پیشینه ویولت

بچه که بودم مامان مجله زن روز رو مرتب می خريد ولی خوب سواد خوندن نداشتم و فقط عکساش رو نگاه ميکردم تا اينکه دبستانی شدم و ديگه می تونستم بخونم ولی از چاپ مجله زن روز با مطالب گذشته خبری نبود:sad.
يه بار تو تجسس ها و فضولی هام تو انباری به کوهی از مجلات زن روز برخورد کردم که مامان نگه داشته بود، کور از خدا چی می خواست؟:shades
ديگه کارم شده بود رفتن تو انباری و چمباتمه زدن و خوندن مجلات…:love
يکی از پاورقی هايي که به شدت جذبم کرده بود و حريصانه مطالبش رو دنبال ميکردم پاورقی بود به نام ” ويولت ” تا اونجايي که يادمه حکايت دختر سختی کشيده ايي بود که به اتهام قتل مادرش!!!!!!:nailbiting تو زندان بود.
چرا ليلا؟:question فکر کنم يکی رو دوست داشت و مادرش مخالف بود واسه همين که مادره بيشتر از اين مانع نشه ميکشتش:whew.يکم با ماجرا سيبل قاطی کردم که دختر چند شخصيتی بود:hypnoid
يکی ديگه از دلايل علاقه ام به اين نام اينه:
خيلی بچه که بودم عاشق رفتن به خونه خاله و بازی با دختر خاله ها و پسر خاله ام بود، مسير رفتن به خونه خاله از جلو گل فروشی رد ميشديم به نام “ويولت ” (خيابون پشت فروشگاه قدس تو وليعصر ) اون موقع مسير ها رو که بلد نبودم ولی همينکه چشمم به اين گل فروشی می افتاد می فهميدم داريم ميريم خونه خاله جونم:love.
هر دو علت باضافه علاقه ام به رنگ بنفش سبب که اين اسم مستعار رو برای خودم انتخاب کنم.
ببينم من يک روز نخوام بنويسم نمی شه؟:angry
ليلا جون اگه تو خلاصه ماجرا ويولت رو يادته تعريف کن.:kiss


نظرات شما


  1. غزال در 06/24/02 گفت :

    ويولت عزيزم سلام…می دونی گاهی نحوه ی آشنايی ما آدما خيلی متفاوت و زيباست…امروز من با دختری پر از اميد تو صفحه ی ۱۸ يه مجله ی صميمی آشنا ميشم و بعد به راحتی تو دنيای مجازی باهاش ارتباط برقرار می کنم…نمی دونم خبر داری يا نه…بنفش مثل ام اس…هم ام اس داشت و هم وبلاگ نويس قهاری بود…هنوز هم می توانيد وبلاگ او را ببينيد و بخوانيد…اينا نمی تونه تو رو واسه ديدن يه دختر پر اميد جذب کنه؟…من امروز يا بهتره بگم امشب با تو آشنا شدم…تو همشهری جوان!…اميدت رو از ته دل می ستايم…
    بنفش…تو يکی از کتابای پدرم خوندم:رنگ دلفريب…که از خيلی قديم تر ها رنگ ملکه ها بوده!…در طبيعت کميابه و بيشتر رنگ آتليه ها و کارهای هنريه…يه رنگ رازگونه…از بنفش ملايم در سالن های مد به کار ميره!…به شخصيتت می خوره؟…
    اسم انتخابيت هم زيباست…درست مثل خودت و اميدت…من هم زن روز رو خيلی بچه که بودم شناختم…وقتی تو دستان مامان ميديدم…وقتی که بی سواد بی سواد بودم!


  2. ساتين در 06/25/02 گفت :

    ضمنا بگم اين ويولت با اون ويولت مجله زمين تا آسمون فرق داره ها


  3. نلی در 06/25/02 گفت :

    سلام ويلی جون
    منم دوران بچگی يه دوستی داشتم که اونا کلی از اين مجله های قديمی داشتن. به هوای درس خوندن هی می نشستيم اونا رو می خونديم. اما الان هيچی یادم نيست.
    درضمن اسمت هم خيلی جيگر طلاس#kiss


  4. ياس در 06/25/02 گفت :

    اين پستت يه کم بدآموزی داره ها!
    دختره به خاطر مخالفت خانوادش با پسر مورد علاقش اونا رو میکشه و…. حالا ميخوای خلاصه ی داستان رو هم بزاری؟#thinking


  5. ارام در 06/25/02 گفت :

    #surprise هنوز ناپيدی؟؟؟؟؟؟
    کجاييييييييی؟؟؟
    #heart