شکيّات

ديروز با هم تلفني صحبت ميکرديم موقع خداحافظي
من: خوب قربانت ممنون زنگ زدي…
اميد: راستي يه چيزي !
من: چي؟
اميد: خيلي از دستت دلخورم.
من: چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :question
اميد: تا حالا فکر ميکردم صميميت و رفاقت حرف اول رو تو رابطه ما ميزنه.:nottalking
من: درست. مگه غير از اين بوده؟ :thinking
اميد: تازه فهميدم تو اين مدت چقدر بهم دروغ گفتي و لاپوشوني کردي. رذالت هم حدي داره! :loser
من: :surprise
اميد: دلت اومد با من همچين کاري بکني؟ مگه من بهت بدي کرده بودم؟ مگه از همون اول نگفتم تو رو همونطوري که هستي پذيرفتم و گذشته هرکي مال خودشه و به حال ربطي نداره پس چرا؟:sad
من: چرا چي؟ خفه ام کردي چي شده؟ Shockh
اميد: تازه امروز فهميدم تو يه بچه هم داشتي که وجودش رو از من پنهان کرده بودي و خبرنگار روزنامه سلامت کشفش کرد چيزي که من … دوسال آزگار نفهميدم و اون با خوندن سرسري وبلاگت فهميد. :shades


دیدگاه ها خاموش