یک نامه1

تو ظريفي
مثل گلدوزي يک دختر عاشق
که دل انگيزترين ها گلها را
روي روبالشي عاشق خود مي دوزد

ويولت عزيز سلام
راستش خيلي وقت نيست که با وبلاگ زيبات آشنا شدم.چيزي حدود 3 روزه که تقريبا نصف آرشيو رو خوندم.خيلي خيلي از روحيه ي بالات و حس والات لذت بردم. بعد به اين نتيجه رسيدم که خدا وقتي بيماري رو به يکي از بنده هاش ميده ؛ همراهش صبر و روحيه ي بالا و کسي مثل اميـــد رو بهش هديه ميده.
با وبلاگت از طريق وبلاگ نوشي عزيز آشنا شدم.و بعد از اون با توجه به زتدگي گذشته ام و نقش ام_اس کنجکاو خوندن شدم.چيزي که منو خيلي مشتاق به خوندن بقيه ي نوشته هات کرد صبر و تحمل بالات، روحيه ي عاليت، نگاه خيلي زيبات به زندگي و صحبت کردن از مشکلاتت به راحتي بود.
حتي وقتي از دردهات نوشته بودي به هيچ وجه حس نا اميدي همراه با آه و ناله بهم منتقل نشد.بلکه فهميدم بعضي آدم ها مي تونن چقدر خوب با مشکلاتشون کنار بياين به طوريکه بتونن به راحتي در موردش بنويسن و حتي بارها بخوننش.(گرچه که تمام اين ها با گذروندن مراحل سختي همراه بوده که من و امثال من نديديم).
اين نامه رو فقط واسه گفتن يا بهتر بگم شکستن بغضي نوشتم که 4 ساله مثل يه مار تو گلوم چنبره زده و گاه گاهي نيشش اشک به چشمم مياره.
اشتباه نکن.من مبتلا به ام_اس نيستم.اما 3سال و نيم تمام لحظه لحظه با اين بيماري زندگي کردم.
اونم به خاطر کسي که تمام زندگيم بود. پسري که از 16 سالگي باهاش آشنا شدم.
همسايمون بود.تازه به محلمون اومده بودن.3 سال از من بزرگتر بود. نمي دونم چي شد که عاشق هم شديم.
البته بهتر بگم من عاشق اون .چراشو بعدا مي فهمي.
يه چيزي ما رو بهم وصل مي کرد.4 ماه گذشته بود که دوستي ما وارد مرحله ي جديد شد.عمه ي علي که خيلي هم بهش وابسته بود فوت کرد.به خاطر وابستگي شديد علي با عمه اش تنها اون از رابطه ي ما خبر داشت .حدود 40 روز علي اينجا نبود و واسه مراسم به شهر خودشون رفته بودند.بعد از اون 40 روز وقتي علي رو ديدم فهميدم اين علي اوني نيست که 40روز پيش رفت.ضعيف شده بود.حالش بد بود و نمي خواست منو ببينه.
غرور دخترانه ام رو کنار گذاشتم و رفتم پيش مادرش.مادرش زار مي زد و گريه مي کرد. برام عجيب بود که هيچ عکس العمل بدي نسبت به دوستي ما نشون نداد. برام گريه کرد و از بيماري اسم برد که من تا به حال اسمش رو نشنيده بودم:ام_اس
گفت علي داره مي ميره…با همه قطع رابطه کرده.برام عجيب بود که توي اين 40 روز چه اتفاقي افتاده.؟
و بعد فهميدم که علي از سن 18 سالگي مبتلا به ام_اس بوده اما نه خيلي شديد.اونقدر که منم نفهميده بودم و به روال طبيعي زندگش آسيبي نزده.اما مرگ عمه ي عزيزش همه چيز رو دوباره به هم ميريزه.حمله هاش شديد و غير قابل تحمل مي شه و بيماري 1000برابر بدتر از قبل بر مي گرده.
شب که رفتم خونه داشتم ديوونه مي شدم خودم رو مقصر مي دونستم که چرا اينقدر نسبت به علي بي تفاوت بودم که نفهميدم مريضه.
اما هر کار کردم دلم راضي نشد ازش کينه به دل بگيرم که چرا به من نگفته و بعد از اون اتفاق من شايد به اندازه ي 160 سال پير تر از سنم شدم.ديگه سر به هواو بازيگوش نبودم مدام تو کتابخونه ، تو اخبار هاي علمي و هر جا که مي شد دنبال ردي از ام_اس مي گشتم.زندگيم شده بود علي و ام -اس و راهي براي زندگي چقدر يواشکي به بهانه ي کلاس هاي مختلف رفتم پيش دکتراي
مربوطه چقدر کتاب خوندم.چقدر پرس و جو کردم چقدر آدم هايي رو که مبتلا بودن ملاقات کردم….
رفتم پيش دکترش گريه کردم و ازش کمک خواستم گفتم راهي رو نشونم بده تا دوباره به زندگي برش گردونم.
چقدر رفتم پيش روانشناس چقدر…
کم کم تونستم علي رو از پيله ي تنهاييش بيرون بيارم خانواده ي اون حالا همه چيز رو مي دونستنداونا با من مخالف نبودندچون بالاخره يکي پيدا شده بود که پسر دردونه شون رو وادار به قبول بعضي مسائل کنه.
شده بودم يه پا دکتر کوچولو اونقدر تحقيق کرده بودم و پرسيده بودم که ديگه خيلي چيزا رو مي دونستم چون خونمون فاصله ي زيادي نداشت تقريبا هميشه پيشش بودم سعي مي کردم هيچ حس ترحم يا دلسوزي بهش نداشته باشم بداخلاقي هاش رو، گريه هاش رو همه رو به جون مي خريدم جلوي اون يک شيطون شاد بودم که حتي به درز ديوار هم مي خنديد و شبها زير لحاف يه شکسته ي کووچولو که داشت زير بار سنگيني خورد مي شد.
3سال و نيم اينجوري سر شداونقدر باهاش بودم و سعي مي کردم بفهممش که گاهي فکر مي کردم در اثر اين همذات پنداري شديد خودم هم ام_اس گرفتم حمله هاي علي رو ديده بودم گاهي شبا کابوس مي ديدم خودم هم دچار همين حمله ها شدم بعضي شبا حس مي کردم بدنم خواب رفته انگار يه رشته ي نامرئي من و علي رو بهم وصل مي کرد و همون درد هايي رو که اون مي کشيد منم حس مي کردم.اما…
عاشقش بودم.حاضر بودم واسش همه کار بکنم هيچ وقت به چشم يک بيمار بهش نگاه نکردم بيرون مي بردمش و با افتخار دستش رو مي گرفتم تا بدونه هيچ چيز
از مرداي ديگه کم نداره ديگه اين علي اون علي 3 سال پيش نبودخيلي بهتر شده بودروحيه اش هم خيلي بهتر شده بودديگه بدون منم با دوستاش مي رفت بيرون.انگار دوباره دنيا روبه من داده بودند19 سالم بود که تصميم گرفتم موضوع رو به مامانم اينا بگم گرچه که يک بوهايي برده بودند.
و… چشمت روز بد نبينه الم شنگه اي به پا شد که نگوبحث بيشتر سر بيماري علي بود تا دوستي منو اون.
خانواده ي علي به خواستگاري اومدند.برام مهم نبود که بر خلاف آرزوهام چقدر دارم زود ازدواج مي کنم. اما قبول نکردند.گفتن نه!
ادامه دارد…
پيوست از خودم: من هيچ نامه ايي رو بدون اجازه نويسنده اش تو وبلاگ نمي گذارم و هيچ دخل و تصرفی هم توش ندارم حتی شکلک هم اضافه نمی کنم مگر اشتباه تايپی يا مثلا نقطه يا ويرگول اضافه داشته باشه که کم و زياد کنم اين نامه هم به نظرم نکات آموزنده خيلی داره و يه حس مشترک با خودم که شايد بعدا در موردش نوشتم.:love
پيوست: اسپشيال مَن رو از دست ندين که من به شخصه خيلی از مطالب آموزنده وبلاگش استفاده کردم.
Human rights يک بمب گوگلی است لطفا هرکی اينجا رو ميخونه يه کليک نا قابل هم روش بزنه.


نظرات شما


  1. ناشناس در 05/31/05 گفت :

    #grin


  2. ای اين ناشناس کيه که زودتر از من اومد#angry


  3. هيلا در 05/31/05 گفت :

    بهتره اول خودی نشون بدم بعد بخونم اين همه نامه رو #grin


  4. مژگان در 05/31/05 گفت :

    #worried نميدونم در مورد اين نامه چی بگم ولی منتظرم تا بقيه اشو بخونم ! راستی اين کافه نادری کجاست ؟ ميشه بگی ؟ خواهش می کنم چند وقت ديگه ميام تهران دوست دارم برم اونجا !


  5. سانی در 05/31/05 گفت :

    به نويسنده نامه: بهتره ويولت رو به خانواده ات معرفی کنی تو که ديدی ام اس مرگ آور نيست عزيز بيمارای ام اس سالها مثل آدمای عادی زندگی می کنن#sick موفق باشی.
    ويولت جونم خوب کردی نامه اش گذاشتی#kiss


  6. Hana در 05/31/05 گفت :

    ای شيطون#cry من بقيه اشو مي خوام#heart


  7. ساکورا در 05/31/05 گفت :

    ويولت جان منتظر بقيه هستم بی صبرانه.


  8. آورا در 05/31/05 گفت :

    آدمها تجربیاتی دارن به ظاهر مشترک که آنها را به هم بیوند میده. اما در عمق هر قصه ای دنیای خاص خئذش را داره با بستی بلندیاش. ممنون که باعث میشی از زوایای و دیدگاها و تجربیات مختلف به یک بیماری و یک مشکل نگاه کنیم


  9. ميترا در 05/31/05 گفت :

    خيلی قشنگ بود.چه دختر ماهی و خوب خانواده دختر حقم دارن. به همشون بايد حق داد.کاره سختيه


  10. مریم در 05/31/05 گفت :

    با خط های اولش کلی موافقم!
    از بقیه ش هم خیلی ناراحت شدم.کاش ادامه داستان شاد باشه،کاش خوب تموم بشه…


  11. arashl در 05/31/05 گفت :

    koshki in namaro nemikhoondam.cheghadr shabihe zendegiye maskhareye man bood.ama ye eshtebah too namash bood.ms nemikoshe.ino motmaenam.maa mesle adamaye adi zendegi mikonim va ms ham ba maa mimoone.koshki yade gozashte nemiyoftadam.


  12. ويولت در 05/31/05 گفت :

    به آرش:
    صبر کن بقيه اش رو بخون شايد نظرت عوض شد#worried


  13. فريد در 05/31/05 گفت :

    ويولت >>>>>>#sick


  14. دختر كولي در 05/31/05 گفت :

    آفرين به اين همه استقامت


  15. آرش در 05/31/05 گفت :

    #yawn


  16. vahidjv در 05/31/05 گفت :

    سلام
    #grin
    ياعلی


  17. شيرين در 05/31/05 گفت :

    به آرش: آرش عزيز تو ام-اس داري؟ بايد به روحيه عالي و نگاه بسيار دقيق و زيباي تو احسنت و آفرين گفت.#eyelash #hug ولي متاسفم كه با خوتدن اين نامه به ياد تلخي‌هاي گذشته و يا شايد هم در حال حاضر افتادي.#nottalking برات آرزوي موفقيت ميكنم.#hand
    از ويولت عزيز عذر مي‌خوام. اصلان نمي‌تونم وارد نظرخواهي آرش بشم. در ضمن اين دخترخانم چقدر عاشقانه و با قلب پاك اين مطالب را نوشته. حيف كه زندگي فقط احساسات نيست.#sad


  18. arashl در 05/31/05 گفت :

    violet khanoom manzooreto nafahmidam ke momkene dar bareye chi nazaram avaz beshe,agar manzoor marg az ms bood ke ehtemalesh kheili baeide.99 be 1 hamchin etefaghi nemiyofte.ama omidvaram ke be jenabe khastegar javabe mosbat dade bashan. va inke shirin khanoom omidvaram mano ba oon yeki arash ke hamishe khodaro shokr shade eshtebah nagerefte bashid.ishala ke hamegi movafagh bashid.


  19. پشمک در 05/31/05 گفت :

    چی بگم غير از #applause #applause #applause #applause #applause


  20. صبا در 05/31/05 گفت :

    باهات قهرم.لينک من مگه چش بود که پاکش کردی؟؟؟؟#brokenheart #worried #sad #nottalking


  21. شبنم در 05/31/05 گفت :

    منتظر بقيه اش هستم …شاد باشی ..شبنم


  22. نويسنده نامه در 05/31/05 گفت :

    سلام به همه
    نظرات همگي رو خوندم.منم با ويولت عزيز موافقم .صبر کنيد و همه ي نامه رو بخونيد و زود قضاوت نکنيد.مخصوصا شما دوست عزيز:آرش
    و ديگه اينکه چيزي و که درباره ي مرگ نوشتم ، فقط نقل قولي بود از مادر علي.نه نظر شخصي خودم.
    مي دونم که خيلي ها نمي تونن حدس بزنن که آخر قصه ي زندگي من چيه.
    در پايان بازم از ويولت عزي به خاطر دقت نظر و لطفش تشکر مي کنم و خوشحالم از اينکه راز زندگيم رو پيش خوب کسي فاش کردم.
    اميد که از اين زندگي فايده هاي لازم رو ببريد.
    بابت پر حرفي هم شرمنده/موفق و پيروز باشيد:ن#flower #flower


  23. نويسنده نامه در 05/31/05 گفت :

    سلام به همه
    نظرات همگي رو خوندم.منم با ويولت عزيز موافقم .صبر کنيد و همه ي نامه رو بخونيد و زود قضاوت نکنيد.مخصوصا شما دوست عزيز:آرش
    و ديگه اينکه چيزي و که درباره ي مرگ نوشتم ، فقط نقل قولي بود از مادر علي.نه نظر شخصي خودم.
    مي دونم که خيلي ها نمي تونن حدس بزنن که آخر قصه ي زندگي من چيه.
    در پايان بازم از ويولت عزي به خاطر دقت نظر و لطفش تشکر مي کنم و خوشحالم از اينکه راز زندگيم رو پيش خوب کسي فاش کردم.
    اميد که از اين زندگي فايده هاي لازم رو ببريد.
    بابت پر حرفي هم شرمنده/موفق و پيروز باشيد:ن#flower #flower


  24. نويسنده نامه در 05/31/05 گفت :

    سلام به همه
    نظرات همگي رو خوندم.منم با ويولت عزيز موافقم .صبر کنيد و همه ي نامه رو بخونيد و زود قضاوت نکنيد.مخصوصا شما دوست عزيز:آرش
    و ديگه اينکه چيزي و که درباره ي مرگ نوشتم ، فقط نقل قولي بود از مادر علي.نه نظر شخصي خودم.
    مي دونم که خيلي ها نمي تونن حدس بزنن که آخر قصه ي زندگي من چيه.
    در پايان بازم از ويولت عزي به خاطر دقت نظر و لطفش تشکر مي کنم و خوشحالم از اينکه راز زندگيم رو پيش خوب کسي فاش کردم.
    اميد که از اين زندگي فايده هاي لازم رو ببريد.
    بابت پر حرفي هم شرمنده/موفق و پيروز باشيد:ن#flower #flower


  25. نويسنده نامه در 05/31/05 گفت :

    سلام به همه
    نظرات همگي رو خوندم.منم با ويولت عزيز موافقم .صبر کنيد و همه ي نامه رو بخونيد و زود قضاوت نکنيد.مخصوصا شما دوست عزيز:آرش
    و ديگه اينکه چيزي و که درباره ي مرگ نوشتم ، فقط نقل قولي بود از مادر علي.نه نظر شخصي خودم.
    مي دونم که خيلي ها نمي تونن حدس بزنن که آخر قصه ي زندگي من چيه.
    در پايان بازم از ويولت عزي به خاطر دقت نظر و لطفش تشکر مي کنم و خوشحالم از اينکه راز زندگيم رو پيش خوب کسي فاش کردم.
    اميد که از اين زندگي فايده هاي لازم رو ببريد.
    بابت پر حرفي هم شرمنده/موفق و پيروز باشيد:ن#flower #flower


  26. نويسنده نامه در 05/31/05 گفت :

    سلام به همه
    نظرات همگي رو خوندم.منم با ويولت عزيز موافقم .صبر کنيد و همه ي نامه رو بخونيد و زود قضاوت نکنيد.مخصوصا شما دوست عزيز:آرش
    و ديگه اينکه چيزي و که درباره ي مرگ نوشتم ، فقط نقل قولي بود از مادر علي.نه نظر شخصي خودم.
    مي دونم که خيلي ها نمي تونن حدس بزنن که آخر قصه ي زندگي من چيه.
    در پايان بازم از ويولت عزي به خاطر دقت نظر و لطفش تشکر مي کنم و خوشحالم از اينکه راز زندگيم رو پيش خوب کسي فاش کردم.
    اميد که از اين زندگي فايده هاي لازم رو ببريد.
    بابت پر حرفي هم شرمنده/موفق و پيروز باشيد:ن#flower #flower


  27. نويسنده نامه در 05/31/05 گفت :

    سلام به همه
    نظرات همگي رو خوندم.منم با ويولت عزيز موافقم .صبر کنيد و همه ي نامه رو بخونيد و زود قضاوت نکنيد.مخصوصا شما دوست عزيز:آرش
    و ديگه اينکه چيزي و که درباره ي مرگ نوشتم ، فقط نقل قولي بود از مادر علي.نه نظر شخصي خودم.
    مي دونم که خيلي ها نمي تونن حدس بزنن که آخر قصه ي زندگي من چيه.
    در پايان بازم از ويولت عزي به خاطر دقت نظر و لطفش تشکر مي کنم و خوشحالم از اينکه راز زندگيم رو پيش خوب کسي فاش کردم.
    اميد که از اين زندگي فايده هاي لازم رو ببريد.
    بابت پر حرفي هم شرمنده/موفق و پيروز باشيد:ن#flower #flower


  28. نويسنده نامه در 05/31/05 گفت :

    سلام به همه
    نظرات همگي رو خوندم.منم با ويولت عزيز موافقم .صبر کنيد و همه ي نامه رو بخونيد و زود قضاوت نکنيد.مخصوصا شما دوست عزيز:آرش
    و ديگه اينکه چيزي و که درباره ي مرگ نوشتم ، فقط نقل قولي بود از مادر علي.نه نظر شخصي خودم.
    مي دونم که خيلي ها نمي تونن حدس بزنن که آخر قصه ي زندگي من چيه.
    در پايان بازم از ويولت عزي به خاطر دقت نظر و لطفش تشکر مي کنم و خوشحالم از اينکه راز زندگيم رو پيش خوب کسي فاش کردم.
    اميد که از اين زندگي فايده هاي لازم رو ببريد.
    بابت پر حرفي هم شرمنده/موفق و پيروز باشيد:ن#flower #flower


  29. نويسنده نامه در 05/31/05 گفت :

    سلام به همه
    نظرات همگي رو خوندم.منم با ويولت عزيز موافقم .صبر کنيد و همه ي نامه رو بخونيد و زود قضاوت نکنيد.مخصوصا شما دوست عزيز:آرش
    و ديگه اينکه چيزي و که درباره ي مرگ نوشتم ، فقط نقل قولي بود از مادر علي.نه نظر شخصي خودم.
    مي دونم که خيلي ها نمي تونن حدس بزنن که آخر قصه ي زندگي من چيه.
    در پايان بازم از ويولت عزي به خاطر دقت نظر و لطفش تشکر مي کنم و خوشحالم از اينکه راز زندگيم رو پيش خوب کسي فاش کردم.
    اميد که از اين زندگي فايده هاي لازم رو ببريد.
    بابت پر حرفي هم شرمنده/موفق و پيروز باشيد:ن#flower #flower


  30. دنيز در 05/31/05 گفت :

    سلام
    از تاثيرات مثبتی که در ديگران ميگذاری بسيار خرسند می شوم و آرزو ميکنم همچنان در حفظ اين روحيه مثبت کوشا باشی#kiss #kiss #kiss


  31. آرش در 05/31/05 گفت :

    #yawn احتمالا پايانش هنديه باز!!!


  32. ويولت در 05/31/05 گفت :

    به آرش:
    باز؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟#surprise


  33. khob chi mishe???


  34. بچه شر در 05/31/05 گفت :

    به نویسنده نامه:
    ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــول
    به ویولت:
    من تصور می کردم کسایی که ام اس دارن لاغرو نحیف می شن اما با دیدن عکس تو دیدم نه بابا توی ام اسی ها هم هلو پیدا می شه#grin


  35. arashl در 05/31/05 گفت :

    bache shar joon,hameye msiha holoo hastan#winking
    be nevisandeye name.
    joone man ezdevaj karede bashiya.badam madareshoon jav gir shode boode.movafagh bashid


  36. ياسمن در 05/31/05 گفت :

    ببين اونوقت تو ميخواستی بزاری و بری و ديگه ننويسی حالتی ديدی چه رسالتی به گردنته؟


  37. باران در 05/31/05 گفت :

    بی صبرانه منتظر بقيه اش هستم!#flower


  38. سارا در 05/31/05 گفت :

    زودتر بقيشو بگو…#kiss


  39. بچه شر در 05/31/05 گفت :

    به آرش:
    من دارم دنبال یه دختر خانوم نجیب و پولدارو ام اسی می گردم
    سراغ نداری؟؟#grin


  40. محسن در 05/31/05 گفت :

    ویولت عزیز سلام
    من که خیلی وقته وبلاگتو میخونم و خیلی هم لذت میبرم از نوشته هات
    امیدوارم همیشه ادامه داشته باشه


  41. فريد در 05/31/05 گفت :

    آرش جدی باش ديگه #sick
    ويولت حالا نميشه اسم فيلم هندی رو بگی ما خودمون بريم آخرشو ببينيم تا فردا منتظر نمونيم#yawn
    ويولت راستی صبح برات PM گذاشتم ديدي؟


  42. فريد در 05/31/05 گفت :

    بچه ها فردا همه با دستمال بياين فكر كنم آخرش خيلي گريه دار باشه #sick


  43. arashl در 05/31/05 گفت :

    chera bache shar jan,soragh daram khoobam daram.ye sar biya anjoman bebinishoon#winking violet khanoom mibakhshid chat room shod


  44. مهاب در 05/31/05 گفت :

    تأثيرات مثبت وبلاگ صاحبخونه غير قابل انکار هستش. واحساسات بی آلايش نويسنده نامه قابل ستايش. شاد زی#flower


  45. نويد در 05/31/05 گفت :

    آخی چه دختر فداکاری بوده بميرم واسش #sad
    ميگم ويولت جون بمب گوگلی احتياج به کليک نداره همين که لينک بدی کافيه.#winking


  46. يسنا در 05/31/05 گفت :

    ویولت عزیز هر وقت دلتنگم سراغ وبلاگت میام و وقتی میرم سرشار از انرژی و امیدم. برای همین محبوبی.


  47. آرش در 05/31/05 گفت :

    #sad من ام اس دارم؟
    #worried کی گفته؟
    #cry اگه چيزيه به منم بگين …
    #worried من فقط يه کم آلو پشيا دارم!!!


  48. آرش در 05/31/05 گفت :

    #smile به نظر من بيشتر مشکلات ما از عدم آگاهیه .
    خداییش ام اس مرضیه که من خودم تا با این دوستان آشنا نشده بودم چیز زیادی ازش نمی دونستم.
    من که به پدر و مادر این خانوم حق می دم که نگران آینده دخترشون باشن.
    ایشالله این معضل! با درایت خودشون حل می شه.به امید خدا!!!
    #grin #flower


  49. شیما در 05/31/05 گفت :

    سلام ويولت عزيززززززم
    نميدونم چی بگم
    دوست دارم#heart #flower


  50. این کامنت گذاشتنها ی ما هم شده فقط برای اینکه بگیم هر از چند گاهی به دوستان سر می زنیم ورنه چیزی که از توش در نمیاد Smile


  51. ک.د در 05/01/06 گفت :

    چرا مثل سريالهای تلويزيونی قسمت قسمتش کردی البته بدون تبلیغات!


  52. سيما در 05/01/06 گفت :

    سلام.
    ويولت جونم امروز تولد شبگرده.
    من هميشه با وبلاگت هستم ولی ترجيح میدم درباره ی بعضی نوشته ها مثل اين اظهار نظر نکنم و فقط سکوت و فکر کردن راصی ام ميکنه.
    آخ که چه سخته آدم نتونه واسه دوستش کاری انجام بده.خدا کنه پايان قصه ی اين دوستمون شيرين باشه…


  53. ساناز در 05/01/06 گفت :

    #sad پس کامنت من کوش ويولت جون


  54. محسن در 05/03/06 گفت :

    ویولت جان چطوری بابا؟خوبی؟خیلی کارت درسته ها .به من هم سربزن عزیزم