نامه ای از دلا1

قبلش بگم شکلک ها همه از طرف منه(ويولت)
سلام به دوست ناديده و عزيز و مهربون خودم ويولت.:love
اصلا نميدونم بايد از کجا شروع کنم به نظرم نامه نوشتن واسه تو خيلي سخته.اول مي خوام ازت اجازه بگيرم که باهات راحت باشم مثلا به جاي اينکه بهت بگم خانوم ويولت(چون از من بزرگتري) بهت بگم ويولت جون :eyelashاين جون فقط به صرف احترام نيست من اين کلمه رو با تمام وجودم بهت تقديم ميکنم(آخه من به جاي اينکه پسوند خانوم رو به کار ببرم ترجيح ميدم از کلمه ي جون استفاده کنم مثلا همسايمون رو با اجازه ي خودش فريبا جون صدا ميزنم ولي صرفا به خاطر احترام)
الان که دارم اين نامه رو مينويسم اول تمرکز ميکنم و از اعماق وجودم ارزو ميکنم که خوندن ايميلم خسته ات نکنه و وسط هاش حوصله ات رو سر نبره راستي اين اعماق وجود رو با اعماق ته ام اشتباه نگيريا:laughingاون يه چيز ديگست:question
اولش يه جرياني رو واست تعريف کنم تا بفهمي چقدر دوستت دارم از اون جايي که ميدونم خيلي جنبه ات بالاست راحت مينويسم و اميدوارم از چيزي دلخور نشي:angel
خيلي ميگذره از وقتي که من نوشته هاي تو رو ميخونم و هر موقع که وقت کافي داشته باشم آرشيوت رو دوره ميکنم ديگه مامانم رو کلافه کردم من دانشجوي رشته ي آي تي هستم و مامانم خيلي روي درس خوندن من حساس تشريف دارن امروز بايد ميرفتم دانشگاه تا نمراتم رو ببينم اما چون نتونستم وبلاگت رو سر وقت بخونم بد جور اعصابم خورد بود با هزار بد بختي زنگ زدم يه جا و اکانت گرفتم شانس بد من نميدونم چرا به هر جا زنگ ميزدم يا مرتب اشغال بود يا کسي گوشي رو بر نميداشت از طرفي مامانم ميخواست با جايي تماس بگيره و منم عجله داشتم Shockhلپ کلام حسابي گو.. پيچ شده بودم :surpriseهمش ميگفتم:مامان جونم الهي دورت بگردم يه ديقه صبر کن حالا مامان من فوق العاده با ادب تشريف دارن و من به ندرت ديده باشم حرف بدي در مورد کسي بزنه مثلا آخر فحش بدش به من اينه: اي بي ادبه بي تربيت.خلاصه با هزار بدبختي يه اکانت گرفتم(اينم بگم تقريبا جريان همه ي وبلاگهايي رو که ميخونم رو مامانم ميدونه)از خوشحالي داشتم ميپريدم هوامامانم رو يه بوس گنده کردمو گفتم حالا صبر کن من کارمو بکنم بعد شما با خيال راحت به زنگت برس :smugمامانم که ديگه حسابي لجش گرفته بود گفت:”آها.تو هم بدو برو ببين ان ويولت امروز شله يا سفته!!!”(شديداً خودم :surprise):rollingباور کن شکه شدم.اصلا انتظارشو نداشتم و البته با مامانم يه دعواي گندا هم کردم آخرش گفت من ميدونم که اشتباه کردم اما تو نبايد يه خورده فکر درسِت هم باشي؟امروز نتونستي بري دانشگاه ديگه!بار اولت هم که نيست.:nottalking
باور نمکني که هميشه با فونت تاهما مينويسم چون احساس ميکنم اين کار منو به تو نزديک ميکنه.
اينو بدون که خيلي خيلي دوستت دارم انتظار جواب ايميل هم ازت ندارم چون ميدونم وقتت خيلي پره و از طرفي خودمو لايق دريافت ايميلت نميدونم.:hug
عزيز دلم ميخوام درباره ي بسوي من هم باهات صحبت کنم نميدونم توي وبلاگش خوندي يا نه؟اون دانشجوي رشته ادبيات فرانسه …اونجا تصميم گرفت کار کنه البته کار بدون حقوق يه جورايي به نذري مربوط ميشد که من چيزي ازش نميدونم.از بدو ورودش به بهزيستي خيلي عوض شدالبته دليلش هم دختر کوچولوي چند ماهه اي به اسم نگار بود که چون معلوم نبود پدرش کيه اونو به شيرخوارگاه بهزيستي سپردن صبا ميگه من تا حالا توي عمرم دختري به اون زيبايي نديدم اونجا به بچه هاي بهزيستي ادبيات فارسي و انگليسي ياد ميدادزماني که کارش تموم ميشد از اونجا تا خونش اشک ميريخت :sadواسه ما تعريف ميکرد که وقتي نگار اونو ميبينه چي کار ميکنه تا خودشو به بغل صبا برسونه يه بار هم نگار کوچولو تب ميکنه پرستار اونجا به صبا رو ميکنه و ميگه اين بچه چه گناهي کرده که نميتونه مزه ي ناب آغوش مادر رو بچشه؟؟؟؟
اونجا فقط نگار نيست بچه هايي هستن که بزرگترين آرزوشون اينه که مثلا يه بار سوار هواپيما شن يا واسه يه روز توي اتاق يه خونه به عنوان فرزند روي تخت بخوابه يا حتي يک بار دستشو به کيبورد کامپيوتر بزنه ببينه چه جوريه اين سه تا آرزو مال سه تا بچه ي 15 يا 16 ساله ست.
ويولت عزيزم از دست صبا دلخور نباش (به خدا که نيستم،ويولت)منظورش رو نتونست خوب بيان کنه اما من ميفهممش ويولت جونم ميدوني من چطور با وبلاگ تو آشنا شدم؟؟؟داشتم از گوگل مطلب درباره ي ام اس سرچ ميکردم چون يکي از دوستاي قديميم به اين بيماري دچار شد و منم ميخواستم درباره اش اطلاعات کسب کنم از اسم وبلاگ فهميدم نويسندش بايد ام اس داشته باشه ميخواستم حالتهاي اونو توي تو پيدا کنم اما عمر با اين نيت خوندن وبلاگ تو به کوتاهي دو تا پست بودولي کم کم عاشقت شدم وحالا هم که بدون خوندن وبلاگت روزم شب نميشه.دختر دريا منظور صبا فقط اولين نگاه بوددلش ميسوزه که چرا کسي فکر اون بچه هايي رو نميکنه که تا صبح زير پتوشون يواشکي گريه ميکردن و افسوس داشتن مادر رو مي خوردن :sadروي شعور تو قسم ميخورم و ميدونم که حرفم رو ميفهمي.
غلط نکنم حسابي حوصله ات رو سر بردم ولي ميدونم اينقدر بزرگي که به روم نمياري.
ادامه دارد…


نظرات شما


  1. مهتاب در 05/01/08 گفت :

    بازم اول
    #grin


  2. نرگس در 05/01/08 گفت :

    سلام…منکه درست نفهمیدم موضوع چیه…ولی بنظرم اون جمله ی شل و سفتی که مامانت گفته روحذف کنی بهتره.من یه جوریم شد خوندمش…
    ممکنه تو ذهن ویولت اثر بدی بذاره اینکه خواننده هاش ازین دریچه بهش نگاه میکنن.کامنت منم لطفا پاک کن
    #winking


  3. ويولت جان راستش منم داشتم فکر ميکردم تو نه کامنت می خونی نه ايميل. منو ببخش


  4. راستش با پاک کردن کامنت زياد موافق نيستم. هر کی هرچی ميخواد بگه بگه. آدما بايد روی شعورشون کار کنند


  5. بی تا در 05/01/08 گفت :

    #thinking


  6. الهه در 05/01/08 گفت :

    سلام. چرا امروز اين قدر خلوته


  7. جدی چرا دو روزيه اينقدر کم شدن همه از ۶۷ نفر تو ليست من فقط ۲ نفر هستند!!!!!!!!!! عجيب نيست


  8. اولين باره که بلاگتو ميخونم! ولی فکر کنم زياد بيام اينجا!‌ چون برام جالب بود. موفق باشی


  9. ناشناس در 05/01/08 گفت :

    ويلي جون اينجا بدون تو لطفي نداره!!! زود برگرد#cry


  10. ارام در 05/01/08 گفت :

    من که نفهميدم منظور اين دختر خانوم چی بود؟ شايد اگر بقيشو فردا بخونم چيزی دست گيرم بشه!!!!!!!!#winking


  11. دلا در 05/01/08 گفت :

    سلام.
    همه منو ببخشيد.
    به خدا منظوری نداشتم…#sad #cry


  12. سجاد در 05/01/08 گفت :

    بخشیدم دلا خانوم.ولی دفعه ـخرت باشه ها.ای وای!!!ویلی گفته چت ممنوع#grin


  13. پشمک در 05/01/08 گفت :

    چی بگم!!!!!!!#surprise


  14. طلا در 05/01/08 گفت :

    دلا خانوم من براتون اف گذاشتم…لطفا بخونين درمورد بچه های بهزيستی…اگه دريافت نکردين خبرم کنين همينجا


  15. طلا در 05/01/08 گفت :

    جه شرايطی لازمه تا من بتونم يکياز اون بچه های بهزيستی رو به فرزندی قبول کنم؟


  16. دلا در 05/01/08 گفت :

    چشم آقا سجاد تکرار نمیشه.من که اونجا توضیح دادم همه چیز رو.و مامان من ه کاملآ از همه چی خبر نداره.من جدآ از همگی شما عذر میخوام و امیدوارم منو ببخشین.
    بخصوص از ویولت #flower ام که اشتباهم رو حتی به روم هم نياورد.


  17. ققنوس در 05/01/08 گفت :

    #surprise #surprise #surprise مرسی به تو ويولت!خيلی باحالی به خدا!فکر می کنم هر به جای تو بود امکان نداشت اينها رو بنويسه!خيلی ماهی به خدا#kiss


  18. Asal در 05/01/08 گفت :

    سلام
    من که منتظر بقیه شم …
    از دوستانی هم که دیروز تولدم و تبریک گفتن صمیمانه تشکر میکنم؛شاد باشید


  19. فريد در 05/01/08 گفت :

    طلا جون من هستم ديگه چرا می خوای بری از بهزيستی بچه بياری؟#grin #grin


  20. نرگس در 05/01/08 گفت :

    آهان دلا شما بودی.خواهش ميکنم عزيزم من بخاطر ويولت تذکر دادم همين.اشکال نداره از عمد که نگفتی حسن نیتت بوده


  21. نرگس در 05/01/08 گفت :

    #flower #flower #flower #flower #flower #flower #flower


  22. فاطمه در 05/01/08 گفت :

    سلام..منتظر بقيشيم!


  23. ققنوس در 05/01/08 گفت :

    سلام عزيزم.يه سر به وب من بزن می دونم که نمی تونی نظر بدی ولی اگه وقت کردی يه سر بزن.مرسی #kiss #heart


  24. خودم در 05/01/08 گفت :

    #surprise #surprise منهم چيزی نفهميدم


  25. سارا در 05/01/08 گفت :

    منم مثل بقيه چيزی سر در نياوردم و منتظر بقيه اش هستم.#flower


  26. ye doost در 05/01/08 گفت :

    salam takhire bandaro bebakhshid ehtemalan farda ham nemiam
    va amma poste ghashange emrooz dela joon ye joorai darket mikonam albate ba 2ta fargh yekish inke man be jaye daneshgah madresaro dodar mikonam vase khatere in khanoom khanooma,va dovom inke shoma agar tahala chandin bar arshivo khoondid man 1 baram nakhoondam.midoonid chera?chon nemitoonam ba posthayi ke booye gham mide movajeh besham yani dar vaghe mitarsam va har bar intor mishe be ye afsordegie kootah modat mobtala misham.
    kheili sadeghane neveshtid behetoon tabrik migam#flower


  27. ye doost در 05/01/08 گفت :

    rasti noh roz mande be bargashte khanoome violet#flower


  28. شهرزاد در 05/01/08 گفت :

    سلام ويولت عزيز#heart
    چقدر اينجا بی تو غريبه#cry
    **************
    تو غريبی پرنده را ميدونی
    !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    راستش من مدتی بايکی از بچه ها بهزيستی زندگی کردم
    البته اون بصورت مهمون ۱۱ ماه تو خونه
    ما بود…البته سعادتی بود برای ما
    ولی اونا خيلی غريبن…ولی قوی و محکم…اما با دل هايی که به اندازه يک غربت تو دلشون غربت دارن!!!
    ۲باره دلم براش تنگ شد
    *******************
    البته قسمت اول اين ماجرا حکايت
    عبرت آموز يک معتاد به وبلاگ ويولت است#yawn #winking
    البته خود من هم از اون دسته هستم
    ولی اينو گفته باشم که خيال ترک هم ندارم گفته باشم#grin


  29. مه سا در 05/01/08 گفت :

    سلام.من نميدونستم اينجا ميل های بقيه رو ميزنيد…ميلی که براتون زدم رو واسه خودتون زدم نه واسه وبلاگ…اگه وقت کرديد بخونيد.دوستون دارم.


  30. آدم در 05/02/08 گفت :

    فکر کنم نوشته های اين مدت يک توضيح دائمی بالاشون لازم داشتن چون فقط اونايی ميتونن کامل از قضيه سر در بيارن که در جريان همه مطالب قبلی بودن!
    مثلا اينکه همه نامه ها ياشخاص اينجا درج نميشه بلکه فقط بعضی از اونهايی که ميتونه برای بقيه هم مفيد باشه و اون هم با اجازه از خود فرستنده.
    يا اينکه اين نامه مربوط ميشه به يکی از مطالب چند وقت پيش که ويولت جوابی به يکی از نوشته های توی وبلاگ «بسوی من» داده بود.
    يا اينکه همه مطالب اين اواخر از خواننده هاست و چون ويولت خودش نبوده اونها رو آماده پست کرده که توی اين مدت اينجا هم بروز باشه. و خود اون نويسنده ها قاعدتا دسترسی به وبلاگ و ويرايش کامنتها ندارن!