زندگی برای من نردبان بلورين نبوده است!

اونروزي که خيلي عصباني بودم(معرف حضورتون هست که؟) وقتي رسيدم خونه رو تخت دراز کشيدم نمي تونستم هيچکاري انجام بدم و همش ذهنم به سمت افکار بد و منفي کشيده ميشد احساس ميکردم انرژيم براي جنگيدن با ناملايمات زندگي تموم شده و همه چيز به پايان رسيده رفتم کتاب سوپ جوجه براي روح رو برداشتم تيتر کتاب اين بود”51 داستان کوتاه براي تلطيف و تقويت روحيه” فهرست کتاب رو باز کردم و ديدم بخشي داره بنام غلبه بر موانع، شروع کردم به خوندن داستانهاي اون قسمت به داستاني برخورد کردم در مورد پسري که عشق موج سواري داشت و در يکي از اين موج سواري ها تخته برميگرده و سبب ميشه صورتش تا پلک چشمش پاره شه مادر بچه که خيلي از اين اتفاق وحشت زده بوده بعد از بهبود بچه در مقابل درخواستش براي ادامه تمرين موج سواري هميشه مخالفت ميکرده(توجه کنيد که اين اتفاق هيچ تاثير منفي رو عشق اون پسر به موج سواري ايجاد نميکنه ) تا اينکه پسر اين شعر رو براي مادرش ميخونه و اونو متوجه اشتباهش در مخالفت با خواسته پسرش ميکنه عجيب اين متن به دلم نشست و روحيه از دست رفته ام رو بهم برگردوند شما را هم مهمان خواندنش ميکنم:
زندگي براي من نردبان بلورين نبوده است.
خارداشته،
و تراشه،
و تخته هاي تيکه پاره شده،
و مياديني که کف آن مفروش نبود
برهنه بود و عريان
اما من هر روز خدا در حال صعود بودم،
و رسيدن به سواحل
و پيچيدن از کنج ها،
و ره سپردن در تاريکي ها
جائي که هيچ نوري نبود.
پس پسرم منصرف نشو،
روي پله منشين
و مگو که مشکل است
مايوس مشو
زيرا من،عسلم، هنوز در راهم
هنوز بالا ميرم
و زندگي براي من نردبان بلورين نبوده است.:regular


دیدگاه ها خاموش