دلايل فريد

همونطور كه قبلا نوشته بودم قرار شد بعد از شرح كامل بيماريم هدفم رو از نوشتن بيماريم بنويسم ولي چون پست آخرم باعث ناراحتي بعضي از دوستان عزيز شده بود:confused ديگه از گذاشتن آخرين پست منصرف شدم تا اينكه تو اين چند روز چند تا ايميل برام اومد كه سوالاتي ازم شده بود كه خيلي شبيه بهم بودن كه باعث شد كه دوباره اون پست رو بزارم تا هم به قولم عمل كرده باشم هم جواب سوالات اين دوستان رو داده باشم.
سوالاتي كه از من شده بود اين بود كه آيا من تو تنهايي خودم هم همينطور هستم كه نشون ميدم يا دارم فيلم بازي ميكنم ؟:surprise:teeth
ببينيد هدف من از نوشتن بيماريم اين نبوده كه بخوام خدايي نكرده تعريفي از خودم كرده باشم يا از خودم يه قهرمان بسازم چيزهايي كه نوشته بودم فقط و فقط شرح بيماريم و اتفاقاتي بود كه توي اين 18 سال برام افتاده بود توي تمام نوشته هام هم يادم نمياد جايي از خودم تعريف كرده باشم يا اينكه شكوه و شكايتي كرده باشم .
من تقريبا يكسالي ميشه كه با اين وبلاگها و نويسنده هاي اين وبلاگها اشنا شدم و همه ي دوستاني كه من رو مي شناسن و تو اين مدت بهم لطف داشتن من رو از كامنتهايي كه توي اين وبلاگها مي ذاشتم ميشناسن و بجز نويسنده ي اون وبلاگهايي كه من توي وبلاگهاشون كامنت مي ذاشتم كس ديگه اي از بيماريم خبر نداشت و هيچ دليلي هم نمي ديدم كه بخوام اين موضوع رو به كسي بگم وقتي هم ويولت بهم پيشنهاد كرد كه تو نوشتن وبلاگ بهش كمك كنم تا كاراش كمي سبك بشه اول تصميم داشتم از خاطرات جالبي كه برام اتفاق افتاده بود بنويسم ولي خوب بعد از اينكه ويولت تو وبلاگ نوشت كه من دچار ضايعه نخاعي هستم تصميم گرفتم كه بيماريم رو به طور كامل بنويسم دليلش رو هم الان توضيح ميدم
من بعد از عمل جراحي دومم بر خلاف اونچيزي كه خيلي ها فكر مي كنند و بر خلاف دفه هاي قبل اصلا روحيه خوبي نداشتم و قبول كردن اين واقعيت كه ديگه اصلا نمي تونم راه برم برام خيلي سخت بود احساس مي كردم در حقم خيلي ظلم شده نمي دونم چرا شايد اگه از روز اول كه بدنيا اومدم نمي تونستم راه برم يا اگه از اول يه آدم كاملا سالم بودم و تو يه حادثه قطع نخاع ميشدمم قبول كردنش برام خيلي راحتتر بود تااينكه بعد از اون همه سال سختي و زحمتي كه براي بدست آوردن سلامتيم كشيد بودم اين اتفاق برام بيوفته واقعا خسته شده بودم وقتي مي ديدم همه ي تلاشي كه تو اون سيزده سال كشيدم همش به باد رفته بگذريم به هر حال اتفاقي بود كه افتاده بود و كاريش هم نميشد كرد بعد از گذشت يكسال يكسال و نيم به لطف خدا:love كه هميشه توي اين سالها همراهم بوده و به كمك خانواده ام:love كه توي اين سالها خيلي زحمتم رو كشيدن تونستم اين واقعيت رو قبول كنم و با اين مشكلم كنار بيام يكي از چيزهايي كه توي اين مدت خيلي خيلي بهم كمك كرد آشنا شدن با اين وبلاگها بود آشنا شدن با كساني كه به مراتب شرايط سختتري نسبت به من دارن خيلي تو روحيه ام تاثير داشت هدف من هم از نوشتن بيماريم هم همين بود اميدوارم همونطور كه نوشته هاي بقيه دوستان تونست به من خيلي كمك كنه نوشته هاي من هم بتونه كمكي هر چند كوچيك براي كساني كه مشكل يا بيماري دارن يا حتي كساني كه سالم هستند براي اينكه قدر سلامتيشون رو بيشتر بدونن بوده باشه
يه سوال ديگه كه خيلي از من پرسيده بودن اين بود كه چرا يه وبلاگ نمي زنم متاسفانه نوشتن رو خيلي دوست ندارم در ثاني حرف زيادي هم براي گفتن ندارم كه بخوام وبلاگ بزنم و توش حرفام رو بنويسم وبلاگهاي خيلي خوبي هست كه من با خوندنشون خيلي لذت مي برم ترجيح ميدم يه خواننده باشم و از خوندن وبلاگهاي قشنگتون لذت ببرم تا اينكه يه نويسنده باشم توي اين وبلاگ هم با اينكه خيلي دوست دارم نمي تونم بنويسم چون اين وبلاگ براي ويولت مثل يه دفتر خاطراتي مي مونه كه توي اين دوسال ازشاديها و غمها واتفاقاتي كه براش افتاده مي نوشته و فكر مي كنم زياد جالب نباشه من بخوام اينجا از خودم بنويسم و توي اين مدت هم همونطور كه گفتم چون خود ويولت ازم خواسته بود كه يكمي كمكش كنم و از اونجايي كه من آخر معرفت و مرام و از اين حرفها هستم:teeth تصميم گرفتم كه بنويسم تا بتونه به كاراش برسه هر چند كه كمك زيادي هم نتونستم بهش بكنم همه پستهاي كه من توي اين مدت نوشتم رو اگه بزاريم رو هم به 7 تا هم نميرسه:eyebrow البته من خودم فكر مي كنم كمك كردن بهش بهانه بوده و خواسته با اين كار من رو بياره تو كار وبلاگ نويسي :laughing
از ويولت عزيز :love كه اين فرصت رو در اختيار من گذاشت تا بتونم وبلاگ نويسي توي اين وبلاگ پر مخاطب رو تجربه كنم ممنونم از همه دوستاني:love هم كه توي اين مدت با كامنتها و ايملهاشون من رو شرمنده كردن و به من لطف داشتن هم ممنونم.
اينم جوك:smug
يه روز …. ميره قهوه خونه ۲ تا چايی ميخوره ۵ تا ۱۰ تا ۱۵ تا. قهوه خونه چيه شاکی ميشه ميگه : بابا خسته نشدی اين همه چايی خوردی؟
…. ميگه : راست میگی واللا قربونت يه چايی بيار بخوريم خستگيمون در بره!:rolling:rolling:surprise


دیدگاه ها خاموش