یک نامه2

چقدر پا فشاري کردم ، چقدر پيه طرد شدن از خانواده رو به تنم ماليدم ، چقدر دليل و مدرک آوردم که علي مشکل خاصي براي زندگي نداره چقدر خوار شدم تا…بالاخره رضايت گرفتم.
درست وقتي فکر مي کردم که همه چيز داره درست مي شه؛ بدترين اتفاق ممکن افتاد.
به توافق دو خانواده قرار شد که علي براي يک معالجه ي کوتاه مدت و يک چکاپ اساسي به اروپا بره.
و وقتي برگشت مراسم عروسي رو برگزار کنيم.
منم چون هنوز محرمش نشده بودم و نمي خواستيم با يه عقد سر و ته قضيه رو بهم بياريم نرفتم بهش گفتم من منتظر ميمونم و تو اين مدت همه چيز رو براي ورودت مهيا مي کنم.
اما…زهي خيال باطل!
روزي که علي رفت روزي که تو فرودگاه با چشماي گريون ازش جدا شدم همه ي وجود منو هم بردن.
خيلي از اون مدتي که قرار بود علي بياد گذشت تو اين مدت کما بيش از طريق ايميل يا نامه يا تلفن با هم در تماس بوديم.
چه نقشه هايي کشيدم….”.افسوس بر من…افسوس بر من…گوهر خود را فشاندم بر پاي بت هايي که بايد مي شکستند“…
تا امروز که اين اي ميل رو برات مي نويسم 11 ماه از اون روز گذشته و علي برنگشته 2ماهه شنيدم اونجا با دختر داييش ازدواج کرده 2ماه پيش وقتي مادر و پدرش اومدند تا براي هميشه برن.با چه ذوقي رفتم پيششون به گمان اينکه علي هم باهاشونه اما…مامانش خيلي راحت به من گفت که ازدواج کرده حتي عکس هاي عروسيش رو که مطمئنم عمدا با خودش آورده بود بهم نشون داد…….
فکر مي کني وقتي علي رو تو اون لباس کنار اون دختر ديدم چه حالي بهم دست دادبه ظاهر ساکت و آروم عکسا رو مي ديدم اما دورنم آشوبي شده بود
دستام يخ کرده بودند و عکسا مثل ماهي از دستم سر مي خوردندسرم منگ بودتو سرم پر صداهاي مختلف بود.
فقط اون ته مونده ي غروري که برام مونده بود نجاتم داد.وقت رفتن به خوشرويي و بدون هيچ عکس العملي با مادرش خداحافظي کردم و براش اروزي موفقيت.همين….
2ماه با خودم تو جنگ بودم با خودم مي گفتم آخه چرا؟ من چي کم داشتم چي کم گذاشتم؟هر چي فکرمي کردم نمي فهميدم چي بوده که علي اون دختر رو به من ترجيح داده ؟من هيچ چيز (حداقل چيزايي که براي يک پسر مهم بود)کم نداشتم.
خيلي بهم سخت گذشت خيلي…
براي همين اول برات نوشتم شايد واقعا فقط من عاشق علي بودم! اون هميشه ابراز علاقه ميکرداون اول جلو اومدمن هيچ چيزي رو بهش تحميل نکرده بودم…ماليخوليايي شده بودم.
يک تيکه ي اين پازل لعنتي گم شده بود و چيده نمي شد و همين منو داغون کرده بود.
بابت تمام لحظه هايي که به پاش ريختم ناراحت نيستم چون عاشقش بودم . به خاطر خودش همه ي سختي ها رو به جون خريدم.
ولي فقط مي خوام بدونم چرا؟؟
مطمئنم اون دختر هيچ وقت نمي تونه به اندازه ي من علي رو بفهمه و عاشقش باشه.
تنها کسايي که منو تو اين بحران کمک کردن مامان بابا بودن.
بابايي که به يک دنيا نمي دمش و ماماني که محبتش رو با هيچ چيز عوض نمي کنم.
مي دوني ويولت؟ همش فکر مي کنم تو اين 3.4 سال من ام_اس داشتم و خوب شدم بس که خودمو توي اين بيماري غرق کرده بودم.
وقتي وبلاگت رو مي خوندم تموم اون 3.4 سال برام زنده شدعين يک فيلم.
بيشتر کسايي که مبتلا به ام_اس هستند از اين مي ترسن که عشقشون يا چه ميدونم هر کي رو که دوس دارن تنهاشون بذاره.
اين رو براي اونا نوشتم که بدونن گاهي خودشون هم مي تونن اين کار رو بکنن.
……..
امروز رفته بودم حرم کلي برات دعا کردم براي نوشي و جوجه هاش هم همينطور.
در ضمن خانوم خانوما!اگه خواستي دوباره بيايي مشهد منو بي خبر نذار.
مي دونم که هم تو و هم اميد قدر همو مي دونين پس هيچ لازم نمي بينم که سفارش کنم.
برات آرزوهاي خوب مي کنم همينطور براي اميد چون تو دوسش داري.
اميدوارم هر روز بهتر بشي مواظب خودت باش و بدون گاهي وجود آدما با يک رشته ي نامرئي دورادور بهم وصل مي شه.
از راه دور مي بوسمت.
موفق و پيروز باشي: … از مشهد
دچار يعني
عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
ماهي کوچک
اگر که دچار آبي بيکران دريا باشد
چه فکر نازک غمناکي…..

ويولت: دلم ميخواد بهم بگيد چرا؟چرا تنهاش گذاشت؟ شما هم مثل من فکر ميکنيد؟


نظرات شما


  1. پرنسس در 05/02/06 گفت :

    بابا دل اين آرش طفلی رو خون کردی….همش فکر ميکنم آرش اين شکلی شده:#worried #cry
    اگه سجاد بفهمه با دل گنجيشکی#grin #surprise آرش چه ميکنيد!!!!!!!!!!!#worried #tongue


  2. رزولت در 05/02/06 گفت :

    به نظر من اونائی که فکر ميکنن داستان ازدواج علی ساختگيه ،ناشی از ديدن فيلمهای هندی و ترکيه ای و.. و خوندن داستانهای عشقی رومانتيکه .
    رئاليست ها در مورد عشق ميگند:منشا عشق به ديگری ناشی از دوست داشتن خود (خود خواهی) هستش. همه ما در حد زیادی خودمون رو دوست داريم بنابراين از عشقمون انتظار دازيم ما رو درک کنه و اگه سرويس عاطفی طرف روزی کم شد و يا مطابق ميل ما نبود فورا اعتراض ميکنيم و اگه اين کارش طولانی شد ازش متنفر هم ميشيم.نگاه از این دیدگاه به ماجرا ، به نظر من نشون میده علی اگر واقعا اين خانوم نویسنده رو مطابق ميل خود ميديد هرگز حاضر به ترکش نبود.من خودم مشکل جسمی دارم و ميدونم نياز به داشتن يک عشق در ماها از نظر روحی(طبق اصل رئاليست ها) بسيار بيشتر از افراد عادی می باشد.مطمنا علی هم اين حس قويتر بوده و هرگز اگه اين خانوم تمام شرايطی را که علی ميخواست ،داشت حاضر به جدائی ازش نبود.
    ناشناس،ويولت و ديگر عزيزانی که اين فکر رو ميکنن،بدونید که تنها عشق مادرانه هست که خارج از اين قاعده ميتونه باشه و گرنه کدوم يک از شما حاضريد اگر واقعا طرفتون مورد پسندتان هستش بخاطر خود طرف ، ازش به راحتی دل بکنيد؟لطفا واقع بينانه جوابم رو بدهيد.


  3. wow !! Days of out lives
    اینجا ماشالا همه کارشناس امور خانواده هستند Big Smile عزیزان لالایی خون ، چرا همتون بیدارید ؟ مگر خوابتون نمی بره Smile
    و هاله حرف خوبی زد ، زمان همه چی رو حل میکنه. صبر داشته باشید ، جواب سوالتون رو خواهی گرفت#sad


  4. مادر سپيد در 05/02/06 گفت :

    من خيلی ناراحت شدم
    حالا به هر دليلی چه اينکه دوستش داشته يا نداشته و …
    غلط ميکنه هر پسری که به دختری که صاقانه از وجودش براش مايه ميزاره پشت پا بزنه #angry و با احساساتش بازی کنه !#angry
    هر کی هر چی ميخواد بگه من که خيلی ناراحت و عصبانی شدم ! #brokenheart #cry #angry


  5. مادر سپيد در 05/02/06 گفت :

    ببخشيد که خيلی تند رفتم …
    ولی هيچ کس حق نداره جای ديگری تصميم بگيره …
    او هم اگر ميخواست دختر قصه واقعی ما رو اسير خودش نکنه با يکی ديگه ازدواج نميکرد !
    اين عين خودخواهيه که ادم برای زندگی کس ديگری تصميم بگيره !‌اون هم با اين روش بی رحمانه !
    #nottalking


  6. bahareh در 05/02/06 گفت :

    vala chi begam man ke migam etefaghi ke oftadeh be vagheiyat bishtar nazdike be nazare man alan donbale chera gashtan mohem nist mohem one ke betonim zakhme dele dost ro tarmim konim .#hug


  7. ساناز در 05/02/06 گفت :

    من فکر نمی کنم واسه اين تنهاش گذاشت که دوستش داشت!!فکر ميکنم چون بعضی وقتها ما زيادی خودمون رو دست کم ميگيريم کسانی که با ما برخورد می کنن هم خودشون رو زيادی تحويل ميگيرن!! علی اعتماد به نفس کاذب پيدا کرده بود فکر ميکرده که وقتی توی اون شرايطی که داشته يکی اينقدر تحويلش ميگيره پس حتما يه چيزی داره ديگه!!!
    کم نديدم از اين جور آدمها که وقتی به يه جايی ميرسن يادشون ميره اونی که باعث شد به اينجا برسن کی بوده!
    علی شايد هم ازدواج کرده که بتونه اونجا مقيم بشه از طرف اون خانوم!!
    بهر حال ميدونم که ساختگی نبوده و از شدت عشق مردگی هم نبوده!! آدمهای اينجوری ديگه فقط توی قصه ها و فيلم های قديمی هستند مثل (ماهيها در خاک ميميرند!!)


  8. کاکتوس در 05/02/06 گفت :

    گاهي وقتا ما آدما فكر مي كنيم اگه چيزي براي عشقمون كم بزاريم باعث از دست دادن عشقمون شديم. اما به نظر من بايد هميشه يه فن رو براي روز آخر نگه داشت. اگه همه چيز رو به پاش بريزي، انگيزه اي براي وفاداري براش نذاشتي. وفداري در پي يه جور نياز مياد، اگه اون ياز رو خودخواسته و هميشه براش برآورده كردي، بهش اجازه ي وفاداري ندادي.


  9. arashl در 05/02/06 گفت :

    dobare salam,bacheha lotfan hamaro be ye did nigah nakonid.hameye pesara ham inmodeli nistan.dokhtara ham naro mizanan.dovom in ke hanooz sohbataye tarafe digeye ghaziyaro kasi nakhoonde.too bazi az harfa va payame doostan be msiha ham gheyre mostaghim harfaei gofte mishe,khaheshan bishtar deghat konid.msiha hamashoon golan#heart movafagh bashid.


  10. arashl در 05/02/06 گفت :

    ama khob hameye msiha ham gol nistan#yawn


  11. شیما در 05/02/06 گفت :

    سلام ويولت جونم
    خب من نميدونم تو چی فکر ميکنی اما من فکر ميکنم علی به چند تا دليل برنگشته و ازدواج کردهمهمترينش ميتونه اون حسی باشه که توی همه ما ادما هست و با تجربه و پختگی به مرور زمان از بين ميره اونم اينه که وقتی ميبينيم يکی عاشقمونه ناخوداگاه ازش فاصله ميگيريم و ميريم. و ديگه اينکه شايد حال و هوای اروپا و محبتای(شايد)اون دختر دلشو برده و ديگه اينکه شايد نخواسته اين خانوم که اسمشو نميدونم بيشتر از اين به خاطرش سختی بکشه گرچه اگه دلسلش این باشه کاسه داغتر از آش شده و خيلی بدتر شده برای دوست مشهديمون.
    اينا نظر من بود ديگه نميدونم#smile
    ويولت جونم الان نظرت رو خوندم که گفتی ساختگی بوده بايد بگم که احتمال همه چيز هست ولی آخه اگه علی اينقدر دلش خوشبختی دوستمون رو ميخواست خودش بايد ميومد و ميگفت . با خودش فکر نکرد شايد بزنه به سرشو يه بلاييی سر خودش بياره؟
    بازم ميام . بحث و نتیجه گیریهای جالبی شده #smile


  12. سيما در 05/02/06 گفت :

    منم هستم


  13. هستی در 05/02/06 گفت :

    #cry خيلی وحشتناکه. ولی هيچ وقت نبايد يکطرفه قضاوت کرد. #sad


  14. ترانه در 05/02/06 گفت :

    salam weblage jalebi darin be man ham sar bezanin ba tabadole link che torin mamnoon bye#flower #hand


  15. زيبا!


  16. بچه شر در 05/02/06 گفت :

    به نویسنده نامه:
    نه عزیزم منظورم ساختگی بودن داستان نبود ، بلکه ازدواج علی آقا بود.چون عیب از نگارش من بود یه عذر خواهی رسمی طلبت .
    غلط نامه:
    در متن اولی که از اینجانب به استحضار دوستان رسید در بند دوم ازدواج علی اقا به قرینه لفظی حذف شده بود که مراتب عذر خواهی تقدیم آن جناب (نویسنده نامه) خواهد شد.امید است این بنده حقیر سراپا تقصیر رامورد بخشش قرار دهند
    باشد که مقبول افتد.
    بابا دمم گرم خدایش ته ادبیات بود صنایع ادبی رو حال کردی.اگه بازم ازم دلخوری هر جور بگی حاضرم جبران کنم دیگه چی؟#flower


  17. ساناز در 05/02/06 گفت :

    سلام …راستش نويسنده نامه عزيز با خوندن نامت گريم گرفت و اينکه چقدر سرگذشتها به هم شبهه شايد مثل هم نباشه ولی وجهه اشتراک داره ….بايد بگم منم يه همچين سرگذشتی داشتم ولی نه به شدت شما من فکر کنم اون کسی که دوسش داشتی اون کار ها رو کرد تا تو راحت تر بتونی فراموشش کنی ولی اگر شرايطش رو داری بری خارج يا اشنايی داری چرا تاحالا نرفتی سراغی ازش بگيری شايدم رفتی …به هر حال توکل برخدا اون خودش بهتر از همه ما می دونه چی می خواد پيش بياد ….ويولت عزيزم ممنونم بابت همه چيز …فدای تو#kiss


  18. مشدی گلين خانم در 05/02/06 گفت :

    دوست عزیز و مهربانم:بچه شر
    منظور من از آخرین کامنت جوابی بود به دوست عزیزی که …..بهتره موضوع رو کش ندم.کامنت شما چه با زیباترین صنایع ادبی چه پر از غلط برای من ارزشی به اندازه ی یک دنیا دارند.
    همین جا از همه ی شما گرامیان بابت همدردی و همراهی صمیمانه تشکر می کنم.جواب من به این همه محبت در ای میلی برای ویولت عزیز فرستاده شده که زحمت گذاشتنش در وبلاگ بر عهده ی اوست.
    موفق باشید:مشدی گلین خانم!!!!.


  19. پشمک در 05/02/06 گفت :

    فقط اين و بگم……….
    هر چيزی لياقت می خواد همين.#worried


  20. yeki mesle baghye در 05/03/06 گفت :

    moteasefam,gahi vaghta baziha liyaghat nadarand va aslan darki az doost dashtan nadarand!baraye man kheili jalebe bedoonam in khanoom asheghe chi boode?aslan khode in ali agha hich sayi bara edame mikarde?hamishe adamhaaee hastan ke age chizi ro bi zahmat bedast biaran ghadresho nemidoonan#sad


  21. ساناز در 05/03/06 گفت :

    با اجازه ويولت عزيز يه شعر می نويسم از اين جو يکمی بيرون بياييم#grin #kiss


  22. ساناز در 05/03/06 گفت :

    نها براي تو مي نويسم بي بي باران
    سياه پوش دل سفيد
    دل سفيد مو سياه
    مو سياه رو سفيد
    رو سفيد آسمان و آينه
    گفتي ناقدان نادان اين كرانه
    در علت اعتمادت به دريا خيالبافي خواهند كرد
    حق با تو بود پيشگوي شريف گريه ها
    بسياري در جواب به دريا زدنت جفنگ مي بافند
    بگذار كه اين راز
    تنها سر به مهر صندوق بغض هاي من باشد
    مي دانم كه در پس كرباس سفيد
    به كلمه ي تالمات روحي دلقكان مي خنديدي
    حالا مرا ببين در هجوم همهمه ي اينهمه هوچي
    تمام حرفهاشان زير خط كمربند است
    مدام برايم از صفوف چپ و راست اين كرانه مي گويند
    من اما دست چپ راستم را هم نمي شناسم
    تنها مي دانم كه به قول فروغ
    روشني خواب است
    مي دانم كه ماست
    به حرف هيچ سايه اي سياه نخواهد شد
    مي دانم كه زير طاقهاي پل هاي سنگي اين شهر
    هنوز خوابگاه كودكان گرسنه
    مي دانم كه به دستبوس هيچ سروري نخواهم رفت
    مي دانم كه هنوز رهايي عريان رويا ميسر نيست
    جناح من نگاه تو بود بي بي باران
    تو را او بامداد را
    تا طنين واپسين ترانه ي نانوشته به ياد خواهم داشت
    هراسم نيست از شب و
    بيدلي اهالي خنيا و خرناسه
    كه آنچه مي نويسم آنچه خوانده مي شود را
    كودكان عاشق فردا
    با چشمهاي بيدار و عادلشان قضاوت خواهند كرد
    پس يك دقيقه فرياد به پاس صبوري ستاره ها
    هزار ترانه صدا
    به احترام آن همه خاطره ي زخمي
    تو به من آموختي
    كه در مرگ نور
    نبايد سكوت كرد


  23. ساناز در 05/03/06 گفت :

    نها منظور تنها بود


  24. ساناز در 05/03/06 گفت :

    وقتي غزل سر مي رسه حس مي كنم كنارمي
    حس مي كنم مثل قديم ‚ عاشق بي قرارمي
    وقتي غزل سر مي رسه ‚ حس مي كنم تو با مني
    حس مي كنم كه اومدي طلسم من رو بشكني
    اما تو اينجا نمياي قصه ي ما تموم شده
    تمام لحظه هاي تو به پاي من حروم شده
    خوب مي دونم خوب مي دونم
    تو توي خوابم نمياي
    براي خوندن يه شعر
    از اين كتابم نمياي
    وقتي كه رفتي دل من ‚ اينجوري عاشقت نبود
    شعراي كال دفترم اون روزا لايقت نبود
    حالا كه من براي تو سبد سبد گل مي سازم
    براي برگشتن تو با واژه ها پلمي سازم
    اون دل نارفيق تو از دل من خسته شده
    خوب مي دونم مدتي كتاب ما بسته شده
    خوب مي دونم خوب مي دونم
    تو توي خوابم نمياي
    براي خوندن يه شعر
    از اين كتابم نمياي


  25. Ocean در 05/03/06 گفت :

    Ehtemal dareh ke vaghti rafteh Europe, kheili az oonja khoshesh amadeh va dokhtar daee ham vasileh boodeh ke betooneh oonja bemooneh. ya khasteh fadakari koneh! be har hal hatman ghesmate in dokhtareh khoob in naboodeh ke ba oon pesar aroosi koneh va in khasteh khoda boodh. motmaenam ke adam kheili behtari sare rahesh peda mishe ke vagean doostesh dareh va ghadresho midoneh.
    Hamishe roozaye sakht migozarand va tajrobashoon baraye adam mimooneh. Faghat bayad tahamol dasht va be khoda tavakol kard.
    ba Arezooye roozhaye behtar


  26. ساناز در 05/03/06 گفت :

    ويولت از نسيم خبر نداری …..نگرانشم اگر خبری داری به منم ميگی


  27. ساناز در 05/03/06 گفت :

    گريه كن
    گريه كن دلت سبك شه
    اگه دل مونده تو سينه
    سرت رو بذار رو شونه م
    تنها پيشكشم همينه
    بذار اين شونه ي نمناك
    تكيه گاه گريه باشه
    بذار اين خسته بيفته
    تا شايد دوباره پاشه
    گريه كن دلت سبك شه ‚ من فداي گريه هاتم
    تو رو تنها نمي ذارم ‚‌ تا هميشه پا به پاتم
    زير بارون نگاهت
    غسل تعميد ترانه س
    ميري اما بر مي گردي
    اين سفر چه عاشقانه س
    برو! من اينجا مي مونم
    چش براهتم هميشه
    مي دونم كه بر مي گردي
    قصه مون تموم نميشه
    گريه كن دلت سبك شه ‚ من فداي گريه هاتم
    تو رو تنها نمي ذارم ‚‌ تا هميشه پا به پاتم


  28. ساناز در 05/03/06 گفت :

    اون شعر تقديم به اون دوست عزيز که نامه رو نوشته


  29. زوربا در 05/03/06 گفت :

    چه فکر نازک غمناکي…../// سلام..راستش نميدونم چی بايد بگم…..#sad


  30. محسن در 05/03/06 گفت :

    سلام.چطوری خانم خانما؟


  31. شیما در 05/03/06 گفت :

    سلام خشگل خانومم دلم اندازه خيليييييييييييييييييييييييی برات تنگ شده#hug


  32. بامداد در 05/03/06 گفت :

    چرا ؟
    چون آدم پستي بوده ، چون انسانيت ، عشق ، وفاداري براش معنايي نداشته ، …
    رفته چون لايق گلي مثل اين دختر خوب نبوده …


  33. ساحل در 05/03/06 گفت :

    هميشه همه مسائل زندگی رو نميشه مثل يه قانون رياضی حفظ کرد
    از کجا معلوم شايد علی اونقدر دوسش داشت که اين دوری و شايد تمام نفرين هايی که پشت سرش بود رو به جون خريد تا اون در ازای به دست اوردن يه بهشت کوتاه مدت يه برزخ ابدی رو به جون نخره
    تا جای علی نباشيم تا ندونيم دليل اصلی کار اون چی بود نميشه قضاوت کرد
    تو هم اگر دوسش داشتی و داری فقط براش دعا کن …دعا کن که خوشبخت بشه مگه غير از اين بود که ميخواستی باهاش باشی تا خوشبختش کنی
    بعضی اوقات برای زنده نگه داشتن يه عشق بايد از معشوق گذشت
    ميدونم که سخته اما هيچ وقت نفرينش نکن که نفرين زود تر از هر کسی يقه خود ادمو ميگيره
    صبور باش حتما علی هم دليلی برای اين کارش داشته
    ويولت عزيزم يه ذره مثل اميدت با معرفت باش و يه سر به من بزن
    دوست دارم


  34. نازمهر در 05/03/06 گفت :

    من دوباره نظرات رو خوندم ولی بازم با فداکاريه اون پسره موافق نيستم. گرچه خوبه که خوش بين باشيم. ولی اگه اون فداکار بود با دخترداييش هم ازدواج نمی کرد. اين چه جوری فداکاريه؟
    البته اميدوارم اينطور بوده باشه ولی شايد از روی بدبينی من باشه که تحت هيچ شرايطی نمی تونم اين بحث فداکاری رو قبول کنم.#sad


  35. Parisaaa در 05/04/06 گفت :

    Baba inghadar romantic nakinind oon agha aslan fadakari nakard va man be onvane yek adamy ke 10 sal as omresh khodesho gool zad ke tarafesh doostesh dareh , hameye karha ro be kheyr mani mikardam midooni hala bad as 10sal chi javab greftam? migeh man as to motonaferam va hich vaght doostet nadashtam , baba ghadimiha ye ke chizy halishoon mishod ke migoftand sali ke nekoost as baharash peydast azizam khodaro shokr kon kolahetam bendaz hava ke mzood fahmidy va paye yek bacheye masoom dar miyoon nist hamin#applause


  36. حقوقدان در 05/05/06 گفت :

    وقتي نيمه خدايان ميروند خدايان از راه ميرسند