baby

ديروز فهيمه زنگ زد گفت اگه کسي نمياد دنبالت من دارم ميام، با اميد هماهنگ کردم و با فهيمه رفتم.
فهيمه اصرار کرد که ميخوام خوراک سبزيجات بپزم بريم خونه ما شب ميرسونمت خونه اين شد که رفتم اونجا.
براي اينکه خستگيم در بياد و بعدش بتونم پاشم به فهيمه کمک کنم يه کم رو مبل دراز کشيدم دخترش(يه سال ازدوردونه کوچکتره) هم اومد کنارم دراز کشيد من هم شروع کردم به ور رفتن به موهاش و گوشاش و با ناخن هام پشتش رو مي خاروندم، ديدم خمار خمار شده مي خواستم فهيمه رو متوجه اين وضع کنم در حاليکه خود بچه متوجه نشه.
-فهيمه ببين baby خمار خمار شده، که يهو دخترش از جا پريد و گفت من ميدونم baby يعني چي!:smug يعني بچه! منظورت منم ديگه نه؟:teeth
نزديک بود دوتا شاخ رو سرم سبز بشه:surprise منو بگو که فکر کردم بچه ها هنوز همون بچه هاي قديمن.:eyebrow


نظرات شما


  1. یک مامان در 05/08/05 گفت :

    پيشرفت قابل توجه#grin


  2. Vahidjv در 05/08/05 گفت :

    الان بچه ها هم با تکنولوژی و پيش ميرن (چه ربطی داره؟؟!!)…ولی ازش می پرسيدی که از کجا ميدونه؟؟؟


  3. شيرين در 05/08/05 گفت :

    #surprise #grin #rolling


  4. نرگس در 05/08/05 گفت :

    تو چرا به هر کی ميرسی يا ميخارونيش يا نازش ميکنی؟!!!ما آدم نبوديم#laugh


  5. امید در 05/08/05 گفت :

    ويولت جان
    اولا : بابت کامنت محبت آميزت ممنونم#heart #kiss #hug
    ثانيا : پس چی؟؟ فکر کردی بچه های اين دوره و زمونه هم مثل من … #silly هستن؟؟؟


  6. تربچه در 05/08/05 گفت :

    بايد به فکر ياد گرفتن يک زبان دوم بود !


  7. سانی در 05/08/05 گفت :

    سلام ويولت عزيز اول معذرت مي خوام كه از اين جا به عنوان تريبون استفاده مي كنم. چون خيلي از دوستهاي مشتركمون مي خواستن بدونن من چرا ديگه نمي نويسم؟ مدتها قبل اگه يادت باشه اولين وبلاگي كه باهاش آشنا شدم وبلاگ تو بود. بعد هم با خودت از طريق ايميل و بعد از اون خواننده دائمي وبلاگت شدم و معتاد به اون. راستش با خوندن نوشته هات اميد از دست رفته ام به من برگشت. و منم شروع به نوشتن كردم . خوب روزهاي خوب و بدي رو مي گذروندم كه اكثر بچه ها مي دونن نوشته هام يه روز پر از شادي و يك روز پر از غم بود. كامنتهاي بچه ها دلگرمم مي كرد و اميدوار به زندگي. اقرار مي كنم كه تو اين مدت جاي خوبي بود ولي همون طور كه خودت مي دوني اينجا يه دنياي مجازيه! من با ورود به اين دنيا كم كم داشتم دنياي واقعي رو با آدمهاش و تموم خوبي ها و بديهاش فراموش مي كردم. اينجا برام همه چيز شده بود. ولي چند روز پيش طي يه تصميم آني باور كن لحظه اي كه شايد اگه اقرار نباشه صدم ثانيه هم طول نكشيد تصميم گرفتم براي هميشه اين دنياي وبلاگستان رو كنار بگذارم. مي دوني چرا؟ چون دنياي بي رحميه!
    خلاصه كه اينو اينجا نوشتم كه ازت يه تشكر ويژه بكنم و بگم كه ممنونم كه منو به زندگي دوباره برگردوندي و ممنونم كه بازم اينجا باعث شد كه واقعي فكر كنم و بدونم كه زندگي توي دنياي واقعي هميشه هست با همه تلخي هاش و با همه بي رحميهاش بازم شيرينه. ديگه اون سوال هميشگي كه مي گفتم چرا من؟!! توي ذهنم نيست و اونقدر قوي شدم كه به اين دنياي مجازي نيازي نداشته باشم و ديگه اون سوال تا عمر دارم توي ذهنم مطرح نميشه كه چرا من؟!!!
    در آخر هم از همه بچه هاي خوب دنياي وبلاگ نويسي ممنونم. اگه بخوام تك تك اسم ببرم خيلي ميشه. براي همتون آرزوي موفقيت مي كنم و اميدوارم سالها سلامت زندگي كنيد.
    ويولت جونم بازم ممنونم به خاطر همه چيز.
    خداحافظ


  8. پشمک در 05/08/05 گفت :

    #rolling


  9. پشمک در 05/08/05 گفت :

    #rolling من می گم برو چند تا کتاب روانشناسی کودکان بخرو بخون.که ديگه اينقدر سوتی ندی#hand #hand #hand #rolling #rolling #rolling #rolling


  10. مانيا در 05/08/05 گفت :

    بله ديگه! امان از دست اين بچه ها. ويولت جان ايندفعه اگر يه بچه ای حالتو گرفت به خودم بگو حسابشو می رسم.#grin #devil خودممو به اين نتيجه رسيدم که مرض دارم#silly


  11. لئون در 05/08/05 گفت :

    بعدش چی ؟همين ؟تموم شد ؟#tongue


  12. ملينا در 05/08/05 گفت :

    #surprise #laugh


  13. ماهان در 05/08/05 گفت :

    سلام … من خواننده جديد وبلاگ شما هستم و در اولين بازديد حس می کنم به يکی از بهترين وبلاگ ها وارد شدم


  14. دنيز در 05/08/05 گفت :

    سلام
    خوب ديگه بچه های امروز مدرنيته اند#laugh #laugh


  15. مريم در 05/08/05 گفت :

    منم بچه بودم که زنداييم با خواهرم که متخصص زنانه درمورد بيماريش صحبت می کرد واسه اينکه من نفهمم گفت: هازبند مصرف نشود منم زدم زير خنده#grin خلاصه بيچاره زنداييم از من خجالت کشيد#laugh


  16. كرم دندون در 05/08/05 گفت :

    بابا دست کم نگير!!


  17. خوش به حال اون ني نيه #worried #cry #cry #cry #worried #worried #cry #cry


  18. بچه شر در 05/08/05 گفت :

    وااااااااااااااااااااااااااااااای خوش بحالش کاش یکی منو نوازش می کرد.#grin


  19. parianazam در 05/08/05 گفت :

    کور خوندی ممکن اونا يه چيز بگم نا نفهميم ولی برعکس نه


  20. بچه شر در 05/08/05 گفت :

    الان دیگه بروبچ توی مهد کودک فیلم زبان اصلی نگاه می کنن.بعد با هم تفسیرش می کنن


  21. سجاد در 05/08/05 گفت :

    سلام!!! من دوباره برگشتم.اول از همه برسم خدمت پشمک خان يا پشمک خانم(نميدونم کدوم)
    ايشالا بدن به دوردونه بخورتت.ايشالا که سياه شي.ايشالا آب بريزه روت بشي آب قند که باعث شدي ويلي سر ما داد و بيداد کنه.
    پس چي ويلي خانوم.بچه هاي اين دوره همشون زود ميگيرن.مثلا من سريع فهميدم که اونروز با من نبودي!فقط با آرش بودي.چون دلت نيومد اونو فقط دعوا کني،منم چپوندي کنارش.ولي اينو نميدونستي که آرش اونقد گنده است که من عمرا کنارش جا نشم.
    لئون!اول بگو ببينم دهنتو آب کشيدي يا نه؟ديگه نبينم از اين حرفا بزني ها!اخه،تيخه.باريکلا پسر خوب
    آخر سر هم به ويلي:من درست نميشم.ميتوني اگه واقعا ناراحت ميشي بهم بگي که يه فکري به حالت بکنم#flower #flower #flower


  22. سحر در 05/08/05 گفت :

    سلام ویولت جان. الان بچه ها با قدیم فرق کردن. وقتی بچه کلاس اول دبستان جک دختر و پسر میگه دیگه بقیش معلومه…
    #surprise #surprise


  23. ياسمن در 05/08/05 گفت :

    ويولت يه بارم من نگار که کوچيک بود به خواهرم گفتم من ميرم بيبی رو اسليپ کنم نگار گفت نه ! من خوابم نمياد!!!


  24. ميترا در 05/08/05 گفت :

    آره بابا خيلی بچه های اين دوره زمونه زرنگ و باهوش شدن


  25. نسیم در 05/08/05 گفت :

    عزیزم فکر کردی حالا مث ما هستند که در بچگی باید بزرگ میبودیم و در جوانی نیز بزرگ و بیمار و حالا شکسته دل #sad


  26. ارتباط در 05/08/05 گفت :

    بعد مامانه چی گفت؟ #grin


  27. يک مامان در 05/08/05 گفت :

    #rolling #hug


  28. مهستا در 05/08/05 گفت :

    #party


  29. Nobody در 05/08/05 گفت :

    الان به بچه ها تو مهد از ۲-۳ سالگی زبان ياد ميدن وفکر نميکنم زياد جای تعجب داشته باشه #tongue #winking


  30. Nobody در 05/08/05 گفت :

    الان به بچه ها تو مهد از ۲-۳ سالگی زبان ياد ميدن وفکر نميکنم زياد جای تعجب داشته باشه #tongue #winking


  31. بانوی باران در 05/08/05 گفت :

    از دست اين بچه ها#grin


  32. پشمک در 05/08/05 گفت :

    به سجاد………..#rolling #rolling #rolling


  33. پشمک در 05/08/05 گفت :

    وقتی بچه يه خورده بد ميشه يه کم دعوا لازمه#winking
    ولی خودمونيم نفرين هات خيلی باحال بود.#silly #silly #silly #devil #devil #devil


  34. شيما در 05/08/05 گفت :

    ای جووووووووووووونم#kiss مال بجه هه بودااا#tongue اينم مال خودت#kiss #kiss
    شاد باشيييی#flower


  35. يسنا در 05/08/05 گفت :

    سلام.با وبلاگ شما هوس وبلاگ نویسی کردم بهم سر بزن


  36. يسنا در 05/08/05 گفت :

    سلام.با وبلاگ شما هوس وبلاگ نویسی کردم بهم سر بزن


  37. شهره در 05/08/05 گفت :

    سلام آره واقعا بچه هاي اين دوره و زمونه گهگاه آدم رو كاملا غافلگير ميكنن. #heart #kiss #hug #flower #hand


  38. arashl در 05/08/05 گفت :

    khob shoma eshtebah fekr mikardid#laugh


  39. گيسو در 05/09/05 گفت :

    همه که مثل بچه گی ما شوت نبودن ويولت جان…(البته بلا نسبت)


  40. نگين در 05/09/05 گفت :

    با سلامخدمت همه دوستان#flower
    به سانی عزيزم تبريک ميگم #applause چقدر جالبه که اين اتفاق خوب برای من هم رخ داده و بعد از ۳ سال زندگی در اين دنيای مجازی که من fairylandميناممش احساس ميکنم که به دنيای واقعی …دوستان واقعی و حوادث واقعی احتياج دارم…اين دنيا با تمام اتفاقات خوب و بدش…و اين کشور با تمام نقايصش…من بايد قوی باشم و مبارزه کنم#party


  41. نگين در 05/09/05 گفت :

    با سلام خدمت همه دوستان#flower
    به سانی عزيزم تبريک ميگم #applause چقدر جالبه که اين اتفاق خوب برای من هم رخ داده و بعد از ۳ سال زندگی در اين دنيای مجازی که من fairylandميناممش احساس ميکنم که به دنيای واقعی …دوستان واقعی و حوادث واقعی احتياج دارم…اين دنيا با تمام اتفاقات خوب و بدش…و اين کشور با تمام نقايصش…من بايد قوی باشم و مبارزه کنم#party
    شاد و کامروا باشيد#flower


  42. آدم در 05/09/05 گفت :

    ای بابا حالا باز اون بچه مردم بوده، ما که بعضی وقتا از همين فينگيل خودمون هم رودست ميخوريم خيلی ضايعه! #cry


  43. هدی در 05/09/05 گفت :

    Big Smile))


  44. ارام در 05/09/05 گفت :

    سلام ويولت جان. بابا دست خوش. بچه ها رو دست کم گرفتی اونها ماها رو درس ميدهند.


  45. ارام در 05/09/05 گفت :

    سلام ويولت جان. بابا دست خوش. بچه ها رو دست کم گرفتی اونها ماها رو درس ميدهند.


  46. مژگان در 05/09/05 گفت :

    #grin حالا هی از اين بچه ها بنويس !ببين می تونی يه کاری دستم بدی يا نه ؟!!#rolling


  47. سوگلي* در 05/09/05 گفت :

    سلام مهربون… عکسای دوردونه عزيز رو ديدم … در مورد بچه هم بگم كه بچه هاي اين دوره و زمونه ببيشتر از اوني كه ما فكرش رو ميكنيم ميفهمن … همه زبان انگليسيشون خوبه … منم چند وقته پيش رفته بودم خونه يكي از فاميلا بعد يه دختر داره ۴ سالشه بعد پازل اورده همش انگليسي ( در مورد رنگها ) بعد براش درست ميكنم بهم ميگه اسم رنگاشم بخون ديگه ، به انگليسي بعدشم ميگه اگر بلد نيستي خودم ميخونم تو تكرار كن تا ياد بگيري#surprise … ايـــــــــــــــــــــــنه… #applause اين همه زبان خونديم بعدش يه بچه بگه بلت نيستي من ميخونم تو تكرار كن #brokenheart ….#heart #kiss #hug #hand


  48. maryam در 05/09/05 گفت :

    salam violet jan , omidvaram halet zoodtar khoob beshe va cheraghe webloget mesle hamishe roshan bemoone azizam#kiss #heart #flower


  49. maryam در 05/09/05 گفت :

    bebakhshid aziz havasam nabood ino baiad baraie matne badit mizashtam#blush