت :

    #kiss #heart ««


  39. ليلا در 06/10/05 گفت :

    اين مادر شوهر بوده يا مادر فولاد زره ؟!#grin ولی دور از شوخی اگه واقعا همچين ادم خودخواه و بی ملاحظه ای بوده چه دليلی داره خصوصيات منفيش سانسور بشه ؟! فقط واسه اينکه سياه نمائی نشده باشه ؟


  40. فاطی در 06/10/05 گفت :

    اميدوارم در ادامه هم موفق باشيد


  41. زیتون در 06/11/05 گفت :

    ویولت جون. دوسه بار بهت سر زدم اما فقط تا پست اسپارتام برام میومد. برام عجیب بود آپدیت نمی‌کنی. چندبار هم کنترل اف ۵ زدم اما باز هم اسپارتام آخرین پستت بود. حالا می‌بینم سه تا نوشته بالاست و کلی خوشحال شدم#heart #party
    با مطلب راجع به اجباری نبودن کامنت نوشتن کاملا موافقم..
    در مورد مطلبی که در مورد سلامتیت نوشتی کلی خوشحالم و امیدوارم به زودی همیشگی بشه.#applause
    در مورد فیلمنامه‌ت،‌مگه این آقای رنجبر نالوطی قرار نبود فیلمش کنه؟


  42. زیتون در 06/11/05 گفت :

    این قسمت فیلمنامه رو خوندم ویولت جان. به نظرم زیاد سیاه نیومد. خیلی واقعی بود. آدم‌های اینجوری زیاد دیدم.
    البته بستگی داره بقیه‌ی سکانس ها رو چه‌جوری نوشته‌باشی.( چون این فقط یه قسمتشه و نمی‌شه قضاوت کرد)
    شاید مونا زیادی مظلومه اینجا. شاید فقط با نگاهش در کلوز‌آپ می فهموند از این کار مادرشوهرش ناراضیه بهتر بود. اینکه واضح بگه پس دوتاشو نگه دارید و یا بگه نمی‌ذاشتین خورش بریزه با همون نگاه کمی نگران ( زیر پوستی) بهتره به نظر من.


  43. sed hosse!n در 06/11/05 گفت :

    سلام ويولت خوب
    من خودم رومان کوتاه می نويسم ولی هنوز اونقدر گنده نشدم که بخوام نظر بدم یا کاری بکنم.
    در حال حاضر تنها کاری که ازم بر می آد اینه که فیلم نامه تو یکی دو جای دیگه معرفی کنم.
    در این رابطه خبر شو به مونا بده#winking


  44. آدم در 06/11/05 گفت :

    خوندم و خوب حستو درک کردم (فکر کنم) آره اين چيزا بعضی وقتها حسابی آدمو حرص ميده. ولی چيزيه که زياد اتفاق ميفته و برای خيليا هست. فکر نکنم که خيلی شخصيت استثنايی بوده و احتمالا خيليها تجربيات کمابيش مشابهی داشتن. فقط مهمش اينه که ديگه خودتو برای چنين چيزهايی ناراحت نکنی و بخوای دوباره غصشو بخوری. #flower


  45. اب معدنی در 06/11/05 گفت :

    سلام ويولت عزيزم
    اين کامنتی که دارم واستون می نويسم شايد بيشتر مربوط بشه به پست پايين . راستش من الان حدود نزديک به دوساله که ميام اينجا رو می خونم هر وقت هم که تونستم واستون کامنت گذاشتم علت اومدنمم هميشه به خاطر وجود گل خودتون نوشته های خوب و رونی که می نويسيد بوده .چون هميشه بی نام و نشون اومدمو رفتم همراه شما اشک ريختم وقتی که درد داشتين همراه شما خنديدم و وبلاگتون کلی به من انرژی مثبت می ده
    دوستون دارم
    تا بعد


  46. بهار در 06/11/05 گفت :

    سلام … خوبی ؟ چند روزی بود نيومدم اينجا چه حالی ميده يهو چند تا مطلب و با هم بخونيا از انتظار کشيدن که ويلی جون کی آپ ميکنه خيلی بهتره #kiss #kiss #hug


  47. پريسا در 06/11/05 گفت :

    ويلی جون عجب مادر شوهری داشتی .با اين استرسی که بهت وارد می شد چه کشيدی.
    خوشحالم که الان ديگه راحتی


  48. ويولت در 06/11/05 گفت :

    به زيتون:
    نه اقای رنجبر هيچکار مفيدی برای من انجام نداد جز اينکه يه بار و استرس اضافه هم گذاشت رو دوشم#sick ديگه هرکاری بتونم انجام بدم ناز شصت خودمه#grin


  49. فريد در 06/11/05 گفت :

    به يك خواننده:
    ببخشيد كه جواب كامنتت رو دير دادم اول از همه در مورد پست دو روز پيش يه توضيحي بدم اين پست اصلا هيچ ربطي به بالا بودن و پايين بودن كامنتها نداشت نميدونم چي باعث شد تا شما كه همچين برداشتي بكني اون پست دلخوري ويولت بود از دو سه تا از دوستان مجازي يا بهتر بگم دوست نما ها كه خوب تو دنياي واقعي هم تعدادشون كم نيست متاسفانه بيشتر از اين نمي تونم در موردش توضيح بدم ولي مطمئن باش هيچ ربطي به اون كسي كه تو منظورت هست نداشته
    و اما كامنتي كه من گذاشته بودم اون كامنت هيچ ربطي به پستي كه ويولت نوشته بود نداشت من حتي خودم به ويولت پيشنهاد دادم كه چون اين پست رو از روي عصبانيت نوشته فعلا تو وبلاگ نزار ممكن يه عده اي يه برداشت ديگه اي از نوشته هات بكنن يا مثل شما فكركنن اين پست از روي حسادت و چشم و هم چشمي هست و ممكن باعث سوء تفاهم بشه بزار كمي كه آرومتر شدي و عصبانيتت خوابيد اون موقع هر چي دوست داشتي بنويس
    نوشته بودي هر ديدي بازديدي داره و …….بله منم اعتقاد دارم هر ديدي بازديدي داره ولي اجبار نيست منم اعتقاد دارم وبلاگ ها بيشترجنبه سرگرمي و تفريح داره (البته نه همشون) ويولت هم اتفاقا يه بار بهم مي گفت بعضي ها از اينكه نمي تونم به وبلاگ هاشون سر بزنم ناراحتن منم بهش گفتم خوشبختانه تمام كساني كه به وبلاگت ميان كسايي هستند كه دوست دارن و به ميل خودشون ميان به هر حال كسي از روي اجبار يا فقط بخاطر اينكه تو رفتي و براشون كامنت گذاشتي اينجا نميان و برات كامنت نمي زارن همه هم دوست دارن وقتي ميان و برات كامنت مي زارن وقتي به وبلاگشون ميري حتما كامنت بزاري تو هم اگه تونستي حالا نه هر روز ولي هر چند وقت يه بار اگه شرايطش رو داشتي و تونستي براشون كامنت بزار كه كسي دلخور نشه اگر هم نتونستي هم نتونستي ديگه فكر نكنم كسي از تو اتظاري بشه و دلخور بشه
    نوشته بودي كه دست از چشم و هم چشمي برداريد و ……. كامنت من نه تنها از روي حسادت نبود بلكه اعتراض به همين چشم و هم چشمي ها و حسادتها و رقابتهاي بچه گانه بود كه بين وبلاگ ها مي بينم آخه من چه چشم و هم چشمي مي تونم با كسي داشته باشم من كه خودم از اولين روزي كه خواننده ي همين وبلاگها شدم و نه كسي من رو مي شناخت و نه من كسي رو مي شناختم نه وبلاگي داشتم بدون هيچ توقع و انتظار و ديد و بازديدي هر وبلاگي كه ميرفتم حتما كامنت مي ذاشتم خيلي بيشتر از الان هم مي ذاشتم حتي اگه حرفي هم براي گفتن نداشتم به شوخي هم كه شده يه چيزي مي نوشتم جو صميمي بين وبلاگ ها رو خيلي دوست داشتم ولي بعد از يه مدت متوجه شدم همين صميميت ها جاش رو داره به رقابت و حسادت و چشم و هم چشمي ميده يه جورايي بالا بودن كامنت ها براي بعضي وبلاگ ها شده افتخار
    من خودم هميشه تك تك كامنتهاي اين وبلاگ رو مي خونم و گاهي براي اينكه بيشتر باهاشون آشنا بشم به وبلاگ هاشون سر ميزنم مخصوصا خواننده هاي جديد و كسايي كه به تازگي با اين وبلاگ اشنا شدند وقتي ميرم به وبلاگشون و قسمت نظر خواهيش رو باز مي كنم كه نظرم رو بگم اولين كامنتي كه به چشمم مي خورد كامنت كسايي هست كه حالا به هر دليلي با ويولت اختلاف پيدا كردند و از ويولت خوششون نمياد خوب اولش پيش خودم مي گفتم چه اشكالي داره دنياي مجازي هر كسي آزاد هر كاري مي خواد بكنه و هر وبلاگي بره ولي بعد از يه مدت به تنها نتيجه اي كه رسيدم اين بود كه متاسفانه بين يه سري از وبلاگ ها مخصوصا وبلاگهايي كه از ويولت خوششون نمياد يه حالت رو كم كني و كل كل بوجود اومده
    منظورم منم از كامنت دو روز پيش همون حرفايي بود كه شما زديد حالا يا من نتونستم منظورم رو خوب برسونم يا شما منظور من رو متوجه نشديد متاسفانه ديگه وبلاگ ها اون حس و حال قبلي رو برام نداره يه جورايي بعضي مسائل برام خيلي تهوع آور شده
    به هر حال هر وبلاگي يه سري خواننده هاي خاص خودش رو داره به نظر منم ارزش هر وبلاگي به بالا بودن و پايين بودن كامنت هاش نيست بالا بودن كامنت ها هم دليل خوب بودن يا بد بودن اون وبلاگ نويس هم نيست به قول شما به بالا بودن كامنت ها هم اينجا به كسي جايزه نميدن بالا بردن كامنت ها هم كه خوب كار زياد مشكلي نيست به قول شما ميشه با عدد و شكلك و …. كامنت دوني رو تركوند
    وبلاگ نوشي هميشه نظر خواهيش بسته بود ولي ميديدم كه آمار وبلاگش هميشه بالا بود يا زيتون يكي از وبلاگ هايي هست كه با اينكه فيلتر هست ولي آمار وبلاگش خيلي بالاست و براي هر پستش شايد حداقل نيم ساعت تا 1 ساعت وقت مي زاره ولي گاهي اوقات كامنتهاش شايد به 10 تا هم نرسه بيشتر كامنتهاش هم فحش و بد و بيراه هست
    من اصلا دليل رقابت رو در وبلاگ ها نمي فهمم به هر حال هر وبلاگي سبك و روشش فرق داره يكي سياسي مي نويسه يكي خاطراتش و مي نويسه يكي اطلاع رساني مي كنه يكي شعر مي نويسه يكي هم فقط عكس مي زاره ( وبلاگ آبچينوس) به نظر من همشون خيلي جالبن و هر كدوم جذابيت خودش رو داره متاسفانه همين رقابت ها خاله زنك بازي ها و حسادت ها باعث كنار كشيدن خيلي از وبلاگ نويس هاي خوب ميشه نمونش هم وبلاگ نوشي حالا با بد و خوب بودن نوشي و درست يا نادرست بودن حرفايي كه در موردش ميزدن كاري ندارم ولي نوشي رو به عنوان يه وبلاگ نويس خيلي قبول داشتم و دارم و معتقدم قلم خيلي خوبي داره
    ارزش هر وبلا گي رو هم به نظر من خيلي راحت ميشه از نوشته هاش تشخيص داد ارزش وبلاگ ويولت هم فكر ميكنم از نوشته هاش مشخص هست علاوه بر وبلاگ نويسي بهش پيشنهاد فيلمنامه نويسي هم شده و چندين بار هم بهش پيشنهاد چاپ كتاب شده تعداد ويزيتورهاش هم هميشه مشخص هست پس فكر نميكنم ديگه دليلي براي رقابت يا به قول شما حسادت و چشم و هم چشمي داشته باشه
    گفته بودي كار درستي نكردم اسم نگين رو آوردم و تهمت زدم كه اينكار و براي بالا بردن كامنت ها كرده بله قبول دارم شايد كار درستي نباشه كه من اين حرف و زدم اينكار من تهمت ميشه به هر حال ما كه نمي دونيم نگين دليلش از اينكار چي بود ولي فكر مي كنم كار شما هم زياد خوب نيود كه بهش بر چسب رواني بودن چسبوندي نگين قبل از اينكه بياد بنويسه كه سرطان داره وبلاگ نويس بود و خوب هم مي نوشت بعد يه دفه اومد نوشت كه سرطان داره و بعد از يه مدت كه ويزيتورا و كامنت هاش رفت بالا دات كام شد و يه غالب خوشگل هم واسه وبلاگش گذاشته بود جالبه بدوني كه اينكار رو هم يكي از دوستاي نزديكش انجام داد كه نگين رومي شناخت و باهاش رفت و آمد داشت برام خيلي جالب چطور دوستاي نزديكش كه باهاش رفت و آمد داشتن متوجه نشدن نگين روانيه ولي شما از اونور دنيا و با خوندن نوشته هاش تشخيص دادي نگين روانيه به هر حال نگين رواني هست يا نيست و چرا اينكار رو كرد برام اصلا اهميتي نداره من خودم خيلي خوشحال شدم كه شنيدم سرطان نداره بارها هم شده بود با وجود زخم بستر نيم ساعت وقت گذاشته بودم براش ايميل و كامنت گذاشته بودم تا شايد بتونم كمكي بهش بكنم ولي از اينكارش خوشم نيومد چون با اينكارش يه جو بي اعتمادي بين وبلاگ ها مخصوصا كسايي كه بيماري دارن بوجود اومد و ديگه كسي بهم اعتماد نميكرد و نتيجش هم شد ….
    اميدوارم جوابت رو گرفته باشي و اميدوارم كه اين كامنت باعث سوء تفاهم و دلخوري كسي نشه چون نه من وبلاگي دارم و نه خواهم داشت كه بخوام بخاطرش جوش بزنم و به كسي حسادت كنم فقط ناراحت بودم از اينكه مي بينم كه چطور رفاقتها و صميميتها و دوستي ها خيلي راحت و بخاطر چيزهاي بي اهميت داره جاش رو به دشمني و كينه و حسادتها ميده خيلي بيشتر ناراحت ميشم از اينكه مي بينم خيلي از همين وبلاگ ها كه با هم دشمن شدن و الان چشم ندارن همديگر و ببينن يه زماني دوستاي خيلي صميمي بودن و حتي با هم رفت و آمد و خوانوادگي داشتن و كلي قربون صدقه ي هم ميرفتن
    #surprise


  50. فريد در 06/11/05 گفت :

    اوه#surprise يا ابولفضل#surprise
    چقدر تايپيدم خودم خبر نداشتم #smug الکی نيست بهم ميگن جيگر#grin


  51. فريد در 06/11/05 گفت :

    اها راستی يادم رفت
    بابت معرفی کتاب هم ممنون#heart
    اتفاق کتاب زياد می خونم و مطالعه ام زياده ولی اگه قرار با خوندنش ديدم مثل شما بشه و انقدر مثبت بشم ترجيح ميدم نخونمش#sick
    نه شوخی کردم اگه پيداش کنم حتما می خونم من و امثال من بزرگترين مشکلم پيدا کردن کتاب هايی هست که می خوايم من الان اگه بخوام همين کتاب رو تهيه کنم بايد از کسی بخوام برام تهيه اش کنه چند روز پيش می خواستم برم نمايشگاه کتاب ولی گفتم بزار قبلش از يکی از دوستان ويلچری که رفته سوال کنم ببينم پله ای چيزی نداشته باشه بريم مثل اون حيوان نجيب تو گل گير کنيم اونم بهم گفت پله داره ولی آقايون لطف کردن و يه شيبی هم برای ويلچری ها گذاشتن ولی شيبش انقدر زياده که نه تنها خودت به تنهايی نمی تونی بری بلکه اون کسی که همراهت هست بايد انقدر قوی جثه باشه که بتونه ببرتت بالا#sick فعلا که از خيرش گذشتم تا ببينيم يه آدم کج و کلفت می تونم پيدا کنم بتونم باهاش برم #thinking


  52. فريد در 06/11/05 گفت :

    اين آقاي رنجبر هم عجب آدميه#nottalking
    الهی بری قزوين اون بنده کفشت باز بشه که انقدر اين دخترمون رو استرس ميدی #worried


  53. سلام ويلي جون#kiss
    بابا عجب مادر شوهرييييييی#worried
    واقعا عجب آدمايی
    انشالله که هر چه سريعتر يه جوابي از يکيشون ميگيری #heart
    تا بزودی…….#flower


  54. ويولت در 06/11/05 گفت :

    فريد تومار نوشتی؟#thinking
    برم بخونم ببينم بيات شده يا نه؟#grin


  55. ملينا در 06/11/05 گفت :

    مادر شوهر گلترین مادر شوهر هم باشه . اول و اخرش مادر شوهرره٬!!!!!#smug


  56. ملينا در 06/11/05 گفت :

    راسی ويلی جونم مطلب زنانگی رو هم خوندم. راس ميگی…يه جورايی حست رو گرفتم..اخه مامانم وقتی تو مهمونيا براش خواستگار پيدا ميشه همين جوری ميشه. از يه طرف ميگه …وااااا چه چيزا. ولی از يه طرفم من ميفهمم حسش رو #tongue


  57. بامداد در 06/11/05 گفت :

    ویولت گلم یکمکی عروس بازی دراوردیا #kiss #winking …
    از شوخی گذشته کاملن مي شد حست رو از نوشتت فهميد …
    قربونت برم دختر خوب و بی شیله پیله ً من #kiss


  58. ويولت در 06/11/05 گفت :

    وای نمی دونيد وقتی اون ماجرا رو يادآوری و باز نويسی ميکردم چه حس نفرتی از گلوم می جوشيد از اين همه مررند بازی و به اصطلاح زرنگ بازی طرف#sick


  59. ملينا در 06/11/05 گفت :

    ويولته عزيزم مرسی. نميدونم ..چرا ولی هر بار که ميخوام برات کامنت بدم احساس ميکنم تو فک ميکنی من برای اين کامنت ميدم که بيای پيشم..و هميشه همين جوری ميشه…ولی ويلی منو بزار تو اون دسته که انتظار پاسخ ندارن…ولی با اين حال هميشه از ديدنه کامنتت ذوق زده ميشدم. #kiss #grin


  60. پاييز در 06/12/05 گفت :

    بيچاره فرشا
    دلم تنگ شده ويلی جونم#hug #grin


  61. پاييز در 06/12/05 گفت :

    خيلی وقت بود وبلاگتو نخونده بودم
    آخه نبودم#hug


  62. مه سا در 06/12/05 گفت :

    سلام خانوم ويولت. اميد وارم خوب باشيد. يه خواهشی داشتم و اگه ممکن پستی که مربوط به تشخيص بيماريتون هست رو معرفی کنيد. ممنونم. فعلا #eyelash


  63. سوک سوک در 06/12/05 گفت :

    ميگم شخصيت های سياه و سفيد که مشخصن اما خاکستری رو نمی دونم به کیا میگن #thinking


  64. مريم در 06/13/05 گفت :

    salam . zendegie hameye ma mese dastan mimone ke mishe ketabesh kard, shoma kheili ghashang minevisid,
    man ba khondane neveshtehaye shoma energy migiram
    omidvaram ke movafagh bashid
    bye


  65. ساتين در 06/13/05 گفت :

    فريد حرفای مفصلتو خوندم .بياتش هم خوشمزه بود#grin
    به سوک سوک: خاکستری منم #eyelash نه بد بد نه خوب خوب


  66. نسیم در 06/13/05 گفت :

    سلام گلم خوبی من هم با ياداوری گذشته حالم بهم ميريزه اما …#flower