ماجرای تلفن فريد

جمعه کلاً خونه داييم بودم اونجا خونه شون تو منطقه کوره و اصلا آنتن موبايل نميده!!! شب موقع خونه رفتن به آرومي و آهستگي از پله ها پايين اومدم و رفتم کنار ماشين براي سوار شدن، کيفم رو داده بودم دست پسر داييم که برام بياره تا دستهاي خودم آزاد تر باشه. رفت سمت ماشين که کيف رو بذاره توش و بياد کمک کنه من سوار شم که ديدم با عجله داره مياد به سمتم.
پسر دايي: بيا موبايلت داره از خودش زنگ در بَکنه .:shades
من: بدو درش بيار از تو کيفم.آره همون که چراغش روشنه. درش رو باز کن. آفرين دگمه سمت چپ رو فشار بده بدتش به خودم.:smug
من: الو سلام فريد جان خوبي؟
فريد: مرسي خوبم تو خوبي؟ کجايي؟
من: خونه داييمم کرج. چيزي شده؟
فريد: نه…
من در حاليکه داشتم بخاطر از دست دادن تعادلم معلق ميشدم و دستام رو از کتف عين اين کارتون ها تو هوا ميچرخوندم و جيغ هاي کوتاه ميزدم. پسر داييم و خانومش يورش آوردن طرفم که بگيرنم و منم از تصور موقعيتم از خنده داشتم منفجر ميشدم.
من:آآآآ بگيرينم.
فريد: چي شد؟
من بريده بريده از شدت خنده:هيچي داشتم معلق ميشدم ولي دوتاشون گرفتنم. اينجاموبايل آنتن نميده بعداً بهم زنگ بزن.
حالا خودتون ببينيد کجاها رو فريد شنيده و اون کامنت رو گذاشته(که الانم پاکش کرده:thinking) و کجا ها رو نشنيده.


دیدگاه ها خاموش