يک اتفاق شگفت انگيز

يه اتفاق خيلي خيلي جالب و نادر برام افتاد فقط حواستون باشه که تو اين پست مثلا من “شمسي رحيمي” هستم.:smug
نزديک ظهر بود نشسته بودم و مشغول انجام دادن کارهام که زنگ در شرکت به صدا در اومد، در رو باز کردن و آقايي وارد شد و پرسيد: خانم رحيمي؟ بقيه با دست به سمت من راهنماييش کردن.
آقا: خانم رحيمي دستگاه موبايلتون.
من: دستگاه موبايلم؟ من که موبايل نخواسته بودم.:nottalking
آقاهه که پيک بود و بي حوصله از ترافيک کار و خيابون در اين روزها: مگه شما خانم رحيمي نيستيد؟
من: چرا ولي من موبايل سفارش نداده بودم، اصلا قبضتون رو بديد ببينم.:eyebrow
يه نگاهي به قبض کردم ديدم آدرس برج ما رو نوشته ولي طبقه و واحد يک چيز ديگه است.
من: اين که نوشته طبقه هشت واحد سه.:waiting
آقا: بله رفتم اونجا گفتن ما خانوم رحيمي نداريم از اطلاعات پرسيدم گفتن خانم رحيمي طبقه سيزده واحد شش.
من: اي بابا… صبر کنيد.
زنگ زدم به شماره روي قبض موبايل.
من: الو… سلام آقا. من رحيمي هستم الان يه آقايي اومدن اينجا و يک موبايل آوردن براي من که مال من نيست.
آقا: شما مگه شمسي رحيمي نيستيد.
من: :surpriseچرا هستم ولي موبايل مال من نيست.
آقا: من اميدم نمی شناسيد؟.!!!!!!!!!!!!!
ديگه رسما دو تا شاخ داشت رو سرم سبز ميشد :surprise آخه مگه اين همه شباهت ممکنه؟ طرف اسم دوست پسرش هم لنگه اسم دوست پسر منه!!!Shockh مغزم شروع کرد به حساب کتاب کردن، با خودم گفتم از بچه هاي خواننده وبلاگ گذاشتتم سرکار؟ ولي به فرضم که يکي از خوانندگان باشه شماره منو از کجا آورده يا آدرس محل کارم رو.
آقا: ببينيد من آدرس رو يک بار چک کنم باهاتون. طبقه هفت واحد سه.
من: نه اينجا نوشتيد طبقه هشت واحد سه.
آقا: لطفا اون آقا رو بفرستيد آدرس درست… موضوع خيلي جالب شد من بهتون خبرش رو ميدم.
بعد ده دقيقه بهم زنگ زد گفت خانم، واقعاً خانم شمسي رحيمي تو برجتون داريد.
من: ميشه شمارشون رو بديد.:embaressed
آقا: بله يادداشت کنيد….
گوشي تلفن رو برداشتم و شماره گرفتم.
من: الو سلام. ببخشيد مي تونم با خانم رحيمي صحبت کنم؟
شمسي: بفرماييد ؟
من: موضوع رو شرح دادم و ادامه دادم خيلي از آشناييتون خوشوقتم.:love
شمسي: منم همينطور.:love
من: شايد خيلي تو آسانسور همديگه رو ديده باشيم! البته شما متوجه من شديد چون من يک علامت مشخصه دارم!:shades عصا دستم ميگيرم.
شمسي: چه جالب آره ديدمت. ببينم خونه شما سعادت آباد نيست؟
من: چرا. چطور مگه؟:surprise
شمسي: آخه فلان جا (يه مکان نزديک خونه مون) ديدمت.
من: چطور ممکنه من هميشه با ماشين ميرم با ماشين بر ميگردم.
.
.
.
خلاصه کاشف بعمل اومد که اين خانم هم نام و هم فاميل من علاوه بر هم برج بودن همسايه هم هست!!!:tounge
خلاصه شماره دادم و گرفتم و قرار شد اين همزادم رو ملاقات کنم.
خيلي عجيبه نه؟اينم حسن ختام سال 84 .:silly


دیدگاه ها خاموش